مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهید غلام محمد احمدی (فاطمیون)

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۳ ب.ظ


شهید«غلام محمد احمدی»

فرزند:علی

ولادت:7شهریور1374

شهادت:12مهر1393

مزار:گلزار شهدای بهشت معصومه  قطعه 31 شهدای مدافعان حرم

کانال  رسمی سرداران«فاطمیون»

 @Sh_fatemi 

شهید سید اسحاق موسوی (فاطمیون)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ب.ظ

شهید سید اسحاق موسوی فرزند سید محمد متولد ۱۳۵۶ افغانستان بغلان به دنیا آمد به همراه پدر وخانواده به ایران مهاجرت کرد در ایران بزرگ شد وتا دیپلم درس خواند وزمان طالبان وارد افغانستان شد،  با گروهای مثل حرکت در افغانسنان با طالبان جنگید بعد از سقوط بغلان با نیروهای اسماعیل خان با طالبان جنگید وهمسر و دوفرزندش را در این راه تقدیم اسلام کرد بعد از مدتی مجدد به ایران باز گشت وسرانجام بعد تهدید سلفی ها مبنی بر تخریب مرقد مطهر حضرت زینب ( س)خود را به سوریه رساند ، به خواست ابوحامد وارد حما شد در بعد از شهادت حسین براتی به فرهاندهی حما منصوب شد ودر حما رشادتها وجانثاری از خود نشان داد که باز به دستور ابو حامد با نیرو هایش  وارد حلب شد در کنار مهدی صابری وسید ابراهیم به دفاع از حریم ال الله پرداخت وسرانجام در تاریخ ۱/۱۰/۹۳در منطقه حندرات دعوت حق را لبیک گفت وبه دیدار سالار شهیدان شتافت ودر تاریخ ۱۰/۱۰/۹۳بدنش در قطعه شهدای  بهشت رضای مشهد آرام گرفت

 @sh_fatemi

خواب شہید جاویدالاثر عباس آبیاری قبل ازشهادت

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۰۷ ب.ظ


شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال استراحت بود ڪہ در خواب حضرت زینب را صدا میزد . دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند...

بہ نقل از  شہید بزرگوار عباس آبیارے:

در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم ، من ک متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟ بانوے قد خمیده گفت بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم ک نام برادرم عباس را دارے  بعد شهید عباس_آسمیہ را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیرے را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم، شهید مرتضے ڪریمے را صدا ڪرد و فرموند هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم ، میثم(شہید میثم نظرے) جان توام بیا ڪنارم پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل نور رفتیم...

دو روز بعد از خواب شہید جاویدالاثر عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ ،در منطقه عملیاتی خان طومان واقع در حلب هر پنج شہید بزرگوار بعد از شہادت در ڪنار هم جاویدالاثر میشوند...


شادے روح طیبہ شہدا صلوات

کــــــــــانال شهید @shahid_ghahraman

@Shohadaye_Modafe_Haram

خاطره ای از شهید صدرزاده (3)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ

میگفت: یکسال از آخرین و اولین باری که دیدمش میگذشت و هربار میرفتم منطقه سراغش رو میگرفتم و اگه جایی ازش صحبت میشد یه جوری صحبت میکردم که انگار یه عمرِ میشناسمش.

واقعیتش هم همین بود همون یه شب برام مثل یه عمر لذت بخش بود. تا اینکه اینبار دیدمش.

اولین بار گذری همدیگه رو دیدیم. میگفت سمتش نرفتم، میترسیدم منو یادش نباشه. از عمار شنیده بودم که افغانی نیست و بچه بسیجیه و بچه ی شهریار. تا اینکه بالاخره تو جلسه قبل عملیات دیدمش.

سید ابراهیم با یکی از دوستاش بود و من هم با عمار نگام به نگاهش گره خورد لبخندی زدم و سلام کردم نفهمیدم اصلا جوابم رو داد یا نه ولی مطمئن بودم منو یادش نمیاد.

میگفت جلسه شروع شد و من هم یه گوشه از حواسم به سیدابراهیم بود.

طرح ها که داده شد گفتن خب کسی نظری نداره؟

سید ابراهیم با جسارت دستش رو بلند کرد و اجازه گرفت و شروع کرد به حرف زدن.

میگفت بلند شد و اشکالاتی که به نظرش میرسید رو جسورانه ولی در نهایت احترام گفت، حتی شاید یه جاهایی صداش هم بلند میشد ولی در کمال احترام حرف میزد.

گفت: 120 تا نیرو به من بدین ما میزنیم هدف اول رو میگیریم، شما فقط سریع پشت ما رو پر کنید، بلافاصله میریم برای هدف بعدی فقط اگه ازمون نیرویی شهید یا مجروح شد تکمیلمون کنید، ماهم کسی رو بر نمیداریم، حتی اگه خودمم شهید یا مجروح شدم نمیذارم کسی بهم دست بزنه، سریع میریم سمت هدف بعد، اجازه نمیدیم دشمن خودش رو جمع و جور کنه، شما فقط پشت ما رو پر کنید ...

میگفت حیرون بودم از این بشرآدم جنگ ندیده ای نبود که معنی تیر و ترکش و انفجار رو ندونه، اهل عقب نشستن و فرمان دادن هم نیست خودش نفر اوله. پس با چه شهامتی میگه من میرم تو دل دشمن شما فقط پشتم رو پرکنید.

میگفت باید خمپاره کنارت خورده باشه، باید تیر بیست و سه بالا سرت ترکیده باشه،باید صفیر چهارده و نیم رو که از کنارت رد میشه رو شنیده باشی تا بفهمی تو دل دشمن زدن یعنی چی، خط شکن بودن یعنی چی . اونجاست که مرد از نامرد تشخیص داده میشه.

طرحش رو قبول نداشتم و نداشتن ولی تو دلم به جسارت و شجاعت و توکلش حسابی غبطه خوردم و آفرین گفتم

انگار روز به روز قرار بود مهر سید ابراهیم تو دلم بیشتر رخنه کنه و من رو شگفت زده ی خودش.

میگفت اون شب نشد باهاش حرف بزنم تا اینکه ...

"نقل از صفحه یکى از دوستان شهید"

خاطره ای از شهید سامانلو

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ

سلام. نوروز 95 کنار جاده جمکران چشمم به یک بنر افتاد که  دلمو لرزوند. اشک تو چشام جمع شد: "به یاد شهید مدافع حرم سعید سامانلو".

 خبرنداشتم که سعیدشهید شده. با سعید توی دوره مربی گری سلاح همدوره بودیم.آخر دوره شعری سرودم که نام همه بچه ها توی شعر بود. خودم نمیدونم چرا با نام سعید شروع کردم ونمیدونم چرا بیتی که نام سعید توش بود از همه ابیات برام دلچسب تر بود: «السلام ای مربیان سلاح* رهروان مسیر خیر و صلاح* با شمایم که می شوید الگو* پس از این ای سعید سامانلو....»  .

 عکس سعید رو که روی بنر دیدم خیلی حالم گرفته شد.ناخودآگاه شعر دوره  روی لبم جاری شد. بیت مربوط به سعید را دایما زمزمه میکردم  وبه حالش غبطه می خوردم ، که کم کم این ابیات به دلم جاری شد:

« و چه زیبا سعید الگو شد* و به سامان رسید و مه رو شد* و به زینب(س) قسم که عاشق بود* و شهید مدافع او شد».     

   روحش شاد

( عبدالحقیر محسن "حیران")

کانال رسمی شهید مدافع حرم سعید سامانلو

@shahid_samanlo


یک روز بااحمد سوار موتور بودیم .خانمی پشت فرمون اتومبیل روسری نداشت .احمد گفت بریم نزدیک  بهش تذکر بدم .گفتم نه ولش کن اون مطمینا درست نمیشه .ویه حرفی بهت میزنه که خودت خجالت میکشی . و داریم که امربه معروف جایی درسته که بدونی طرف تغییر می کنه .

گفت از کجا میدونی سرش نمیکنه گفتم از قیافش معلومه .خلاصه رفت کنار ماشین و سرش رو انداخت پایین و بااحترام گفت ابحی ببخشید  عذرخواهی میکنم .میشه روسریتونو سرتون کنید .

اون خانوم هم  روسری رو سرش کردو گفت چشم .

بهم گفت: دیدی؟ شماها میترسید امربه معروف کنید .اگر امربه معروف رو کنار نمیگذاشتیم اوضاع مملکت و شهرمون اینطوری نبود .

سرش درد میکرد براتبلیغ دین واحیای ارزشهای فراموش شده .اصلا نمیترسید بلایی سرش بیارن  .وحتی اگر تواین راه صدمه ای میدید خوشحال میشد .

بسیار شجاع بود و استوار وخیلی دلش میسوخت وقتی میدید حجاب رعایت نمیشه .

روح آسمونیش شاد باشه ان شالله به برکت صلوات برمحمدوال محمد 

کانال احیاگران واجب فراموش شده

https://telegram.me/Ehyagaran

احیاگران واجب فراموش شده 

شماره پیام کوتاه3000101195 

واجب فراموش شده 



شهیدسید احسان میرسیار

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۹ ب.ظ

کلنا عباسک یا زینب سلام الله علیها

شهید یکی از بچه بسیجیای فعال پایگاه حر محلشون بود هیچوقت هییت رفتنش ترک نمیشد وقتی همرزمش میثم نجفی شهید شد خیلی بی تابی میکرد اما با سه تا فرزند  دختر هم از جهاد و دفاع نتوانست منصرفش کنه...

سید احسان میرسیار از نیروهای صابرین سپاه حضرت محمد رسول الله تهران بزرگ که در بهمن ماه 94 در درگیری‌های مستشاری در سوریه مفقودالاثر شده بود.پس از این واقعه تصور می‌شد که وی به اسارت نیروهای تکفیری در آمده است.

بعد از بررسی‌ها شهادت وی تایید شده اما اکنون جسد وی در دسترس نیست و تصور می‌شود که نیروهای تکفیری جسد این شهید را منتقل کرده‌اند.

از بسیجیان پایگاه حضرت حر زیباشهر قرچک بوده است و در کارنامه خود مبارزه با گروهک پژاک را نیز دارد.


@shahid_ehsan_mirsayar

شهادت فرمانده سنی مذهب عراق (فارس سبعاوی)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ

گروه بین الملل مشرق- در ادامه عملیات نظامی بازپس گیری استان نینوی واقع در شمال عراق از گروه تروریستی تکفیری داعش، منابع خبری عراقی از شهادت "فارس سبعاوی" فرمانده سنی مذهب نیروهای بسیج مردمی (حشدالشعبی) عراق در بخش جنوبی شهر موصل خبر داده اند.

بنابر این گزارش، در درگیریهای روز گذشته میان نیروهای نظامی عراقی و گروه تروریستی تکفیری داعش، دهها تروریست به هلاکت رسیده و یا محروح شده اند. عملیات بزگ "بازپس گیری استان نینوی" واقع در شمال عراق از یک هفته پیش با مشارکت بیش از 20 هزار نفر از نیروهای ارتش، پلیس و بسیج مردمی عراق آغاز شده که به بازپس گیری مناطقی همچون مخمور، کبیسه در جنوب شهر موصل منجر شده است. نیروهای داعش با اعزام پی در پی عوامل انتحاری و استفاده گسترده از میادین مین و تله های انفجاری آخرین تلاشهای خود را برای جلویگری از پیشروی سریع نیروهای عراقی بکار بسته اند.

شهادت سه مدافع حرم (راه چمنی و جبلی و حمیدرضا قاسمپور)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۳ ب.ظ


ابوالفضل راه چمنی از تهران به رفیقش علی امرایی پیوست ...
شادی روحشون صلوات

 بسم رب الشهدا و الصدیقین
 مدافع حرم حضرت  زینب سلام الله علیها محمد جبلی در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) به درجه رفیع  شهادت نائل آمد.

🔴بسم رب الشهداوالصدیقین
پاسدار رشید اسلام حمیدرضا قاسمپور از استان فارس به خیل شهدای مدافع حرم پیوست

شهید محمد هادی سلیمی (فاطمیون)

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ب.ظ


شهید«محمد هادی سلیمی»

فرزند:چمن علی

ولادت:5مهر1373

شهادت:7مهر1393

مزار: گلزار شهدای بهشت معصومه قم قطعه 31 شهدای مدافعان حرم

سرداران«فاطمیون»

 @Sh_fatemi 

فرازی از وصیت شهید حرم ابوذر غواصی

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۱ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

بادران بیدار باشید که امروز جنگ میان اسلام ناب محمدی واسلام کاذب است. برای خدا که کاری ندارد دین خود را حفظ کند؛ این امتحانات الهی است.

 از مردم ایران وتمام مسلمانان جهان خواستاریم به حول وقوه الهی رهبر فرزانه انقلاب حضرت امام خامنه ای مدظله العالی را یاری فرمایند تا تیر حق و عدالت را برقلب زورگویان جهان نشاند و زمینه ظهور حضرت بقیه الله را فراهم آورند 

مناجات با معبود 

از اینکه به زیارتش می روم شاد و مسرورم اما ازاینکه دستم از اطاعتش خالیست بسیار غمگینم. عزیزان همنشین قرآن باشید دست به دامان اهلبیت و مساجد را از حضور باتوجه تان پر کنید ودر تمام شعون زندگی توجهتان به خدا باشد

من الله توفیق 

(   خدا      خدا      خدا   )

ابوذر غواصی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴

شهادت فروردین ۹۵

@parastohaie_ashegh313

شهید محمدحسین اکبری (شهید فاطمی)

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ



تاریخ شهادت 20 شهریور 1393

محل شهادت دمشق دخانیه 

مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه 50 می باشد 

@sh_fatemi

@Labbik_Yazaenab

گفت نمی خواهی پدر شهید باشی؟

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ

«مهدی» برای بار دوم شهید شد!

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۱۰ ب.ظ

به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، حبیب احمد زاده نویسنده حوزه دفاع مقدس در یادداشتی برای دوست خود مهدی ملک آبادی که در سوریه شهید شد می‌نویسد:

 دیشب خبرش را از پرویز شنیدم که مهدی برای بار دوم شهید شد. بار اول که خمپاره‌ای کنارش منفجر شد، در زمان محاصره شهر آبادان بود، شکمش بازشده و آن بچه ١٢ ساله با شجاعت شکم باز را در دو دست جمع کرده تا بتواند از جا برخاسته و خود را به کسی برساند و سپس ناتوان از پا افتاده بود، مرده پنداشته و به سردخانه منتقلش کرده بودند، مثل هزاران مردم بی‌گناه دیگر شهرهای آبادان، خرمشهر، سوسنگرد و ...

روزبعد، کسی به زنده بودنش پی‌برده و انتقال به اطاق عمل و بعد سالها در جبهه مانده بود با حدود بیش از یک متر و نیم روده پلاستیکی، و دردهای شدید، مادرش را که رختشوی بیمارستان شرکت نفت بود قبلتر خمپاره‌ای به شهادت رسانده بود در میان تمام آن رخت‌های خونین بقیه رزمندگان، و بعدها شد قبضه چی مدافع شهر در مقابل همه آن توپخانه ها و خمپاره های از خدا بی خبر که مردم را بدون نگاه کردن به شناسنامه، قومیت، نژاد، دین و تفکیک لباسی به شهادت می‌رساندند، چقدر شبانه با همان تن کوچکش و دردهای جانکاه کمک می‌کرد تا از انبار سپاه و ارتش مهمات بدزدیم، تا شاید بتوان کاری کرد برای آن همه مردم رها مانده در مقابل توپخانه های دشمن، و به شوخی می‌گفتیم ما تنها آدمهای خلقت خدا هستیم که صرفا برای دفاع از مردم شهر و به واسطه این دزدی ها و دروغ‌های کاملا خالص و بی ریا، به بهشتش می‌رویم ...

می‌دانم که او در تمام این سالها، با دردهای وحشتناکش زیست ولی این را نمی دانم و تعجب که چگونه هرگز خنده از لبهایش دور نمی شد... قبضه چی کوچولوی من، دیشب برای همیشه آرام گرفت، او باز هم شهید شد ، خداکند این بار اشتباه نشده باشد ، بگذاریمش بعد از سی و اندی سال، یک شب هم بدون دارو، بی درد بخوابد، از ته دل می‌دانم که مهدی ملک آبادی عزیزم هم به این خواب خوش راضی است... اگر آن دنیا، آن چند ملک همیشه طلبکار، ازت سراغ اعمال خوبت را گرفتند بگو من هم ملک هستم، ملک آبادی مهمات دزد، قول می‌دهم آنها هم خواهند گفت: بهشت خدا گوارای وجودت، پس بزرگمرد کوچکم، من هم می‌گویم ای ملک سارق مهمات، آن بهشت خدا، هر آنگونه که هست، گوارای وجودت.

خاطره ای از ابوحامد

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۰۵ ب.ظ

درخیبر9(اولین خط دفاعی فاطمیون درسال 92)سرمان هجوم شد بچه ها به شکل L آرایش دفاعی گرفتن. 

یک سمت آرایش دفاعیمان به فاصله تقریبا سی چهل متر بدلیل باز بودن معبر زیر دید مستقیم دشمن بود.

 از همینجاشدیدا زیر آتش قرار داشتیم بچه ها مقاومت میکردن.

برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم ابوحامد از بین درختای پشت سرمان دارد به سمت ما میاد یک لحظه بفکر خالیگاه که بشدت زیر تیر بود افتادم برام سوال پیش آمد که خدا یا از اینجا (خالیگاه)چطوری میخواد عبور کنه

 شروع کردم به صلوات گفتن،ابوحامد رسیده بود به خالیگاه با یک حالت نیم خیز شروع کرد به دویدن و همزمان رگباری شلیک کرد ده پانزده قدمی که جلو آمد یک ملق کامل زد و روی پاهاش ایستاد و دوباره شروع کرد به دویدن و همزمان تیر اندازی کردن

 من دهانم از تعجب باز مانده بود جنگ را بکل فراموش کرده بودم از اون به بعد هرجا در جنگ ابو حامد بود من پشتم به کوه بود

@resanefatemiyoon