مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

دست نوشت شهید حجت اصغری شریبانی

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ب.ظ

«اولین شهید دهه هفتادی ایران».

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ




شهید حامد جوانی

تولد: ۱۳۶۹/۸/۲۶ -- تبریز

شهادت: ۱۳۹۴/۴/۴

خانواده ی وی از ابتدا خواستار مذهبی بودنش بودندو از کودکی فرایض دینی را به خوبی انجام می داد. پرورش دهنده ایشان به گفته ی خانواده اش بسیج بود.

شهید در سال ۸۸ وارد سپاه شد .در سال ۹۴ برای دفاع از حرم بی بی زینب به سوریه رفت و از رشادت خاصی برخور دار بود از انجا که:

یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی.

کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند.

ایشان قبل از شهادت تمامی کارهای خود را اماده کرده بودند حتی عکسهای سنگ قبرشان وچاپ بنرشان را به مادرشان دادند.

از زبان پدر شهید

در سال ۸۴ حامد را به خاطر اینکه ناخن‌هایش داخل گوشت پایش می‌رفت، او را نزد دکتر بردیم؛ دکتر نیز با نسخه‌ای تجزویز کرد و گفت که مسئله‌ای بسیار ساده است و بسیار ساده درمان خواهد شد.

🍃زمانی که فهمیدم نسخه‌ای که دکتر نوشته است در واقع همان عمل جراحی است، بسیار بی‌تاب شده و بی‌قراری کردم، حاضران در بیمارستان مرا دلداری دادند که موضوعی بسیار ساده است و نیازی به بیقراری ندارد؛ من در پاسخ گفتم، این برای شما ساده است، می‌خواهند جگرگوشه‌ی مرا به اتاق عمل ببرند.

🍃من که از یک عمل جراحی ساده برای پسرم بی‌تابی می‌کردم، ده سال بعد از این ماجرا به گونه‌ای پسرم را از سوریه آوردم که هر کس از وضعیت او می‌پرسید، می‌گفتم رجوع کنید به مقتل حضرت ابوالفضل عباس(س)؛چرا که وضعیت حامد کاملا با حضرت ابوالفضل عباس(س) صدق می‌کرد.

حامد به مدت 41 روز در کما بود که 21 روز آن را در تهران بستری بود، در ایام بستری شدن او روزی از بیمارستان با من تماس گرفتند که اشخاصی برای عیادت حامد آمده‌اند، خودم را به بیمارستان رساندم و سردار سلیمانی و سردار شهید همدانی را نزد پسرم دیدم.

سردار سلیمانی در جریان عیادت از پسرم و در بیان رشادت‌های حامد گفت که "من برای شهادت حامد ناراحت نیستم، ناراحتی من از این است که مجاهدی را از دست دادیم که کم‌یاب بود".

سردار همدانی نیز در جریان همین عیادت و در وصف ایمان و شجاعت حامد،خاطره‌ای بیان کردوگفت که "روزی درحرم حضرت زینب(س) نسشته بودیم که حامد جوانی آمد و گفت،چرا نشسته‌اید بلندشوید تاعزاداری کنیم، که حضرت زینب(س)برای تنهایی‌اش دلتنگ نشود". از این رو در حرم حضرت زینب(س)عزاداری به پا کردند؛چرا که امروز حرم حضرت بیش از هر زمان دیگری خلوت بوده وتنها تنی چند ازمجاهدان ورزمندگان به زیارت می‌روند.

بعد از مراسم،حامد برای نبرد دریک منطقه‌ی شیعه‌نشین تحت محاصره اعلام آمادگی کرده وعازم شدکه بعد ازدو روزمحاصره منطقه را شکسته و آزاد کردند؛ بعد از بازگشت حامد از نبرد، داعشی‌ها او را با موشک ترور کردند.

خاطره

این اواخر روزهایی بود که حامد جان  حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود  از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده...

شاید میخواست بگه ...اما نگفت! بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت. 

حرفهایی می گفت که مفهومش  برام سخت بود. حتما از پروازش خبر داشت. باورش برام سخت بود   وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟ 

بعد هم رفت.تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو دارن.

«جوان غیور تبریزی25ساله»لقبی بود که اهالی پایتخت بهش داده بودن ویکی ازروزنامه های محلی هم گفته بود «اولین شهید دهه هفتادی ایران».

قسمتی از وصیتنامه 

ای عاشقان اهل بیت رسول الله!من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم ودر رکاب مولایم امام حسین(ع) می‌جنگیدم تاشهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته واز اهل بیت پیامبر دفاع بکنم.لذا به همین منظورعازم دفاع ازحرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع)دردفاع ازخواهر بزرگوارشان شهید بشوم.

شادی روح مطهرش صلوات

کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار

@shahid_mostafa_safaritabar

در بهشت منتظرم بمان ای بهترینم

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ


همسرِ شهیدم؛ به تمام لحظه های ناب قسم:

به آن دَم که از سر عشق به تو بله دادم؛ قسم

به عمر چون گل ، کوتاه زندگی عاشقانه ی مان؛ قسم

به تک تک ثانیه هایی که برایم از رفتن گفتی؛ قسم

به غزل های که از کوتاهی دنیا برایم سرودی؛ قسم

به تک تک وصیت ها و نصیت هایت درباره ی اسلام؛ قسم

به آن وقتی که ساکت را جمع کردم و قلبم را هم با تو روانه ساختم؛ قسم

به آن دم که جانم را هم از زیر قرآن رد کردم؛ قسم

به لحظه ی دلهره آور خداحافظی بی بازگشتت؛ قسم

به آخرین نگاهِ عمیق و پر از عشقت؛ قسم

به تک تک خاطرات خالی از حضورت؛ قسم

به ثانیه های نبودنت که همچون سالیانی دراز بر من گذشت؛ قسم

به آن دم که تیر دشمن قلبت را شکافت و من دور از تو به یک آن قلبم فرو ریخت؛ قسم

به آیه آیه های تنت که به روی دستها بلند شد؛ قسم

به آن دم که روحم را با تو به خاک سپردند؛ قسم

به قدِ خمیده و موی سپیدم بعد از تو؛ قسم

به سنگِ سرد و سختِ مزارت؛ قسم

به تمامِ ندیدن های تو؛ قسم

به زیارتنامه ی حضرت زینب(س) بر سر مزار تو ؛ قسم

به آن دم که صدای ارباب حسین(ع) را شنیدی؛ قسم

به لحظه ی ناب « وجه الله » ات ؛ قسم

قسم یاد می کنم که:

علم ات بر زمین نخواهد ماند. 

اگر تو رفتی تا حسین(ع) بی یار و یاور نماند ، محال است بگذارم دور زینب(س) خلوت بماند.

اگر تو با سرخی خونت حریم آل الله را حفظ کردی...

من با سیاهی چادرم جهان را از تکفیر حفظ خواهم کرد...

و من به تمام لحظه های ناب قسم خوردم که تو را در 

محضر حضرت فاطمه زهرا ، انسیه الحورا ، صدیقه کبری؛ رو سفید خواهم کرد.

در بهشت منتظرم بمان ای بهترینم

عهدنامه 

همسران گرانقدر شهدا

شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر 

@shahid_tabatabaee

او برایم چیز دیگری بود...

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۶ ب.ظ


بـــــِسـْمِ رَبِّ الـشـُّھـَداءِ وَ الـصِّـدّیـقـیـنْ

شهید سید احمد حسینی

او برایم چیز دیگری بود...

فقط ۲۳ سال داشت که عزم رفتن به میدان جهاد کرد

جوانی مهربان و خوش اخلاق

که وقتی در خانه حضور داشت بالای سرم می نشست 

و نگاهم می کرد و دستی بر سرم می کشید

می گفتم:

مادر جان استراحت کن!

اما در جوابم می گفت: مادر می خواهم شما را بیشتر ببینم...

سید احمد برایم چیز دیگری بود...

ماه رمضان بود که خبر از دست دادنش را به من دادند

او نیز مانند سایر شهدا به خدا پیوست...

 ۳ پسر دیگر نیز دارم که در راه خدا به جبهه رفته اند

و بعد از این با وجود شهادت برادرشان باز هم در سوریه حضور خواهند داشت

 رفتنش را نمی‌توانم باور کنم و تحمل دوری از عزیزم برایم سخت است امیدوارم حضرت زینب (س) این شهید را از ما قبول کند و راضی باشد

راضی‌ به رضای اهل بیت هستم و تنها از خدا فرج امام_زمان (عج) را می‌خواهم.

راوی: مادر شهید

روحش شاد و راهش پر رهرو...

گـروه فـرھـنـگـی سـرداران بـے مـرز

@Sardaranebimarz

شهید سلیم سالاری

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۰ ب.ظ

بـــــِسـْمِ رَبِّ الـشـُّھـَداءِ وَ الـصِّـدّیـقـیـنْ

شهید سلیم سالاری

شهید سلیم سالاری معروف به امیر افتخاری متولد 1345 در نجف اشرف کنار بارگاه امیرالمومنین در یک خانواده صالح و متدین چشم به جهان گشود

از 1352 برای تحصیل به مدرسه علوی رفت و مشغول به تحصیل بود و در دوره نوجوانی در نتیجه فشار و ستم رژیم فاسد بعث به همراه خانواده پدری و عموهایش که اکثرا روحانی مشغول به تحصیل بودند اخراج گردید و در مشهد مستقر شد

شهید سالاری از کودکی ستم دژخیمان بعثی را در عراق با تمام وجود لمس میکرد و در پیامد کینه نهفته ای که از دژخیمان سفاک حاکم بر  عراق از نوجوانی به دل داشت پس از تبعید به جمهوری اسلامی ایران و تهاجم صدام علیه نظام اسلامی روانه جبهه حق علیه ستمکاران متجاوز بعثی گردید

پس از اعزام به جبهه به جهت اخلاص ایشان و آشنایی بالای وی به زبان عربی، خدمات زیاد رزمی و فنی انجام داد و بارها در خط مقدم همدوش مجاهدان عراقی مخالف صدام و رزمندگان سپاه و بسیج علیه دشمن بعثی در خط مقدم جبهه مبارزه نمود و چند بار مجروح شد ولی مجددا به جبهه برگشت...

ایشان پس از بازگشت از جبهه به عنوان نیروهای احتیاط به عضویت بسیج اعلای انقلاب اسلامی در آمد پس از آن در تاریخ 1369 با گروه های همانند بدر همکاری میکرد و پس از آن با دریافت حکم های ماموریت به عنوان یک بسیجی کار آمد با سپاه پاسداران همکاری میکرد

شهید سالاری در به راه انداختن تیم های رزمی ورزشی و همکاری با هیئت ها در قم و همچنان ارائه برخی خدمات سازماندهی مجموعه های مرتبط به دسته های دینی و ... در تهران ،قم و مشهد بسیار فعال بود

 اواز ابتدای نا آرامی های سوریه اخبار و وقایع را به سرسختی دنبال میکرد و در نهایت پس از سعی و تلاش و کسب رضایت خانواده قسمت بر این شد رمضان 1393 روانه سوریه شود و در جبهه حضور یابد و در مجموع با چندین بار رفت و برگشت و مجروحیت ، در عملیات بصر الحریر در تاریخ 31/1/1394 به درجه رفیع #شهادت نائل آمد و پس از 8 ماه مفقودی، پیکر ایشان  با عناصر تکفیری تبادل شد و در دی ماه 1394 تشییع و سپس خاکسپاری شد

مزار این شهید والا مقام در بهشت معصومه(سلام الله علیها) قم در قطعه شهدای مدافع حرم میباشد.

گـروه فـرھـنـگـی سـرداران بـے مـرز

@Sardaranebimarz

"زندگى با شهدا"

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۲ ب.ظ


خاطره اى از جانباز فتنه ٨٨ شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبرى به روایت همسر گرامى شهید؛

بسم رب الشهداء

"زندگى با شهدا" ...

صادق عاشق شهدا بود. از اونجا که پدر عزیزشون هم یک سپاهی بودن و در جنگ هم حضور داشتن، دوستان جانباز و شهید زیادی می شناختند و گویا صادق از طفولیت با شهدا آمیخته بود. عکس هایی از اتاق دوران نوجوانیش هست که کل دیوارای اتاقو با گونی های خاکی رنگ پوشونده بود و از هر شهیدی یه نشونی، عکسی، پرچمی پوتین و بند کفن و ساعت و قرآن و برگه ای از دست خط و هر چی که فکر کنین، لباس خونین و لباس شهید غواص تو اون اتاق پر بود.

بهتر بگم با شهدا زندگی می کرد تو هر مراسم و تشییع که برا شهدا بود با جون و دل کار می کرد و حضور داشت. علاوه بر خاطرات پدر از بچگی دوشا دوش پدرشون تو مراسمات و مأموریت ها بودن و با دوستان پدرشون کاملاً صمیمی بودن، مثل صمیمیت با شهید حاج عباس عبداللهی که فاصله سنیشون زیاد بود ولی عاشق هم بودن و اخلاقاشون شبیه هم بود.

حتی پدرشون میگن من بهش اعتراض کردم که افسردگی می گیری همش تو اون اتاقی، خورد و خوراک و عبادت و مطالعه همش اونجا بود. ولی صادق از طریق مادرش به باباش گفته بود که به بابا بگو: "خودتون با این شهیدا زندگی کردین و دیدینش اجازه بدین من با آثارش باشم".

 @labbaykeyazeinab

‍ عادت داشتم سرهنگ صداش کنم،

یه بار بهم گفت اتیکتمو بخون..

چی نوشته؟

گفتم:سید جلال ...

گفت از این به بعد سید صدا کن منو تا یادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم.. 

خاطرات یک دوست

شهید سید جلال حبیب الله پور

@shahid_habibollahpour

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید عدیل حسینی

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ب.ظ


 (تیپ زینبیون)

@jamondegan

اظهار ادبِ سه دهه هفتادی

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۴ ب.ظ


به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، گلزار شهدای موسوم به «روضه الحوراء» چند سالی است که به همت «حزب الله لبنان» در منطقه ی موسوم به «ضاحیه ی جنوبی» (بیروت) ایجاد شده است و شهدای «مدافع حرم» که در میان شیعیان، به «شهدای دفاع مقدس» اشتهار دارند، در آن جا به امانت سپرده می شوند.

خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرق، این توفیق را داشته است که اخیرا، زیارتی کوتاه از این مکان مقدس داشته باشد. در میان مزار شهدای آرمیده در این گلزار، سه مضجعِ شریف جلب توجه کرد که فاقد سنگِ مزار بود و در زیر عکس صاحب آن ها، روی قطعه سنگ کوچکی، این جمله حک شده بود: «بر قبر من سنگ مزاری نگذارید مگر بعد از خون خواهی ائمه ی مدفون در بقیع و ساختن قبور آنان و انتقام از دشمنان محمد و آل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین)».

یک نکته ی مشترک میان این سه شهیدِ سعید وجود دارد. هر سه ی آنان، متولد اوایل دهه ی هفتاد شمسی هستند و به عبارت رایج، «دهه ی هفتادی».

اسامی این سه رزمنده ی شهید «حزب الله لبنان» به این قرار است:

* محمد علی رباعی(با نام جهادی «اباذر»)، متولد : ۲۴ بهمن ۱۳۷۴ شمسی     شهادت:۲۲ تیر ۱۳۹۳ شمسی

*حسن احمد هزیمه( با نام جهادی «حبیب»)، متولد: ۱۲ مهر ۱۳۷۰ شمسی     شهادت:۲۱ شهریور ۱۳۹۵ شمسی

*عباس احمد زعتر (با نام جهادی «کربلاءالحسین»)، متولد: ۱۸ بهمن ۱۳۷۲ شمسی      شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۵ شمسی

روحمان با یادشان شاد

هدیه به ارواح بلندپروازشان صلوات


گل من، تو بوی پدر می دهی

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ


لالالا گلش را پدر جا گذاشت

خودش رفت و بر ابرها پا گذاشت.

خودش رفت تا شهر رنگین کمان

مرا پای گهواره تنها گذاشت.

بخواب ای گل من که قنداقه ای

برای تو از برگ گلها گذاشت.

نگو پس چرا از پدر داشتن

برایت فقط ژس بابا گذاشت؟

لالا کن که بابا به شوق حرم

چو پروانه ها رو به صحرا گذاشت.

گل من نکن گریه، چون در بهشت

قرار ملاقات با ما گذاشت.

لالا کن که قبل از خداحافظی

برای تو یک نام زیبا گذاشت.

شبیهی به او، روی پیشانی ات

پدر نامه با خط خوانا گذاشت.

ببین چشم و ابروت هم مثل اوست

ببین پای این نامه امضا گذاشت.

گل من، تو بوی پدر می دهی

مگر شیشه عطر خودش جا گذاشت؟

محمد جواد

تولد 6 ماه بعد از شهادت پدر

شهید روح الله صحرایی 

 @shahidsahrai

شلوغ ترین تولد مدافعان

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ

‍ این لحظه چقدر قیمت داره؟

شلوغ ترین تولد مدافعان

رزمنده گمنام فاطمی که هم اکنون در جبهه‌های دفاع از حرم حضور دارد ، سالروز تولد دختر ته تغاری‌اش رسیده و مادر و خواهر به تنهایی و بدور از پدر برای #زهرا جشن می‌گیرند. پدر در پیام تبریک و کادوی تولد زهرا هدیه معناداری فرستاده که اگر به عمق آن فکر کنید متوجه می‌شویید. پدر #پلاکش ، #هویتش را به زهرا هدیه داده...

زهرای مدافعان تولدت مبارک

زهرای فاطمیون تولدت مبارک

دردانه پدر تولدت مبارک




تولد شهیدمدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ

مهاجر،دل به ماندن نسپرده وحیات دنیا را سفری میبیند کوتاه

از مبداء تولد تامقصد مرگ

واینچنین،به حقیقت عالم نزدیک‌تر است

۱۵مرداد تولد

شهیدمدافع حرم

سید مجتبی ابوالقاسمی

دزفول

 @jamondegan

شهادت دو رزمنده اسلام

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۶ ب.ظ

پروازپرستویی دیگر ...

سردارحبیب الله ولایی پس ازتحمل دوسال بیماری ودردورنج ناشی

 از مجاهدت درسوریه صبح امروزدعوت حق را لبیک گفت

پیکرایشان درزادگاهش آمل تشییع خواهد شد


شهید حاج فادی شاحوری

شهید حزب الله

 ایشان در اثر انفجار مین برجای مانده از داعش در اطراف شهر السخنه به شهادت رسیدند.

تاریخ شهادت: ۱۳مرداد۹۶

بأمان الله یا شهید الله

 @jamondegan

مرا بالے است از پرواز مانده

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۶ ب.ظ


مرا بالے است از پرواز مانده

قدمهایی اسـت در آغاز مانده!

شهیدان دستهایم را بگیرید

 منم همراه از ره باز مانده 

شهیدمدافع حرم

حمیدرضا فاطمی اطهر

مسجد گوهرشاد

@jamondegan

بسم رب الشهداء

تا چهل روز در خانه ما اشک و آه برقرار بود. مادر شهید از بس گریه کرده بود مریض شد. حال و روز بقیه نیز همین طور بود.

تا اینکه بعد از مراسم چهلم، به خانه آمدم. تا خوابیدم، احساس کردم که از مراسم چهلم به خانه برگشته ام. وارد خانه که شدم برادرم را دیدم. سید محمد بسیار زیبا و نورانى تر از قبل شده بود. جلو رفتم و داد زدم: داداش تو زنده اى؟

بعد به سمت مادرم دویدم و گفتم: مادر، بیا ببین پسرت زنده است. ببین!

سر برادرم را در میان دست هایم گرفتم و گفتم: به ما گفته بودند که در اثر انفجار، نیمى از صورت تو از بین رفته، پدر به سختى تو را از روى خال بازو شناسایى کرد. حتى لحظه تدفین صورت تو را به ما نشان ندادند. حالا؟!

سید محمد لبخندى زد و گفت: من روى یک تپه بودم که یک دفعه انفجار صورت گرفت و تپه را از روى زمین کند. من هم به آسمان و کهکشان ها رفتم و امروز برگشتم. از این به بعد هم در کنار شما هستم و جایى نمى روم. من حواسم به تمام شما هست. بعد اشک هاى مرا پاک کرد و گفت: پاشو.

یکباره از خواب پریدم و دیدم نزدیک اذان صبح است.

 @labbaykeyazeinab