مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۳ مطلب با موضوع «شهید سید مصطفی صدرزاده» ثبت شده است

چگونه همنشین آقا سید مصطفی صدرزاده شویم؟!

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ق.ظ


خواب:
دو شب پیش خواب دیدم دارم می میرم ،یکی بهم گفت: دوست داری با کی باشی این دم آخر?!!
گفتم:آقا مصطفی... برای بار آخر ببینمش وباهاش بریم پارک مثل بچگی ها مون...
بهم گفت: اگه میخوای با مصطفی همنشین باشی هر شب زیارت عاشورا بخوان...

(خواب دختر دایی شهید)

جشن پتو

عکس از : روح الله رفیعی

یادش بخیر آبان 1392اون روز که جدا شدیم ابوحامد و فاتح و غلامرضا و... در حیات دنیایی ما بودند و امروز در  عندربهم یرزقون
اخرین روز از اولین دیدار ما با دلاوران فاطمیون در زمین تمرین تیراندازی بود.  رسم بچه ها به تاسی از بچه های جنگ ،جشن پتو برای کسانی بود که می خواستند به مرخصی بروند حالا تصور کنید که بدن پیزوری ما کجا و ضربات مشت و ... بچه ها کجا!
با درایت شهید مصطفی صدرزاده آن جشن پتو تبدیل به انداختن بچه ها با پتو به سوی بالا شد وانقدر این کار جذاب بود که همه بچه ها نوبتی برای این جشن جدید نامزد شدند
و اینطور بود که از بعد از سالم ماندن در منطقه جنگی از کوفتگی قطعی نجات یافتیم
پ.ن عصر همان روز در حمله دشمن تکفیری پنج تن از همین بچه ها برای دفاع به منطقه اعزام می شوند که به فیض شهادت نایل می آیند و تا امروز پیکرهای مطهرشان مفقود مانده است.
روحمان با یاد شهدا شاد با ذکر صلوات


صدرزارده

دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید . تا که برم پیش داداش حسن . و ادامه دادند . چرا بچه هاى مشهد میان و زود شهادت رو می گیرند . من هم در جوابشون گفتم بچه هاى مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از امام رضا علیه السلام میگیرن 

من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده . بدون تعلل گفتند چشم . دو روز بعد مشهد بودند . یک هفته اى پیش ما بودن . ادب و معرفت خاصى داشت روز آخر وقت خداحافظى گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید . تا زود به داداش حسن برسم . ادب کرد معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد . و زود به داداش حسنش رسید . شهادت مبارک باشد شهید مصطفى

نقل خاطره از: مادر شهید حسن قاسمی

صدرزاده در حین خداحافظی

دوستان بامعرفت، هم رزمای بسیجیم!

می دونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا... میگید .

چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید. می دونم عاشق شهادتید...

داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم... به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (ع) برسد نام شما را پیش او ببرم...

چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:

- وقتی کار فرهنگی را شروع می کنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم...

- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید، اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب ا... نیرو جذب کنید هرگز...

 - اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید، سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید...

- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.

- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.

- خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.

راهش پر رهرو باد.



دل نوشته ای از شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ

شهید مصطفی صدرزاده در یادداشتی به دوستان بسیجی خود می‌نویسد: چه می‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد.
فکرش را بکن، راه می‌روی و راوی می‌گوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است، یا اینجا را که می‌بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.

یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت می‌خواند، شهید بیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد، شهید شهریاری را که می‌شناسید همین‌جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی می‌کرد، یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود، یا شهید حامد جوانی اینجا عباس‌وار پرکشید.

خدا بیامرزد شهید اسکندری را همین‌جا سرش بالای نیزه رفت و شهید جهاد مغنیه در این دشت با یارانش پر کشید.

عجب حال و هوایی می‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم، عجب حال و هوایی...





گفتوگو با همرزم شهید مصطفی صدرزاده

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

صدرزاده در حین خداحافظی

ابوزهرا، همرزم شهید مصطفی صدرزاده می‌گوید: برای جامعه تکفیری، آمریکا و اشغالگران فلسطین پیامی داریم؛ «ما فرزندان امام خامنه‌ای هستیم هیچوقت به خطوط قرمز ما نزدیک نشوید». شیعه حاضر است تا پای جان و مال و خانواده خود، از این خطوط قرمز دفاع کند.
ابوزهرا، همرزم شهید صدرزاده درحالی که دوستان شهید را دلداری می‌داد و از گریه و بی‌قراری بسیار آن‌ها جلوگیری می‌کرد، در گفت‌وگو با تسنیم به توصیف ابعاد شخصیت عظیم شهید مصطفی صدرزاده پرداخته و می‌گوید: سردار بزرگ اسلام شهید صدرزاده با اسم جهادی «سیدابراهیم» نزدیک به سه سال از عمر خود را زمانی که می‌توانست کنار همسر و دختر و پسرش باشد؛ در راه اسلام به خاطر امنیت ما و جامعه اسلامی کنار گذاشت. از زندگی خود و زمان‌هایی که می‌توانست در راحتی و آرامش باشد گذشت. در سخت‌ترین شرایط کار کرد و در برنامه‌های مستشاری و عملیاتی در سوریه جزء مدافعان حرم بود.
نمونه‌ای والا از یک فرمانده میدانی بود/با بخیه‌های کشیده نشده در حال خونریزی می‌جنگید
همرزم این شهید مدافع حرم ادامه می‌دهد و می‌گوید: مصطفی صدرزاده نمونه والا و الگویی کامل از یک فرمانده میدانی بود، فرمانده‌ای که یک دقیقه هم نیروی خود را رها نمی‌کرد. از کنار نیروی خودش یک لحظه فاصله نمی‌گرفت. بارها و بارها مجروح شد و در حالت مجروحیت باز هم به خط برمی‌گشت، ما با عصا و با پایی که هنوز جراحتش بسته نشده و با بخیه‌های کشیده نشده‌ای که هنوز خونریزی دارد او را در میدان جنگ می‌دیدیم.
فرمانده گردان لشکر فاطمیون؛ الگویی کامل از عقیده راسخ به ولایت مطلقه فقیه بود
او می‌گوید: من کسی را با اوصاف این چنینی سراغ ندارم. هستند افرادی که چند خصوصیت از این ویژگی‌ها را داشته باشند اما به مساوات شخصیت مصطفی کسی را نمی‌شناسم او الگویی کامل از اخلاق اعتقاد شجاعت و عقیده راسخ به ولایت مطلقه فقیه و نائب‌الامام العصر(عج) امام خامنه‌ای بود. یک سرباز عالی از سپاه امام زمان(عج) بود.
ابوزهرا در ادامه سخنانش توضیح می‌دهد: امروز مصطفی از کنار ما رفته است اما ما فقط با جسمش خداحافظی کرده‌ایم، قطعا درس‌هایی که از او گرفتیم در آینده دفاع و مقاومت همیشه در تاریخ خواهد ماند. ما آموزه‌هایی که از او به دست آوردیم هیچگاه فراموش نخواهیم کرد. مصطفی صدرزاده چه چیزهایی در این ایام که ما توفیق شاگردی در محضرش را داشتیم از او یاد گرفتیم چه نظامی چه اخلاقی و چه شجاعتی که وصف پذیر نیست.
پیام همرزم شهید ایرانی فاطمیون: تکفیری‌ها به خطوط قرمز فرزندان خامنه‌ای نزدیک نشوند
او در بخش پایانی سخنان خود می‌گوید: اما یک پیام داریم برای جامعه تکفیری و آمریکا و برای اهالی فلسطین اشغالی که با اسم اسرائیل دولتی برای خودشان غصب کرده‌اند: ما فرزندان امام خامنه‌ای هستیم اولاً هیچوقت به خطوط قرمز ما نزدیک نشوید. ما خطوط قرمزی داریم شیعه از این خطوط قرمز دفاع می‌کند و حاضر است جان و مال و خانواده‌اش را فدای این خطوط کند. آمریکایی‌ها بدانند غلط زیادی مرتکب شوند ما جواب کارهایشان را می‌دهیم و اسرائیل بداند چیز زیادی از عمرش باقی نمانده است حتی اگر ما نباشیم فرزندان ما هستند و عقیده‌هایمان را به آن‌ها یاد داده‌ایم تا این اسم از نقشه‌های عالم پاک شود و مقدمات ظهور امام زمان(عج) را فراهم خواهیم کرد.
یا ایها تکفیریون! «نحن اَبناء الخامنه‌ای»
ابوزهرا خطاب به تکفیری‌ها جملاتی را به زبان عربی ادا می‌کند و می‌گوید: یا ایها تکفیریون! اِسمَعونی جیّدا نحن اَبناء الخامنه‌ای؛ الی یوم القیامة نحن الموجود و نحن مدافعا الخطوط ِ الاحمر لکل العالم الاسلام من عقیلة سیدة الزینب؛ عقیلة بنی‌هاشم من کربلا من نجف من عقیدتنا.

صحبت های همسر شهید صدرزاده در مراسم تشییع:

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ق.ظ

مزار صدرزاده


مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.
سلام علیکم
سلام بر انبیا و اولیای الهی، سلام بر چهارده نور مقدس، سلام بر سیدالشهدا علیه السلام، سلام و درود خدا بر خمینی کبیر که ما را آبرو بخشید و به ما درس عزت و شهادت داد، سلام بر ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تا کنون و سلام بر مصطفای عزیز، نازنین همسرم، پدر خوب فاطمه و محمد علی، فرزند خود بابا و مادر؛ مادر و پدری که مصطفی را با لقمه حلال، شیر پاک و اشک و عشق به امام حسین(ع) تربیت کردند.
راحت بگویم؛ نبودن مصطفی برای من، فاطمه، محمدعلی، پدر و مادرش و تمام دوستان و خانواده بسیار سخت است. ولی آیا مگر ما از حضرت زینب بالاتریم؟! مگر ما در روضه ها نمی گوییم که ای کاش در کربلا بودیم تا جوانانمان را به یاری امام حسین(ع) می فرستادیم؟ مگر نه این است که رهبرمان حضرت امام خامنه ای حسین زمان است، مگر نه این است که داعش فرزندان آمریکا و صهیونیست هستند؟! یزیدیان و شمر های زمان هستند؟
مگر قرآن نمی فرماید فاعتبروا یا اولی الابصار؟ پس عبرت این است که مدافعان حرم نگذارند دوباره زینب کبری اسیر شود. فاعتبروا یعنی مصطفی فدای رهبر، نه تنها مصطفی بلکه محمدعلی فدای رهبر، فاطمه فدای رهبر، خودم فدای رهبر، تمام دار و ندار هستی مال و زندگی فدای رهبر، خود مصطفی در وصیت نامه‌اش فرموده فقط گوش به فرمان رهبر باشیم.
فاعتبروا ینی مصطفی فدای اسلام، یعنی بی‌تفاوت نباشیم، یعنی اسلام مرز ندارد، فاعتبرو یعنی مصطفی ثابت کرد کل یوم عاشورا، فاعتبروا یعنی مصطفی ثابت کرد باب شهادت باز است. اگر شهدای مدافع نمی رفتند و زبانم لال دوباره زینب کبری(س) اسیر می شد چگونه می توانستیم در صحرای محشر در مقابل حضرت زهرا (س) سرمان را بالا بگیریم؟ ولی حالا تا حد توان روسفید شدیم.
مصطفی عزیز را هدیه کردیم به حضرت زینب، هدیه کردیم به اسلام عزیز، به مکتب و مذهب، به رهبر عزیزتر از جانمان و مگر سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت است؟! پس راضی هستیم به رضای خداوند مهربان، در پایان از خداوند متعال فرج بقیه الله الاعظم، سلامتی رهبر عزیزمان را میخواهیم و از روح مطهر مصطفی عزیز و از همه شهدا خواهانیم ما را در راه ولایت فقیه و پیروی از سید علی خامنه ای ثابت قدم بدارد، ما را قدردان خون شهدا قرار دهد والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید سید ابراهیم

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ق.ظ

خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید سید ابراهیم که روز چهارشنبه 6 مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه بیان کردند...

...درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید، حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟! گفت: سید ابراهیم !
صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت : این !
..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند !
یک جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم.. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و ... هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله ... خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند، اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود ...


خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده - 2

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ


آن ها با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند.

ماه رمضان دوسال پیش سوریه اتفاق جالب افتاد. همه مساجد سنی اعلام کردن عید فطر شده است ما هم که گشنه و خسته بودیم شروع کردیم به خوردن با چه فزع و جزعی...

بعد یه مقدار از بسته های شیرینی و آجیل های جیره جنگی برداشتم و رفتم تو سنگر برادران ارتش سوریه، ارتش سوریه هم معمولا آدم های مفیدی نیستن؛ خواستم مثلا کار فرهنگی کنم. باز کردم و گفتم عیدتون مبارک و بهشون تعارف کردم. گفتند روزه ایم. گفتم : بابا الان مساجد خودتون اعلام کردن که عیده! گفتند: ما از دفتر سید قائد - آن ها به مقام معظم رهبری میگن سید قائد - در زینبیه پرسیدیم گفتند فردا عیده...

زدم توی سرم و به خودم گفتم توی سوریه حرف های مفتی های خودشون رو قبول ندارند و میگن سید قائد گفته فردا عیده و ما خیلی راحت دیدیم سنی ها شروع کردن به خوردن و تبریک عید میگن ما هم خوردیم...

اندیشه بسیجی و اندیشه های دفاع مقدس و اندیشه شهدا به اونجا تزریق شده است، بچه های حزب ا...، بچه های سوریه، بچه های زینبیون عاشق مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) هستند و با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند.


خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده - 1

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ق.ظ



به خاطر بلد نبودن زبان، نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم

اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباط گیری بسیار سخت بود. بعضی مواقع به دلیل بلد نبودن زبان، نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم. یک شب از توی سنگر سوری ها بیرون رفتم. پشتمان باغ زیتون بود و 50 متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت. آمدم عقب و می خواستم برگردم به سنگر که یک باره کسی از سنگر داد زد مین! گفتم مین؟! یعنی چطور می شود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند. دوباره یک قدم آمدم جلوتر، دیدم با عصبانیت می گوید: میییین! تعجب کرده بودم که چطور ممکن است. مگر هم چین چیزی می شود. باز با صدای بلند داد زد: مین! چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم، شروع کرد به تیر اندازی. سریع روی زمین خوابیدم. آن نفر با داد حرف می زد و منم با داد جواب می دادم. هرچه می گفتیم حرف هم را نمی فهمیدیم تا اینکه یکی از نیروهای حزب ا... که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت. بعد فهمیدم " مین" یعنی تو که هستی که در زبان عامیانه این طور گفته می شود.


"سید ابراهیم" هم پرواز کرد

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

پرواز صدرزاده

بعد نماز صبح، نیروهای ویژه سوار خودروها می شدن و صدای فریاد سید ابراهیم سکوت را می شکست...

اگر ناتوانی بگو یاعلی...

اگر خسته جانی بگو یاعلی...

همه سوار شدن، سید هم که دید تو ماشین نشستم و نگاهش می کنم با دست خداحافظی کرد و گفت: "رفقا ما هم رفتیم با رفقا

عصر تاسوعاست که خبر می رسد " سید ابراهیم" هم پرواز کرد. خبر زبان به زبان بین دوستان و هم رزمان شهید می پیچد. باورش برای همه سخت است؛ همه در بهت رفتن سید مانده اند. با اینکه به قول یکی از دوستانش که می گفت:" کسی انتظار ماندن سید در این دنیا را نداشت. تا همین جا هم توی وقت اضافه بود" اما داغ رفتن و جای خالی فرمانده گردان عمار فاطمیون، داغی است که بر سینه ی فاطمیون می ماند

تشییع صدرزاده

شهید سید مصطفی صدر زاده

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ

فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون، شهید سید مصطفی صدر زاده با نام جهادی "سید ابراهیم" متولد سال 1365، دانشجوی ادیان عرفان دانشگاه آزاد تهران مرکز می باشد. او کلا عاشق سید ابراهیم همت بود؛ اسم جهادی " سید ابراهیم" را هم به همین خاطر برای خود گذاشته بود. وی دو سال شاگرد آیت الله سیستانی بوده و در محضر این عالم بزرگوار کسب علم می نمودند. او دارای یک فرزند دختر 7 ساله به نام فاطمه و یک فرزند پسر 6 ماهه به نام محمدعلی است.

جرقه رفتن ایشان به جبهه های مقاومت سوریه، در دانشگاه زده شد؛ قرار بود هر کس یک عارف را به دانشجویان معرفی کند، مصطفی مجذوب شهید حسن هنری که یکی از دانشجویان به عنوان یک عارف واصل معرفی کرده بود، شد و در راستای شناخت بیش تر این شهید به مجاهدان گردان عمار 8 سال دفاع مقدس رسید و از آنجا شیفته این گردان و نام عمار شد. در سوریه هم اسم گردان خود را عمار گذاشته بود.

شهید سید مصطفی صدرزاده گهواره نشینی بود که به برکت خون مطهرش بیرق اسلام در شرق و غرب عالم بر افراشته شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

بانوی مصطفی

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

از ماشین پیاده شدم، کوچه خلوت خلوت بود و من خبر دارم که دیشب در شام غریبان طفلان حسین (ع) چه قیامتی بود منزل مصطفی ( شهید سید مصطفی صدرزاده) و بانویش.

در باز بود، وارد شدم و آهسته آهسته از پله ها بالا رفتم. هیچ صدایی نمی آمد. سکوت بود و سکوت. در خانه هم باز بود، وارد شدم و به امید دیدن یک آشنا، چشم گرداندم.

بالای مجلس حاج خانوم صدرزاده نشسته بود. همان پیرزن مهربان با چهره ای نورانی که معلم بازنشسته است. اویی که سال هاست منزلش محفل قرآنی زنان محله است. مثل همیشه مفاتیح کوچکی در دست دارد و مشغول دعاست.

مادر بانوی مصطفی ، با چشمانی اشکبار به استقبالم می آید. اینقدر بی قرار دیدن بانوی مصطفی بودم که فراموش کردم تسلیت بگویم.

- سلام خانوم...

-سلام مادر، خوش آمدی ...

- بانوی مصطفی کجاست؟

- اتاق...

بی درنگ به سمت اتاق رفتم. منتظر بودم بانویی گریان که توان ایستادن بر پاهایش را ندارد، خود را در آغوشم بیندازد و با هم های های گریه کنیم. هنوز وارد اتاق نشده بودم که دیدم بانویی استوار چون کوه، با لبخندی حاکی از رضایت به استقبالم آمد و گفت : سلام ، خوش اومدی...

چه بگویم ؟ خدایا!

محکم در آغوشش گرفتم، نه!... خودم را در آغوشش انداختم!

نه یک آه، نه یک ناله، نه یک قطره اشک ...

عنان اشک در دست من نبود، ولی او آرام بود و صبور ...

به چشمانش خیره شدم، تمام وجودش می خندید.

اشکم را پاک کرد و گفت:"چرا ناراحتی؟! مصطفی به آرزویش رسید.

تصادف می کرد خوب بود؟!

می سوخت خوب بود؟!

مصطفی شهید شد! چه چیزی بهتر از این؟ خدا را شکر که شهید شد و به آرزوش رسید."

خدایا به دادم برس. این بانوی مصطفی است...

با خجالت گفتم : خب... بسه دیگه... منو دلداری نده...

من خیره به او و دستش در دستم ...

نه.... قلبم در دستش!

گفت : "منتظرت بودم، خیلی منتظرت بودم..."

و بغض راه گلویم را بسته بود. اگر لب باز می گشودم اشک جاری می شد و باز آبرویم می رفت.

نتوانستم بگویم ، از صبح عاشورا تا حالا (که هنوز 24 ساعت هم نشده که خبر را شنیده ام) چقدر بیقرار دیدنش بودم.

راستی تاکنون واژه مصطفی را بدون پیشوند آقا از زبان بانوی مصطفی نشنیده بودم، اما حال افقط می گفت مصطفی و دیگر هیچ ...

رفته بودم مرحمی باشم بر زخم دلش ، اما او مرحم گذاشت بر درد دلم.

رفته بودم تکیه گاهی باشم بر اشک های بی قراریش، اما او ...

خجالت زده از روی بانوی مصطفی گوشه ای نشستم، حاج خانوم صدرزاده چیزی زیر لب گفت که نشنیدم، اما دو قطره اشکی را که بر صورت ماهش غلطید ، دیدم.

حالا خانواده شهید صابری هم به جمع ما پیوستند. فرزند آن ها در ایام شهادت بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا (س) پر کشید.

محمدعلی بیدار شده و فاطمه مهیای رفتن به مدرسه می شود.

دوستی مرا دید و گفت : خیلی تنهایش گذاشتید؛ بانوی مصطفی خیلی تنها بود و خداحافظی کرد و رفت.

او گفت و رفت، و من شنیدم و سکوت کردم. قلبم شکست! او چه می دانست که...

بیخیال...

این قصه بانوی مصطفی است نه من!

مادر شهید صابری در حال دلداری دادن به بانوی مصطفی بود و بانوی مصطفی این گونه پاسخ داد:

" من اصلا ناراحت نیستم، مصطفی به آرزویش رسید. تاسوعا شهید شد، عاشورا پیش اربابش حسین (ع) بود.

بعضی ها سرزنشم می کردند که چرا مصطفی رفته سوریه می جنگه؟ اونجا که خاک ما نیست.

ولی من افتخار می کنم که مصطفی به خاطر خاک نجنگید، مصطفی به خاطر دینش جنگید.

من اصلا از شهادت مصطفی ناراحت نیستم، اگر گریه می کنم به خاطر تنها شدنِ خودمه.

سه هفته قبل از شهادتش گفت : تو دعا کن من شهید بشم ، منم قول میدم تو رو شفاعت کنم.

منم گفتم : تو شهید بشی، من صبر می کنم.مقام صابرین بالاتر از مقام شهداست."

و من یاد خطابه زینب (س) و " ما رایت الا جمیلا" افتادم.

آری! بانوی مصطفی زینب وار می اندیشد که مصطفایش را در روز تاسوعا تقدیم آستان قدس الهی می کند.

آری بانو! تو خطابه می خوانی و می خندی و به من می گویی گریه نکن، و گرنه من که می دانم جانت به جان مصطفایت بند بود.

و من خوب می دانم که تا تو از مصطفی دست نکشیده بودی، زمین گیر بود. رهایش کردی که سبکبال پر کشید...

آری بانو!... دل بریدن خیلی درد دارد...

و خانم صدرزاده (مار شهید) آهسته از کنارم رد شد، آرام و بی صدا اشکش را پاک می کرد. شاید داشت به این فکر می کرد که چگونه مصطفایش را نذر حضرت عباس (ع) کرده است.

نذرت روز تاسوعا قبول شد مادر!

راستی فاطمه کلاس اول است و نمی دانم نوشتن بابا را یادگرفته یا نه ؟! اما دیدم که چگونه بهانه بابا را می گرفت.

از این به بعد، فاطمه باید یاد بگیرد که بنویسد: بابای فاطمه، مدافع حرم بسیجی شهید سید مصطفی صدرزاده.

و گروهی از همسایه ها آمدند و من تکه های دلم را از زیر پای نگاه سنگین شان و میان دستان پرمهر بانوی مصطفی جمع کردم و به خراب آباد تهران برگشتم.

السلا علیک یا زینب کبری (س)...