مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

"کالاى ایرانى" ...

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۹ ب.ظ

 

خاطره اى از شهید مدافع حرم احمد مکیان به روایت یکى از همرزمان؛

بسم رب الشهداء

"کالاى ایرانى" ...

شهید احمد مکیان علاقه خاصی به مقام معظم رهبری داشت.

این دوست داشتن فقط زبانی نبود و در عمل هم سعی می کرد به حرف آقا گوش بدهد.

یکی از نمونه هایش این بود که بعد از سفارش رهبری به خرید کالای ایرانی و اقتصاد مقاومتی؛ تصمیم گرفته بود و برایش یک آرزو بود که بعد از ازدواج وقتی خواستند در خانه مستقلی زندگی کنند همه وسایلی که تهیه می کنند محصولات ایرانی باشد، حتی اگر ...

 @labbaykeyazeinab


مى‌گفت: بعد نماز صبح تو خونه خرابه سمت حلب دوره شدیم. آقا مهدی اسلحه رو برداشت و رفت تو حیاط. 

مى‌گفت: از پاش شروع کردن به زدن تا آقا مهدی افتاد رو زمین و نارنجک رو انداختن کنارش. 

به اینجا که رسید خاطره‌اش، گفت: یاد روضه امام حسین [علیه السلام] افتادم که گفت:

"دیدند کسی دور و برش نیست زدند، آقای مرا غریب گیر آوردند" و بعد گریه امانش را برید.

 @labbaykeyazeinab

الداعش ... پق ... پق ...

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۳ ب.ظ


شهید مدافع حــــــــــرم سجاد مرادی 

تاریخ شهادت اربعــــــــــین ۹۴

نحوه شهادت انفجار مهیب

یکی از همرزمای سجاد میگفت سوریه که بودیم یه دسته عراقی آوردن هیچکس قبولشون نکرد ... سجاد قبول کرد و تحویلشون گرفت ...

میگفت سجاد عربی زیاد بلد نبود ... میخواست به عراقیا بگه چه شکلی تیراندازی کنید ..بلد نبود ...

اسلحه رو میگرفت جلوش ... میگفت الداعش ... پق ... پق ... 

کانال شهدای مدافع حرم

@mostafa_sadrzadeh


خیلی امام رضایی بود شهید حاج محمد پورهنگ

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۰ ب.ظ


↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬

شهید امام رضایی

 خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند.هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می شد. می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم." همیشه باب الجواد را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به گنبد و با حضرت حرف می زد. می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده.

مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد.  سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه ان را امضا می کرد...

شهید حاج محمد پورهنگ

طریقه شهادت: 

مسمومیت با آب زهرآلود.درشمال سوریه

کانال شهدای مدافع حرم

@mostafa_sadrzadeh


وقتی لباس خادمى تنش بود لذت می بردم

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۴۷ ب.ظ

خاطره اى از خادم الرضا [علیه السلام] شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛

بسم رب الشهداء

خادم الرضا [علیه السلام] ...

اولین روزی که آقا مرتضی کشیک حرم داشتن شب میلاد پیامبر اکرم [صلی الله علیه و آله و سلم] بود.

همیشه ایشون از صبح یکسره آدرس های کارش را انجام می داد. بعد از ظهر حدود ساعت چهار به خونه مى آمدند و ناهار می خوردند و ساعت پنج می رفتند حرم. یک ساعت قبل از شروع کشیک باید حرم می بودند. 

اونقدر در کارش دقیق بود که همیشه موردهای خاص را می گرفتند. با اینکه خیلی خوش اخلاق و خنده رو بود ولی خیلی دقیق بود. یک بار می گفت: مسئول کشیک مون گفته نمی دونم چرا وقتی تو کشیک داری این همه مورد را فقط می گیری.

معمولاً دو ساعتی که در آسایشگاه زمان استراحت داشتند با هم تلفنی صحبت می کردیم. صبح که از حرم به خونه مى آمدند می گفتم تا یک ساعت لباس خادمی را از تنت در نیاور خیلی به شما مى آید. وقتی لباس خادمى تنش بود لذت می بردم.

 @labbaykeyazeinab

سالگرد ازدواجمون مبارک همسرعزیزم

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ب.ظ

 چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه زیباست رسیدن دوباره

به روز زیبای آغاز تنفس...

و چه اندازه عجیب است ،

روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امشب...

که شب توست!

شبی که تو آغاز شدی!


نوڪر امام حسین (ع) باید همیشه دست بہ سینه باشہ...

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۱ ب.ظ

 ازش پرسیــدن 

چرا همیشہ دست به سینہ ای؟

گفت : نوڪر امام حسین (ع)

باید همیشه دست بہ سینه باشہ...

برادرش میگفت: 

از یڪ ماه 20 روز، روزه بود...

شهید عباس آسیمه

مدافع حرم جاویدالاثر

@Mahdi_yaghi1986

سرباز کوچک

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۶ ب.ظ

محمد مهیار محرابی فرزند شهید حسین محرابی 

با اینکه دشمن او را از آغوش گرم بابا جدا کرده ولی همیشه لبخندی شیرین به روی لب دارد. محمد مهیار سه سال و نیمه با قاب عکس بابا دنیایی دارد. هر روز صبح بعد وقتی از خواب بیدار می‌شود سراغ عکس بابا می‌رود و به او صبح بخیر می‌گوید. شب‌ها هم قبل از رفتن به رختخواب صورت بابا را از پشت قاب عکس شیشه‌ای می‌بوسد. مادر بارها وصیت‌نامه‌ای که شهید برای تنها پسرش نوشته را در گوش او زمزمه کرده است. «فرزند کوچکم محمد مهیار. تو نذر مولای تنهایم حضرت صاحب‌الزمان(عج) هستی. خودت را برای یاری امامت آماده کن و بدان که مولایمان بزودی تشریف می‌آورند. انشاءا... با پاکی نمازت، با حیا و نجابتت ایشان را یاری کنی. گوش با فرمان امام خامنه‌ای داشته باش». حالا محمد مهیار سرباز کوچک حضرت صاحب‌الزمان(عج) است. همانطور که بابا از او خواسته.  هرچند هنوز کودک است ولی بابا و همرزمانش  را یاری می‌کند. وقتی با نگاه معصومانه‌اش مظلومیت کودکان شهدای مدافع حرم را به دنیا ثابت می‌کند. دشمن باید بداند که هرچند امروز مدافعان حرم را مظلومانه به شهادت می‌رساند، اما محمد مهیارها فردا بزرگ می‌شوند و به یاری دین خدا برمی‌خیزند. آنها وقتی بزرگ شدند اجازه نمی‌دهند اسلحه بابا روی زمین بماند. لباس رزم به تن می‌کنند و اسلحه را از روی زمین برمی‌دارند. تا دشمن بداند هیچوقت زمین از یاوران امام زمان(عج) خالی نخواهد بود و همیشه کسانی هستند تا در برابر زیاده‌خواهی‌ آنها بایستد. محمد مهیار یک بار دیگر به قاب عکس بابا بوسه می‌زند و بابا هم از پشت قاب شیشه‎‌ای به او لبخند می‌زند. 

گفتگو با زوج هنرمند نقاش و مستندساز شهدای مدافع حرم

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۷ ب.ظ


با وضو و روضه شهادت دست بر بوم می برم/ گریه کردم و از شهید کمک خواستم

کتاب عمار حلب - سمانه سادات امیرحسینی - شهید محمدخانی

هر دو به تعبیر زیبای امام خامنه ای(ره)، افسران جنگ نرم هستند؛ سلاحشان قلم و دوربین و تکنیکشان سیاه قلم و تصویر، صحنه مبارزه شان شبکه های اجتماعی، سوریه، عراق، ایران است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: جوان هستند. 24 و 29 ساله. اهل تهران. آن ها مستند سازند و با افتخار نقاش چهره های مدافعان حرم. سمانه سادات امیر حسینی تحصیل کرده رشته گرافیک است. او با افتخار، نقاش است. نقاش چهره های مدافعین حرم.

نمایشگاه مجازی آثارش، شبکه های اجتماعی است و صفحه اینستاگرام او  سه هزار فالور دارد. تا همین اواخر  اغلب دنبال کننده های صفحه او، فکر می کردند او آقاست. سبکی که او برای به تصویر کشیدن چهره های مدافعان حرم برگزیده است، تکنیک سیاه قلم است. تکنیکی که ابهت و صلابت شهدا را به رخ می کشد.

تا کنون کار 18 تابلو را به اتمام رسانیده و قصد دارد تا زمان برپایی نمایشگاه این آثار را به 20 عدد برساند. در میان کارهای او جز شهدا، چهره سردار قاسم سلیمانی نیز دیده می شود.

مهدی عبدالباقی، همسر خانم امیر حسینی است. فررند جانباز 60 درصد اعصاب و روان. او از هنرمندان جرگه سینماست. مستندساز و تدوینگر. همسرش او را مشاور کارهایش می داند. اتمام هر کار، با تأیید اوست. 

امیر حسینی درباره چگونگی پرداختن به کار سیاه قلم چهره های مدافعان حرم گفت: با این که تحصیلکرده رشته گرافیک بودم ولی علاقه ای به این رشته نداشتم. در واقع دنیای نرم افزاری و پوستر گرافیک برای من جذابیتی نداشت. به فضای نقاشی نزدیک شدم. رابطه بین دست و قلم و کاغذ را دوست داشتم. آموزش ابتدایی را در آموزشگاه نقاشی گذراندم. در واقع آموزش آنچنانی ندیدم. در خانه تمرین می کردم. ابتدا با کار روی سنگ و چوب آغاز کردم و بصورت غیرحرفه ای روی چهره های معمولی کار می کردم. در این بین کارهای سفارشی نیز قبول می کردم. آنچه باعث ورودم به دنیای ایثار و شهادت شد، ریشه در سال های قبل داشت. در دوران دانش آموزی و دانشجویی در اغلب یادواره های شهداء و سفر های راهیان نور شرکت می کردم. من تقریباً عاشورا و تاسوعای هرسال در فکه بودم. اشاعه دوباره فرهنگ شهادت بوسیله شهدای مدافع حرم و جوان بودن اغلب این شهدا، من را بر این داشت تا سعی کنم در حد خود دینم را ادا کنم. هرچند در طی کار هیچ استادی نداشتم ولی تصمیم گرفته بودم تنها این مسیر را طی کنم. سخت بود اما ممکن شد. من نه شهدا را می شناختم و نه اطلاعاتی درباره آن ها داشتم. اسم اکثر شهداء برحسب اتفاق مطرح می شد. از اینجا کار شروع می شد. پرس و جو درباره شهید آغاز می شد. تصاویر موجود در فضای مجازی، تصاویر مناسبی نبودند. اغلب وضوح پایینی داشتند. هرچقدر یک تصویر وضوح بالاتری داشته باشد، کار نیز کیفیت بالاتری خواهد داشت. پیدا کردن تصویر واضح از شهید کار سختی است. من نه شناختی از خانواده ای شهدا داشتم و نه آشنایی که در این زمینه کمک کند. ولی کمک شهداء در این مرحله را به عینه لمس می کردم. به عنوان مثال شهید اسداللهی. خیلی دنبال عکسشون می گشتم. ولی موفق نشدم. حتی از طریق دوستانشان نیز نتوانستم عکس مناسبی پیدا  کنم. تا اینکه  یک روز، آقایی پیغام دادند و عکسی را برای من ارسال کردند. باور کردنی نبود کیفیت عکس، فوق العاده  بود. می شد تک تک تارهای موی شهید را دید.

وی در خصوص چرایی انتخاب شهدای مدافع حرم بیان داشت: اغلب شهدای مدافع حرم، شهدای جوانی هستند. آنها هم سن و سال من هستند. شنیدن خبر شهادت شهید مدافع حرم که هم نسلم است، خیلی برایم تعجب آور است. دلبستگی ها ی شهید، علائق، عقاید و افکار او، نگاهش به دنیا و اطرافیانش مانند همه همسن و سالانش است ولی او چگونه راهش را انتخاب کرده است.

ادمین صفحه «sayan_7166» درباره انتخاب نام صفحه اش گفت:  این نام را قبل از شروع کار طراحی چهره های شهداء انتخاب کردم. علاقه داشتم به اسم یک نقاش شناخته شوم. از طرفی دلم می خواست اسمی را  انتخاب کنم که بوی رنگ بدهد. هر کسی این اسم را شنید درباره اش سوال کند. سایان، نام رنگی خاص است. رنگی آبی فیروزه ای.

وی در خصوص مدیریت خانه و همراهی همسرش در این راه اظهار داشت: من تقریباً برای هر تابلویی 20 ساعت وقت صرف می کنم. به عبارتی 4 یا 5 روز و روزی 5 تا 6 ساعت. با این وجود مدیریت خوبی بر منزل دارم. خانه ای گرم در کنار کار حرفه ای. این موضوع به تأیید همسرم نیز رسیده است. ایشان همه جا همراهم است. این همراهی و مساعدت همسرم در موفقیت من بسیار موثر است. وقتی عکس مناسبی از شهید را پیدا نمی کنم از او می خواهم تا پیگیر شود. حتی گاهی که عکسی را با زحمت تهیه می کند و من اصرار بر عکسی خاص دارم، در کمال صبوری به دنبال عکس مورد نظر من می رود. مراحل تکمیلی کار مثل تهیه قاب حرفه ای، تهیه عکس حرفه ای به عهده ایشان است. وقتی کاری به اتمام می رسد، تأیید خانواده و نظرات کاربران خستگی را از من و همسرم می گیرد. آنچه باعث می شود بلافاصله تصویر را در صفحه بگذاریم، تجربه بازخورد خوب کاربران است.

امیرحسینی درباره چگونگی حفظ حق مالکیت معنوی آثارش خاطرنشان کرد: این فعالیت نیز مانند سایر فعالیت ها فراز و نشیب هایی داشت. گاهی پیش می آمد که سواستفاده هایی از تصاویر می شد. برای پیشگیری از سوءاستفاده های احتمالی سعی کردیم تا عکس تابلوها کیفیت خیلی خوبی نداشته باشد. علاوه بر این استفاده از لوگوی و آدرس صفحه نیز بسیار موثر است. البته سعی کردم طوری از لوگو و آدرس استفاده کنم که به فضای کار آسیبی نرسد و کار دیده شود.

وی درباره خاطرات و ارتباط خود با شهداء در هنگام طراحی چهره های آنان گفت: کسی تا قبل از مصاحبه رادیویی من، نمی دانست که من یک خانم هستم. در اغلب نظرات من را آقا یا داداش خطاب می کردند.

عکس العمل پدر شهید ذوالفقاری، یکی از جالب ترین خاطرات من است. وقتی عکس را روی صفحه گذاشتم، صداشان را ضبط کرده بودند و برای من فرستاده بودند. خواسته بودند تا آدرس نمایشگاه را برایشان بفرستم. می گفتند می خواهم بیایم و دستان شما را ببوسم. سپاسگزاری خانواده های شهدا برایم قوت قلب و انگیزه ای قوی بود. مطلبی که برایم حیران کننده بود، این بود که من حسی را که نسبت به یک شهید داشتم، گاه از زبان دیگران می شنیدم. مثلاً وقتی طرح اولیه از شهید سیاووشی را کشیدم. در دلم گفتم چقدر شبیه مسیح شده است. جمله ای که بعد ها از زبان دیگران شنیدم. و یا شهید راه چمنی که در دل گفتم چقدر شما مهربانی. چقدر کار طراحی چهره شما به راحتی پیش می رود. من این درد و دل ها را از زبان دیگران می شنیدم. یا حس مردانه شهید سیاهکالی و من این نظر را از دیگران شنیدم. یا پیش آمده که روی تصویری خاص از شهید اصرار داشتم. تصویر کیفیت بسیار خوبی داشت. شهید محمدخانی. اما داماد خانواده تصویری برایم فرستاده بودند که مورد تأیید پدر و مادر شهید بود. من از شهید کمک گرفتم تا تصویری از او  طراحی کنم که باعث تحسین پدر و مادر شهید شود. 

وی ادامه داد: سخت ترین طراحی چهره شهید، شهید ذوالفقاری بود. برای اولین بار بود که چفیه را طراحی می کردم. خیلی سخت بود. وقتی از همسرم سوال کردم می گفتند : نه هنوز، شهید نشده است. حتی یک روز هق هق گریه کردم و از شهید کمک خواستم. به دنبال این بودم که هم جمله شهید را داشته باشم هم تابلوی زیبایی از شهید. شب که همسرم آمدند گفتند: حالا شهید شد.

نقاش چهره های مدافعان حرم درباره عوامل انگیزشی کارهایش می گوید: درابتدای شروع کار، مقدماتی را فراهم می کنم. وضو می گیرم و با بسم الله کار را آغاز می کنم. تمام مدت طراحی کار، فقط به خود شهید فکر می کنم. مداحی گوش می دهم. با شهید صحبت می کنم. گاه پیش می آید که با شهید دعوا می کنم و گاه می خندم. از ابتدا سعی کردم که اینطور نباشد که وصیتنامه یا زندگینامه شهید را مطالعه کنم. سعی کردم با دل پیش بروم. این باعث شد که بزرگ شوم. 

/ شهیدنیوز

تبلور ژن خوب خانواده افغانستانی در چهار دهه جانبازی برای اسلام

جانباز سید اصغر حسینی

خانواده «سیداصغر حسینی» از پدر و پدربزرگ و مادرش گرفته چند دهه است که در راه پاسداری از اسلام جان داده‌اند و علی‌اصغر آخرین جانباز این خانواده، سال گذشته در سوریه به این نشان مفتخر شده است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، به مناسبت دهه کرامت جمعی از خانواده شهدا، رزمندگان و جانبازان مدافع حرم لشکر فاطمیون و خادمین شهدا با جانباز مدافع حرم «سیداصغر حسینی» در منزل وی دیدار کردند. دیداری که با صحبت های جالب مادر جانباز از چند دهه دفاع مردان خانواده اش در مقابل ظالمین زمانه همراه بود. گزارش این دیدار در ادامه آمده است.

ساعت از ۱۹ گذشته و اندک اندک سپیدی روز جای خود را به سیاهی شب می داد. شدت جریان زندگی را می‌توان در میان هیاهو و ترافیک های گاه و بیگاه بلوار شهید آوینی دید. چقدر جالب است که اسم شهید اهل قلم، شهیدی که روایت های فاتحانه اش از جنگ در گوش اهالی این مرز و بوم ثبت شده است را بر این بلوار محله حاشیه‌ای شهر مشهد گذاشته‌اند. همان ها که سربازان آخرالزمانی لشکر حضرت لقب گرفته اند تا پرچمدار برائت از مزدوران ظلم و کفر باشند. اینجا «گلشهر» است شهر گل‌های پرپر، که سال هاست نام آن با شهدای فاطمیون پیوند خورده است.

بلوار آوینی را به آخر می‌رسیم. از گندم‌زارهای زرد خالی از خوشه گندم و درخت‌های توت که چیزی جز شاخ و برگ ندارند عبور می‌کنیم. میان پلاک‌ها در جستجوی نشانی خویش هستیم. خانمی را می بینیم که در چهارچوب در به انتظار مهمانان خود ایستاده است و بلافاصله پس از دیدن ما با لبخندی گرم استقبال می‌کند. وارد خانه می‌شویم، خانه‌ای کوچک که گرداگرد خانه میهمان نشسته است، جای خالی پیدا می کنیم و گوشه ای می نشینیم. در وسط خانه مردی با جثه‌ای نحیف و لاغر با چهره‌ای آرام و سری به زیر، نشسته، خجل است از این که پیش مهمانان پایش را دراز کرده. حرفی نمی‌زند و فقط گوش می‌دهد. دختر ده ساله‌اش کوثر، کمر بسته به پذیرایی از جمع بسته بود و در حالی‌که حسنای دو ساله پشت مادر بزرگش پنهان شده بود. همسرش در آشپزخانه است و گوش تیز می‌کنم تا بشنوم اما گویا چیزی از پچ پچ‌های رزمنده‌ها با جانباز حسینی نصیبم نمی‌شود. جایم را با کنار دستی‌ام عوض می‌کنم و با خانمی جا افتاده که کنار در نشسته وارد گفتگو می‌شوم.

«سیده حبیبه حسینی» خودش را دختر ایثارگر، همسر جانباز و مادر جانباز سیدعلی‌اصغر حسینی معرفی می کند. گویی جانبازی در این خانواده سابقه ای دیرینه دارد و این مدال افتخار بر سینه خیلی از اعضای خانواده نقش بسته است. اصالتا از سادات ولایت مزارشریف افغانستان است. خودش تعریف می کند: «خانواده ام در زمان حمله کمونیست ها فعالیت جهادی داشتند، بعد هم که نوبت حمله طالبان شد و در چنین شرایطی مردم افغانستان سختی زیادی کشیدند و ماهم مستثنی نبودیم. خصوصا مردم مظلوم مزارشریف که من به عینه شاهد ظلم هایی که در حق آن ها شد، بودم.

طالبان دخترهای جوان ما را می‌ دزدید و اگر با آنان همراهی نمی‌کردند کشته می‌شدند. دختران با غیرت ما برای آنکه به دست آنها گرفتار نشده و عفت‌شان لکه دار نشود خود را داخل چاه‌ها پرت می‌کردند و یا از سر کوه‌ها خود را به دره می‌انداختند. در آن روزگار، روز دختری وجود نداشت. مدافع دختری هم نبود و اگر بودند کشته‌ می شدند و دختر داشتن با سختی هایی همراه بود، چرا که باید در چنین شرایطی از او به سختی مراقبت و محافظت می‌کردند. ۱۴ ساله بودم که در چنین اوضاعی ازدواج کردم. پدر همسرم روحانی بزرگی بود، ایشان به همراه یکی دیگر از فرزندانشان به دست ظالمین به شهادت رسید.


به اتفاق همسرم راهی ایران شدیم. پدرم «سیدعیسی حسینی» تمام هشت سال دفاع مقدس را در جبهه‌ها دوشادوش رزمندگان ایرانی جنگید و در مدت چهار سال حضورش در جبهه به درجه جانبازی نائل آمد. در آن زمان من هم شانه به شانه همسرم در حد توان خودم جنگیدم. تنها، پسر بزرگم را داشتم که تمام روزها را در مسجد همراه زنان از شستشو تا دوخت و دوز لباس و بسته بندی غذا و آجیل و جمع‌آوری کمک به جبهه‌ها انجام می‌دادم. بعدها که سید علی اصغر را باردار شدم هم دست از کار نکشیدم تا اینکه علی اصغر بدنیا آمد. ۱۸ سال داشتم که به همراه همسرم و پسر بزرگم که دو سال سن داشت و علی اصغر به خرمشهر رفتیم تا در نزدیکترین خط به جبهه‌ها خدمت کنم. به راه آهن که رسیدیم علی اصغر به بیماری سرخک مبتلا شد، خیلی حالش بد بود من هم سن زیادی نداشتم و نمیدانستم باید چه کار کنم. به بیمارستان رفتیم تا توانستیم مداوایش کنیم. آن روز خدا علی اصغر را دوباره به ما بخشید. بعد از این اتفاق بلافاصله دوباره همسرم به جبهه رفت و مرا با بچه‌ها راهی مشهد کرد.»

افسوس می خورد از اینکه نتوانسته است به خرمشهر برود و در کنار زنان رزمنده دوشادوش مردان در جبهه باشد. برای لحظه ای او را فارغ از مرزهایی که او را مهاجر این سرزمین خوانده یک هموطن تمام عیار می بینم که سال ها برای حفظ اسلام هرچه داشته است را تقدیم کرده. سیده حبیبه حالا پنج فرزند دارد که سید علی اصغر دومین‌شان است.

سال گذشته در همین روزها بود که علی اصغر برای دومین بار به سوریه رفت اما سه ماه از رفتنش نگذشته بود و قرار شد به مرخصی بیاید که خبر جانبازی اش را به خانواده دادند. مادر در این‌باره می گوید: «در عملیاتی که در جبهه حلب انجام شد خمپاره ای کنارش اصابت کرد که در اثر شدت انفجار پرتاب شده و با کامیون تصادف کرد. با بدنی پر از ترکش و شکستگی شدید استخوان‌های ساق پا و ران و لگن او را هشتم آبان به بیمارستانی در تهران منتقل کردند و شش ماه در آنجا بستری و سپس به بیمارستانی در مشهد منتقل شد. بعد از دو ماه بستری در بیمارستان مشهد و 21 بار عمل جراحی هنوز هم چندین عمل دیگر در پیش دارد حدودا یک ماهی می‌شود که او را به خانه آورده‌ایم.

مادر می گوید: «دیدن حال و روز پسرم در چنین شرایطی سخت است، اما ناراحتی ندارد، خوشحالم که در کنارمان است. خودش می‌خواهد هر چه زودتر خوب شود و دوباره به سوریه برگردد. از او می‌خواهم دیگر نرود اما می‌دانم گوشش بدهکار حرف های من نیست و همسرش هم حرفی نمی‌زند. و خب، من مادرم، دوست ندارم برای جگر گوشه‌ام اتفاقی بیافتد. دعا می‌کنم هر چه زودتر جنگ تمام شود و امام زمانمان ظهور کند. دخترانمان بسیار به خود ببالند و قدر شهدا، جانبازان و مدافعان حرم را بدانند چرا که عفت و کرامت‌شان را مدیون اینها هستند.»

منبع: دفاع پرس

سالگرد شهادت شهید کارگر برزی

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۴ ب.ظ


من عصمت عزیزیان همسر شهید کارگر برزی هستم، سال 77 دانشگاه آزاد کرج در رشته روانشناسی قبول شدم ، ما در فردیس کرج زندگی میکردیم و تقریبا بیشتر روزهای هفته به دانشگاه می آمدم. آن زمان هنوز دانشگاه تکمیل نشده بود ، کتابخانه دانشگاه تازه داشت شکل میگرفت و یک آقایی مسئول آنجا بود و همه کارهای مربوط به کتابخانه را انجام میداد، من نیز برای کمک کردن به امور مربوط به کتابخانه ، به آنجا میرفتم و تقریبا هروز به آنجا تردد داشتم. به دلیل اینکه کتابخانه هنوز تکمیل نشده بود تعداد محدودی از بچه های دانشگاه کارت عضویت داشتند، و بدون کارت هم به کسی کتاب نمیدادند.

📎نحوه آشنایی من و رضا

رضا متولد یکم مرداد سال 58 بود ، رضا اصالتاً کرمانی بود و خانواده ایشان ساکن نظرآباد بودند. رضا دانشجوی الکترونیک همان دانشگاه بود و دو سال از من کوچکتر بود، رضا خیلی به روانشناسی علاقه داشت ، یک روز تصمیم میگیرد برای امانت گرفتن کتابهای روانشناسی به کتابخانه دانشکده ما مراجعه کند، اما به دلیل نداشتن کارت عضویت کتابخانه به وی کتاب نمیدادند، با یکی از خانم های متاهل صحبت کرده بود و چون او هم کارت نداشت به من معرفی اش کرده بود و رضا به من مراجعه کرد و کارت را از من گرفت.

این رفت و آمدهای رضا برای گرفتن کارت و کتاب دو سال طول کشید، هیچ بحثی در رابطه با ازدواج در آن موقع بین ما نبود، علی الخصوص که رضا چون دو سال از من کوچکتر بود اصلا به این مسئله فکر نمیکردم.

ازدواج

بعد از دو سال یکروز رضا بحث ازدواج را پیش کشید، رضا پسر بسیار خوبی بود، با پیشنهادش بسیار غافلگیر شدم ، نمیدانستم چه کار کنم ، وقت خواستم که فکر کنم و با خانواده ام مطرح کنم.

خانواده ام بدلایل مختلف از جمله بیکاری رضا و سربازی نرفتنش و اینکه از من کوچکتر بود مخالفت کردند و همینطور هم خانواده رضا مخالف این ازدواج بودند، ولی علی رغم این مخالفتها ما با هم ازدواج کردیم و من عاشق رضا بودم، من عاشقانه و دیوانه وار رضا را دوست داشتم .

به رضا گفتم بیا پیش یکی از استادانم که مشاور و روانشناس هستند برویم و راجع به ازدواجمان با ایشان مشورت کنیم، استادم نیز به دلایلی که قبلا گفتم از جمله بیکار بودن رضا و سربازی موافق ازدواج ما نبود و سختی های راه را برایم بازگو کرد، رضا گفت میخواهی استخاره کنیم؟!

من موافق استخاره بودم و گفتم هرچه که آمد عمل میکنیم، بسیار جالب بود حاج آقایی که برایمان استخاره کرد به رضا میگفت بسیار خوب و مبارک آمده این سخن را جایی بنویس و در زندگیت به آن عمل کن، رضا نیز چون خط خوبی داشت آن را با خط خوش نوشت و جالب این است که رضا در اکثر جزواتش این متن را مینوشت و همیشه در زندگیمان آنرا به یاد داشتیم.

سال 80 ما عقد کردیم ، رضا بیکار بود و هروز با هم برای پیدا کردن کار برای رضا به جاهای مختلف سر میزدیم، پیدا کردن کار خیلی سخت بود، واقعا خسته شده بودم، هرکجا که میرفتیم به نتیجه ای نمیرسیدیم، تا اینکه سال 82 رضا از من پرسید که راضی هستم که به سپاه قدس برود؟!

با موافقت من برای استخدام به سپاه قدس رفت و بعد از استخدام، ماموریتها و آموزشهای پشت سرهم او شروع شد، بیشتر موقعها رضا در ماموریت بود.

سال 83 ما ازدواج کردیم و در یک اتاق اجاره ای زندگی مشترکمان را شروع کردیم، رضا را خیلی دوست داشتم و علی رغم سختی های زیادی که در زندگی می کشیدم کمترین اعتراضی نمیکردم..

محمدمهدی و محمدحسین دو گل زندگی مشترک ما بودند که الان در کلاس چهارم و دوم ابتدایی مشغول تحصیل هستند، رضا همراه با کار درسش را هم ادامه داد و در رشته ارشد امنیت داخلی دانشگاه امام حسین و همچنین مترجمی زبان پیام نور تحصیلش را ادامه داد.

شهادت

روز یازدهم مرداد 92 برابر با روز 24 ماه رمضان، که روز قدس هم بود بد جوری حالم به هم ریخت و انگار که میدانستم رضا شهید شده، قلبم گواهی میداد و همان روز ساعت 4 صبح بود که رضا تیر خورده بود و به شهادت رسیده بود.

شادی ارواح طیبه شهدا صلوات

@loveshohada28

آیا مقدمه ندای انا بقیه الله را میشنوید

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ


آیا مقدمه ندای انا بقیه الله را میشنوید ؟ 

نائب المهدی علیه السلام شب گذشته جهان را به اسلام دعوت کرد و همه شنیدید . 

آماده شنیدن انا بقیه الله هستیم ؟؟؟ 

بعضی وقتها خیلی زود دیر میشود ! 

مصر ازهم پاشید ! 

یمن بهم ریخت ! 

ملک عبدالله مرد . 

عراق و سوریه درگیر پیروان معاویه ....... 

جهان در حال تحول .... 

نمیدانم معنی دعوت جوانان اروپا به اسلام چیست؟! 

آیا نزدیک است ؟ 

شاید یکی در راه است. 

شاید ! 

!دلنوشته ای ازسردار شهیدسیدجاسم نوری که ازطریق پیام فیسبوک به دوستشان ارسال کردند

ای شهدا چقدر چشم بصیرت داشتید

https://telegram.me/shmhnoori


حاج حمید جزو اولین کسانی بود که وارد سپاه شد و برای جذب نیرو و آموزش آنان زحمتهای شبانه روزی می کشید.

بعضی از فامیل و اقوام بعد از شنیدن اینکه حاج حمید گاهی تا نیمه های شب مشغول خدمت در سپاه هست فکر کردند شاید برای اینکار اضافه کاری و حقوق خوبی هم دریافت می کند در حالیکه حقوق آن موقع سپاه بسیار ناچیز بود.

حاج حمید وقتی شنید به من گفت: 

سپاه برای من مثل مسجد است و تا هرزمان که در سپاه باشم مثل این است که در حال عبادتم.

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

شهید حاج حمید مختاربند در حال آموزش نیروهای مردمی در شوشتر، سال ۵۹

http://uupload.ir/files/gu3a_img_20170617_202901.jpg

دلنوشته ای برای یک امیرعلی محمدیان

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۳ ب.ظ

با هیچ کس نشانی زان دلسِتان ندیدم

شهید امیرعلی محمدیان

به قول نامه های زمان جنگ زیاده بر این عرضی نیست. باری اگر از احوالات ما خواسته باشی همه خوبیم!

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید بناء، نویسنده دفاع مقدس در مطلبی برای دوست شهیدِ مدافع حرمش، امیرعلی محمدیان نوشت:

امیرجان! کجایی پسر؟

خبری، نشانه ای، چیزی ؛ فکر دل ما هم باش مشتی. بچۀ شاه عبدالظیم(س) و این همه بی معرفتی؟

مرد حسابی! این رسم لوطی گری نیست.

بچه های تفحص می گویند که شهدا با خواست خودشان پیدا می شوند.

بدون شرح!

آن وقتها که در پایگاه پیش ما بودی یکی از ویژگیهای خوبت حرف شنوی بود.

کاش حالا هم حرف ما بخری و برگردی.

روایت چگونگی شهادتت را نمی خواهم. چیزی ندانیم بهتر است.

راستش را بخواهی فکر اینکه زنده به دست تکفیری ها افتاده باشی دیوانه ام می کند.

بگذریم!

همینکه قبر خالی ات را با سهمی از آن قد و بالای ورزشکاری پر کنیم کفایت می کند.

چه کنم! دل ما هم به همین جمله بندی های بی احساس خوش است. اگر دست من بود تمام خانطومان را برای پیدا کردنت زیر و رو می کردم.

به قول نامه های زمان جنگ زیاده بر این عرضی نیست. باری اگر از احوالات ما خواسته باشی همه خوبیم!

تا یادم نرفته این را هم بگویم که لفظ پایگاه شهید محمدیان روی زبانمان نشسته است.

تو زرنگتر از بقیه بودی، پایگاه بنام تو شد.

حالا ما خودمان را به عنوان بچه های پایگاه شهید محمدیان معرفی می کنیم.

تلنگری به کسانی که چشمشان را به شهدا بسته اند

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۲ ب.ظ


سیدجلال حسینی،جایزه بهترین مدافع لیگ برتر را به خانواده شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم تقدیم کرد.

اینه کسی که ارزش مدافعان رو میفهمه

تلنگری به کسانی که چشمشان را به شهدا بسته اند.

@jamondegan