مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه



مهرعلی عباسی، از دوستان شهید مدافع حرم «مرتضی کریمی» در گفتگو با خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرقدرباره نحوه شهادت این عزیز گفت: آنچنان که دوستان و همراهان شهید در سوریه تعریف می‌کنند، گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تک‌تیراندازهای داعش مورد هدف قرار می‌گیرد و مرتضی کریمی به سراغ امبولانس می‌رود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته و منهدم می‌شود.

عباسی افزود:هنوز یک سال از درگذشت خواهر شهید کریمی که در تصادف به رحمت خدا رفت، نگذشته که خبر شهادت آقا مرتضی را برای خانواده آوردند و همه فامیل و آشنایان در تهران و شالِ تاکستان قزوین، چشم انتظار پیکر این عزیزشان هستند.

عباسی همچنین به حال و هوای این روزهای دختران 4 و 9 ساله شهید کریمی اشاره کرد و گفت: چند روز پیش (25 دی‌ماه) تولد سی و چهار سالگی آقا مرتضی بود و بچه‌هایش حال و هوای خاصی داشتند.

شهید مرتضی کریمی در گردان الزهرا(س)ی لشکر 10 سیدالشهدا(ع) خدمت می‌کرد و در سوریه هم به عنوان فرمانده گروهان، مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود. او همچنین فرماندهی یک ناحیه مقاومت بسیج در شهرک ولیعصر(عج) تهران را هم بر عهده داشت.


منبع:

کانال شهید مهدی عزیزی

شهید میثم نجفی

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ


 

روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود خیلی خاکی و تو دار بود همش خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه. 

اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش.

منبع:

https://telegram.me/Shahid_Ali_Amraee

گفتگو با یک رزمنده افغانستانی

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ


 نیروهای افغانستانی برای شهادت به خط می‌رفتند

برای تشکیل این تیپ نیروهای افغانستانی دوره‌های آموزشی مختلفی را در ایران گذراندند. در ادامه برگزاری دوره‌های آموزشی، مطرح شد که نیروها به مناطق عملیاتی غرب ایران اعزام شوند. لذا رزمندگان این تیپ که خود را فرزندان امام خمینی(ره) می‌دانستند در قالب چند گردان در چند محور عملیاتی غرب سازماندهی شدند. در محورها فرماندهان ما ایرانی بودند و در کنار ما نیز رزمندگان ایرانی حضور داشتند و با آنان همسنگر بودیم.

رزمندگان افغانستانی در آن جبهه‌ها بسیار موثر بودند چراکه فرزندان کوه و کمر هستیم. به لحاظ اعتقادی نیز نیروها مجاهد و شهادت طلب بودند به گونه‌ای که وقتی می‌خواستیم نیروها را به عقب برگردانیم با ما دعوا می‌کردند که ما آمده‌ایم اینجا شهید بشویم نه اینکه برگردیم.

ما فرزند امام خمینی(ره) بودیم و هستیم

ما افغانستانی‌ها برای پیمودن راه خمینی و عشق به او زجرهای بسیاری کشیدیم. زجرهایی که شیرین بود. ما فرزند امام خمینی(ره) بودیم و هستیم.

اگر تیپ ابوذر را داشتیم امروز قدرت بسیار بزرگی در برابر داعشی بودیم که در افغانستان نیز سر برآورده و اقدام به کشتن شیعیان می‌کند. انحلال تیپ ابوذر تجربه تلخی بود تا اشتباه‌مان را دیگر تکرار نکنیم. لشکر فاطمیون را باید برای همیشه حمایت کرد نه اینکه وقتی قضیه سوریه به پایان رسید، حمایت‌های خود را قطع کنیم.

انحلال تیپ ابوذر تلخ‌ترین روز زندگی من بود. سردار حکیم جوادی فرمانده تیپ از من ‌خواست که رزمنده‌ها را آرام کنم. به او گفتم: حاج آقا من به رزمنده ها بگویم که از امروز دیگر مرکزیتی برای طی راه و رسم عاشقی و آرزوی شهادت ندارید؟ من نمی‌توانم بگویم.

رزمنده‌ها نمی‌خواستند بروند چراکه با هزار آرزو آمده بودند. آن روز دردآورترین روز زندگیم بود.


منبع:

@khaatshekan

سردا شهیدفرشادحسونی زاده

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ


بنام الله

ای مهربانم شهادتت مبارک

خاطر ای ازپدرمهربان

من اسما دخترخوانده ی سردار شهید حسونی زاده هستم تابحال نشنیدم که من را حتی زبانی از فرزندانش جدا کند. 

 اوهمیشه نگران سرنوشت وآینده فرزندانش بود وبه ما درسهایی از زندگی حضرت فاطمه (س)و بخصوص صبرواستقامت حضرت زینب (س) میگفت 

من دختری بودم که خواهر بزرگترم وخواهر کوچکترم ازدواج کرده بودن یکی از جمله هایی که همیشه درذهنم مانده این بودکه هرموقع کاری برای ایشان میکردم میگفت ان شاءالله که همسری همچون خودم نصیبت بشود حدود یکسال است جوانی که خوداو  آن را دوست داشت به خواستگاری من آمد خداراشکرکرد که جوانی ولایتی وباعقاید وخصوصیات خودش نصیبم شدومن را به عقد او درآورد خیلی دوست داشتم در روز ازدواجم مرا درلباس سفید ببیند  ومثل همیشه بهترین پشتیبان من باشد  بااین حال که من وهمسرم او را درهمه حال کنار خودمان احساس میکنیم. 

برای اخرین بار که خواست بازهم عازم دفاع از حریم اهل بیت (ع)برود گفتیم که شما چندسال است که دارید میروید میشه این بار نروید گفت که  دخترم من همان طور که درحال حاضر به آرزوهایم رسیدم ودسته گل هایم سه دخترم راباسرافرازی وسربلندی بزرگ کردم وتقدیم همسرانی پاک همچون خودشان دادم  دیگر نوبت خودم است که اگر خداوند متعال منت سرمن بگذارد که آرزوهایم را تکمیل کرده وراهم که همان دفاع از حرم حضرت زینب (س)وجهاد فی سبیل الله است ادامه دهم وهمه می دانستیم که بزرگترین آرزوی او شهادت است.

ای بزرگ مرد هیچ وقت فکرنمیکردم روزی جای خالیت رااحساس کنم دلم برات تنگ شده  محبت ومهربانیت فراموش نشدنی است.


ارسالی دخترخوانده شهید

منبع:

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ


📞بیسیم چی👣

شهید مصطفی(کمیل ) صفری تبار (شهدای صابرین)

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ



مادرش می گوید: به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.

او در بهمن ماه سال 89 ازدواج می کند و همسرش پیرامون خصوصیّت اخلاقی اش می گوید: « ایشان بقدری از اخلاص، غیرت و تقوا برخوردار بود که شاید اگر به شهادت نمی رسید، شناخته نمی شد و هیچکس از آن همه محاسن اخلاقی او با خبر نمی شد. او موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین؟ و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست!»

منبع:

@khoda_shahidam_kon

خاطره همسر شهید صدرزاده از مجروحیت او

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ



فکر کنم ۶مرداد امسال بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده  بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم  پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم‌ بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن...

منبع:

https://telegram.me/Labbaykeyazeinab

قسمتی از متن وصیتنامه شهید رسول پور مراد

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ



با همین سوز که دارم بنویسید حســــــــــین

هرکه پرسید زیادم بنویسید حسیــــــــــن

هرکه پرسید چــــــــــہ دارم مگر از دار جهان

همــــــــــه دار و ندارم بنویسید حســــــــــین

خانه آخرتم هست قدمــــــــــگاه حبــــــــــیب

سر در قــــــــــبر مزارم بنویسید حــــــــــسین


تاریخ شهادت۱۳۹۴/۷/۲۰
 اصابت قناصه تک تیدانداز به قلب
 سوریه قنیطره

منبع:
@Shohadaye_Modafe_Haram

ناگفته های سردار سلامی از شهید اسکندری

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ



جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تصریح اینکه شهید اسکندری به تمام مقامات، درجات ومسئولیت‌های دنیوی کاملا بی اعتنا بود، یادآور شد: شهید اسکندری دل دریایی، روح آسمانی و صفای باطن داشت؛ گاه رئیس ستاد تیپ بود و گاهی راننده تیپ؛ ایشان دوبار از مسئولیت عالی در تیپ 46 کناره گرفت و در خط مقدم راننده لودر و بولدزر شد.


شهید مدافع حرم احمد اعطایی به نقل از دوستش

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ



تاریخ ولادت:۱۳۶۴/۶/۷

تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۸/۲۱

اومد جلوی در خونه، حالم خیلی خوب نبود، گفت کاری چیزی نداری حاجی؟ گفتم چرا، یه کیلو گوجه میخوام؛گفت بشین بریم.

با موتورش منو برداشت برد ته «بازار جلیلی» توی اون کوچه پس کوچه ها، جلوی یه مغازه ی کوچیک نگه داشت یه کیلو گوجه گرفت و‌گفت بریم...

گفتم همین، این همه راه برای یه کیلو گوجه، بابا سر کوچه خودمونم داشت دیگه احمد جان، گفت این گوجه هاش حرف نداره، ارزون تر هم هست!

نشستم که برگردیم سمت خونه، دیدیم سر کوچه خودمون چه گوجه های خوبی داشت، صد تومن هم ارزونتر بود!کلی خندیدیم تا رسیدیم خونه.

بعد شهادتش که این خاطره رو برای همسر شهید تعریف کردم گفتند احمد همیشه سعی میکرد از کسی خرید کنه که هم بیشتر نیاز داشته باشه هم حواسش به حلال و حرام باشه مثلا همیشه سیب زمینی رو از پیرمردی  که یک دست نداشت میگرفت میگفت خیلی غیرت داره با یک دست کار میکنه.

منبع:

@sangarshohada📎🇮🇷🇮🇷🇮🇷


دیروز وسایلشو برامون  آوردن غوغایی تو خونه به پا شد گوشیشو راه انداختم وقتی روشنش کردم اولین چیزی که بالا اومد:"

 یا فاطمه الزهرا (س) " بود. 

یادم اومد که چرا سینه و پهلوی پدر زخمی بود این روایت ریشه در حادثه " در و مسمار" دارد

ارسالی فرزند شهید

 شهید مقاومت اسلامی

منبع: 

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ




 زیبای من خدانگهدارت

همسر مهربانم! از شما خواهش می‌کنم که باقی عمر گران‌قدر خود را به تحصیل علم و ادامه‌ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدا نگهدارت باد.

در روزهای دومین سالگرد ازدواج شهید مدافع حرم‌ «امین کریمی چبنلو»، وصیت‌نامه این شهید عملیات محرم را به مرور می‌نشینیم. وصیت‌نامه‌ای سراسر عاطفه و احساس که سرشار از علاقه به همسر و زندگی است. همین است که می‌گویند "بهشت را به بها دهند نه به بهانه..." تا «در کمال صحت و سلامت» وصیت‌نامه بنگارند و راه شهادت را انتخاب کنند.

 به نام خالق هرچه عشق، به نام خالق هرچه زیبایی،

به نام خالق هست و نیست...

سلام علیکم،

و اما بعد، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت می‌کنم،

بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم،

همسر مهربانم (کُرِخان) حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم.

پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم

پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید.

بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت می‌کنم؛

بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح دید خود عمل نماید.

و در آخر؛

از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کرده‌اند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت می‌طلبم و خواهش می‌کنم و باز خواهش می‌کنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود.

همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه‌ی زندگی من، ای نازنین؛

از شما خواهش می‌کنم که باقی عمر گران‌قدر خود را به تحصیل علم و ادامه‌ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدا نگهدارت باد

بنده حقیر   امین کریمی چبنلو

14/6/1394

 

 



سلام سردار شهید طاهری...

شهادت شما بهانه ای شد برای نوشتن من.

یادم می آید صبح روز چهارم از خاکسپاری روح الله زمانی که حال خوبی نداشتم و سر مزار روح الله نشسته بودم  و گریه میکردم شما آمدی و آرام بالای سر مزار ایستادی صدای بلند گریه کردنتان توی گوشم هنوز میپیچد،از صدای گریه های عجیب شما یک لحظه به خودم آمدم و برایم سوال شد که چرا یک همچین فردی با محاسن و ریش سفید اینطور گریه میکرد، آن روزها که فقط دنبال هر کسی می گشتم تا نشانه ای، حرفی از روح الله برایم بیاورد باعث شد سراسیمه از شما بپرسم که شما روح الله من را می شناختید؟!

سرتان را بالا نیاورید انگشتانتان روی چشمانتان بود همان چشم مصنوعی! و اشکهایتان را جمع میکردید، گفتید: من با روح الله آنجا بودم. ما قرار بود با هم برگردیم. روح الله هم سن بچه های من بود. همه کار میکرد، به همه کمک میکرد، دست همه را میگرفت. گفتید این ها با این سن کمشان رفتند، ولی من جا ماندم. 

سردار وقتی این ها را میگفتید سنگینیه دنیا را روی شانه های خودم حس میکردم یادتان می آید فقط بلند بلند با شما گریه میکردم؟

کاش آن زمان میدانستم که قرار است چند روز دیگر مهمان روح الله و دوستانتان شوید تا حتما سفارشتان میکردم که سلام مرا به روح الله برسانید و از بی تابی های من برایش بگویید، بگویید که دنیا بدون روح الله خیلی تاریک است برای من!

وقتی خبر شهادتان را شنیدم دقیقا بالای سر روح الله نشسته بودم اصلا باورم نمیشد که حاج آقا هم انتخاب شده بود و من آن روز در دیدار اول این را نمیدانستم

سردار حالا که صدای گریه هایتان برای جا ماندن از دوستانتان هنوز توی گوشم میپیچد با خودم میگویم که خوشحالم به جمع رفیقان شهیدتان پیوستید و شما هم مثل روح الله جوان من به آرزوی خود رسیدید...

روح الله در جواب گریه های من برای شهادت سردار همدانی گفت خانم، عاقبت به خیر شد، مزد زحمت هایش را گرفت تو برای چه گریه کردی؟! حالا من به خود میگویم که عاقبت به خیر شدید سردار مزد زحمت هایتان را گرفتید و این ها یعنی که شما انتخاب شده بودید از همان ابتدا!

سردار دیدید جا نماندید شما هم رفتید آن جامانده ها ما هستیم که باید در این دنیا زندگی کنیم و امثال من باید از خون شما جوانمردان پاسداری کند

دعا کنید برای همه، همه ی جوانان، همه ی خانواده هایی که با رفتن شما عزیزان داغدار میشوند ولی باید بتوانند بایستند و بخندند تا مبادا دشمن شاد بشویم، بخندد تا دشمن ببیند که هستند کسانی که از همه ی زندگیشان بگذرند تا خدشه ای به حرم عمه ی سادات و رقیه ۳ساله وارد نشود، دعا کنید که در این دنیا بعد از شما زندگی کردن سخت است...

روح الله عزیزم و سردار شهید برای رهبرم دعا کنید که خدا از ثانیه ثانیه های عمر ما بکاهد و به لحظه لحظه های عمر ایشان بیافزاید که ما امیدمان بعد از خدا و قبل از ظهور مهدی فاطمه به سید علی است...

حاج آقا شهادتتان مبارک، سلام مرا به روح الله برسانید و به قول روح الله به حق حضرت زهرا ان شاالله که همگیتان مهمان و هم نشین امام حسین باشید...


منبع:

@sangarshohada📎🇮🇷🇮🇷🇮🇷

مراقبه قبل از تولد

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ب.ظ



مسجد موسی‌بن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن می‌گذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده‌ است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آن‌ها را طراحی کرده است. شاید هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخاب‌های او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانواده‌اش باشد. مصاحبه‌ای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آن‌ها زندگی‌ هادی از جایی به صورت جدی‌تر شروع می‌شود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برق‌های دنیای جوانی‌اش ترجیح می‌دهد.

به گفته مادرش «مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب می‌خواند در قنوتش شهدا را دعا می‌کرد». خانواده‌اش می‌گویند کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص می‌شود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج‌الحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین‌شعاری و ابراهیم هادی. می‌گفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید....


منبع:

@shahidzolfaghari💫





یه روز من و میرزا"مهدی" تو محله کنار یه جوب بزرگ که آب زیادی هم داشت منتظر بابای میرزا"مهدی" ایستاده بودیم

یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبه‌ی جوبه آوردمش بیرون

پرسیدم: چرا اوینجوری شدی؟گفت:مامان یه توله سگ خیلی کوچولو رو داشت اب میبرد خواستم نجاتش بدم،غافل از اینکه مرده بوده.

شهید میرزا"مهدی" وقتی فهمید حیوون زبون بسته مرده خیلی ناراحت شد،گریه میکرد میگفت:مامانش کجا بوده که بچه ش مرده افتاده تو آب.

این قضیه مربوط به ۴ سالگی میرزا"مهدی" هستش

منبع:

@Shahid_Saberi

بازگشت از سرزمین زیتون ها...

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ


(از آخرین دل نوشته های شیخ شهید علی تمام زاده)

جمعه ساعت چهار صبح بود که رسیدم خونه! سر راه به مادر و خواهرها که بی صبرانه منتظرم بودن هم سری زدم اومده بودن استقبال .

شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان مصادف با شب قدر یک ساعت از نیمه شب گذشته بود که هواپیما تو فرودگاه امام زمین نشست. چند ساعتی از شب قدر رو تو  آسمون گذروندیم! میگن آدما هر چی از زمین فاصله بگیرین به خدا نزدیکترن!... ما هم که یازده هزار پایی زمین بودیم و یازده هزار قدم به خدا نزدیکتر!! بقول شهید مهدی صابری بالای بالای ابرها پرواز می کردیم...

بی خبر رفتم اما با دست پر برگشتم کوله باری از ناگفته ها دارم که به خواست خدا بمرور براتون بازگو می کنم. از سرزمین زیتون ها (سوریه) برگشتم.

 دوماه بین فرشته ها بودم و این دومین سفر من در این چند ماه بود. 

بقول قیصر امین پور:

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود

 چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت 

 همه طول سفر یک چمدان بستن بود.


( شادی روح همه شهدا صلوات)