مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

لذتی که علی اکبر برد هیچوقت حبیب بن مظاهر نبرد.... .

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

گفتم:

بذار هر وقت به سن حبیب رسیدی، الان برای شهادت زوده، بمون و خدمت کن.

جواب داد:

اما لذتی که علی اکبر برد هیچوقت حبیب بن مظاهر  نبرد.... ..

سلام علیِّ اکبرم

به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر 

به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا 

پسر دور از پدر می‌شد، مهیّای خطر می‌شد 

پدر هی پیرتر می‌شد، پسر می‌بُرد دلها را...

.


رفیق

فرمانده

عمار

علی اکبر

شهیدمحمدحسین محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

شبِ روضه على اکبر (ع)، هر طورى بود مى آمد

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۲ ب.ظ

رفقاى هیأتى اش مى گفتند ؛ وقت نمى کرد

 همه ده شب محرم را هیأت بیاید اما شبِ روضه على اکبر (ع)، هر طورى بود مى آمد.

@Agamahmoodreza


پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ب.ظ

پسر دور از پدر می‌شد، مهیّای خطر می‌شد 

پدر هی پیرتر می‌شد، پسر می‌بُرد دلها را 

در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی 

مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا 

پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد 

پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا 

پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده 

پدر چون مرغ پرکنده،  از این صحرا به آن صحرا

شهید راه نابودی اسرائیل 

شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 

@Sh_mahdilotfi


صحبتهای سیده سلام بدر الدین

دربارهء دفاع جهاد

و فرهنگ عاشورا

بسم الله الرحمان الرحیم

به هیچ وجه... من به هیچ  وجه مخالف وجود جـــــــهاد نیستم تربیت ما فرزندان 

و تربیت نسل های ما بر همین اساس است

این فرهنگ عاشـــــــورا است...

هر روز عاشورا و هر جایی کربلاست یعنی هرجا ستمی باشد ما باید در آنجا حضور داشته باشیم

مطمئناً من موافق این مسئله هستم که شهـــــــــادت دری است که خـــــــــداوند آن را برای

اولیای ویژه

خود گشوده است

نکته بعد اینکه اگر فرزندان ما دفاع نکنند چه کسی این کار را انجام بدهد؟؟؟

 این ما و فرزندان ما هستیم که باید از این ارزش ها دفـــــــاع کنیم...

دفاع

جهاد در راه خدا

فرهنگ عاشورا

کربلا

عکسےازمادرشهیدمشلب درکنارهمسرشهیدحججی

http://eitta.com/AhmadMashlab1995

خاطره ا زشهید مهدی حسینی

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۶ ق.ظ


همسر بزرگوار شهید مهدی حسینی :

وقتی آقا مهدی میخواستند ما را جایی ببرند که خانواده شهدا آنجا بودند، قبلش حسابی به ما گوشزد میکردند که حواستان باشد کاری نکنید که آنها دلتنگ پدرشان یا شوهرشان شوند

به نغمه میگفت:

 پیش بچه های شهید نگی بابا بغلم کن

 یا فلان چیزرا برایم  بخر، چون آنها بابا ندارند و دلشان میگیرد..

 @Agamahmoodreza

رضا توی عشــق به حضرت رقیه (س) سوخت

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۵ ق.ظ


روز سوم محرم 

توی عملیات مجروح شد،تیر به ناحیه سراصابت ڪرد.شرایط درگیری بہ نحوے بودڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجزاینکہ پیکرپاکش روروی زمین ‌بکشیم ‌وآروم‌آروم ‌بیایم ‌عقب...

رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چاره‌اے ‌نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...

رضا توی عشــق به حضرت رقیه (س) سوخت،پیڪرش تومسیر شام‌ روی ‌سنگ ‌وخارڪشیده ‌شدمثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع)،رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل‌ کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.

فرمــانده ‌مــےگفت: این مسیری ‌ڪه ‌پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون‌ مسیرورود اهل بیت علیهم السلام به ‌شام‌ هست ....

 راوی : همرزم شهیــد 

شهید رضا دامرودی

مدافع حرم

شهادت ۲۵مهر۹۴

تا نفس داشت می گفت؛ لبیک یا حسین لبیک یا زینب ..

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ق.ظ

برای محمودرضا 

محمودرضا لحظاتی بعد از اصابت تیر مستقیم به شهید "محمد حسین مرادی" تو تاسوعای ۹۲، چند تا عکس ازش گرفته بود. محمد حسین سرش به عقب متمایل بود و چشمها رو بسته بود و خون ، پیکرش رو رنگین کرده بود.

پرسیدم:اینجا چیزی هم میگفت؟ 

گفت: تا نفس داشت می گفت؛ 

لبیک یا حسین 

لبیک یا زینب ..

 @Barayekosar

طفل آفتاب!!

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ق.ظ


طفل آفتاب!!

چه تقدیری داشتی، طفل آفتاب!

درست لحظه ای آمدی که:

زمین در تیر رس نگاه سرد زمستان بود،

و در اسارت شیطان.

درست یک گام مانده به آغاز فراخوان بزرگ عشق و حماسه، آمدی؛

لحظه ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود.

... و تو هم به ضیافت عشــق رفتی.

«قنداقه ات» را «اِحرام» خویش کردی و راهی «خانه دوست» شدی

به نیمه های حجّت که رسیدی

تقدیر این شد که پدر

حج نیمه تمامش را در کربلا کامل کند

بسیاری، حسین علیه السلام را که «باطن کعبه» بود، رها کردند و مسافر کربلا نشدند

اما تو ـ که از قبیله عشقی ـ

پشت به قبله قبیله نکردی

تا در «کربلا»، «حاجی» شوی

«شش ماه» برایت کافی بود

تا «کربلا»یی شوی


«شش ماه» کافی بود

تا از بند «ناسوت» برهی

ـ اگرچه آن «شش ماه» هم زمینی نبودی ـ

با یک حنجره «شش ماهه»

همه تاریخ را تکان دادی

با یک قلب «شش ماهه»

به تقدیر آسمانی خویش دل سپردی

یک گام «شش ماهه» برداشتی

تا به «ملکوت» رسیدی 

«علی اصغر» بودی،

اما دلت بزرگ بود

گام هایت بلند بود ـ برای عروج به ملکوت ـ

خدا خواست تو بیایی

ـ درست، لحظه ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود ـ

و تو اتفاق افتادی

نگاه سبزت را روانه چشم اندازی سرخ کردی

و چشم به راه یک روز ماندی؛

روزی که قنداقه امروز و «لباس احرام» فردایت

بوی «شهادت» بگیرد.

@shahid_dehghan

جوش صورت

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۵۲ ب.ظ


دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. به خاطر ورزشی که میکردصورت بدون جوشی داشت و برای خودش تعجب آور بود.

فقط گاهی از کم پشت بودن ریشش مینالید و قد بلندش را دوست داشت، خدا را به خاطر این داده هایش شاکر بود و میخواست از انرژی نوجوانی اش در جهت مثبت و مفید استفاده کند.

نقل شده از مادر شهید 

| @shahid_dehghan

فکر نمی‌کردم پیکر شوهرم برگردد

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۳۸ ب.ظ


همسر شهید حبیب‌الله‌پور گفت: «جلال» سه سال فرماندهی نیروهای تکاور را برعهده داشت و از مهارت بالایی برخوردار بود. از بس خوب بود، خدا او را پیش خودش برد.

به گزارش مشرق، مریم اکبری همسر شهید سید جلال حبیب‌الله‌پور در مراسم وداع با پیکر این شهید که در معراج الشهدای تهران برگزار شد، طی گفت‌وگویی با خبرنگار ما، از خصوصیات اخلاقی همسرش گفت و اظهار داشت: مردی نمونه و عالی بود، به پست و مقام و درجه اش نمی نازید. خیلی خاکی بود، در خانه راه می‌رفت و سینه می زد و می‌گفت امان از دل زینب و آخر هم فدایی حضرت زینب شد. خوشا به حالش. یک بار به پسرم گفت دعا کن شهید شوم ولی مثل مادرم قبرم گمنام باشد، همینطور هم شد و سه سال و نیم گمنام بود.

بعد از سه سال و نیم به بی‌قراری ما جواب داد

اکبری به اولین اعزام همسرش که آخرین اعزام او به سوریه بود اشاره کرد و گفت: اولین باری که عازم سوریه شد کسی از اوضاع منطقه باخبر نبود. از سر کار تماس گرفت و تلفنی خداحافظی کرد و رفت. نزدیک عروسی پسرم بود و ما در بحبوحه خرید عروسی بودیم.  قول داد برای عروسی پسرمان بیاید، حالا بعد از سه سال به خاطر بی قراری ما برگشته است. خودش دوست داشت گمنام باشد، سه سال و نیم گمنام بود و امروز به خاطر بی قراری های ما آمد. زمان وداع گفتم من راضی نبودم به خاطر ما برگردی، دوست داشتم چیزی که خودت دوست داشتی بشود و پیش حضرت زینب باشی.

نمی خواست کسی بفهمد درجه دار است

همسر شهید حبیب الله پور بارها در صحبت هایش این نکته را متذکر شد که از شهادت همسرش خوشحال است و به او افتخار می کند. او به تماس های تلفنی همسرش از سوریه و صحبت هایشان اشاره کرد و گفت: زیارت که می رفت، می گفت از طرف من هم زیارت کرده است، می گفت اصل کار تو هستی که برایت دعا کنم.

وی ادامه داد: درجه ها و آرم هایش را به خانه می آورد تا من روی لباسش نصب کنم. نمی‌خواست به خیاط های بیرون بدهد که بفهمند درجه دار است. اکثر کارهایش مخفی بود تا ریا نشود. خدا به خاطر این ویژگی هایش او را در آسمان نشاند.

لباس دامادی پسرم را خریده است؛ پس حتما پیکرش بازمی گردد

اکبری درخصوص دلتنگی های این سال ها گفت: اولین روزهایی که خبر شهادتش را دادند خیلی بی قرار بودم؛ چون عروسی پسرم بود، دلم می خواست در مراسم باشد، می گفتم لباس دامادی پسرم را خریده است پس حتما پیکرش بازمی گردد. اما بعد از 17 روز متوجه شدیم که پیکرش نمی آید.

همسر شهید حبیب الله پور از علاقه شهید به شهادت در گمنامی صحبت کرد و گفت: اصلا فکرش را نمی کردم پیکرش برگردد. چون دوست داشت گمنام باشد. چند وقتی به خاطر عروسی پسرم منتظر بودم پیکرش بازگردد ولی بعدا گفتم هرچه خودش دوست دارد بشود و من راضی هستم، تو فدای حضرت زینب شدی و این کم چیزی نیست. با اینکه عروسی پسرش بود و فرمانده اش گفته بود به خانه برگردد ولی گفته بود من غسل شهادت کردم و باید در عملیات شرکت کنم.

در تماس های تلفنی اش از زیارت می گفت

اکبری ادامه داد: اصلا از سوریه چیزی به ما نمی گفت، در تماس های تلفنی اش فقط سلام و احوالپرسی می کرد و از زیارت می گفت. می گفت همه چیز خوب است و می خورم و می خوابم، نگرانم نشوید. یکی از دوستانش تعریف کرد با اینکه اولین بارش بود به سوریه می رفت ولی وقتی نقشه منطقه را که به دستش دادیم به خوبی با مناطق آشنا بود. چون تکاور بود و سه سال فرماندهی نیروهای تکاور را برعهده داشت، از مهارت بالایی برخوردار بود، مظلوم بود. از بس خوب بود خدا او را پیش خودش برد.

گفت آرزویم شهادت و عاقبت بخیری است

اکبری از شیرینی زندگی با شهید حبیب الله پور با وجود ماموریت های زیادی که همسرش در آن ها شرکت داشت گفت و ادامه داد: نبودنش را جبران می کرد. زمانی که اطلاع داد به سوریه می رود از ته قلبم راضی بودم. تماس گرفت و گفت که می خواهد به ماموریت برود، به من نگفت ماموریت کجاست ولی فهمیدم به سوریه می‌رود.

اکبری از سابقه حضور همسرش در جبهه های دفاع مقدس یاد کرد و افزود: 16 سالش بود که به جبهه رفت. جانباز هم شد اما دنبال جانبازی اش نرفت. قسمت این بود که در این سال ها زنده باشد و در سوریه به شهادت برسد. خودش شهادت را خیلی دوست داشت، یکبار پرسیدم آرزویت چیست، گفت شهادت، گفتم اینکه آرزوی همه است، گفت آرزویم شهادت و عاقبت بخیری است.

منبع: دفاع پرس

پست ‌اینستاگرامی دوست ‌شهید دهقان

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۵ ب.ظ

تـوی عـکـس‌هـای سـیـاهـ‌و سـفـیـد بـیـشـتـر بـہ دلـمـ مـیـشـیـنـی...!! 

تـوی یـہ بُـرهـہ زمـانـی گـیـر کـردمـ..

پست ‌اینستاگرامی دوست ‌شهید دهقان

رفیق‌ محمدرضا

 | @shahid_dehghan

راه نجات فقط پیروی از امام خامنه ای می باشد

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۳ ب.ظ


فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد جاودانی:

 به همه برادران و خواهران خود وصیت میکنم پیرو ولی فقیه زمان باشید و بدانید این انقلاب با هزینه های فراوان به دست ما رسیده است و راه نجات فقط پیروی از امام خامنه ای می باشد.

 @Agamahmoodreza

شهید محرم ۲

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۱۹ ب.ظ


شهدای محرم

شهید مهدی حسینی

 تولد ۲۷ مرداد ۱۳۵۹ تهران 

شهادت : ۱۳ مهر ۱۳۹۵ حومه دمشق

آقا مهدی در سال۱۳۷۸ پس از اتمام دوران دانشگاه افسری سپاه در یکی از یگان های سپاه مشغول به خدمت شدند.

 با توجه به ماموریت های کاری سفرهای متعددی  به سوریه لبنان و عراق داشتند.

از ویژگی های بارز ایشان به اهتمام بسیار زیاد در یادگیری زبان های خارجی مختلف بود ؛

 ایشان زبان های انگلیسی اسپانیایی و عربی تسلط کامل داشت.

 در سال ۸۸ در مهار فتنه نقش به سزایی داشت که نمونه ی بسزای آن خط شکنی ایشان در درگیری های روز عاشورا بود.

آقامهدی از ابتدای جنگ سوریه در این کشور حضور مستشاری و موثر داشتند ،همچنین در چند نوبت سفر به کشور عراق داشتند و کمک مستشاری به نیروهای عراقی داشتند.

 با اخلاق خوب و پسندیده ی خود نقش بسزایی در کنترل شهر حما داشتند و باتوجه به نقش موثر ایشان در عملیات ها توسط عوامل تکفیری شناسایی شدند و عاقبت پس از سال ها جهاد در راه خدا و دفاع از حریم آل الله روز اول محرم سال ۱۳۹۵ در حومه  دمشق توسط عوامل اتنحاری تکفیری های مزدور به فیض شهادت رسیدند.


@Agamahmoodreza

خاطره از شهید لطفی

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۱۵ ب.ظ

سه سال پیش بود با مهدی رفته بودیم برای ماموریت کویر ، ماشین اول به دلیل مشکلی برگشت و به دلیل تعجیل در انجام کار ، ماموریت را عقب ننداختیم و به حرکت ادامه دادیم .(حرکت در کویر باید حداقل دوماشین باشه که اگر مشکلی پیش آمد به هم کمک کنند و یا تیم دیگر کمک بیاورد)

کار طول کشید و متاسفانه باطری جی پی اس هم تمام شد برای همین سعی کردیم تا قبل از تمام شدن باطری خود را به جایی برسانیم که شهر یا روستایی مشخص باشد اما نشد ، مدتی بدون تجهیز جهت یابی چرخیدیم ولی چون جهت را براساس خورشید می دانستیم نگرانی نداشتیم . خسته شده بودم ولی مهدی دست بردار نبود .

کوه نوک تیز و بلندی رو دیدیم ، مهدی گفت پیاده بریم بالای کوه شاید از روی کوه مکان مناسبی پیدا کنیم .

منکه خسته بودم گفتم مهدی من نمیام ، به زور و اصرار مهدی (تقریبا تو رودرواسی) باهاش راه افتادم و رفتیم بالا ، هرچی بالا می رفتیم برمیگشتم پشت سرم رو نگاه می کردم و باخودم می گفتم دیگه این شیب شدید رو نمی تونم برگردم و همش فکر میکردم خدایا یعنی قراره اینجا بمیرم ؟؟!

چند بار گفتم مهدی دیگه بالاتر نمیشه ، بازم با اصرار مهدی که جلو رفته بود و بازم تو رودرواسی رفتم تا رسیدیم نوک کوه

موقعیت رو بررسی کردیم و کارمون تمام شد .

 مهدی گفت به این فکر کردی که شاید آخر عمرمون همینجا باشه ، خندم گرفت که مهدی هم مثل من به همین موضوع فکر کرده . چند دقیقه ای راجع به این حرف زدیم که خدا کجا و چطور مقدر کرده که از این دنیا بریم ...

تا معراج شهدا که کنارش نشستم

دستم رو روی صورتش کشیدم ...

مهدی اگه یه ویژگی داشت لااقل برای من این بود که رفیق با معرفتی بود ، چقدر تو معراج از بی معرفتی و تک خوریش ازش شکایت کردم . ولی خدا خودش شاهده که حق به حقدار رسید .

والله العظیم هرروز حداقل روزی ده ها بار به عکسش نگاه میکنم و باهاش حرف میزنم به امید اینکه هنوز اون معرفت سابق رو داره و رفیقش رو فراموش نمیکنه ...

خاطره ای از همکاران شهید لطفی نیاسر

شهید راه نابودی اسرائیل

شهید محمد مهدی لطفی نیاسر

@sh_mahdilotfi