مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است


روحانی شهید مدافع حرم محمد رضایی

روی در اتاقش نوشته بود:

«در هر ساعتی از شبانه روز که خواستید در بزنید، من بیدارم»

پایگاه‌‌رسمی‌اطلاع‌رسانی‌سردار شهید

رضا بخشی(فاتح)

@Shahidfateh

فرزند شهید «ابراهیم سبیتی» تنها چند ساعت پس از شهادت پدر به دنیا آمد.

شهید ابراهیم سبیتی به همراه هشت تن دیگر از رزمندگان مقاومت روز دوشنبه در سوریه به شهادت رسید.

@sh_modafeaneqom



بسم رب الشهداء و الصدیقین

بعد از ظهر به دوستش پیام دادم، از سید ابراهیم خبر دارید؟ جواب نداد. مصطفام آنقدر از استرس و حال من به مسئولشون گفته بود که تا پیام می‌دادم، زنگ می‌زد به آقا مصطفی و صداش رو ضبط می‌کرد برام می‌فرستاد. اون روز جواب نداد. از ساعت‌ ۴ پیام دادم تا ۷ می‌خوند، جواب نمی‌داد. دلم ریش بود. داغون بود. وقتی پیامش رو دیدم بی‌مقدمه گفت: "سید حالش خوبه. ولی من پیشش نیستم".

🔸بعد شهادت یه شب توی حموم مشغول شستن لباس بودم. فاطمه اومد و با ذوق گفت: "مامان می‌دونی الان آقا بابای منه." گفتم آقا؟؟ گفت: "حضرت آقا".

مونده بودم چی بگم. گفتم کی گفته؟ گفت: "خودم فکر کردم". تا این رو گفت نشستم. زنگ زدم پدر شوهرم. اومد تا منو دید گفت چی شده؟ گفتم آقاجون مصطفی دیگه نمیاد. همه می‌خواستن آرومم کنم. ولی خودم می‌دونستم. تا ۱۲ شب بهم امید دادن. من تو برزخ بودم نمی‌دونستم به حرف دلم گوش کنم یا حرف اطرافیان. تا ۱۲ شب که، پیام سید ابراهیم به لقاءالله پیوست را برام فرستادن.

همه مضطرب بودن. که به فاطمه چه‌طور بگن. تمام زندگی فاطمه فقط باباش بود. می‌گفتن مامانت بیشتر دوست داری یا بابات؟ بدون هیچ درنگی می‌گفت: "بابا".

گفتم خودم به فاطمه می‌گم. بغلش کردم، مثل طوری که باباش بغلش می‌کرد. آقا مصطفی می‌خواست فاطمه رو بخوابونه، رو پاش نمی‌ذاشت. می‌ذاشت روی سینش باهاش حرف می‌زد تا بخوابه. بغلش کردم و گفتم تا حالا اگه می‌خواستی چیزی رو به بابا بگی چه‌طور می‌گفتی؟ گفت: "تلفن می‌کردم یا می‌موندم تا بیاد بهش بگم". گفتم اگه می‌خواستی چیزی رو نشونش بدی چه‌طور؟ گفت: "هر بار میومد بهش نشون می‌دادم". گفتم من برات یه خبر خوش دارم که از این به بعد بابات همیشه پیشته. نیاز نیست دیگه زنگ بزنی یا صبر کنی تا بیاد. اون دیگه همیشه پیش دخترشه. مراقبته. هر وقت بخوای می‌تونی باهاش حرف بزنی. همه کارات و چیزاتُ می‌بینه.

@labbaykeyazeinab

تڪلیف اول است شهیدانہ زیستن»

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۰ ب.ظ


تڪلیف اول است شهیدانہ زیستن

قسمتے از دست نوشتہ مجاهد فرهنگے شهید سید محمدعلے رحیمے

گاهے اوقات انسان بعضے واژہ ها را بہ اندازہ معنے تحت الفظی‌اش، درڪ و حس می‌ڪند و واضح است ڪہ آشنایے با آن و فهم از آن برایش محدود است و اما هنگامے می‌رسد ڪہ انسان با آن واژہ ها زندگے می‌ڪند و روح خود را با روح آن معانے می‌آمیزاند و آنگاہ دیگر محدودیتے نیست ڪہ دنیاے دیگرے است، حال و هواے دیگرے است و بقولے عالمے دیگر...

و از جملہ آن واژہ ها "هجرت است و غربت" عجب دنیایے است این دنیاے هجرت و غربت

ڪہ هم تلخ است و هم شیرین، هم غم است و هم شادے، هم درد است و هم درمان، هم تشویش است و هم آرامش...

و بالاخرہ هم بے ڪسے است و هم با صاحب همہ ڪسان بودن... 

بہ راستے وہ ڪہ عجب جلوہ اے دارد این هجرت و غربت

«در عشق اگر چہ منزل آخر شهادت است

تڪلیف اول است شهیدانہ زیستن»

بہ یاد ابوعلے

@be_yade_abouali 




🍃

🍃🍃

🍃🍃🍃

🍃🍃🍃🍃

🍃🍃🍃🍃🍃

بسیجی منتظر نمیمونه

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۵ ب.ظ


روایتى از شهید مدافع حرم محمد بلباسى؛

بسم رب الشهداء و الصدیقین

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش سیزدهم)، بسیجى؛ بسم الله" ...

ایام محرم شده بود. قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم‌هاش بچه‌های خادم الشهداء باشند. سید پیگیر کارها بود و بهم گفت: پایه‌ای؟ گفتم: بسم الله.

🔸مشکلاتی جلوی راه بود که نمی‌شد این حرکت انجام بشه. روز عاشورا محمد [بلباسی] رو دیدم. کشیدمش کنار. گفتم: حاجی چی‌کار می‌کنی؟ کارها رو پیگیری کن، راه بندازیم دیگه ... چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟

با همون لبخند همیشگی‌اش یه درسی داد بهم. گفت: "مگه شماها بسیجی نیستین؟ مگه خط‌ها رو بهتون ندادم که با کیا باید ببندید؟ منتظر منی؟! تو و سید پاشید برید تهران دنبال کارها. دیگه چیه دست به دست هم می‌کنید. بسیجی منتظر نمیمونه. خودتون بسم الله بگید".

سید پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبلِ اربعین برای ساخت و ساز موکب‌ها ...

 @labbaykeyazeinab

شهادت رزمنده فاطمیون "مجتبی ابراهیمی"

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۱ ب.ظ

بسم رب الشهداء

 "مجتبی ابراهیمی" از رزمندگان مدافع حرم لشکر 

فاطمیون در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد

@mostafa_sadrzadeh

مـزد کار

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۱۷ ب.ظ


خاطره ای از همسر شهیدمدافع حرم مهدی حسینی

ماه رمضون امسال آخرین باری بود که مهدی ایران بود وقتی داشت از تهران به سوریه می رفت میگفت من مزد کارامو از حضرت زینب  می خوام.

 انگار میدونست مهدی جانم شهید میشه بهم میگفت وقتی من  شهید شدم تو قطعه ی شهدا بغل دست مهدی عزیزی دفنم کنید .


همش حرف از شهادت میزد ولی این دفعه خیلی فرق میکرد 

اون موقع نگفتم نرو و مانع کارش نشدم چون مهدی من حیف بود شهید نشه .

برای زمین آفریده نشده بود و عاقبت هم  خریدنش و رفت محضر بی بی دو عالم خانم حضرت زهرا(سلام الله)

سالــــــــــــــــگردشهــــــــــــــادت شهیدمدافع حرم مهدی حسینی

ولادت:۱۳۵۹/۵/۲۷

شهادت:۱۳۹۵/۷/۱۲


🌴❤️ #هدیه_به_شهــــدا_صلوات ❤️🌴


🆔 @jamondegan

سالروز شهادتت مبارک ای حبیب حرم..

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۷ ب.ظ


سالروز شهادتت مبارک ای حبیب حرم...

امروز سالروز شهادت حاج حسین همدانی است.

 @ya_seyed_ali  

آخرین محرم زندگی پر شورت را

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ

عاشق عزاداریت بودم  

آنقدر خالصانه ، که تا چند روز

 سینه و شانه ات کبود بود 

چقدر دوست دارم این تصویر

زیبا ، درآخرین محرم زندگی 

پر شورت را 

 همسر شهیدم  

  آقا مهدی قاسمی 

«جنگ نرم؛ مرد می خواهد!»

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۶ ب.ظ


«جنگ نرم؛ مرد می خواهد!»

یادداشت‌های شهید حججی درباره جنگ نرم که  

همسر شهید به رؤیت رهبر انقلاب اسلامی رساند

@saleh_313

اعطای درجه سرتیپی به شهید عبدالله اسکندری

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ


اعطای درجه سرتیپی به شهید عبدالله اسکندری با موافقت رهبر معظم انقلاب :

فرمانده سپاه فجر فارس درجه سرتیپی سردار شهید عبدالله اسکندری را به خانواده این شهید مدافع حرم اعطا کرد.

 @Agamahmoodreza

روایتى از شهید مدافع حرم محمدرضا زارع الوانى

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ



بسم رب الشهداء و الصدیقین

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش دهم)، اخلاص" ...

حدوداً دو سال پیش یکی از شب‌های محرم بود، در تاریکی آمد و به من گفت: "کربلایی علی این کفش‌ها کثیفه، می‌شه واکسشون بزنم؟"

گفتم نه مسجد بو می‌گیره ...

گفت: راست میگی نمی‌شه.

آمد یه تیکه پارچه ازم گرفت، رفت.

پنهانی نگاهش کردم. دیدم تو تاریکی داخل مسجد (موقع برگزاری هیئت) داره با پارچه کفش‌ها رو تمیز می‌کنه.

 @labbaykeyazeinab

چند روز دیگه مهمان سیدابراهیم هستم"

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۷ ب.ظ


روایتى از شهیدان مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم) و محمدحسین محمدخانى (حاج عمار)؛ 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

"شهید تاسوعا" ...

مصطفی صدرزاده روز تاسوعا شهید شد. خیلی دمغ و ناراحت بودیم. کمرمان شکسته بود.

عصر عاشورا بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم. با عمار رفتیم مقر، با چند نفر دیگر روضه گرفته و به سر و صورتشان گِل مالیده بودند.

با سر و ریش گل زده آمد پیش ما. تک‌تک نیروهای سیدابراهیم را بوسید. جمله‌اش به بچه‌های عرب زبان این بود: "أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ". به من که رسید، توی گوشم آرام گفت: "غصه نخور! منم چند روز دیگه مهمان سیدابراهیم هستم".

✍️ برگرفته از کتاب:

"عمار حلب"؛ شهید محمدحسین محمدخانى

انتشارات روایت فتح

 @labbaykeyazeinab

اول کمک به مردم، کار مردم

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ


شهید مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم) به روایت همسر گرامى شهید؛

بسم رب الشهداء و الصدیقین

"توصیه شهید" ...

می‌گفت هر وقتی خیلی اذیت بودی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها، بی بی آرومت می‌کنه.

به خدا خیلی از مردم فکر می‌کنن شهدا سر سجاده دعا می‌شینن، از جاشون بلند نمی‌شن. نه این طور نبود.

🔺مصطفای من بعد نماز، تعقیبات می‌خوند و .... ولی، اگه کسی کاری داشت که می‌تونست کمکش کنه فقط تند تند نمازش می‌خوند. حتی مهر رو از زمین بر نمی‌داشت.

اول کمک به مردم، کار مردم.

 @labbaykeyazeinab

تنها پسرم را تقدیم حضرت زینب(س) کردم

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

مادر شهید مدافع حرم:  

تنها پسرم را تقدیم حضرت زینب(س) کردم

شهادت هنر مردان خداست و اینبار صدای پر کشیدن سبکبالان عاشق نه از خاک‌های تفتیده جنوب و از کوهای سر به فلک کشیده غرب، بلکه از خرابه‌های شام به گوش می‌رسد. راستی که قصه پرواز غیور مردانی که برای دفاع از حریم بانوی قهرمان کربلا شنیدن دارد. آن هم از زبان شیر زنانی که مدافعان حرم در دامان پاک آنها پرورش یافته‌اند. در این نوشتار زانوی ادب می‌زنیم در محضر شهربانو سابقی فضلی؛ مادر شهید رضا اسماعیلی تا روایتگر داستان قهرمانی این شهید سرافراز باشد. 

رضا متولد چه سالی بود و در چه تاریخی به شهادت رسید؟

رضا متولد سال 71 بود و هشتم بهمن سال 92 به شهادت رسید. 

چه مدت در جبهه سوریه حضور داشت؟

حدود دو سال. 

محل شهادت رضا؟

شهرک زمانیه شهر دمشق. 

گویا رضا تنها پسر شما بوده با اینحال چطور شد که رضایت دادید به سوریه برود؟ 

رضا همیشه آرزوی شهادت را در سر داشت. حتی قبل از شروع جنگ سوریه می‌خواست به لبنان برود. من رضا را با یتمی بزرگ کرده بودم. راحت‌تر بگویم رضا همه زندگی من و تنها خواهرش بود. به همین خاطر اصلا دلم راضی نمی‌شد که او را راهی جبهه کنم. من رضایتم را برای رفتن به لبنان اعلام نکردم.  ولی برا سوریه اسم حضرت زینب(س) را آورد و رضایت من را گرفت. یک بار چند نفر از دفتر فاطمیون به خانه ما آمدند و به درخواست رضا از من خواستند که رضایت بدهم تا او به سوریه برود. آنها می‌گفتند رضا عاشق شهادت است و به هیچ وجه نمی‌توان مانع او شد. من هم برگه اعزامش را امضا کردم و او جزو 22 نفر اولی بود که به سوریه اعزام شد. 

وقتی به مرخصی می‌آمد از سوریه و حال و هوای جنگ چه چیزهایی برای شما تعریف می‌کرد؟ 

خیلی دوست داشتم حال و هوای جنگ را از زبان پسرم که مرد جنگ و مبارزه بود بشنوم ولی رضا طبق درخواست فرمانده‌اش و مسئولیتی که در جنگ داشت حتی یک کلام هم در مورد سوریه و جنگ با ما صحبت نمی‌کرد. همانطور که گفتم او جزو اولین گروه‌هایی بود که به سوریه اعزام شده بود. آن زمان شاید اطلاعات جنگ حساسیت بیشتری وجود داشت. چون کسی به این صورت به سوریه و جنگی که در آن رخ داده اطلاعات نداشتند. 

رضا چه مسئولیتی در جبهه مقاومت سوریه داشت؟ 

فرمانده شناسایی اطلاعات عملیات بود.

شهید متاهل بود یا مجرد؟

متاهل 

فرزند هم داشتند؟

بله. یک پسر دوست داشتنی به نام محمدرضا که البته شش ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و هرگز گرمای آغوش پدر را احساس نکرد. 

این اسم را چه کسی برای یادگار شهید انتخاب کرد؟ 

خود رضا وقتی برای آخرین بار به سوریه رفت همسرش باردار بود. برای همین وصیت کرد که اگر فرزندش دختر بود اسم او را زینب بگذارند و اگر هم پسر بود نام خود او و مرحوم پدرش را روی او بگذاریم. به همین خاطر اسم پسر او را محمدرضا گذاشتیم. ترکیبی از نام رضا و پدرش. 

قسمتی از وصیت شهید را برایمان بازگو کنید؟ 

همیشه از خداوند آرزوی یک زندگی پاک و شهادت پاک را دارم و اینچنین است تمام آرزو و آمال من و همچنین وجود من. یاد اوست که من را واداشت به این حرکت و عشق به اوست که مرا و نفس دورونم را که بدترین دشمن هر کس در این عالم است اشکار ساخت... 

به عنوان مادر شهید چه آرزویی دارید؟ 

تنها آرزوی من دیدار با مقام معظم رهبری است. دوست دارم ایشان ننوه‌ام را در آغوش بگیرند. آخر محمد رضا هیچوقت گرمای آغوش پدرش را حس نکرد. پسر من خیلی به رهبر ارادت داشت وقتی می خواست به سوریه برود یکی از عکس های آقا را هم با خود برد. وقتی هم که پیکرش برگشت این عکس توی جیب لباسش بود. این عکس کنار عکس رضا همیشه با من است و آرزو دارم حتی برای یک بار هم که شده ایشان را از نردیک ببینم.