مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

‌معرفی شهید شهید مجتبی ذوالفقارنسب

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

بســــــم رب الشهــــــدا...

بخشی نامه فرزندان شهیدبه پدر:«به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک. خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی، مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن...

شهیدهشتم خردادماه 56 در جهرم دیده به جهان گشودوامروز مصادف هست باتولدشهیدبزرگوار

21 فروردین ماه 1395 در درگیری با جبهه تکفیری النصره، به خیل شهدای مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها، پیوست و تشییع باشکوه این شهید پنج شنبه هفته در شهرستان جهرم برگزار شد.

یادش باصلوات

به مابپیوندید

ڪانال رسمی شهیدمصطفی صفری تبار

@shahid_mostafa_safaritabar

شهادت مدافع حرم حضرت زینب (س) « فریدون احمدی »

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ ب.ظ

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب (س) « فریدون احمدی » پس از مدتها اسارت در بند تروریستهای تکفیری 

به فیض شهادت در راه دفاع از حریم آل الله نائل آمد.

@Haram69

شهادت رزمنده حزب الله

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

عبدالحمید شری از فرماندهان میدانی حزب الله لبنان در جریان پاکسازی 

صحرای شرق سوریه درجه رفیع شهادت نائل آمد.

حزب_الله

@Ahmadmashlab1995

سهم تو از بابا داشتن فقط هفت سال بود . .

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۵ ب.ظ


فاطمه جان سهم تو از بابا داشتن فقط هفت سال بود . . .

حضرت زینب‌ (س) پشت و پناهت

دختر شهید مدافع حرم 

کربلایی حامد بافنده 

 @jamondega

از کوچه های کرج تا غرب موصل

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ


«حاج شعبان نصیری» از آغاز تا شهادت / فرمانده دفاع مقدس؛ افسر جنگ نرم؛ شهیدِ مدافع حرم

حاج شعبان نصیری

شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیت های گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام می داد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سردار رشید سپاه اسلام، رزمنده جبهه های «جهاد اصغر» و «جهاد اکبر»، حاج «شعبان نصیری»، پس از نزدیک به ۳۸ سال مجاهدت و جهاد در میادین دفاع از «حریم اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)، سرانجام به یاران شهیدش پیوست.

سردار «حاج شعبان نصیری» که از یادگارانِ ۸ سال دفاع مقدس بود و سابقه حضور طولانی در «سوریه» به منظور دفاع از «حرمِ بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» را در کارنامه خود داشت، ظهر جمعه ۵ خردادماه، مصادف با شبِ اول «رمضان المبارک»، در جبهه «عراق» و طی عملیات آزادسازی «موصل» از اشغالِ «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود.

این سردار خستگی ناپذیر در اسفندماه سال ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد اما شناسنامه اش را به تاریخ اول فروردین ماه ۱۳۳۷ گرفتند.

در همان کودکی به همراه خانواده عازم تهران شد و در خیابان حسینی محله نظام آباد سکونت گزید. محله نظام آباد که از محلات مستضعف نشین و انقلابی تهران بود در پرورش او تاثیر گذاشت و از همان نوجوانی، مبارزه در خط حضرت امام راحل را آغاز کرد.

شعبان نصیری پس از انقلاب بی درنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به خاطر سوابقی که در کرج داشت، در تشکیل سپاه کرج نیز نقش بسزایی ایفا کرد. او از همان ابتدا به نقش نوجوانان و جوانان در ادامه روند انقلاب، ایمان داشت و تشکیل بسیج نوجوانان کرج از یادگارهای ماندگار اوست.

با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به مناطق عملیاتی رفت و در سمت های مختلف حاضر شد.

حاج شعبان در سال ۱۳۶۰ و در سال ۲۳ سالگی ازدواج کرد و حاصل آن، ۴ فرزند بود؛ ۳ پسر و یک دختر. سلمان، محمد و روح الله پسران او بودند که محمد ۱۰ سال پیش در حادثه ای دار فانی را وداع گفت و پدر و مادرش را داغدار کرد.

شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیت های گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام می داد.

حاج شعبان نصیری سپس لشگر ۹ بدر رفت. مدتی در این لشگر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رییس ستاد این لشگر به فرماندهی حاج محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد. اخلاق نیکو و پسندیده اش، مجاهدین عراقی را شیفته او کرده بود، چنانچه بعد از شهادتش نیز سردار نقدی تصریح کرد، یاران او در عراق، عزادارتر از یاران او در ایران هستند.

حاج شعبان نصیری لحظه ای آرام و قرار نداشت. چون بنا نبود لشگر ۹ بدر در برخی عملیات ها از جمله عملیات والفجر ۸ شرکت کند، او به همراه تعدادی از همرزمان فارس زبانش در لشگر ۹ بدر، به لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رفت تا از فیض حضور در این عملیات ها بی نصیب نماند.

شهید نصیری همچنین در آموزش نیروهای قدس سپاه پاسداران نقش ویژه ای داشت و تجربیات خود در زمان جنگ را در اختیار نیروهای تازه نفس می گذاشت.

جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به ظاهر پایان یافته بود اما جنگ نرم، عرصه تازه ای بود که دشمن برای مقابله با انقلاب اسلامی آغاز کرد. حاج شعبان لباس رزمش را از تن خارج کرد و در قامت یک نیروی فرهنگی، آستین هایش را بالا زد و مشغول شد.

با تعدادی از فرزندان شهدا، موسسه ای فرهنگی تاسیس کرد و در آن قالب، خدمات فرهنگی و تربیتی گسترده ای به خانواده شهدا و جامعه ارائه کرد. فعالیت های فرهنگی و اجتماعی او تا آخرین روزهای زندگی مادی اش ادامه داشت و به طور مثال جهت روشنگری جوانان و مردم در زمینه انتخاب اصلح در انتخابات ریاست جمهوی و شوراهای شهر از هیچ کوششی دریغ نکرد.

حاج شعبان نصیری با آغاز درگیری های سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی دمشق و حلب و کربلا و سامرا شد. او حضور موثری در سوریه داشت و رفاقت  و نزدیکی اش به فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار حاج قاسم سلیمانی باعث شده بود از مشورت های او در عرصه های مختلف، استفاده کنند؛ اما آشنایی قدیمی اش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر زبان و منش و رفتار آنها باعث شد فعالیت هایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کند. همرزمان او در جنگ تحمیلی حالا با تشکیل حشد الشعبی ها، مشغول مبارزه با داعش در شمال عراق برای آزادسازی موصل و استان های همجوار بودند و بهترین موقعیت فراهم شده بود تا حاج شعبان در کنار آن ها، تمام تجربیات و دانسته هایش را در طبق اخلاص قرار دهد.

حدود یک ماه قبل از شهادت، مورد اصابت گلوله های مستقیم داعشی ها قرارگرفت و از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد. مداوای او در بیمارستان های عراق ممکن نبود و به همین خاطر به ایران اعزام شد. اما باز هم قرار بر این بود تا برای تکمیل درمان به آلمان اعزام شود که نپذیرفت. حتی حاضر نشد پرفسوری که از آلمان برای مداوای تعدادی از جانبازان به تهران آمده بود هم او را ویزیت کند. با همان دستی که حالا قدرت بالا آمدن نداشت، بی محابا عازم عراق شد و مبارزاتش را ادامه داد.

تا اینکه منطقه عمومی تل‌عفر در غرب موصل، مقتل او شد و در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ (حدود ساعت ۷ عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶) به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشید. او بعد از نماز ظهر، غسل شهادت کرده بود و به گفته همراهانش، چهره آرامَش، نورانی تر شده بود.

حیف شما نبود در بستر بمیرید؟

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۷ ب.ظ


وقتی سوت پایان جنگ زده شد، نگذاشته بودند خط مرزی حتی یک سانتی متر از آنجا که بود جلوتر آمده باشد. دشمن‌ها که یکی دو تا هم نبودند، برگشتند به کشورهایشان. دست خالی. فرماندهان ۲۱ ساله تازه رسیده بودند به اوج قدرت و تجربه، اما دیگر جنگی نبود.

نوبت رسیده بود به سازندگی ویرانه‌های جنگ. 

۳۰ ساله‌های کارکشته، مثل عقاب بال گشودند بر آسمان کشور تا کسی نتواند نگاه چپ، بر مرزهای این بوم بیندازد. همه جا آتش و خون بود و ما در جزیره امن زندگی می‌کردیم. راحت و بی دغدغه از ماشینی بمب گذاری شده که جلو سرویس مدرسه کودکانمان منفجر بشود.

سال ها گذشت.۳۰ ساله ها شدند ۵۰ ساله. شدند سرتیپ و سرلشکر. محاسنشان سفید و شدند پدربزرگ، اما هنوز در کوچه‌های شهر دنبال شهادت می گشتند. 

بعضی پیدا کردند مثل شهید کاظمی و شهید شوشتری و بعضی برای یافتن شاهد شهادت از مرزها بیرون رفتند و شدند مدافع حرم مثل شهید جمالی، شهید بادپا و شهید الله‌دادی.

پدر بزرگ‌ها حالا بزرگترین مستشاران نظامی دنیا هستند. برای نجات کشورشان، خط مقدم را هزاران کیلومتر به سمت لشکر وحشی داعش جلو کشیده‌اند. چه پدر بزرگ‌های مهربان و نورانی که محاسن سفیدشان به خون سرخ می‌نشیند تا مبادا که نقطه‌ای از سیاهی پرچم داعش در خاک پاک وطن مشاهده گردد.

سردار همدانی یکی از این پدر بزرگ‌ها بود که سی و پنج سال بعد از جنگ، دست بردار نبود تا بالاخره شاهد شهادت را در کوچه‌های شهر حلب پیدا کرد.

مبارکتان باشد سردار. 

حیف شما نبود در بستر بمیرید؟

به قلم احمد یوسف زاده


در ماه رمضان با زبان روزه شهید شد...

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۳ ب.ظ


ماه رمضان بہ دنیا آمد

ماه رمضان عقد ڪرد

در ماه رمضان با زبان روزه

 شهید شد...

رمضان است و تو هستے چہ ڪنم با این درد

ماه من یڪ طرف و ماه خــدا یڪ طرف است

شهید مدافع حرم

محمـد حمیدی 

گفتگو باهمسر و دختر شهید علیرضا بابایی ۲

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ب.ظ

از زبان همسر شهید :

شما با رفتن همسرتون به کشوری دیگه برای برای دفاع مشکلی نداشتید؟

من حتی دوست داشتم که خودم هم همچین افتخاری نصیبم بشود و راهی دفاع از حرم بشوم و وظیه ام رو انجام بدم

از زبان دختر شهید 

پدر در چه روزی اعزام شد ؟ آیا در عراق هم امکان تماس داشتن؟

17 اردیبهشت 95 اعزام شدن

بله با هم تماس داشتیم

آیا پدرتون به زیارت ارباب بی کفن نائل گشتن؟

پدر بنده تا قبل از شهادتشون موفق به زیارت اباعبدالله(ع) نشده بودن و آرزوی دیدار و زیارت امام بزرگوارمان رو داشتن،حتی ایشون در زمان حضور در عراق  هم به دلیل فعالیت و مشغله های کاری موفق به زیارت نشدن اما وقتی به درجه رفیع شهادت مفتخر گشتن،پیکر پدر عزیزم رو در حرم اباعبدالله(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) طواف دادن و سرانجام پدرم موفق به زیارت امام حسین (ع) شدن.

نحوه شهادت چطور بود ایشون در کجا به فیض شهادت نائل گشتند؟ از تشییع شهید بر دوش مردم شهید پرور بگید

پدر عزیزم در برخورد با تله افنجاری دو چشم خود را از دست دادن و دست راستشان قطع گردید  و در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع)در بیمارستان در فلوجه عراق جان به جان آفرین دعوت حق را لبیک گفتن

الحمدالله مردم بخصوص بسیجیان،نیروهای نظامی و انتظامی ،رزمندگان هشت سال دفاع مقدس،دانشجویان،کارمندان،اساتید،همکلاسی ها و اقشار مختلف مردم شهید پرور اراک در مراسمی با شکوه پدرم را تشییع نمودن

آیا با پدر قبل از رفتن به منزل ابدی دیداری داشتید؟ چه حرف هایی بهش زدید؟ حال مادر اون روز چطور بود؟

بله ، در  حسینیه سپاه روح الله که به عنوان معراج نیز استفاده میشود با پدر دیدار نمودیم

حرفایی که در شب معراج با پدرم زدم اغلب جنبه خصوصی داشت و  با بند بند وجودم شهادتشون رو بهشون تبریک گفتم و خوشحال بودم که ایشون به آرزوی قابل تحسینشون رسیدن و از ایشون خواستم مثل همیشه مواظبمون باشن که الحمدالله هستن و خواهند بود

مادرم نیز با صبوری از ایشان خواستن که حلالشان کند و برای آخرین بار حرفای خصوصیشان را با ایشان زدن

مزار بهشتی شهید در کجاست؟

مزار شهدای اراک،قطعه شهدای مدافع حرم

ایشون با توجه به این که سپاهی نبودن به صورت نیرو خود جوش و مردمی عازم جبهه حق علیه باطل شدن به نظر شما علت این عزم و اراده چی بود؟

پدر بنده در عقاید و باور های خود  شدیدا مصمم بودن و بسیار مسؤلیت پذیر

پدرم عقیده داشتن دفاع از ائمه و حرم اهل بیت مرز جغرافیایی نمیشناسد اصلا مرز ندارد. پدرم میفرمودن که نوامیس مسلمین در خطر هستن و من وظیفه دارم وقتی صدای کمک از مظلوم میشنوم به هر نحوی که شده مسولئیت خود را انجام بدهم و کوتاهی نکنم

پدر بنده آنقدر مصمم در تصمیم خود بودن که از دانشگاه مرخصی گرفتن و لحظه شماری میکردن که برای دفاع راهی جبهه بشوند...

پدرم از بلاها و مصیبت هایی که تکفیری ها بر سر رزمندگان و به ویژه زنان و کودکان سوریه، عراق،لبنان و ... مطلع بود و غیرت و مسؤلیت پذیری ایشون اجازه نمیداد که به سادگی از این مسائل گذر کنند و به زندگی ساده و بدون دغدغه خود  ادامه بدهند

درضمن عمه سادات یک بار مصائب و سختی ها رو تحمل کردن،کمترین کاری که منِ شیعه میتوانم در حق الگو و اسوه خود انجام بدهم این هست که حداقل حرم ایشان رو زیباتر از دیروز حفظ کنم و چه با ارزش تر از اینکه به مرگ طبیعی نمیرم و شهید بشوم.

میگن دخترا بابایی هستن شما و خواهرت چطوری در نبود پدر شهید تون آروم میگیرید؟

خواهرم:بیشتر مواقع بر سر مزار پدرم میروم و با ایشون و عکسشون صحبت میکنم،پدرم به حرفای من گوش میده و همین آرومم میکنه 

خود حقیر: نبود پدر و دوری از پدرم سخت و ناراحت کننده است اما اندوه من یک،هزارم مصیبت های حضرت زینب (س) هم نیست... پدر بنده خودشون گفتن که محکم باشیم و سرمون رو بالا بگیریم...ان شاءالله که شفاعت ما رو هم بکنند.

اگه بابا رو دوباره ببینی  بهش چی میگی؟

انقــــــد دوستت دارم که حاضرم من نباشم و شما باشی...تمام وجودم براتون میتپه

روی ماهشون رو تا جائی که میتونم میبوسم و دقیقه ای رهاشون نمیکنم

از دلتنگی های دخترانه و مادرانه بگوئید

مادرم:

علیرضای عزیزم

بعد از رفتن تو دنیا برایم سنگین شده است

تنها دلخوشی ام وقتی است که بر سر مزار تو می آیم و خود را تسکین میدهم.

و خوش ترین لحظات برایم زمانی است که روضه ائمه اطهار(ع) را میشنویم و با شنیدن مصائب آنها بغض هایم خالی میشود و قلبم آرامش می یابد

امیدوارم با کمک شما شرمنده شهدا نباشم  و من نیز دِینم را به انقلاب اسلامی ادا نمایم.

دخترانه:

بابای مهربان  

دلمان برایت تنگ شده است اما وقتی به یاد حضرت رقیه و سکینه(علیهما السلام) می افتیم و سر مزارت می آئیم قلبمان آرام میگیرد، خدا رو شاکریم که با ایثار و فداکاری افرادی همچون شما سایه پدران بر سر فرزندانشان می باشد و وقتی آرامش و امنیت کشورمان رو میبینیم به شما قهرمانان افتخار میکنیم

پدر عزیزمان امیدواریم باعث سرفرازی شما باشیم تا شفاعت شما نیز شامل حال ما گردد

 تا همیشه عمرمان در قلبمان جای داری و همیشه یاد و خاطرت برایمان زنده است

دوستت داریم

از زبان همسر شهید 

به عنوان درد و دل و سخن آخر با ملت ایران چه خواسته ای دارید؟

الحمدالله مردم فهیم ایران در تاریخ ثابت نموده اند همیشه به اهل بیت(علیهم السلام) عشق می ورزند و با هر گویش و قومیتی به انقلاب اسلامی وفادار می باشند و ان شاءالله با پشتیبانی از ولایت فقیه امید دشمنان را به یأس تبدیل خواهند نمود و با حضور در انتخابات ۲۹ اردیبهشت با انتخاب فردی ارزشمند و خدمتگذار دل دوستان را شاد نموده و با این عمل خود مشت محکمی بر دهان ابر قدرت ها خواهند کوبید

نهایت قدر دانی و تشکر را از همسر و فرزند شهید بابایی داریم که وقت شریفشونو در اختیار ما گذاشتن و رزق امشب ما رو شهدایی کردن

خواهش میکنم،به فرموده حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی): زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.

ما نیز امیدواریم شما در تولیدات فرهنگی موفق بوده و باعث ترویج فرهنگ اسلامی گردید

با تشکر

إن تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم

شادی روح شهدای مدافع حرم حضرت زینب و امام حسین و امامین عسگرین بویژه شهید علیرضا بابایی صلوات.

@molazemanharam69

گفتگو با همسر و دختر شهید علیرضا بابایی۱

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۳ ب.ظ


سلام ورحمت خداوملائک بر شهید علیرضا بابایی 

حسین جان درمسلخ عشق چه زیبامیخری عاشقانت راو مانندخودبه نزدمعشوق دعوتشان میکنی دعوت توازهمان جنس شهادت است که نوکران خودراحاجت روا میکنی مثل علیرضای بابایی.

درود پروردگار و زنان بهشتی بر همسران و دختران شهیدان  که مهر پدری و همسری شان را فدای راه اسلام میکنند همان هایی که در راه دین میگویند بابی انت و امی یا اباعبدالله. فدا میکنند تا طعم عاشقی را بچشند.

سلام خدمت فرزند شهید بزرگوار علیرضا بابایی خودتون رو معرفی کنید .شما چندمین نازدانه شهید هستید؟

بنده زینب بابایی،فرزند اول شهید بسیجی مدافع حرم علیرضا بابایی هستم.

متولد بهمن 77 .در حال تحصیل هستم در مقطع پیش دانشگاهی

از بابا بگید از سن تحصیلات و.... رابطه شون با مردم و فرزندان شون به خصوص خودتون چطور بود؟

پدر بنده متولد یکم شهریور  1351 هستن و دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد در رشته مدیریت تحول بودن و کارمند دانشگاه اراک.

ارتباط پدرم با مردم بسیار گسترده و صمیمی و متواضع بود به طوری که بنده یکی از عوامل شهادت پدرم که خداوند به ایشون لطف کرد و ایشون رو به منتهی الیه آرزوشون رسوند،کمک ایشون به مردم بود،پدر بنده از هیچ کمکی کوتاهی نمیکردن و هرکاری از دستشون برمیومد دریغ نمیکردن و به بهترین نحو کارا رو پیش میبردن.کمک ایشون به همسایه ها زمان مشخصی نداشت و هر زمان و ساعتی که نیاز و خواسته ای از جانب همسایه ها و دوستان مطرح میشد پدرم همون دقایق هرکاری که از دستشون برمیومد انجام میدادن...حالا از کمک مالی گرفته تا شنیدن درد دل و مشکلات.

رابطه پدرم با فرزندانشون کاملا صمیمی و دوستانه و در عین حال مقتدر و مستحکم بود

رابطه من و پدرم دوستانه در عین حال پدرانه بود...پدرم بسیار مهربان و دلسوز بودن... اگر جلسه ای میرفتن بسته پذیرایشون رو برای من و خواهرم میوردن...این کارشون سرشار از محبت بود و این پیام رو میرسوند که ایشون هر لحظه حتی زمان کار و فعالیت هم یاد ما هستن و بسیار دوستمون دارن.

پدرم با بنده بسیار صحبت میکرد و جویای احوالم میشد و اگر مشکلی بود، گوش میکرد و حل میکرد...حتی گاهی شده بود که پدرم به پیشنهاد بنده مشکلات اجتماعی دوستانم رو حل میکردن...صمیمت پدرم با بنده دربین اطرافیان زبان زد بود چون پدرم بسیار بنده و خواهرم رو دوست داشتن و بدون خجالت و هرموضوع دیگه ای  این محبت رو ابراز میکردن.

از زبان همسر شهید:

شهید بابایی در چه سالی ازدواج کردن

 و ثمره این ازدواج چند نفر بود

سال 75

دو فرزند دختر به نام های زینب و زهرا

از زبان همسر شهید :

دوست داشتید مرد زندگی تون چه خصوصیاتی داشته باشه و آیا این که این خصوصیات رو در شهید دیدید؟

علاقه مند بودم همسرم مؤمن باشد،روزی حلال بیاورد،طرز پوشش اسلامی باشد،مهربان باشد، بسیجی باشد

بله،تا حد زیادی این خصویات را داشت و سعی میکردیم اگر  در یکدیگر ایرادی میبینیم آن را رفع نمائیم .

از زبان دختر شهید :

چطور شد که پدر به جهاد برای عراق رفتن و این قضیه رو چطور با شما و مادر در میون گذاشتن

پدر بصورت داوطلبانه ثبت نام نمود و با ارائه آموزش های سابقی که گذرانده بود توانست نظر مسؤلین رو نسبت به خودش جلب کرد...

سال 94 تقریبا اعزام به سوریه و بحث مدافعان حرم بین بسیجیان و پاسداران مسئله ای جا افتاده بود و حضور در این عرصه نیاز به توجیح نداشت اما ایشان هنگام صحبت با ما این امر را انجام وظیفه و دفاع از اسلام و نوامیس مسلمین میدانست و خدا رو بهترین پشتیبان برای ما میدانست.

آیا فکر میکردید یک روز فرزند شهید شوید؟ مهمترین دلیلی که پدرتون برای شهادت انتخاب شد چی بود به نظر شما

جایگاه شهادت ارزشیست که به شهید داده میشود و فرزند و خانواده او باید حافظ این ارزش باشند

خود را نادیده گرفتن و رسیدگی به محرومین مهمترین دلیلی بود که این موهبت الهی نصیب پدرم شد و به فیض شهادت نائل شدن.


خاطره ای از شهید علی عابدینی

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ

 پدر شهید علی عابدینی:

بار اولی که رفت سوریه ، سال ۹۴ بر اثر اصابت تیر مستقیم به کتفش مجروح شد 

از جراحی کتفش چند وقت که گذشت زخمش چرک کرده بود مجبور شدیم بریم بیمارستان 

اما علی آقا اینقدر روحیه بالایی داشت حاضر نمیشد ببریمش بیمارستان.

کتفی که از یک طرف تیر خورده بود و از آن طرف تیر خارج شده بود رو، یک زخم سطحی میدونست آنقدر شوق رفتن دوباره به دفاع از حرم رو داشت که جراحت عمیقش به چشمش نمی اومد.

 با اصرار فراوان علی رو بردیم بیمارستان  جوری رفتار میکرد که انگار نه انگار بیماره، با همون دست مجروح کار می کرد، می نوشت ، حرکت میداد ...وقتی پرونده پزشکیش رو به دکتر نشون دادیم، دکتر باورش نمی شد این پروند برای علی باشه.

به علی آقا میگفت وضعیت نامساعدی داری ، تعجب میکنم حرکاتت شبیه معجزه است.

 اسکن کتفت چیز دیگری رو نشون میده .

@jamondegan

او عاشق کـــــربلا بود ...

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۷ ب.ظ


عادت داشت اگر یک روز به خانه نمے آمد

حتما فردا با یک دسته گل به دیدن

همسرش مے رفت ... 

به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی

اول خـــــــدا ...

بعد ســـــــــیدالشهدا ...

بعد شـــــما ... 

همیشه در منزل همسرش را کربلاے من صدا میزد 

یا هر جمله اے که از ایشان مے پرسیدم 

مثلا کجا میرے یا کجا بریم؟ 

میگفت کـــــربلا... 

در کل همیشه ورد زبانش کربلا بود

او عاشق کـــــربلا بود ...

راوی:خانواده ے شهید مدافع حرم

حمید سیاهکالی مرادے

شادی روح شهداے مدافع حرم

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُم

سبک زندگے_شهدا

 @hemmat_channel 


السلام علیک یا اباعبدالله

اگه دارم آبرویی به خدا کار حسینِ(ع)

اگه دارم اعتباری به خدا کار حسینِ(ع)

حسین جان کمکم کن تا ادامه عمر واقعا از شما باشم. کمکم کن که به شما برگردم و کمکم کن تا اسم شما را تا فراز بالاترین نقطه‌هایی که هست بالا ببرم و عشق بین من و شما بالاترین عشق‌ها باشد تا همه غصه این عشق بازی را بخورند.

... می‌دانم که من هیچی ندارم و نخواهم داشت و همه همه از شما بوده شاید برای ادامه عمر کفاف ندهد و در آن دنیا شما را زیارت کنم که حتما همین طور است.

چون شب قدر شما به من فهماندید که دگر تا سال بعد، شب قدر من نیستم. عشق بازی سخت است خیلی سخت نمی‌دانستم این‌قدر سخت است. شاید برای شما عشقی خرج نکردم ولی مثل آنهایی که برای شما خرج می‌کنند خودم را نشان دادم تا بتوانم خودم را بین آنها مخفی کنم و شما من را بخری، ولی تازه فهمیدم که مثال آنها بودن سخت است ولی باید بکوشم تا به آنها برسم و هیچ کس نمی‌تواند کمکم کند بجز شما ارباب بی‌کفن، و آخرین بار شما فرمودی:

خودت را صاف کن، اعمالت را صاف کن بیا پیش ما.

شمایل تو بدیدم

نه عقل ماند و نه هوشم

-آیا باز هم من را می‌خری، آیا باز هم اگر خودم را صاف کنم با خود می‌بری؟

دست من گیر که این دست همان است که سالها از غم هجران تو به سر زده‌ام.

اگرچه گناه کارم ولی دستم گیر که من سالها از غم تو به سرزده‌ام.

برگی از دل نوشته ذاکر با اخلاص اهل بیت شهید کربلایی

 علی امرائی

سی روز سی شهید ۷ 

شهید علی امرایی مدافع حرم

خاطره ای از شهید علی امیرایی

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ


خانمی پنج شنبه سه هفته پیش کنار مزار علی آمد و به شدت گریه می‌کرد.  و سراغ خانواده علی رو می‌گرفت.

آدم متشخص و موجهی به نظر می‌رسید. بعد هم گریه کنان شروع به تعریف کرد و گفت: "سال گذشته دختر نه ساله‌ام سرطان مغز گرفت و عملش کردیم.

برایش جشن تکلیف گرفتم. حافظ قرآن بود. همیشه می‌گفت مامان اسمم روعوض کن بگذار فاطمه. 

اما من به حرف دخترم گوش ندادم. یکماه مریضی و درمانش بیشتر طول نکشید و بالاخره به رحمت خدا رفت تیرماه سال گذشته.

بی‌قرار و بی‌تاب از مرگ دخترم، شب و روز گریه می‌کردم. تا اینکه سه هفته پیش جوانی را در خواب دیدم که گفت: "خانم اینقدر بی‌تابی نکن و ناراحت نباش من مواظب دخترت هستم پیش ماست. گفتم شما؟! کجا هستید؟! گفت من علی هستم، شهید حرم حضرت رقیه وحضرت زینب سلام الله علیهما. قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س).

 آنجا بود که فهمیدم از شهدای مدافع حرم است. ازخواب بیدارشدم و تصمیم گرفتم خودم رو به اینجا برسونم. امروز که شب میلاد حضرت ولیعصر(عج) هست از خود آقا خواستم هرطور شده به من نشان بده که خوابم راست بوده یا نه؟ و این علی رو به من نشان بده. به آدرسی که در خواب از شهید گرفته بودم به دنبال علی این قطعه را آنقدر گشتم تا شهیدی از شهدای مدافع حرم را پیدا کنم وحالا دیدم که خوابم راست بوده است. 

خانم به پهنای صورت اشک می‌ریخت وحال همه مارو دگرگون کرد.

سی روز سی شهید ۷ شهید علی امرایی مدافع حرم

جـلوے مـن از پـدرت نـگووو ...

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۲ ب.ظ

جـلوے من از مـهربونــےِ پــدرت نــگو ...

از نـاز ڪردنات نـگو ...

دسـتِ پـدرتو جلو من نگیــر ...

با عـشـق صـداش نـکـن ...

جـلو مـن صـورتِ پـدرتو نبوس ...

بـهـش خـسـته نباشید نـگو ...

شـونه هاشو نگیـر ...

مـن میـشڪنم میـفهمــے . . . ؟

مـن فـقـط از پـدرم یـه سـنـگ قـبـر دارم ... نــه نـوازششو ، نـه صـداشـو ، نـه دسـتاشــو ...

من میـخوام پـدرمـو صـدا ڪـنم ...

بـرم بـغـلش ڪـنم و اذیتـش ڪـنم میـفـهـمــے . . . ؟ 

ولـے فـقـط بایـد دسـتـمو بزارم رو سـنـگ قبـرش و لـمـسـش ڪـنـم ...

جـلوے مـن از پـدرت نـگووو ...                      

                   ( فقط هــمیــن )

فاطمه ثــــنا 

دلتنگی مزار بابایی 

دلتنگ پدر 

شهید حسین دارابی 

 کانال شهید مدافع حرم حسین دارابی :           

 @shahiddarabi

وصیت نامه شهید علیرضا بابایی به دست خودش

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۸ ب.ظ


@molazemanharam69