مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خواب برادر بزرگوار ابوعلی

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ


خواب شهید صابری رو دیدم بدون معطلی پریدم بغلش انگار که منتظر بود نتونستم خودم و کنترل کنم و گریه ام گرفت.

جوری که پاهام شل شد نزدیک بود بیفتم زمین که محکم منو بغل کرد سرپا نگه داشت.

بهش گفتم غلامحسین داداش ابراهیم کجاست؟گفت جاش خوبه.

گفت به من قول داده بود اربعین بریم کربلا.

سید ابراهیم یه روز ازخواب بلند شد و گفت ابو علی خواب دیدم اربعین باهم داریم میریم کربلا پیاده.

دیشب اندر خواب دیدم من شهیدی از دمشق

یک شهید راه بی بی مرشد و استاد عشق 

خواب دیدم بیقرارم بیقرار مصطفی

من پر از اشک و عزا و داغدار مصطفی 

خواب دیدم خیره بر مهدی شدم با چشم تر

او در آغوشم گرفت و من شدم بیتاب تر 

خم شدم در هم شکستم زیر بار این فراق

او مرا محکم گرفت و گفتمش این گونه باز 

تو بگو اکنون خبر از سید ابراهیم من

از برادر همسفر هم کیش و هم آیین من 

گفت جایش خوب و عالی و دعا گوی شماست

حال، سید عزت و شفیع و الگوی شماست

کانال شهید مهدی صابری

 @Shahid_Saberi

محل شهادت شهید سید مصطفی موسوی

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ

وصیت نامه شهید احمد مشلب(شهیدی از حزب الله)

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۵۳ ب.ظ


حواستون به نمازتون باشه حواستون به  دینتان باشه نماز را اول وقت و زیارت عاشورا بخوانید.

اگرما اینکاررو انجام ندهیم پس چه کسی اینکارو انجام دهد؟

@doostan_e_shohada_channel 

طبق برنامه هباریه رو تا ۱۰ شب یکسره کردیم، تل قرین جلو مون بود بین ما و کفرناسج مرکز ثقل تکفیریها. فاصله ش با ما همش ۲.۵ کیلومتر بود. راه هبارهیه – تل قرین غیر عملیاتی بود خطر مین و دید دشمن، نمی شد زرهی بره. می دونستیم اگر بمونیم تکفیریها از رو تل کاملا مسلط به ما و بقیه هستند اما اگر می گرفتیمش ورق بر می گشت ما مسلط بودیم و اونا زیر دست، روبرو می شدیم با ارباب اصلیشون اون طرف مرز، امکانش بود برسیم به تل. بیشتر از این، منتظر مون نبودن، میشد رسید و گرفتش.

ابو حامد با مخابره به حضرات پشت خط گفت امکانش هست تل قرین رو بگیریم، از اون طرف با مکث گفتن اگه امکانش هست، بسم الله. ساعت ۱۲:۰۰ شب ۳ گروه شدیم و رسیدیم پای تل، گروه اول به مسئولیت ابو حامد باید از وسط تل بالا می رفت، گروه دوم جناح چپ تل رو بعهده داشت با مسئولیت فاتح و گروه سوم جناج راست تل بود با مسئولیت یکی دیگه از دوستان.

بالا رفتیم درگیری شدید شد، نور انفجار، بوی باورت و دود… فهمیدیم که واقعا منتظرمون نبودن یک ساعت از نیمه شب گذشته رسیدیم رو تل، تل رو گرفتیم.

اعلام کردیم تل قرین پاکسازی شده داریم تثبیتش می کنیم. بچه های حزب الله محور شمالی بودن اماده بودن برای تلول فاطمه، حمریت و سلطانه، تعجب کردن که تل قرین رو گرفتیم خودشون رو جمع و عزمشون رو جزم کردن و زدن به تلول فاطمه، حمریت و سلطانه تا صبح یکسره شون کردند.

صبح خروس خون می شد، ارباب های تکفیری ها رو روی تل های دیگه دید. می دونستیم این شروع بازیه واقعیتش هم همین بود. بچه های شنود خبر اوردن که مخالفین گروه گروه و دسته دسته، نعره زنان درحال امدن به اینطرف هستن، وسط ما بودیم. صدای مخابره اومد از پشت خط، شنیدم که به ابو حامد گفت شاهکار کردی شاهکار، شاخ اسرائیل رو شکستی.

تکفیر ها شروع کردن گروه اول ، دوم ، سوم … پشت سر هم حسابوشون از دسته مون در رفته بود. توپخانه ارتش از دیر عدس نمی تونست دقیق پوشش بده، تنها بودیم در مقابلشون. ابو حامد همه رو جمع کرد گفت غیرت حیدری لازمه باید ببینن و بفهمن غیرت حیدری چیه…

زرهی نمی تونست بیاد، ما هم فقط اسلحه سبک داشتیم با چند تا پیکا و ار پی جی ۷، در عوض اونطرفی ها تا دلت بخواد منابع و امکانات داشتن، خمپاره های اسرایئلیشون هم نقطه می زد.

بعضی هاشون رسیدن سر تل، درگیری سینه به سینه بود و رو در رو، می زدمیشون جنازهاشون میشد جون پناهمون و مرمی هاشون می شد مهماتمون، کلاش هامون بعد ۴ یا ۵ خشاب جوابمون میکرد اما کلاش های اونا بود در اطرافمون.

ساعت از ظهر گذشت، کم طاقت شده بودن. بچه های شنود خبر اوردن که تکفیری ها می گن فاطمیون تل رو طلسم کردن، راست می گفتن تل رو طلسم کرده بودیم طلسم غیرت حیدری،

یک یا دوتا گروه شون می رفت عقب، جاش دو یا سه تا گروه دیگه میامد با رجز خوندن پشت مخابره. یک ساعتی می گذاشت که اونا هم دست از پا دراز تر نصف نفراتشون رو می گذاشتن و بر میگشتن.

دم غروب دیگه شل شدن فهمیدن که اینطوری نمی تونن ادامه بدن، داشتن بر می گشتن سمت کفرناسج و جاهای دیگه، تل عنتر جنوب مون بود و اذیتمون می کرد. ۱۸ نفر شهید و نزدیک ۵۰ نفر زخمی داده بودیم از اونطرفی ها هم تا ۱۸۰ نفر رو شمرده بودیم.

تونستیم نفسی بکشیم. همه خسته بودیم از شب قبل شروع هباریه کسی نخوابیده بود نزدیک ۴۸ ساعت. ابو حامد از همه از خسته تر، فرماندهی که علاوه بر مسئولیت فرماندهیش، از جنگ تن به تن هم سرافراز بیرون اومده بود.

رفتم طرفش، فاتح هم اومد چند کلمه صحبت کردیم. باید، باید میامدم پایین تل یعنی ابو حامد و فاتح ازم خواستن که برم پایین تل برای کار مهمی. اومدم پایین تو چند ثانیه ۳ صدای انفجار رو شنیدم طبیعی بود، اگه صدایی نمیامد عجیب بود. از تل عنتر ۳ موشک شلیک شده بود و هدف هم تل قرین. تا قدم رو برداشتم که ادامه بدم به سمت پایین خش خش مخابره امد یکی داد زد حاجی حاجی رو زدن، ابو حامد رو زدن. دنیا رو سرم خراب شد هنوز ۱۰ دقیقه نشده بود که تنها هاشون گذاشته بودم ابو حامد و هم فاتح ، تو دید اخر دیدم که کنار هم و پشت به پشت نشستن…

برگشتم بالا نمی دونم چطوری. می دونستم که ارباب هاشون می بیننمون ، اما مگه می شد نرفت، ابوحامد اونجا بود، فاتح اونجا بود.

رسیدم به سنگر دود بود و خاک، ابو حامد رو دیدیم اما کوتاهتر از همیشه، ابو حامد بالاتر از شانه چیزی نداشت.

فاتح هم اونطرف تر افتاده بود … رفتن هر دوتاشون، فرمانده و معاون تیپ فاطمیون با هم رفتن با هم پرواز کردن…

شهدای مدافع حرم  لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi 


زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست 

  مقام معظم رهبری 

@sh_fatemi

مدافع حرم حضرت زینب (س) شهید سیدحسن حسینی

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۳ ب.ظ


روای  ابو علی:

شب عملیات قرار شد ماشینها رو بزاریم نقطه ی رهایی.. و بعد از اینکه به دشمن تک زدیم  و خط شکسته شد ماشینها رو هم بیاریم.

من هم چون ماشین تحویلم بود دنبال یک نفر می گشتم که ماشین را تحویلش بدم و خودم بچها را همراهی کنم؛ دنبال کسی بودم که بتونه عملیاتی رانندگی کنه و زیر دید و تیر دشمن کم نیاره.

بعداز کمی پرس و جو متوجه شدم سید حسن راننده ی قابلی هست و شب عملیات چند ساعتی مونده بود به حمله ازش تست گرفتم و بعداز کلی صحبت ماشین رو تحویلش دادم.

حدودا نیم ساعتی مونده بود به حمله که سیدحسن اومد پیشم و بهم گفت :حاجی من نمیتونم ماشینو تحویل بگیرم…

گفتم چرا؟

بهونه های مختلفی آورد که من قبول نکردم بعد به جد شهیدش امام حسین(ع) قسمم داد که منم ببرین..

گفتم: سید جان شما بعد ، با بچه های  دیگه، پیش ما میاید.

گفت: نه میخوام خط شکن باشم…  

خوب چهره اش یادمه به حالت التماس گفت: ترو به امام حسین قسم منم ببر.

دیگه مونده بودم چی بگم, اون هم با ما اومد و فردا صبح دیگه ندیدمش.

سید حسن حسینی هم به جد شهیدش امام حسین (ع)  پیوست ؛ پیکر پاک و مطهرش دست تکفیری های  افتاد……

شهادت: ۱۳۹۴/۱/۳۱

نوشته ای برای شهید جوانی

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

کلیپ ارسالی از دوستداران شهدا و شهید حامد جوانی برای شرکت درفراخوان  مسابقه کانال 

بسم رب الشهدا...

وقتی خواستم کلیپ رو تهیه و تنظیم کنم رفتم سر مزار حامد جان تا ازش اجازه بگیرم . اونجا بعد از خوندن فاتحه به شهدای مدافع حرم 

بی اختیار سر مزار حامد که بودم به شدت گریستم نه برای شهید شدن حامد . اون که عاقبت به خیر شد اونم در عالی ترین مرتبه . بلکه به خاطر خودم که حامد کجاست و من کجا و افسوس خودم که چرا همرزم حامد و دیگر حامدهای شهید دیگر نبودم. وقتی که خواستم از سر مزار بلند بشم پدر حامد جان را دیدم که ایستاده بالای سر مزار . بی اختیار باز گریستم . با پدر حامد سلام و احوال پرسی کردم.خیلی چیزها تو دلم بود که بگم و یا بپرسم ولی وقتی می دیدم مثل کوه ایستاده بالای سر پسر شهید جوانش نمیتونستم چیز زیادی بگم . ازشون التماس دعا طلب کردم و اومدم منزل . همون روز تو خواب حامد به خوابم آمد . صحرایی رو دیدم که شبیه به میدان جنگ بود و اون کلمه از حامد به یادم میاد که گفت:معجر!

وقتی از خواب بیدار شدم برای روح حامد فاتحه ای خواندم و باز بغض کردم . حامد با به خوابم آمدنش یقین کردم که اجازه ساخت کلیپش رو به من داد و اون کلیپ و نحوه شهادت او و  خواست خودش از خدا در مورد چگونه شهید شدنش را در دانشگاه ارائه کردم و همه بچه های دانشگاه اشک در چشمانشون حلقه زده بود و بغض کنان برای شادی روح حامد جان فاتحه خواندن و صلوات فرستادن

باشد که ره رو راه پاک امامان و شهدای گرامیان باشیم.

التماس دعا

@alamdar13

وصیت نامه شهید حمید سیاهکلی

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ب.ظ


وصیت نامه شهید بزرگوار حمید سیاهکالی مرادی جمعی تیپ 82 لشگر سیدالشهداء علیه السلام: با سلام و صلوات بر محد و آل محمد(ص) اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم. ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب(س) را بر خود واجب می‌دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد. آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی‌ها و بی بصیرتی‌های برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنه‌های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر . وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است. اما من می‌نویسم تا هر آن کس که میخواند یا می‌شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه‌ای (مدظله العالی) فدا کنم. اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم. والسلام

@modafehhh


شهادت در تاریخ 2 ابان 93 در منطقه جرف الصخر 30 کیلومتری کربلا عمیلیات عاشورا به شهادت رسیدند

گوشه ای ازخصوصیت اخلاقی شهید: 

 ویژگی بارز شهید گره گشایی از کار دیگران بود هرجا هر چقدر که میتوانست بعضا بیش از توانش مسال دیگران را حل میکرد اعم از کار یدی به خاطر تخصصش در کارهای تعمیراتی و کمک فکری حس ششم بسیار قوی داشت در خانواده دوستان همکاران هم محله ایها به عنوان یک مشاور زبده قبول داشتن در الویت رسیدگی به کارهای پدر و مادر نفر اول خانوادهاش بود همه راهها به نظر اقا روح الله تمام میشد دهه فاطمیه اول در منزل پدریشون روضه خوانی حضرت زهرا بود بنا به قول پدر گرامیشون که ایشان هم از رزمندههای دوران دفاع مقدس بودن 80 درصد کارهای روضه به عهده اقا روح الله بود و چه خوب مادرمان حضرت زهرا خریدار جانشون در سرزمین کربلا شدند

نقل از همسر بزرگوار شهید

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــــرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram

قسمتی آموزنده از خصوصیت اخلاقی شهید(خلیلی)

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ


نقل از مادر شهید بزرگوار 

از همان کودکی،به بچه‌ها یاد داده بودیم که به شدت از گناه دوری کنند.

مثلا اگر قرار بود به مجلس عروسی برویم و مجبور بودیم در آن عروسی برویم به خاطر صله‌رحم،موقع شام میرفتیم که تمام شده باشد.

در رادیو و تلویزیون هم اگر احساس میکردیم که موسیقی پخش میشود که شرعاً گوش دادنش صحیح نیست،صدا را قطع میکردیم و اینها باعث میشد که رسول،مسایل دینی را بیاموزد...

یادم می‌آید یکبار زمانی که بچه بود،سوار تاکسی شدم و راننده موسیقی حرام گذاشته بود،یکهو دیدم رسول گوش‌هایش را گرفته و سرش را بین دستانش پنهان کرده و انداخته پایین!

گفتم:چیه مامان؟

گفت:گناه دارد نمیخواهم بشنوم...

کانال شهید رسول خیلی

 @rasoulkhalili

@Shohadaye_Modafe_Haram

گفتگو با خانواده شهید حمیدرضا زمانی (3)

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ


چه کسی خبر شهادت حمیدرضا را به شما اطلاع داد؟

مادر شهید: 5 بعد از ظهر، روز اول محرم بود. با سرو صدایی که از انتهای کوچه می‌آمد به بیرون از خانه رفتم. گمان می‌کردم که برای فرارسیدن ماه محرم مراسم گرفته‌اند. به سمت جمعیت رفتم که متوجه سنگینی نگاه‌ها شدم. به جمعیت که رسیدم پسرم امیر را دیدم که با صدای بلند گریه می‌کند. گفتم "چه اتفاقی افتاده؟" در آن لحظه به ذهنم خطور نکرد که ممکن است برای حمیدرضا اتفاقی افتاده باشد.

از هرطرف صدایی را می‌شنیدم. یک نفرمی‌گفت "اتفاقی نیافتاده است". یک نفر می‌گفت "حمیدرضا مجروح شده است". یک نفر می‌گفت "حمیدرضا شهید شده".

اگر دیگر پسرانتان هم بخواهند به سوریه برود، رضایت می‌دهید؟

مادر شهید: بله. تک تک ما وظیفه حفظ حرم حضرت زینب (س) را داریم و دیگر فرزندانم هم بخواهند بروند، مانعشان نخواهم شد. اگر شرایط حضور زنان هم در جنگ مهیا بود، خودم هم می‌رفتم. اگر برای رفتن حمیدرضا ناراضی بودم به خاطر شرایط زندگی‌اش بود و معتقد بودم که در شرایط فعلی نباید خانواده‌اش را رها کند و برود.

حمیدرضا پسرش را ندید و شهید شد. برای اینکه همیشه به یادش باشیم نام پسرش را "حمیدرضا" گذاشتیم و آنها را به منزلمان آوردیم تا بیشتر مراقبشان باشیم و از طرفی به وصیت پسرم هم عمل کرده باشیم.فته طول کشید تا پیکر حمیدرضا را آوردند آن مدت سخت‌ترین لحظات عمرم را گذراندم. زمان به کندی می‌گذشت.

از چه طریقی به سوریه و عراق اعزام شد؟

رسول، برادر شهید: از طرف سپاه بدر عراق در جنگ با داعش شرکت کرد. در آخرین باری که به سوریه رفت، متوجه شد که دوستانش قصد دارند به کربلا بروند. تصمیم گرفت با آنها به کربلا برود.

در آخرین اعزامش که 45 روز طول کشید با دوستانش که برخی از آنها هم محلی ما هستند به کربلا رفت.

عاشقان شهادت

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

ﺁﻥ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺷﺮﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺐ ﻧﺰﯾﺴﺘﻨﺪ

ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﻬﺮ ﺧﻔﺘﻪ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﯿﺴﺘﻨﺪ

ﻓﺮﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﻮﺝ ﺷﻂ ﺣﯿﺎﺕ ﺑﻮﺩ

ﭼﻮﻥ ﺁﺫﺭﺧﺶ ﺩﺭ ﺳﺨﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺯﯾﺴﺘﻨﺪ

ﻣﺮﻏﺎﻥ ﭘﺮ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﯼ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﮒ

ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﻮﺝ ﻭ ﺻﺨﺮﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ! ﺳﺘﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﺧﺎﮎ

ﺍﯾﻨﮏ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ

ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ

ﺑﺎﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

@kamali_modvari

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ق.ظ

سینا سینا عباس

سینا سینا عباس

وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، هنگامی که در محاصره ی  تکفیری ها قرار گرفت از پشت بیسیم بافرزندانش  درد و دل میکند:

سینا جان دنیا برام کوچیک شده بابا

سینا جان اسلحه ی من زمین نمونه بابا

ندا جان دخترم شب عروسیت میام پیشت باباجان

نداجان چادر مادرمون حضرت زهرا رو سرتون نگه دارین...

شهیدی که پیکر ندارد در «قبر»

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

پیکر «مرتضی کریمی» هنوز به کشور بازنگشته و گفته می شود بر اثر آتش سنگین دشمن، اثری از جسم پاکش برجا نمانده است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «مرتضی کریمی» از بسیجیان پاک باخته‌ی کشورمان، به تاریخ 21 دی ماه 1394 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» برای دفاع از حرم «بانوی مقاومت» حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)»، در «سوریه» خلعت شهادت پوشید. پیکر وی هنوز به کشور بازنگشته و گفته می شود بر اثر آتش سنگین دشمن، اثری از جسم پاکش برجا نمانده است.

«مرتضی کریمی» هنگام حضور در تهران، جانشین «گردان امام حسن(ع)» از ناحیه «مسلم بن عقیل» در «منطقه‌ی ۱۸» بود.

تصویری که پیش رو دارید، نمایی است از «مرتضی کریمی»، فرمانده محبوب بسیجیان منطقه 18:

شهید علیخانی

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

شهید محمدرضا علیخانی سومین شهید مدافع حرم باغملک در تاریخ سوم خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در روستای طلاور این شهرستان دیده به جهان گشود.

وی چهارمین فرزند خانواده هفت نفره‌ای است که بعد از ۲ خواهر و یک برادر به نام غلامحسین شادی را دوباره میهمان جمع صمیمی خانواده روستایی خود کرد.

شهید علیخانی پس از مدت‌ها نبرد با تکفیری‌ها در سوریه، روز یکشنبه ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۹۴ همزمان با هشتم ربیع‌الاول سال ۱۴۳۷ هجری قمری و سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع) در استان حلب سوریه مجروح و چند روز بستری شدن در بیمارستان بستری می‌شود.

شهید محمدرضا علیخانی نیز چند روز بعد یعنی در روز چهارشنبه دوم دی ماه سال ۱۳۹۴ مقارن با ۱۱ ربیع الاول سال ۱۴۳۷ هجری قمری در شهر خان طومان استان حلب سوریه شربت شهادت می‌نوشد و به دوست خود می‌پیوندد.

در روز مجروحیت شهید علیخانی یکی از دوستان صمیمی و همرزمان دیرینه‌اش یعنی شهید فرامرز رضا زاده مظلومانه به شهادت رسید.

شهید علیخانی در سال ۱۳۶۵ با یکی از بستگان خود ازدواج کرد که حاصل این پیوند آسمانی ۳ فرزند پسر به نام‌های ابوذر، نوذر و ایوب و ۲ فرزند دختر است.

شهید مهدی قاضی خانی

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ق.ظ

روزی که خبر شهادتش پخش شده بود من هنوز نمی دانستم.

در خانه مشغول تدارک مراسم فردا بودم. همان مراسمی که نذر برگشتنش کرده بودم.

خانم رمضانی از دوستان مان با عروسش بعد از شنیدن خبر آقا مهدی آمدند منزل ما که متوجه شده بودند من اطلاع ندارم.

حبوبات وسط خانه بود و داشتم برای آش سفره پاک می کردم، در همین حال از حاج خانم پرسیدم آیا حبوبات کمه یا کافیه؟

ایشان من را یکجوری نگاه کرد. گفتم خب اگر کمه بگید اضافه می کنم اما حرفی نزد.

بعد هم گفت عروسم یک بسته شکر نذر دارد اگر می شود برای حلوایتان استفاده کنید من هم قبول کردم.

خانم رمضانی دوباره پرسید اگر شوهرت این بار برگردد باز هم اجازه می دی بره سوریه؟

گفتم راستش نه حاج خانم. وقتی آقا مهدی نیست خیلی تنها می‌شوم بعد با خنده ادامه دادم البته او زبان گول زدن من را بلده.