مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای پاره تن اسلام بپا خاستند

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ


 نبل و الزهرای حلب سوریه هم برای پاره تن اسلام بپا خاستند

روز قدس

قدسنا لا أورشلیم

@jamondegan

‎آزادی قدس با شما

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ

‎آزادی حلب با ما

‎آزادی قدس با شما

شهید مدافع حرم علی اقا عبدالهی 

‎روز قدس حضور همگانے

@jamondegan

فرمانده تولدت مبارک

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ

شهید مدافع حرم 

جاوید الاثر جواد الله کرم 

ولادت: ١٣٦٠/٤/٢

شهادت:٩٥/٢/١٩

@jamondegan

مگر میشود رسول راهی جز شهادت در پیش گیرد

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ب.ظ


شهید رسول خلیلی 

در کودکی  در کنار پدر ومادرش

پدررزمنده ی جبهه های عشق خمینی بود ومادرمدافع حجاب زهرایی میعاد گاهشان هم گلزار شهدا بود 

مگر میشود رسول راهی جز شهادت در پیش گیرد

@MolazemanHaram69



https://t.me/joinchat/AAAAAEIepn33A6p4jCxSBA

کانال عکس نوشته شهدا

آخرین دیدار

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ


آخرین دیدار

پدرش (شهید محمد حسن قاسمی ) می‌گفت از روحیاتش کاملا متوجه شده بودم که حال و هوای پسرم حال و هوای رفتن است. گاهی در قالب شوخی و خنده می‌گفت: " بابا می‌رم شهید می‌شم برات افتخار درست می‌کنم. ظهر روزی که شهید شد با "یکی از دوستانش ناهار می خوردند او نگاه معنا داری به محمد حسن می اندازد .محمد حسن با خنده به او  می‌گوید: " این آخرین باری است که مرا می‌بینی، پس هرچه می‌خواهی ببین". همان هم شد. همان شب شهادتش رقم خورد.  

امام زمان، محمدحسن را تحویل گرفت.

سوریه که بود هر روز با ما تماس می گرفت. ماموریتش پشت جبهه و در بحث‌های درمانی و تخصص هوشبری بود. می‌توانست در اتاق عمل بماند. ولی هیچ وقت این کار را نمی‌کرد. می‌گفت مجروح را در معرکه باید احیا کرد. خودش تن به بلا می‌داد. به عنوان نیروی رزمی هم می‌رفت و در عملیات شرکت می‌کرد. برای اینکه مادرش متوجه نشود، می‌گفت: "به مادرم بگویید چند روزی جائی هستم که دسترسی به تلفن ندارم." یک شب مادرش نیم ساعت قبل از اذان صبح از خواب پرید. گریه می‌کرد. گفت خواب دیدم هاله‌ای از نور به سمت محمدحسن آمد و او را در بر گرفت و با خود برد و صدایی به من گفت که امام زمان (عج) محمدحسن را تحویل گرفت و فریاد یا صاحب الزمان از هر طرف بلند شد و مردم به من تبریک می‌گفتند. از خواب بلند شدم صدقه در صندوق انداختم و مشغول راز و نیاز و گریه شدم و آرام و قرار نداشتم تا اینکه غروب همان روز خبر شهادتش را به من دادند.

ده روزی بود که خبر شهادتش را اعلام کرده بودند. مادرش خیلی بی تابی می‌کرد. محمدحسن آمده بود به خوابم دختر عمه‌اش گفته بود: "به مادرم بگو اینقدر بی‌تابی نکند، من سه ماه دیگر می‌آیم." همان هم شد. دقیقا سه ماه بعد خبر پیدا شدن پیکرش را برای ما آوردند.



کسی قیمت یتیمی را میداند؟

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ق.ظ


تمام سهم من

از پدرم شده است بوسه

بر سنگ مزارش...

کسی قیمت یتیمی را میداند؟

«پدرم شهیدم

@MolazemanHaram69


بـرگـی از خـاطرهۦ رزمنـده فاطمـی با

شــهید والـا مقــام

شهید سید حسین حسینی

یادش بخیر به خداوندی خدا مرد بود و مردانه میجنگید، سید حسین در ارگان تخریب در ملیحه با ما همکاری میکرد.

چندین چندبار با سید حسین، حسین فیاض، مهدی نظری و سید اسحاق و سیدرضا عملیات رفتیم

 یک گروه شش نفره درست کرده بودیم و سردسته ما سید حسین معروف به محمد تقی بود...

 همیشه به قول مشهدی ها میگفت: گروه چق چقی  آماده بشید بریم جلو...

 ما پنج نفر خیلی شر و دیوانه بودیم که یک دیوانه دیگر هم به ما ملحق شده بود یعنی سید حسین، از ما پنج نفر چهار نفر تامین بودند و یکی از ما پنج نفر با سید حسین جلو می رفت تله گذاری میکرد ،

خدا شاهده با تی ان تی با دشمن مقابله میکرد که در درگیری با تی ان تی  در مقابل کلاشینکف هیچ فایده ای نداره چندبار جلو رفتیم بخدا مسیری ک  قناصه میزد خیلی راحت راه میرفت 

داد میزدم میگفتم حسین بدو زود بیا قناصه میزنه،

 به خداوندی خدا عشق بازی را در آنجا فهمیدم رو به دشمن میکرد و لعن میگفت و دادمیزد 

 خانم فاطمه زهرا با من است از کی بترسم از چی بترسم...

یه تیر قناصه از دشمنان اهل بیت هم میدید

 میخندید میگفت: هی من از این حرامزادها بترسم خدا شاهده وقتی تو خط کنار بچه ها بود همه خیالشان راحت بود ک سید حسین است.

خیلی زحمت میکشید بیشتر شبها بیدار بود آرام و قرار نداشت همیشه در تکاپوی درگیری با دشمنان بود در یه عملیات چند روز در خط بودیم من خیلی خسته بودم ساعت دو شب بود در اتاقی استراحت میکردم

آمد بالا سرم با لگد زد گفت بلند شو خوابیدی دشمن آمده جلو بریم اون حرومزادها رو تکه تکه شان کنیم از اتاق آمدیم بیرون گفتم: صبر کن یکی دوتا از بچه ها را هم بیارم 

گفت نمیخاد دوتایی برویم...

بخداوندی خدا سید حسین به تنهایی یک ارتش بود وقتی با سیدحسین بودم از هیچ چیزی ترس نداشتم چون خیلی جرات داشت 

رفتیم جلو، من تامین بودم یه چهارپنج متر جلوتر یک ویلا با سقف قرمز رنگی بود که دشمن در آنجا نفوذ کرده بود سید حسین رفت 

بعد نیم ساعت برگشت و گفت: چندتا تیر سمت آنها شلیک کن!

 گفتم: چرا؟

 گفت: من مردانه میجنگم چند نفرشان خواب هستند ... 

شلیک کردم و دشمن بیدار شد

سید حسین گفت: حالا وقتش هست، دوتا سیم به باتری زد و انفجار بزرگی شد سریع کشیدیم عقب صبح که هوا روشن شد 

داشتم به منطقه نگاه میکردم اصلا باورم نمیشد که آنقدر جلو رفتیم...

 بعد از چند روز نیروی سوریه آن ویلا را گرفتند و همه شان داخل ویلا که شدند حیران مانده بودند...

و 22 تااز  جنازه های دشمن را کشیدند بیرون ....

تازه فهمیدم سیدحسین چکار کرده! شیرمادرش حلالش ک چنین کار بزرگی کرد...

همیشه آماده در گیری بود 

بخدا بعضی وقتها حیران میشدم که سید حسین چطور خسته نمیشود 24ساعت شبانه روز در حال کمک و درگیری با دشمن بود

تا بعد چندروز آمدیم عقب استراحت. یک روز استراحت کردیم امادر روز دوم سیدحسین به مقرمان آمد یه چهار پنج ساعت پیش ما بود که به او بیسیم زدند و گفتند ک امشب عملیات است باید توهم باشی 

که سید حسین گفت: چشم و از پیش ما رفت قبل از رفتن به او گفتم ماهم بیایم گفت نه استراحت کنید من تنها میروم

 بعد از چند ساعت یکی از بچه ها پیش ما آمد و گفت سیدحسین شهید شد ...

چون ما در نزدیکی خط بودیم فاصله ما تاخط کم بود و من به همراه یکی از بچه ها رفتیم خط,

 یکی از دوستان را دیدم که گفت: سید حسین جلو رفته بود که با تی ان تی دشمن رو به هلاکت برساند

که تی ان تی در دستش بود و دشمن به طرف دستش شلیک کرد که تو دستش منفجر شد...

بخداوندی خدا شیر مرد بود و با اعتقاد میجنگید یاد آن حرفی افتادم  ک بهم زد،

 میگفت : در برابر دشمن از هیچ کس یا از هیچ چیزی نترس 

چون جنگ ما حق است و میگفت: تا وقتی زنده ای قول بده راه ما را ادامه بدی و از حرم بی بی محافظت کن.

روحـــــش شاد و یادش گرامـــــی

راوے: جنـدب

گروه فرهنگے سـرداران بے مـرز 

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

پسرم به تو افتخار می کنم

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ



سالروز زمینی شدنت مبارک

 حمیدرضا جان

دلنوشته مادر شهید 

پسرم!

 تولدت مبارک

نه! این گونه بگویم:

حمید جان

 تولد و شهادتت مبارک

تولدی که مصادف شد با ولادت خانم حضرت زینب سلام الله علیها

و شهادتی که در راه دفاع از ایشان بود.

زمان انقلاب اسلامی بدنیا آمدی و بزرگ شدی و مدافع حضرت زینب (س) شدی و دل حضرت زینب (س) را شاد کردی.

آفرین به شما مدافعان حرم و حریم اهل بیت علیهم السلام.

پسرم به تو افتخار می کنم.

ما تا آخر عمر مدیون خون شهدای انقلاب، دفاع مقدس، هسته ای، مدافعان حرم و آتش نشان‌ها هستیم.

فداکاری این جان فشانها با شما که از اسلام دفاع کرده‌اید فرقی ندارد.

خدایا به حق خون شهدای اسلام به رهبر خوبمان طول عمر با عزت و برکت عنایت بفرما.

ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نزدیک بگردان.

الهی آمین بحق عمه سادات سلام الله علیها.



نذر مادر

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ق.ظ

خاطره ای از شهید حمید مختاربند

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ق.ظ


تقریبا ۵ سالی می‌شد که به همراه حاج حمید و جهت زیارت و کار، دهه پایانی ماه مبارک رو به پابوس آقا امام رضا علیه‌السلام مشرف می‌شدیم.

حاج حمید با توجه به اینکه پژوهشگر قرآنی بود، سالها کار قرآنی انجام داده بود. هرجا جمعی تشکیل می‌شد فورا موضوعی رو از قرآن و روایات مطرح می‌کرد و ماهم مثل بقیه رفقا ازش استفاده می‌کردیم.

برنامه شب‌های قدر ما مثل عموم مردم عزیزمون مناجات و دعا و ثنا و نماز بود. اما حاج حمید باب جدیدی رو توی این شب‌ها به روی ما باز کرد که این رو خودش هم از اهل بیت علیهم السلام یاد گرفته بود و سعی می‌کرد بهش عمل کنه.

یادم میاد اون سال اولی که باهم شب قدر مشهد بودیم بهش گفتم حمید شب کی بریم برای مراسمای حرم؟ گفت من دیرتر میرم !

گفتم چرا؟

گفت: افضل اعمال امشب چیه؟ 

چون می‌دونستم یه هدفی داره از سوالش گفتم نمی‌دونم.

گفت: توی مفاتیح هم نوشته مگه نخوندی؟

گفتم: همین کارایی که همه می‌کنن دیگه!

گفت: این کارا خیلی خوبه و ثواب هم داره اما گفتم افضل؟!!!

گفتم: خب بگو!

گفت: توی روایات داریم افضل اعمال امشب... بحث علمی و مباحثه است..

تعجب کردم. اما به رسم رفاقت باهاش موندم.

یادمه اونشب چند تا روایت در مورد شب قدر خوندیم و تا حدود ساعت دو هم روشون بحث کردیم که منظور چیه ...

بعدش هم رفتیم حرم و حمید با اون صدای دلنشینش یه مناجات خوند و اعمال رو انجام دادیم.

از اون سال به بعد بود که هرسال شب قدر یکی از برنامه‌های اصلی‌مون مباحثه علمی است...

 امسال که حاج حمید پیش صاحبان اصلی این شب هست، ما در کنار حضرت عشق سعی می‌کنیم به این سیره عملی عمل کنیم ان‌شاءالله



خاطره ای از شهید مرتضی عطایی

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

وداع خانواده شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ق.ظ


اولین دیدار

وداع خانواده شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون علی سیناوفایی در معراج شهدا

کانال سردار شهید حجت

https://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg