مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شهادت رزمنده دیگری در سوریه

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ


بسم رب الشهدا

ﺳﺮﺩﺍر ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺳﻤﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﭘﯿﺸﮑﺴﻮﺗﺎﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﺭﻓﯿﻊ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺎﺋﻞ ﺁﻣﺪ.

بیسیم چی

@bisimchi1

دلنوشته دخترشهید بلباسی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۲۶ ب.ظ


امروز می‌خواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است؛ چند روزی است که عده‌ای به من می‌گویند که بابای من مرده است، ولی من مثل همه شماها پدر دارم، با او حرف می‌زنم، نگاهش می‌کنم، با او بیرون می‌روم و یا مثل همه شما با او بازی می‌کنم.

البته من یک فرق کوچک با شما دارم و آن این است که چند روزی است پدر من، عکسی است بر روی طاقچه اتاق‌مان...

الان هم که من با شما صحبت می‌کنم، بابای عزیزم در کنارم ایستاده  و بر روی سرم دست می‌کشد تا احساس تنهایی نکنم؛ بابای عزیزم همیشه دلش می‌خواست که شهید شود،"شهادت مبارک باباجون".

راستی! باباجون، سلام همه ما را به پدرجون هدایت برسون و بهش بگو "‌بابا چشمت روشن دیگه تنها نیستی"

باباجون! همه می‌دانند مفقودالجسد شده‌ای، اما مامان صبور و قهرمانم تو گوشم همش می‌گه "‌یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور" و امیدوارم که تو برگردی و کلبه ما را پر نور کنی.

بابای خوبم! سلام من، مادرم، حسن، مهدی و عزیزم را به حضرت زینب(س) و دردانه سه ساله امام حسین‌(ع) برسان و برای ما دعا کن.

ما منتظرت هستیم تا تو مثل همیشه برگردی...

دختر کوچکت "‌فاطمه بلباسی"

شهید مدافع حرم محمد بلباسی

زینب کوچولوبه دنیا خوش اومدی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ


جای پدرت خالیست که در گوشت اذان بگویدو نوازشت کند

این روزهارو بر ما ببخش

زینب بلباسی امروز چشم به دنیا گشود

قدم نورسیده مبارک شهید

تلنگر......

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ


اتفاق روز تدفین نمادین شهید جاویدالاثر مدافع حرم محمد اسدی از زبان دوست شهید خادم روز مراسم

دیر رسیده بودم تا لوازم رو آماده کردم شروع به کار شدم شهید عارفی (طاها) رودیدم کنار درخت وایستاده اینقدر عجله داشتم سریع رد شدم برگشتم دیدم نیست

خونواده محمد (غلام عباس) گفتن قراره لباس ها و کفن و چفیه محمد(غلام عباس) رو همرزمش بزاره تو مزارش....

داشت باورم میشد که اشتباه دیدم ..

اما تو مراسم داداش بزرگه محمد(غلام عباس) وارد قبر این بزرگوار شد و لباس ها و چفیه ایشون که به جای پیکر بود رو داخل قبر  گذاشت......

تو فکر بودم چرا همرزمش (سیدجواد) این کارو نکرد مگه قرار نبود ایشون انجام بدن .....

دوباره شهید عارفی رو دیدم خیلی زود بین جمعیت گمش کردم....

خیلی دوست داشتم دلیل این  کارو بدونم وقتی مراسم این بزرگوار تموم شد...

یکی از بچه ها گفت تو مراسم مداح داشته مداحی میکرده دیدم محمد(غلام عباس) با لباس سفید وسط جمعیت داشت سینه میزد.....

از برادر شهید(اسدی) پرسیدم موضوع چی بود مگه قرار نبود سید اینکارو کنه!!!!

ایشون فرمودند:  درسته قرار بود سید جواد این کارو انجام بده اما اخوی بزرگتر به من گفتن الان محمد(غلام عباس) اومد پیشم بهم گفت داداش دوست دارم شما اینکارو انجام بدین...

خوشابه حال آنان که باشهادتت رفتند...

لبیک یازینب سلام الله...

نقل از ابوطاها

خاطرات همرزم شهید مختاربند3

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ

سردار حاج رحیم نوعی اقدم(قسمت آخر)

من چون نگران بودم، هر بیست دقیقه با ایشان تماس می‌گرفتم کار خاصی نداشتم ولی می‌ترسیدم برایش اتفاقی بیافتد. 

می‌گفتم چه خبر؟ ‌می گفت: سردار اینجا بهشت است! نمی‌دانی چه لطفی در حق من کرده‌ای.... الله‌اکبر... هیچ نگران نباش ... پدر دشمن را در آوردیم.

واقعاً پدر دشمن را در آورده بود، تیربار می‌زد، آرپی‌جی می‌زد، خمپاره 60 می‌زد. با جدیت می‌گفت به من خمپاره برسانید، مهمات برسانید و واقعاً در آن محور از ساعت هفت‌ونیم صبح تا هفت شب دشمن هر کاری کرد نتوانست خط حاج حمید را بشکند و آمد خط  مجاور ایشان را شکست و از پشت به آن‌ها حمله کرد. 

من تقریباً ساعت هفت‌وربع عصر بود با ایشان تماس گرفتم جواب نداد. یکی از بچه‌ها گوشی را برداشت و گفت حاج حمید جایی رفته و برمی‌گردد. گفتم: شهید شد؟ گفتند: نه مجروح شده. رفتم سمت منطقه درگیری و دیدم حاج حمید به شهادت رسیده است.

 ایشان مصداق بارز حدیث قدسی است که خداوند می‌فرماید: 

(من طلبنی وجدنی) هر کس مرا بخواهد می‌یابد 

(من وجدنی عرفنی) هرکه یافت می‌شناسد 

(من عرفنی احبنی) هرکه شناخت دوستم دارد 

(من احبنی عشقنی) هرکه دوستم داشت عاشقم می‌شود 

(من عشقنی عشقه) هر کس عاشقم شد عاشقش می‌شوم 

(من عشقنی قتلته) هر کس را عاشق او شدم شهید می‌کنم.

واقعاً ایشان تمام حجاب‌ها را برای رسیدن به خدا برداشته بود و صحنه‌ی نبرد رقص‌گاه ایشان شد. ایشان بسیار جدی بود خصوصاً در هنگام کار. ولی در آن لحظات در تمام شرایط سخت می‌خندید و خنده بر لب داشت. 

خداوند عنایتی داشت به شهید مختاربند و او مسیرش را پیدا کرده بود. همه کارها دست به دست هم داد که حاج حمید رستگار شود....

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband


 چقدر ما خوشبختیم 

 مصطفی بعد از آخرین خداحافظی خیلی دلتنگی کرد و گفت: «تو رفتی و تازه فهمیدم چه شده!»

 آخرین دیدار و صحبتمان در سوریه بود. مصطفی زمان جدا شدن خیلی ابراز دلتنگی کرد. بعد از اینکه من به ایران آمدم با پیام‌هایی که می‌داد بازهم بیشتر نسبت به من ابراز دلتنگی می‌کرد. مصطفی می‌گفت: « با جداشدن از تو تازه فهمیدم که چه اتفاقی برایم افتاده است».

یک بار به مصطفی زنگ زدم و با خنده جواب من را داد؛ پرسیدم که «برای چه می‌خندی؟»، گفت: «الان در فکر تو بودم. فکر می‌کردم که یک همایش بزرگی در تهران بگیریم و همه خانواده‌های مدافع را دعوت کنیم و در آن جمع تو را به عنوان بهترین همسر مدافع معرفی کنم». این آخرین لفظی بود که مصطفی قبل از شهادت برای من به کار برد.

 نوروز 91 فاطمه از روی چهارپایه افتاد و گل سری که روی سرش بود باعث شد که سرش بشکند. مصطفی هم نبود. وقتی آمد سعی کردم که مقدمه چینی کنم و مطلب را بگویم. استرس داشتم. به مصطفی گفتم: «شرمنده، حواسم به فاطمه بود ولی در چند دقیقه‌ای که رو برگرداندم، فاطمه از روی چهارپایه افتاد و سرش شکست»؛ مصطفی نگاهی به من کرد و با خنده گفت: «می‌خواهی  فاطمه را قربانی کنم و تو از روی او رد شوی؟»

 نسبت به مادیات خیلی بی‌تفاوت بود و برای او ارزشی نداشت، بحث بچه‌ها یعنی فاطمه و محمدعلی که بماند چون آنها را در کنار چیز دیگری می‌دید. همه چیز برای او شبیه پله‌های یک نردبان بود و او با گذر از آنها می‌خواست به یک چیز جدید برسد؛ در نهایت هم پله پله از همه چیز گذشت و به آن چیزی که می‌خواست رسید.

ادامه_دارد...

 در وصیتش نوشت: «عمه سادات! گذشت روزی که به شما و اولادتان جسارت کردند، خون ناقابلم تقدیم شما»

خورشیـــ☀️ــد دوکوهه

شهادت دو رزمنده فاطمی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ق.ظ


‏‎بسم رب الشهدا و الصدیقین

‏‎مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها

‏‎« محمدرضا زاهـدی » از لشکر فاطمیون در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یسیم چی

@bisimchi1


بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور اسلام محمدجواد حسن زاده به خیل شهدای مدافع حرم پیوست

 آقا محمودرضا

دلتنگےهمسرشهید

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ق.ظ


یک نفر آمد صدایم کرد و رفت

با صدایش آشنایم کرد و رفت

نوبت وابستگےها که رسید

ناگهان تنها رهایم کرد و رفت

دلتنگےهمسرشهید

حــــرم هاے بیــــقرار

@harame_bigarar

پسرم را تقدیم رهبرم کردم

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ق.ظ

بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ


 ازدواج . . .

مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولد فرزندش انتخاب کردند.

 اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظاره‎گر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند و پرتاب خمپاره و اصابت ترکش در سوریه موجب شهادتش شد.

بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود که این آرزو بعد از پنج سال و دو ماه از زندگی مشترک به اجابت رسید.مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از هر نماز صبح اااز ویژگی‎های منحصربه فرد همسر شهیدم بود به گردن سیداحسان سبب می‎شود تا در سیزدهمین روز حضورش در سوریه جام شهادت را بنوشد.

سید احسان حاجی‎حتملو یکی از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از تیپ 45 جوادالائمه(ع) شهرستان گرگان بود که در بهمن سال 1393 در دفاع از حرم اهل‎بیت (ع) و مبارزه با تکفیری‎های جنایتکار در حلب سوریه به مقام رفیع شهادت نائل شد.

شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتم لو

خــــــــادم الشـــــهداء

https://telegram.me/joinchat/BUoPxDyWQYbhMi0DLC7gxA

شهادت راپسندیدند و رفتند

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ


خوشا آنان که با عزت زگیتی 

بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار 

شهادت راپسندیدند و رفتند

شهیدشیخ علی تمام زاده

شهید مرتضی عطایی

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

شهید مدافع حرم سیدمهدی حسینی فاطمیون

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ق.ظ


شهید مدافع حرم سیدمهدی حسینی

از لشکر فاطمیون

ولادت:1372/11/11

شهادت:1393/10/6

محل شهادت: سوریه حلب

مزار:گلزارشهدای مهدی شهر سمنان

کانال رسمی فاطمیون

 @fatemeuonafg313

بعد از شنیدن صحبتهایش با رضایت اورا به خدا سپردم

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ق.ظ


مادر شهید عبدالله باقری :

 خیلی به عبدالله وابسته بودم،به او گفتم می خواهی دخترت ، پدرت و خانواده ات را چه کنی؟ بهانه می آوردم تا نرود.

می گفت:مگر زمان 8 سال دفاع مقدس شهدای ما چه کردند منهم همین کار را می کنم.

می خواست برود، گفت:  مادرم تو 5 فرزند پسر داری نمی خواهی خمسش را بدهی و یکی را در راه دفاع از اسلام و اهل بیت فدا کنی؟ مگر همیشه نمی گفتی «فرزندانم فدای اهل بیت!» امروز همان روز است؛ تو باید با رضایتی که در رفتن من به سوریه می دهی ، به اهل بیت لبیک بگویی و در عمل حمایت خود را از اسلام ثابت کنی، در این صورت است که در قیامت شرمنده نیستی و نخواهی گفت پنج فرزند پسر داشتم و از اسلام دفاع نکردم و در مقابل حضرت زهرا(س) سرت را پایین نمی اندازی.مارا خودت اینچنین تربیت کرده ای.

بعد از شنیدن صحبتهایش با رضایت اورا به خدا سپردم.

آقا محمودرضا

وصیت شهید روح الله قربانی به برادرش علی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ

بسم الله

«علی جون داداشم ، داداش خوبم فقط امام حسین(ع) و بچسب. 

هرچی میخوای ازش بخواه که یکی یدونست و خدا هرچی بخواد بهش می ده»

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda

وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ق.ظ

مادرشهید محمدرضا دهقان امیری :

مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می‌کرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت:

 وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمی‌شد، حرفش را جدی نگرفتم. نمی‌دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط می‌شوم.

حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم،‌ خانه ‌مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ‌ام شده ‌اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می ‌زنند. مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.

 آقا محمودرضا