شهید مدافع حرم حاج غلامرضا سمائى
اهل آسمان که باشى ...
هر کجا که باشى، فرقى نمىکند.
بوسهباران ِنوازش دستانت، تشنگان زمین را سیراب مىکند.
شهید مدافع حرم حاج غلامرضا سمائى
@labbaykeyazeinab
اهل آسمان که باشى ...
هر کجا که باشى، فرقى نمىکند.
بوسهباران ِنوازش دستانت، تشنگان زمین را سیراب مىکند.
شهید مدافع حرم حاج غلامرضا سمائى
@labbaykeyazeinab
تصویری نقاشی شده از چهره شهید محمود هاشمی
از مدافعان حرم حضرت زینب(س) در حاشیه کنگره شهدای دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی
و اهداء آن به فرزند شهید هاشمی
@Shahid_m_hashemi
تو از دردانه ات دل بریدی
که...
ما به خواب هم نبینیم جدایی از دردانه هایمان را...
شهید مدافع حرم رضا دامرودی
یک روز قبل از اربعین سال 94 بود که پس از 38 روز دوری از آقاحجت برای دیدنش سرازپا نمی شناختیم.
پرواز آقاحجت ساعت 6 از نجف به تهران بود.
صدای خنده های مجتبی خانه رو پر کرده بود و همه منتظر رسیدنش بودیم. از چند روز قبل برای آقا حجت هدیه ای تهیه کرده بودم چون خیلی هدیه گرفتن را دوست داشت.
وقتی رسید به درب منزل و زنگ خانه به صدا درآمد همه دویدیم تو راه پله ها. مجتبی وقتی پدرش رو دید هدیه رو انداخت و خودشو پرت کرد بغل باباش؛ اما محمدحسین غریبی می کرد و صورتشو برگردوند بغل من و چند دقیقه ای طول کشید تا در بغل آقاحجت آرام گرفت.
آقاحجت با دیدن رفتار محمدحسین، از زیر عینک نگاهی به من کرد و گفت خانم من می روم مسافرت، عکس و فیلم من را روزی چند بار نشان این بچه بده باباشو فراموش نکنه!
بعد از سفر اربعین آقاحجت خیلی تغییر کرده بود بی قرار و بی تاب بیشتر شب ها بیدار می ماند و خیلی پیگیر اخبار و حوادث سوریه بود.
آقا حجت واقعا درد دین داشت، این موضوع را همان جلسه اول خواستگاری چندین بار تکرار کرد که ما درد دین داریم اما من آن روزها زیاد متوجه این نگاهش نمی شدم. اما حالا وقتی می دیدم موقع شنیدن اخبار سوریه رگ گردنش ورم می کند، می فهمیدم درد دین یعنی چی؛ برای آقا حجت دین مرز نداشت عراق، سوریه، ایران همه مرزهای اسلامی بودند.
راوی:همسر شهید مدافع حرم حجت اسدی
سردارشهید سیدحمید طباطبایی مهر
@shahid_tabatabaee
بسم رب الشهدا والصدیقین
پاسدار رشید سپاه اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله (ص)
حاج عبدالله خسروی به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست...
هنیألک الشهادة
شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی
در حال خنثی سازی خودروی انتحاری
@jamondegan
فرماندهی شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور (حسین قمی):
من برای شهادت اصرار نمیکنم
آنقدر کار میکنم که لایق شهادت شوم
و خدا من را بخرد.
نثار روح مطهرش صلوات
@jamondegan
فرازی از کتاب شهید احمد مشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین مادر شهید
«کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا» یعنی؛ هر جا ستمی باشد ما باید آنجا حضور داشته باشیم. احمد امام حسین(ع) را با چشم دل دید و صدایش را با گوش جان شنید. او با خون خویش ندای «هل من ناصر ینصرنی» ابا عبدالله را لبیک گفت و به کمک او شتافت. دنیا و زرق و برق آن را فروخت. همانا خداوند جانها و مالهایشان را به بهای بهشت خریده است. همان کسانی که در راه خدا میجنگند و میکشند و کشته میشوند.(توبه 111) و به راستی که مردان خدا همین مجاهدان هستند.
اراده ما نیز همان خواست خداست. من به هیچ وجه مخالف جهاد نبوده و نیستم. تربیت فرزندان ما و تربیت نسل ما بر اساس همین فرهنگ عاشوراست. چون اعتقاد ما این است که همه جای جهان کربلاست، هرجا به ما نیاز باشد کربلای ما همانجاست. من میدانم و یقین دارم که شهادت دری است که خداوند آن را برای اولیای ویژه خود گشوده است.
احمد توجه ویژهای به فرهنگ عاشورا و محرم داشت. احمد عاشورا و اتفاقات آن را لحظه به لحظه بررسی کرده و با آن زندگی می کرد. قبل از شروع محرم طبق وقایع سال 61 هجری همه چیز را برای خود مرور و تداعی می کرد ..
کانال رسمی شهیدمَشلَب در تلگرام
https://t.me/AHMADMASHLAB1995
ای شهــید
در مسلخِ عشــق،
چہ پُرسود معاملہ کردی!
راستے ! دوستتر از
جانِ شیرین هم داشتے،
کہ بهای لبخند رضایتِ حق گردانے؟؟
@mostafa_sadrzadeh
همسر شهید مدافع حرم سردار عبدالرضا مجیری
یک بار از شهید مجیری پرسیدم چرا اینقدر مقید هستی که با این گروه _گروه کوهنوردی بسیج رسول اکرم(ص)_ به کوه بروی؟
شهید مجیری گفت:
من با گروه های مختلفی همسفر بوده ام اما این بچه ها حساسیت ویژه ای به نماز اول وقت دارند و هر کجا هستند نماز اول وقت را اقامه میکنند.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
پیکر پاک شهید مفقود الاثر مدافع حرم؛ احمد قنبری از اصفهان، پس از دو سال کشف،
شناسایی و در نجف و کربلا تشییع شد . قرار است پیکر پاکش به میهن بازگردد
بسم رب الشهداء
نزدیک به دوسال از پرکشیدن رفیق عزیزمان محمد رضا دهقان می گذرد.
همان که با سکوتش به ما درس داد که برای قبولی در امتحان کربلا و مقام قرب الهی باید سکوت کرد و در میدان عمل حرف حاضرشد.
اردوهایی که افتخار قدم زدن با تو٬ یکی از اولیای الهی را داشتیم؛
یادواره هایی که با کمک تو مسجد باب الحوائج ع سلسبیل و کانون سلمان را آماده حضور مهمانان شهدا میکردیم .
تو از همان اول هم در یادواره ها جور دیگر فعالیت میکردی.
انگار خودت صاحب مجلس بودی
واقعا همین طور بود ولی ما نفهمیده بودیم.
همیشه در اوج خستگی های ناشی از کار؛ با انرژی و پشتکارت به مانیرو می دادی.
یادش بخیر زمستان سال قبل شهادتت بعد از اتمام یادواره شهدا، همه رفتیم پینت بال دهکده مقاومت برای تقدیر از بچه هایی که در یادواره ۹۳ زحمت کشیدند.
آنجا چه لحظات شیرین و شادی را با هم داشتیم .
اما آقا محمد رضای عزیز دوسال است که تو در کنار ما نیستی
و ما جلسات را در پایگاه بسیج برگزار می کنیم...
اما بی تو...
شهید محمد رضا دهقان امیری
@shahid_dehghan1
من و رضا از مشهد باهم آشنا شدیم
و تو آموزشی کنار هم بودیم مثل دو تا داداش
خبر شهادت رضا رو من به خانوادش دادم
رضا بچه هرات بود و لهجه خیلی قشنگی داشت
خیلی هم شوخ بود
تو آموزشی و حتی منطقه..
تو گوشیش خیلی با هم عکس داشتیم
ولی هیچوقت فرصت نشد ازش عکس ها رو بگیرم
و گوشیش افتاد دست مسلحین...
وای..
بخدا تو خونشون معجزه دیدم
وقتی خبر شهادت رو رفتم بدم.
وقتی رضا و بقیه بچه های یگان ویژه تو بصرالحریر محاصره شدن
و شهید شدن پیکرهای همشون افتاد دست تروریست ها ماهم شرمنده شدیم
حدود یه ماه بعد عملیات برگشتم مرخصی
و یه شماره از رضا داشتم که مال داداشش بود
همیشه این ننگ روپیشونیم هست و هیچوقت خودمو نمی بخشم چون نتونستم برم کمکشون
اخه من چندین کیلومتر دورتر از بچهها بودم و خودمون تو محاصره
بیسیم هم شارژ نداشت و از بقیه خبری نداشتم
وقتی برگشتم مرخصی به شماره داداش رضا زنگ زدم
و گفتم من یکی از دوستان رضا هستم
و شما خبری از رضا دارید؟
داداشش از طرز صحبت من فهمید
و سریع گفت اگه خبری ازش داری بهم بگو
چون الان دوماه میشه رضا زنگ نزده و نگرانش هستیم
حدود ساعت های 11 شب بود که با داداش رضا صحبت میکردم
و بهش گفتم تو مرد هستی و تحمل خبر بد رو داری
و بهش گفتم جریان عملیات و اینکه رضا مفقودالاثر شده
اونم گفت تو رو خدا پاشو بیا خونمون یا من بیام دنبالت ،
که من آدرس گرفتم با موتور رفتم نزدیک خونشون
و زنگ زدم گفتم بیا بیرون
آمد و از دور که دیدم انگار خود رضا رو میبینم😦
اخه خیلی شبیه ش بود ...
با التماس ازم خواست برم تو خونه پیش مادر رضا
'اما واسه من خیلی سخت بود چون نمیدونستم چطور خبر رو بگم😩
رفتم تو خونه و عمو و داماد رضا و داداشش تو خونه بودن
و ازم خواستن که بگم چی شده
خداروشکر کردم که همه مرد هستن
و میتونم با جرات بگم چطوری شهید شد
اما خیلی زود مادر و خواهر شهید از طبقه بالا اومدن با گریه
زبونم بند اومده بود چون گریه یه خواهر و مادر رو میدیدم که تحملش خیلی سخت بود
قبل اینک چیزی بگم
مادر شهید جلوی در خونه در حالی کمرش خم شده بود
و گریه میکرد گفت :
پس خواب من واقعیت داشته؟
گفتم مادر چه خوابی؟
گفت دو ماه پیش خواب دیدم
که تو خونه تنها نشستم و رضا با یه لباس سفید و یه سینی خرما اومده جلوی در اتاق
و با خنده میگه بیا مادر جان خرما بخور...
بخدا قسم وقتی مادر رضا این حرف زد نتونستم جلوی گریه خودمو بگیرم
و یاد آخرین لبخند رضا تو شب عملیات افتادم
همیشه با خودم فکر میکنم که چه گناه بزرگی کردم
که الان پیش رفیقام نیستم و ....
راوی :رفیق و همرزم شهید بی سر بصرالحریر
رضا سروری
مزار بهشت رضا(مشهد)
@bosrolharir_dara
هم رزم فرمانده شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی) :
شهید قمی از ۹۲سال فرمانده بود اما در قسمتهای مختلف فرماندهی میکرد حسین یک مستشار بود که به فرماندهان عراقی مشاوره نظامی میداد مثلا اگر قرار بود یک جایی عملیاتی شود و فرماندهان عراقی میآمدند و نظر میدادند و حسین پیشنهاد و مشورت میداد و همه نظرات حسین را قبول میکردند
فرمانده جوانی که مردان باسابقه تحت امرش بودند.
شهید قمی آنقدر روی گروههای عراقی نفوذ داشت که وقتی درباره طرح عملیات بحث میشد، که فلان اقدام میشود یا نه شهید قمی به بحث ورود میکرد و میگفت:
این کار را بکنید، همه قبول میکردند
میگفتند: چون حسین قمی میگوید پس قطعا درست میگوید و با وجود اینک۳۲ سال بیشتر نداشت اما مثل فرماندهای که ۵۰ سال سن داشته باشد حرفش را قبول میکردند گاهی نیروی زیر دستش مردانی۵۰ و ۶۰ ساله و باسابقه بودند اما وقتی شهید حسین قمی چیزی میگفت قبول میکردند و کسی اما و اگری نمیآورد
او در عراق و سوریه شناختهشدهتر از اینجا است.
در میان نیروهای مقاومت همه حسین قمی را میشناختند حتی نیروهای حزبالله؛ نیروها و فرماندهان ارشد عراقی همه حسین را به خوبی میشناختند و با او ارتباط عمیق عاطفی و دوستانه داشتند شهید قمی در عراق و سوریه از اینجا شناختهشدهتر است.
بچهها خیلی به حسین قمی اصرار کردند که تو زن و بچه داری به فرماندهی بگو یک جانشین برای تو بگذارد که به صورت شیفتی جابجا شوید اما او قبول نکرد و گفت «وظیفه شرعی من این است که بمانم و هر کسی وظیفهاش باشد خودش میآید.»
حتی یکبار هم برای خودش کاری نکرد...!
@Agamahmoodreza
و تو گمانت این است که مردم دارند پاره ای از نور را بر شانه می برند.
نه!
من خودم این عکس را گرفتم. آنگاه که بر پشت بام قطعه ی 2 شهیدآباد دزفول مشغول ثبت تاریخ بودم.
این تابوت شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی، شهید جوان مدافع حرم دزفول است که در نورباران فرشتگان، تا رسیدن به مزارش چند قدم بیشتر فاصله ندارد.
و تو گمانت این است که مردم دارند پاره ای از نور را بر شانه می برند.
و آنگاه که پس از تشییع ، عکس هایی را که گرفته بودم، نگاه کردم، ناباورانه چشمم افتاد به همین عکس.
و با خودم گفتم شاید انعکاس نور «وجه الله» است که بر چهره ی سید انعکاس یافته است و مگر امام خمینی (ره) نفرمود که
«شهید نظر می کند به وجه الله»
علی موجودی
@Agamahmoodreza