مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهید علی رحیمی

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۰ ب.ظ


ولادت : 2 اردیبهشت 1366

شهادت : 9 آبان 1394

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد 

لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi

شهید جاویدالاثر خادمحسین جعفری

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ


خادمحسین در عملیات بصرالحریر رفت و برنگشت  مادرش ، خواهرانش، همسر و سه فرزندش که دختر هم هستند چشم انتظار خبر خادمحسین هستند. 

خدایا بحق امام زمان عج الله تعالی فرجه  انتظار شان را به پایان برسان 

        آمین یا رب العالمین

لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi

شهید مصطفی بختی

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ


شهید بختی ایرانی بود اما با هویت افغانستانی رفت در جمع مدافعان حرم لشکر فاطمیون پیوست. 

و با افتخار از حریم ولایت دفاع کرد در کنار برادران افغانستانی اش تا اینکه در منطقه تدمر مدال شهادت گرفت به عاشورا ملحق شد 

ولادت : 5 مرداد  1361

شهادت : 22  تیرماه 1394

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد .

منبع:

لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi

شهید احمد اسماعیلی

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ



 

مدافع حرم، احمد اسماعیلی، دردفاع از حرمهای مطهر و حریم اهل بیت (ع) و تامین امنیت ملی کشورمان، بدست تروریست های تکفیری، در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد. . 

استان تهران .بازنشسته ی لشکر 27 حضرت رسول تهران

«احمد اسماعیلی» 43 ساله بود که از وی سه فرزند، دو دختر و یک پسر به یادگار مانده است. 

این شهید مدافع حرم چند روز پیش در عملیات مستشاری در حومه حلب از ناحیه پهلو مورد هدف گلوله گروه‌های تکفیری قرار گرفت و مجروح شد و در بیمارستان سوریه در شب شهادت صدیقه‌ی طاهره حضرت زهرا(س) به یاران شهیدش پیوست

ایشان از همرزمان شهید "رضا فرزانه" که چندی پیش در سوریه به شهادت رسید، بود.

منبع:

 @modafein_haram_ir  

شهید علیرضا توسلی از زبان یکی از همرزمان شهید

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۴ ب.ظ


شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) یکی از بنیانگذاران تیپ فاطمیون بودند که با همکاری سپاه تشکیل شد.

ابوحامد یکی از رشیدترین و بهترین  فرماندهان بود. او پدر و برادری مهربان برای بچه‌ها بود و هیچ چیز برای بچه‌ها کم نمی‌گذاشت و از همه لحاظ برای آن‌ها کار آمد بود. فکر نکنم مانند ایشان دیگر کسی وجود داشته باشد.

یکی از حرف‌های جالبی که سردار شهید توسلی می‌زد، این بود: «کسی که بخواهد به عنوان یک فرمانده بر سر نیرو‌ها بایستد، اولین چیزی را که بر عهده می‌گیرد این است که باید همه جور با آن‌ها کنار بیاید؛ بدخلقی، ناراحتی، اعتراض و شکایت نیروها را به جان بخرد و از آن دم نزند و باید برای همه الگو باشد که بتوان آن را فرمانده خطاب کنیم.»

واقعاً از لحاظ امور نظامی و عملیاتی مدیر نمونه‌ای بود؛ حتی از بعد رفتاری و اخلاقی هم مدیر کامل و با استعدادی بود و در تمام طول حیات خود حامی و مدافع اسلام بود.

سردار توسلی در زمانی که کسی مجروح می‌شد یا به شهادت می ‌رسید، بسیار متاثر می‌شد و انگار که کمرش می‌شکست. او همه را مانند فرزندان و برادران خود حساب می‌کرد و بین کسی فرق نمی گذاشت و همیشه می‌گفت که من خادم کوچک شما هستم.

در هنگام عملیات و جنگ‌ بسیار صبور بود و ما هیچگونه عصبانیتی از او ندیده بودیم. در هر موقعیتی که بود، چه سخت و چه آسان ما عصبانیت را در او مشاهده نکردیم و همه امور را با بردباری و صبر هدایت می‌کرد. 

شهادت ایشان در منطقه‌ای به نام تل القرین بر اثر شلیک موشک بود و از قبل، حال و هوای شهادت را به خود گرفته بودند و گمان دارم که از قبل این امر به آن‌ها الهام شده بود.‌

خاطره ای از شجاعت شهید مهدی صابری

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ


به قطع و یقین شهید "مهدی صابری" فرمانده گروهان خط شکن "علی اکبر" علیه السلام یکی از شجاعترین و دلیرترین فرماندهان میدانی تیپ فاطمیون بود.

در یکی از عملیات ها در شهر حلب در حالی که دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته کورنت و تاو نسل 2 (اهدایی اسرائیلی ها و آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد) ادوات زرهی رو به آتش می کشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفر بری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.

این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر می ره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت موشک قرار بگیره و زنده زنده در آتش بسوزه ابراهیم وار ، وارد آتش میدان دشمن می شه و تک و تنها به سراغ مجروحین می ره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفر بر می کنه و به سلامت بیرون میاد.

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

شهید حجت اسدی (مداح طلبه ی مدافع حرم)

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ


هر وقت که شهید گمنام می آوردیم قزوین واسه تدفین، زنگ می زد میگفت: قاسم، هیآت حسین جان یادت نره.

گفتم: آقا حجت هر دفعه که نمیشه بیاریم هیآت حسین جان، هیآت های دیگه صداشون در میاد.

به شوخی گفت: آخه مگه پدرته! یادت باشه حسین جان با همه هیآت ها فرق داره اگه من شهید شدم از این بازیا درنیاریا..

گفتم: تو شهید شو کل هیآت های شهر می چرخونمت البته یادت باشه تو مناسبت باشه که همه جا هیآت باشه.

خندید و با لهجه شیرینش گفت: باشه..

شهادت مبارکت باشد آقا حجت

منبع:

کانال تخصصی سنگرشهدا

@sangarshohada


خاطره اى از شهید محمودرضا بیضائى

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ

یک شب خواب شهید همت را دیدم؛با بسیجى هایى که در کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده اند تا با او دست بدهند.ایستاده بودم؛حاج همت با قدم هاى تند رسید کنار تویوتا.من دستم را بردم جلو و با او دست دادم و حاجى را در آغوش گرفتم.

هنوز دستش توى دستم بود که گفتم:"دست مارا هم بگیرید" و توى دلم نیت شهادت بود که حاج همت گفت:"دست من نیست"

از همان شب این خواب و حرف شهید همت برایم مسئله شده بود و مدام فکر میکردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتى دست شهدا نباشد شهدا باید دستمان را بگیرند تا باب شهادت به رویمان باز شود.

یک شب که در خانه محمودرضا مهمان شام بودم خوابم را براى محمودرضا تعریف کردم گفت:"راست گفته خب؛دست او نیست". بعد گفت:"من خودم به این نتیجه رسیده ام و با اطمینان میگویم؛هر کس شهید شده،خواسته که شهید بشود.شهادت شهید تنها در دست خودش است.

منبع:

https://telegram.me/joinchat/BppG0jyTCz4cfX6OkQEuLA

ابر گروه شهید محمودرضا بیضائى 

بخاطر خدا درس بخوان نه من

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

گفتم «امین دست بردار عزیز دلم. من نمی‌توانم تحمل کنم. باور کن نمی‌توانم... دوری تو را نمی‌توانم تحمل کنم...» حرف دانشگاه‌ام را پیش کشید. گفتم «امینم، من بدون تو نمی‌توانم درس بخوانم. اگر هم درس می‌خوانم به خاطر تو است.»خندید و گفت «بگو به خاطر خدا درس می‌خوانم.» گفتم «به خاطر خدا است اما ذوق و شوق زندگیم فقط تویی...»

حتی من وقتی از خانه بیرون می‌رفتم ذوق خرید وسایل آشپزخانه و غیره را نداشتم. فقط بلوز، تی‌شرت، شلوار، کفش، کت‌تک یا هر وسیله‌ دیگری برای امین می‌خریدم. او هم عادت کرده بود می‌گفت «باز برایم چه خریده‌ای؟» می‌گفتم «ببین اندازه‌ات هست؟» می‌‌گفت «مطمئنم مثل همیشه دقیق و کاملاً‌ اندازه برایم می‌خری...»

مدتی که نبود، برایش کلی لباس خریده بودم. وقتی به خانه رسیدیم گفتم «امین این‌ها را بپوش ببین برایت اندازه است؟» با غصه این‌ حرف‌ها را به او می‌‌گفتم واقعا دلم می‌خواست بماند و دیگر نرود.

من خوش تیپم!

تک تک لباس‌ها را ‌پوشید.گفتم «چقدر به تو می‌آید.» کلی خندید و گفت «زهرا! از آنجا که من خوش‌تیپم، حتی گونی‌ هم بپوشم به من می‌آید!» گفتم «شکی نیست.»می‌خندیدم اما ذره‌ای از غصه‌هایم کم نمی‌شد. وسط خنده‌ها بی‌هوا گریه می‌کردم و اصلاً نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. می‌گفت «چرا گریه می‌کنی؟» چرایی اشک‌هایم مشخص بود...

لباس‌هایش را که جمع کرد گفتم «امین، این لباس جدیدها را هم با خودت ببر آنجا.» انگار آنقدر شرایط آنجا بد بود که گفت «نه این لباس‌ها حیف است. بگذار وقتی برگشتم اینجا می‌پوشم.» خیلی از لباس‌هایش را حتی یکبار هم نپوشید.

شهیدمدافع حرم امین کریمی 

شهیدمقاومت سلامی 

منبع:

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndEG1TmuRGamgA

بیسیم چی

بخشی از صحبتهای شهید محمد کامران با مردم

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ق.ظ

نکندمانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید

که گرگ‌های درنده آماده این چنین موقعیتهایی هستند

منبع:

@hamsafarshohada 

دلنوشته ای زیبا از مادر گرامی شهید مسعود عسگری

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

"مسیحای مادر

مسعود عزیزم قبل از شهادت ،وقتی از خونه دور میشدی مدام دلتنگت بودم تا برگردی  وقتی غیبتت از یک روز بیشتر می شد ،احساس می کردم  دارم از دلتنگی میمیرم و به دم مسیحایی برای زندگی احتیاج دارم ،توی خونه مشغول انجام کارها بودم و ذکری روی لب هام تکرار میشد،اول آروم تا کسی متوجه بی قراریم نشه ولی وقتی غیبتت طولانی میشد صدای منم بلند میشد طوری که برادرات هم می شنیدن که مدام تکرار می کردم ،مسیحای مادر کجایی؟بیایی!  می دونستم که فقط با دیدنت می تونم آروم بشم ولی بعد از شهادتت دیگه احساس دوری  و دلتنگی ندارم.

مسعود جان خوت شاهدی مامان جون خیلی بیشتر از من به بچه هاش وابستست و چند روزیه که روی تخت بیمارستان از بچه هاش دوره .

ای همه ی هستی من فقط تو می تونی بری پیشش به ما اجازه ملاقات نمیدن مسیحای مادر تا خوب شدن مامان جون تنهاش نذار.

امیدم، طاقت مریضی مادرم رو ندارم، از خدا سلامتی مادرم رو بخواه..."

منبع:

      @shahid_masoud_asgari     

لشکر «فاطمیون» چگونه شکل گرفت؟

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ


صف اول 

مبارزه با تکفیری‌ها

مدت زمان زیادی نیست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «تیپ فاطمیون» شنیده می‌شود. گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیری‌ها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند. با بازگشت اولین پیکرهای شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون، تعدادی زیادی از جوانان افغانستانی برای رفتن به سوریه اعلام آمادگی کردند. همین امر موجب شد که مدتی بعد تیپ فاطمیون به لشکر ارتقا یابد. «فاطمیون» امروز در مبارزه با تکفیری‌ها در صف نخست جنگ ایستاده‌ است. متن زیر حاصل گفت‌وگوی خبرگزاری دفاع پرس با «سید ابراهیم» از اعضای لشکر فاطمیون در خصوص شکل‌گیری و اقدامات این نیروی رزمی در سوریه است.

سپاه محمد (ص)

 اولین هسته تیپ فاطمیون

هسته‌ اولیه‌ شکل‌گیری تیپ فاطمیون، تعدادی از بچه‌های افغانستانی بودند که به آن‌ها سپاه محمد(ص) می‌گفتند. این گروه در افغانستان علیه شوروی می‌جنگیدند و نیروهایی بودند که از انقلاب اسلامی ایران نیز حمایت می‌کردند و به‌ نوعی نیروهای امام خمینی(ره) محسوب می‌شدند و در جنگ با طالبان نیز حضور داشتند.

سپاهیان محمد(ص) در دوره‌های مختلف از نظر تعداد اعضا در نوسان بودند و کم‌ و زیاد می‌شدند. این‌ها به شدت مرید امام خمینی(ره) بودند. حتی یکی از رزمنده‌ها به خاطر اینکه بتواند در جنگ تحمیلی شرکت کند، شناسنامه ایرانی گرفته بود. زمانی که آمریکا در افغانستان مستقر شد، گروه از هم پاشید و بسیاری از رزمنده‌ها مقیم ایران شدند؛ چون دولت افغانستان آن‌ها را بازداشت می‌کرد و سرویس‌های جاسوسی آمریکا به دنبالشان بودند.

زمانی که بحث سوریه پیش آمد از جمهوری اسلامی تقاضا کردند که کمک کند تا در جنگ شرکت کنند. این تقاضا را حاج آقا علوی و شهید ابوحامد (فرمانده تیپ فاطمیون) مطرح کردند. انقلاب اسلامی هم که همیشه و همه‌جا حامی گروه‌های مقاومت است، از تشکیل گروه فاطمیون حمایت کرد.

هسته اولیه تیپ فاطمیون با ۲۵ نفر شکل گرفت و این‌ها اولین نیروهایی بودند که به سوریه رفتند. اوایل با گروه‌های عراقی کتائب سیدالشهدا و دیگر گروه‌ها کار می‌کردند و به عنوان دسته کوچکی در کنار آن‌ها قرار می‌گرفتند. 

کم‌کم راه باز شد و هر بار که شهیدی از بچه‌های افغانستانی را برای تشییع به ایران و افغانستان می‌آوردند، موجی از شیعیان افغانستان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند.

 شهید کلانی، شهید بشیر و شهید مرادی از اولین شهدایی بودند که پیکرشان بازگشت. کم‌کم جمعیت زیادی برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کردند تا اینکه تعدادشان از ۲۵ نفر به ۵۰، ۶۰، ۱۰۰، ۲۰۰ و چند هزار نفر رسید.

تیپی که به لشکر

 تبدیل شد

نام «فاطمیون» به این دلیل انتخاب شد که این تیپ در ایام شهادت حضرت زهرا(س) شکل گرفت. همچنین بچه‌ها می‌گفتند چون حضرت زهرا(س) غریب بود و در غربت شهید شد و ما هم در سوریه غریب هستیم، نام فاطمیون برازنده است. همه رزمنده‌های تیپ، افغانستانی هستند؛ عده‌ای از خود افغانستان و عده‌ای هم از افغانستانی‌های مقیم سوریه هستند. افغانستانی‌های مقیم سوریه در همان اطراف زینبیه زندگی می‌کردند و جمعیتی در حدود ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر داشتند که بعد از حمله تکفیری‌ها، چیزی حدود پنج هزار نفر ماندند و از حرم دفاع کردند.

یک عده از افغانستانی‌ها هم با حزب‌الله کار می‌کنند، ولی غالباً با تیپ فاطمیون هستند. به ‌دلیل تعداد زیاد نیروها، مدتی است تیپ به لشکر تبدیل شده و تیپ‌های لشکر در شهرهای مختلف مستقر شده‌اند؛ روز به روز نیز در حال گسترش هستند و موج جمعیت به آن‌ها می‌پیوندد.

نزدیک بود جانمان را

 از دست بدهیم

اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباط‌گیری بسیار سخت بود. بعضی مواقع به‌ دلیل بلد نبودن زبان نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم. یک شب از توی سنگر سوری‌ها بیرون رفتم. پشتمان باغ زیتون بود و ۵۰ متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت. آمدم عقب و می‌خواستم برگردم به سنگر که یک‌باره کسی از سنگر داد زد مین! گفتم مین؟! یعنی چطور می‌شود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند. دوباره یک قدم آمدم جلوتر که دیدم با عصبانیت می‌گوید مییین! تعجب کرده بودم که چطور ممکن است. مگر همچین چیزی می‌شود. باز با صدای بلند داد زد: مین! چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم شروع کرد به تیراندازی. سریع روی زمین خوابیدم. آن نفر با داد حرف می‌زد و من هم با داد جواب می‌دادم. هرچه می‌گفتیم راحرف هم را نمی‌فهمیدیم تا اینکه یکی از نیروهای حزب‌الله که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت. بعد فهمیدم «مین» یعنی تو که هستی که در زبان عامیانه این‌طور گفته می‌شود.

نیروهای ایرانی که زخمی می‌شدند هم خیلی مظلوم بودند. در بیمارستان نمی‌توانستند ارتباط بگیرند یا اینکه نمی‌دانستند چطور هزینه بیمارستان را پرداخت کنند.

اجازه حضور ما را 

«ابوحامد» داد

محرم دو سال پیش بود. ما ۲۴ ـ ۴۸ کار می‌کردیم. یعنی ۲۴ ساعت با ارتش بودیم[Forwarded from هیئت مدافعان حرم (فاطمیون)]

و ۴۸ ساعت با نیروهای حزب‌الله. تقریباً هر روزمان پر بود تا اینکه به ایام محرم رسیدیم. هفت محرم بود و ما هیچ هیئتی نرفته بودیم. از نیروهای سوری و حزب‌الله اجازه گرفتیم که به هیئت برویم. پرس‌وجو کردیم که هیئت فارسی‌زبانان کجاست. گفتند یک هیئت در یکی از مناطق دمشق هست. رفتیم در مجلس نشستیم. همین‌طور که سخنران صحبت می‌کرد دیدیم جمعیتی با لباس نظامی که همه افغانستانی هستند وارد هیئت شدند.

هیئت که تمام شد و سفره غذا را پهن کردند دیدیم به ظاهر اهالی افغانستانی هستند، ولی یکی با لهجه قمی، یکی با لهجه تهرانی و یکی با لهجه مشهدی صحبت می‌کند. چون افغانستانی‌های مقیم سوریه با لهجه غلیظ عربی حرف می‌زنند و ما و آن‌ها هیچ کدام زبان هم را نمی‌فهمیم، اما این دسته این‌طور نبودند.

کمی صحبت کردیم و گرم گرفتیم. ازشان خواهش کردیم که کاری کنید ما هم با شما باشیم. گفتند ایرانی‌ها اجازه ندارند توی گروه ما باشند، چون بنا نیست نیرویی از ایران در جنگ سوریه حضور داشته باشد. خیلی اصرار کردیم. یکی گفت می‌دانی من که هستم که این‌طور اصرار می‌کنی؟ گفتیم نه. گفت من مسئول حفاظت هستم. زدیم توی سر خودمان! چون کار حفاظت همین بود که اگر ایرانی داخل گروه می‌شد، او را بیرون می‌کردند و به شدت در این موضوع سخت‌گیری داشتند. نمی‌دانم چطور شد و خدا به دلش انداخت و با «ابوحامد» صحبت کرد.

ابوحامد می‌گفت اگر شما شهید یا زخمی شدید چه کاری کنیم؟ گفتم اگر شهید شدیم ما را ول کنید و بروید. به زخمی‌های ما هم کاری نداشته باشید. فقط اجازه دهید در عملیات‌ها با شما باشیم.

زبان افغانستانی یاد گرفتیم

اولین عملیاتی که با تیپ فاطمیون همراه شدیم عملیات حجیره پشت حرم حضرت زینب(س) بود. عملیات بسیار خوبی بود و توانستیم پشت حرم را آزاد کنیم. روز تاسوعای دو سال پیش این عملیات انجام شد و ما هم توانستیم جزئی از تیپ فاطمیون باشیم.

۷۰ روز با نیروهای تیپ در منطقه بودیم. مدتی می‌شد که در منطقه حضور داشتیم و عملیاتی هم نبود؛ برای همین تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم. با نیروهای تیپ صحبت کردیم که برای بازگشت دوباره به سوریه مشکلی برای حضور در تیپ نداشته باشیم. به‌ محض اینکه به ایران برگشتیم مدتی کارهای مجروحیت یکی از دوستان را انجام دادیم. بعد که خواستیم از کانال نیروهای فاطمیون به سوریه برگردیم، دیدیم اجازه نمی‌دهند. به هر ترتیب ظاهرمان را تغییر دادیم، شناسنامه افغانستانی گرفتیم، زبان کار کردیم و دوباره عضو تیپ شدیم.

این پروسه نزدیک به دو ماه طول کشید. فقط یک ماه زبان کار کردیم. به دلیل لهجه‌ای که گرفته بودیم، شک کردند و گمان نمودند از نیروهای نفوذی هستیم. مرتب ما را به حفاظت می‌بردند. خیلی سختی کشیدیم تا اینکه ما را پذیرفتند.

هیچ گردان و دسته نظامی ایرانی در سوریه نیست

در حال حاضر وضعیت خوبی در سوریه وجود دارد. اگر بگوییم ۵۰ درصد کشور دست نیروهای تکفیری است و ۵۰ درصد دست نیروهای ما؛ نکته‌ مثبتی که این وسط وجود دارد این است که نیروهای ما همه یکی و متحد هستند؛ اما قسمتی که دست نیروهای دشمن است بین گروه‌های مختلف مانند جیش الحر، النصره، داعش و غیره درگیری است.

نکته مهم دیگر در درگیری‌های سوریه این است که هیچ گردان و دسته نظامی از ایران در سوریه نیست. ایران تنها حضور مستشاری دارد و کمک کرده تا سوری‌ها نیروهای دفاع وطنی داشته باشند. دفاع وطنی هم سعی کرده است تا روی اعتقادات و اخلاق بچه‌ها کار کند. این همان چیزی است که سید حسن نصرالله نیز در سخنرانی‌های خود به آن اشاره کرده و گفته اگر سراسر سوریه را بگردید ۵۰ نفر ایرانی را پیدا نمی‌کنید.

مقاومت دیگری کنار اسرائیل شکل گرفته است

امروز موضوع مقاومت همان‌گونه که در لبنان زنده شد، در سوریه نیز زنده شده است. این‌چنین گروهی که متکی به خود است نیز در سوریه شکل‌ گرفته است. گروهی قوی و اسرائیل‌ستیز بغل گوش رژیم صهیونیستی شکل گرفته و این از برکات جنگ است.

برکت دیگری که این جنگ داشت این است که بسیاری از علوی‌های سوریه، از لحاظ اعتقادی به شیعیان دوازده امامی نزدیک شوند. نکته دیگر هم اینکه بسیاری از نیروهای سوری و دفاع وطنی که اهل نماز نبودند، نمازخوان شدند. نفوذ ایران، سلاح و تکاور و کماندوها نیست، نفوذ ایران، نفوذ روحی بوده است.

یکی از فرماندهان سوری با گریه به یکی از فرماندهان ما می‌گفت ما از شما خیلی چیزها یاد گرفتیم؛ اینکه در خط مقدم با نیروهایمان باشیم، با نیروها غذا بخوریم، کنارشان باشیم؛ ما این‌ها را بلد نبودیم.

سیستم نظامی خاصی در سوریه هست، شاید یک سرباز بالاتر از گروهبان را در سیستم ارتشی سوریه نمی‌دید. وقتی سوری‌ها نیروهای ما را دیدند گفتند می‌خواهیم با شما باشیم. ما به این‌ها می‌گفتیم سوری‌هایی که نَفَسِ پاسداری خورده‌اند. دلشان می‌خواست پاسدارها بالا سرشان باشند ولی ایران محدودیت داشت. واقعاً عاشق بچه‌های ایرانی شده بودند.



علی اصغر در محل کارش با مشکلات زیادی روبرو بود. طبق معمول ی شب داشتیم باهم چت میکردیم خیلی ناراحت بودن؛

گفتم علی اصغر جان مادر گرفته بنظر مرسی گفت فقط دلم گرفته اس، مادر برام دعا کن دعای مادر انسانو بلند میکنه شما اگ دعا کنین من امروز ک هیچ عاقبتمم ختم بخیر میشه.

گفتم همیشه دعا میکنم پسرمو.... گفت مادرجانم؟ یه سوال؟

گفتم بپرس؛ گفت چقد امام زمانتو دوست داری گفتم خیلی گفت خیلی چقد گفتم عاشقشم. چکار کردی تاحالا برا اینکه عاشق بودنتو ب مولای خودت نشون بدی گفتم هرکار ازم بر بیاد دریغ نمیکنم ؛ گفت رو حرفت هستی گفتم اره گفت چند درصد ؟ گفتم صد در صد ؛ گفت اجازه بده برم سوریه.

گفتم چه ربطی داشت.؟

گفت عشق این نیست ک بشینی بگی عاشقم و دوست دارم ؛ عاشق باید قدم برداره.باید حرکت کنه؛

گفتم خب گ چی بشه.؟

گفت مادرم امام زمان عج ب عمه خودش حضرت زینب ع. س. حساسه عمشو هم خیلی دوست داره ؛ درست میگم یا نه ؟ گفتم صد در صد گفت وقتی رو حرم عمه داره خمپاره میباره یعنی داره رو دل اماز زمان عج خمپاره و تیر میباره چجور عاشقی هستی ک امامت اینقد بیقراره و ناراحت،امابا اینکه تو منو داری ولی یک سالو نیم هست ک من ازت اجازه رفتن و سپر شدن از بی بی زیبنو میخوام ولی داری انکار میکنی. اسمتم گذاشتی عاشق امام زمان عج.

فردا انشاالله ارباب بیاد و شما هم زنده باشین برین کنار ارباب قرار بگیرین بهتون بگه شما چاهاتا پسر داشتین چرا حتی یکیشونو نفرستادین بره از حریم عمه ام دفاع کنه؟اونوقت چ جوابی داری بدی مادرم .؟

علی اصغر جوری با من صحبت کرد ک دیگه جوابی براش نداشتم و بعداز مدت یکسالونیم التماس کردن اجازه دادم بره.وقتی اجازه رو گرفت از ذوق گریش گرفت ؛ گفت مادرم حلالم کن ؛گفتم حلالت کردم .

توهم حلالم کن ک خیلی ازم سیلی خوردی گفت سیلی مادر گنجه همون سیلی ها پارسال منو کربلا برد همون سیلی ها منو ب نماز صبح بیدار میکنه و الان داره میبره زیارت و خدمت گزار عمه زینب س.گفت مادرم الان اجازه دادی برم پس یه وصیت دارم عملی میکنین؟ گفتم ب روی دو دیده اگ امکانش باشه؛ گفت مادرم برا رفتن ب سوریه ی مقدار پولی هم ماهانه ب رزمندها میدن اگ اومدم ک خودم با اجازه شما ی کارش میکنم اگ بر نگشتم مدتی ک اونجا هستم پول مقدار سهمیه منو همونجا هدیه کنین ک خرج رزمنده ها بشه.گفتم باشه خیالت راحت عملی میکنم .انشاالله که برمیگردی ،

اما رفت حضرت زینب پسرمو چنان به آغوش گرفت ک حتی یبارم برنگشت.

راوی مادر شهید 

شهید حزب الله علی حسن رومانی

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ق.ظ

یک رزمنده دیگر حزب الله در سوریه به قافله شهدا پیوست. 

یکی دیگر از رزمندگان حزب الله در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

به گزارش مدافعان حرم ـخبر شهادت یکی دیگر از رزمندگان حزب الله لبنان اعلام شد.

"علی حسن رومانی" از رزمندگان حزب الله در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.

این شهید از اهالی روستای "دیرالزهرانی" از توابع شهرستان "نبطیه" در جنوب لبنان است.

جزئیات بیشتری در خصوص نحوه، زمان و مکان شهادت این رزمنده دلاور حزب الله اعلام نشده است.

از ابتدای ناآرامی ها در سوریه تاکنون صدها تن از رزمندگان حزب الله در نبرد با تروریست های تکفیری در مناطق مختلف سوریه به شهادت رسیدند.

منبع:

http://modafeon.blog.ir/post/1585

پست اینستاگرامی رفیق صمیمی شهید حامد جوانی

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ


 این روزا یکی ازدلخوشیام شده اخرین پیام تواخرین چیزی که شده یکی از دلخوشیام..دریاب داداش دریاب..

منبع: 

کانال شهید حامد جوانی