بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید 5 ساله
توی بیمارستان صحرایی نشسته بودیم، از پست امداد صدا زد که آمبولانس و بفرستید
یکی از بچه ها رو با اسلحه همراه راننده آمبولانس فرستادیم اونجا
تقریباً 20 دقیقه گذشت، صدای آژیر ممتد آمبولانس
ترمز میخ و وایستاد، رفتم سمت آمبولانس
یک خانواده بودند
یه زنی موی پریشان با چشمانی گریان جنازه نیمه جان فرزندش را بر بغل داشت
سریع انتقالش دادیم اتاق عمل
یک پسر بچه 5 ساله
داشته توی کوچه بازی میکرده که خمپاره یکدفعه از آسمان فرود میاد و. ...
نیازی به بیهوشی نبود، نبض نداشت، استاد ما خیلی سریع رسید به قلب و جلوی خونریزی ها را گرفت
حال قلب کودک بود که توسط استاد ما ضربان میگرفت
فضایی پر از احساس و ناراحتی حاکم بود
بچه ها خسته نشین، مطمئنم برمیگرده
زود باش، علی خون تزریق کن، فلانی وضعیت هوشیاری و چک کن
بچه ها خسته نشین، بخدا برمیگرده
یکهویی، دیدید گفتم برمیگرده،
قلب خودش در سینه ای باز شده به تپیدن گرفت
جایی برای تزریق سرم برایش نمانده بود
بچه ها بجنبید بزرگ بشه ازتون تشکر میکنه
میشه دشمن سر سخت اسرائیل
با شوقی چند برابر کار میکردیم
مادرش پشت در بیتاب بود
شوهرش مجروح و بردارش همان لحظه شهید شده بودند
قرار شد کسی حرفی به مادر نزند
خوشحالش نکند، اوضاع هر لحظه تغییر میکرد
یکدفعه قلب ایستاد
خانه سرمان خراب شد
هر چه کردیم بر نگشت
عین فرشته ها شده بود
شهید 5 ساله
همکارا یک به یک رفتن، با چشمانی اشک آلود و بغضی ریشه دار
من ماندم و علی
دستگاه ها را از او جدا کردیم و کاور
حال مانده بودیم که چه کسی میخواهد مادرش را مطلع کند
در همین گیر و دار، فریاد های مادر بلند شد
یکی از بستگان همزبانش مطلعش کرده بود، دویده بود سمت اتاق عمل
نرسیده به تخت، خورد زمین، بلند نشد
کشان کشان خود را به پیکر بی جان فرزندش رساند
آه و شیون
من و علی نه راه پیش داشتیم نه راه پس
آخر جنازه را بغل کرد و رفت. ....
قدر امنیت را بدانیم
امنیت ما به قیمت یتیم شدن فرزندان شهدا و همسران محترم آنهاست
به عشق شهدا، تعجیل ظهور آقا
5 تا صلوات