مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۶۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است



ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله شهید بیضایی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛ دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛ رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم. شهید بیضایی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم. بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند! امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...

شهید مدافع حــــــــــرم علی عسگری

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ


تاریخ ولادت:۱۳۶۲

تاریخ شهادت:۱۳۹۱/۱۱/۱۰

محل شهادت:سوریه 

وصیتنامه شهیــــــــــد:

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

حسبی الله و نعم الوکیل و نعم النصیر ماشاالله لا حول ولا قوت الا به الله العلی العظیم توکلت علی الحی الذی لا یموت الحمدولله الذی لم یتخذ صاحبة ولا ولدا ولم یکن له شریک فی الملک ولم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا.

من علی عسگری فرزند بهروز پس از سپاس خداوند عزوجل و نثار درود بر محمد و آل محمد شهادت میدهم که خدایی به جز خدای یگانه نیست شهادت می دهم که محمد (ص) پیامبر و آخرین فرستاده خداست شهادت می دهم که قرآن کتاب آسمانی و دستور زندگی من بود شهادت می دهم که علی (ع) که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد مولا و ولی من بود.

اما اکنون که این وصیتنامه را می‌خوانید نمی‌دانم که خداوند مرگم را چگونه رقم زده است ولی تمام آرزویم و تلاش شبانه روزی ام بر این بوده که شامل آیه شهدا عند ربهم یرزقون باشم اما خدا می داند که برای شامل شدن بر این آرزو با تمام توان تلاش کرده ام، امید است که خداوند قبولم کرده باشد.

برادران و خواهران آیا نشنیده اید که رسول الله فرمود: هرکس ندای فریادخواهی مسلمانی را بشنود و به کمک او نشتابد مسلمان نیست؟ آیا ندای فریادخواهی ملتهای مظلوم و مسلمان را نمی شنوید؟شاید تصور کنید که می‌گویم بیشتر از توان خود را هزینه کنید اما آیا به کمترین میزان نیز که حفظ حرمت و ابهت انقلاب و مملکتمان می باشد نمی توانید هزینه کنید؟ آیا اگر مقداری از مایحتاج زندگی بر ما کاسته شد باید سراسیمه شده به جان هم بیفتیم؟

عزیزانم راه را غلط نروید راه همان است که رهبر فرزانه انقلاب مارا بر آن هدایت می کند هوشیار باشید که دشمن ریشه مارا هدف گرفته، چشم دشمن را هدف بگیرید.

 بنده همیشه آرزو داشتم که در زمان سیدالشهدا بودم و در رکابش جهاد میکردم اما دیدم الان هم فرق با آن زمان نمی کند شیعیان در سرزمین شام در ظلم و ستم هستند حتی بارگاه احیاگر عاشورا حضرت زینب کبری مورد تعرض لشکر کفر واقع شده الان که این وصیتنامه را می خوانید امیدوارم حضرت زینب مرا به عنوان پاسدار حرمت بارگاه مبارکش و مدافع شیعیان مظلومش پذیرفته باشد.

برادران و خواهران به شما وصیت می کنم از رهنمودهای رهبر والا مقام و فرزانه امام خامنه ای راه را بجویید. برای مادیات زیاد خودرا به زحمت نیندازید و قدری به فکر آخرت باشید این مشکلات به قول مرجع عالی قدر آیت الله بهجت که روحش قرین رحمت خدا باد گرفتاری های قبل از ظهور امام زمان برای مسلمانان میباشد.

عزیزانم اندکی صبر، سحر نزدیک است. اما همشهریان گرامی دوستان و آشنایان و اقوام در این مدت در زندگی فراز و نشیبهای زیادی کشیده ام که غالبا بر اساس بعضی سوء تفاهم هایی بوده که بعضی عزیزانم مرتکب شده اند، همه شما را حلال میکنم اما تعدادی از شما نیز بر گردن من حق داشتید، با تمام توان و امکان تلاش کردم که رضایت شما حاصل شود و به نظر خودم توانستم بیشتر دین ها را ادا کنم و رضایت حاصل کنم اما آنهایی که بر گردن من حق دارند به یگانگی خدا سوگندتان می دهم که یا حلالم کنید یا از پدر و برادرانم بخواهید تا جبران کنند چون من قصدم بدی نبوده که دینی بر گردنم باشد.

 وجودتان را شامل این حدیث کنید که می فرماید در روز قیامت منادی فریاد می زند کسانی که از خدا طلبکار هستند برخیزند، تعدادی از مردم بر می خیزند از آنها سوال می شود که شما چکار کرده اید که از خداوند طلبکارید؟ می گویند :ما بندگانش را بخاطر خدا حلال کردیم و اکنون از خدا طلبکاریم.

اما پدر و مادر عزیزم اگر خونم در راه خدا ریخته شد اندوهگین نباشید، شادی کنید که این آرزوی اولیای خدا بود آیا نه این است که همه دیر یا زود خواهند رفت؟ پس فقط صبر کنید و به یاد اهل بیت سید الشهدا سوگواری کنید و در آمرزش من هم دعا کنید والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــــرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram


محمد رضا طاهری که مدتی استادی شهید مدافع حرم سعید علیزاده را برعهده داشته ، پس از شنیدن خبر شهادت شاگردش در یادداشتی کوتاه نوشت: امروز ظهر پسرم حمید رضا خبر آورد که سعید علیزاده آن پسر محجوب و خوب و خندان با آن چهره معصوم و مظلوم در درگیری با گروه های تکفیری در دفاع از حرم به خیل شهیدان سر افراز اسلام پیوسته، شنیدن این خبرسخت غمگینم کرد البته گفتم "عاش سعیدا و مات سعیدا" سعید سعادتمندانه طی طریق کرد او را از نوجوانی که دانش آموزم بود می شناختم بسیار با اخلاص، خوش رو، مردم دار و متدین بود.

مادر مومنه اش همواره پیگیر وضعیت اخلاق و درسش بود، سایه پدر بر سرش نبود ولی این مادر خوب همواره هوای فرزند خود را داشت تا سعیدش راه سعادت را بهتر طی کند.

او مدارج اخلاق و علم و ایمان را با هم و به سرعت طی کرد. بارها دیده بودیم در مجالس عزاداری سرور و سالار شهیدان در مسجد حضرت ابوالفضل ( ع ) هرگاه مداح شروع به خواندن می کرد خیلی زود اشکش روان می شد و به کرات دیده بودم که در سینه زنی ها فریادش بلند و سینه اش از ضربات سنگین دست های لاغرش آزرده بود اشک به پهنای صورتش جاری بود طوری که انگار در فراغ شهیدان از خود بی خود شده است. 

اخلاص و ایمان سعید کم نظیر بود اگر چه داغ او برای هر کس که او را می شناخت طاقت فرسا و سنگین و برای مادر غمگین و اعضای خانواده بسیار دلخراش است ولی به جرات باید گفت این حق سعید بود که ره صد ساله را یک شبه طی کند وبه جایگاهی عروج نماید که لایقش بود راهی که تمام بزرگان دین آرزوی آن را دارند و آن شهادت در راه خداست.

سعید تنها شایسته عروجی به نام شهادت بود. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

روحمون با یادشون شاد

منبع:

رسانه-آقا-محمودرضا

شهید عسگر زمانی

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ


 بسم رب الشهدا و الصدیقین 

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»

لاله های سرخ زینبی...

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها عسگرزمانی در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید عزیز از استان فارس است.

منبع:

کانال سنگرشهدا

@sangarshohada

شهید سعید مسلمی

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ


پیکر مطهر شهید مدافع حرم سعید مسلمی  بعد از ۹۹ روز بازگشت  و در تاریخ ۱۹ بهمن ۹۴ در استان مرکزی خاکسپاری شد.

تاریخ شهادت ۹۴/۸/۹

از پیکر مطهرش فقط چند تکه استخوان باقی موند شهید در جلوترین سنگر با ارتش النصره مبارزه می کردن و به دلیل تیر خوردن نتونستن خودشونو به عقب برگردون و پیکر به دسته ارتش النصره میفتن از مربیانه کاراته استان مرکزی بودند.

دومین شهید مدافع حرم اراک از تکاوران تیپ ۷۲  سپاه روح الله

منبع:

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــــرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram

دلتنگی دختر شهید علی سلطان مرادی کنار عکس پدر

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ب.ظ



پدر که رفت تو ماندی و رویای نوازش 

تو ماندی و خاطره های بی جان شیرین 


خاطره همسر شهید حاج محمدشالیکار

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ



آرامش و متانت ایشان در تمام امورات زندگی فردی و اجتماعی اش بود و علی رغم انکه کمتر صحبت  می کردند  بیشتر مرد عمل بودند.توصیه های موکدی برای تشویق خانواده در قرائت زیاد و عمل به زیارت عاشورا داشت و خیلی به قران علاقمند و متقید بود.

در هنگام عزیمت شهید شالیکار که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مقابله با ظالمان می رفت، به محمد گفتم: حاجی خیلی مواظب خودتان باشید و سعی کنید زودتر برگردید که در این موقع حاج محمد رو کرد به من و گفت: « برای چه ناراحتی، اصلا نگران نباش و خودت را جای حضرت ام البنین(س) و حضرت زینب (س) بگذار».

در این موقع شرمندگی به سراغم آمد و از حرفم خجالت کشیدم واز همین جهت نتوانستم در چهره حاجی نگاه کنم، لذا سرم را پائین انداختم و با خود گفتم: « چرا این حرف را بزبان آوردم و اجر خودم را کم کردم آخر من در مقامی نیستم که حتی تصور کنم مانند حضرت ام البنین(س) و حضرت زینب(س) باشم».

از اینکه حاج محمد به آرزوی هر مومن که شهادت و لقا الله است رسیده نه تنها ناراحت نیستم بلکه خوشحالم و به همه ملت مومن و همسنگران و دوستانش که دغدغه دفاع از حرم معصومین(ع) و مقابله با ظالمان برای ریشه افکنی ظلم را دارند تبریک و تهنیت عرض می کنم .

شهادت درجه و مقامی است که نصیب هر کس نمی شود و برای اینکه حاج محمد با انتخاب وصلت با عشقش که به درجه رفیع و مقام اولیا الهی رسید خوشحالم.

منبع:

کانال شهید محمود رضا بیضایی

دردل همسر شهید حاجی زاده

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ

بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد.

آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.

حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟

سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.

حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.

و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد...

منبع:

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndF5TVOyH8kNFg


عکس یادگاری شهید کوچک زاده با بچه های سوری

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ

خاطره همسر بزرگوار شهید میثم مدواری از او

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۵ ب.ظ



ﺩﻟﯿﻞ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ  ﻣﯿﺜﻢ و همسرش ﺷﻬﯿﺪﺍن اند. ﺑﺎ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﺭﺍﻫﯿﺎﻥ ﻧﻮﺭ، ﺭﺍﻫﯽ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺘﻤﺪﺍﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﻭﯾﻼﺷﻬﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﺮﻩ ﺯﺩﻧﺪ. 

 ﻫﻤﺴﺮ ﺻﺒﻮﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ‏«ﺭﻭﺯﯼ ﻛﻪ ﻣﯿﺜﻢ ﺑﺎ ﻣﻌﺘﻤﺪ ﻣﺤﻠﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺸﺪﻧﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. 

ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩ. ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﯿﺜﻢ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﻃﻨﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺍﺳﺖ. 

ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۵ ﺗﺮﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻛﺮﺩ ﻭ گفت:‌ «ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽﺍﺵ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺴﺘﻨﺪ.» 

ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﻨﻢ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﻢ ﻭ ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽﺍﻡ!» 

گفت: «ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺳﻔﺮﻡ.»

ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺤﻮ ﻣﯽﺷﺪ. 

ﯾﺎﺩ ﺳﻔﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﻭ ﻛﺮﺑﻼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﺭﻭﺯﯼ ﻛﻪ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﻫﺎﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «۲ﺭﻛﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ.» 

ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﺜﻢ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ، ﺧﻮﺵ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻌﻈﻢ ﺷﻬﺪﺍ.»

ﻭ ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﻛﺸﺎﻥ، ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﺠﻤﻼﺕ، ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ۴۵ ﻣﺘﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺭ ﻭﯾﻼﺷﻬﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ.

«ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ.» 

ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﺳﻜﻮﺕ ﺑﺮ ﻓﻀﺎﯼ ﻏﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﺎﻛﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﻮ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺟﺴﺖﻭﺟﻮﯼ ﻭﺍﮊﻩﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺍﺳﺖ. 

ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ‏«ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺜﻢ ﻫﯿﭻ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺗﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻛﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﯾﺮﺯﻣﯿﻦ ۴۵ ﻣﺘﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﺮﺩﯾﻢ. ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯿﺜﻢ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ۵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﻋﺮﻭﺱ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ‌ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩ. ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺜﻢ ﻧﺒﻮﺩ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺭﻧﺠﻮﺭﯼ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻧﺒﻮﺩﻥﻫﺎﯼ ﻣﯿﺜﻢ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻛﻨﻢ. 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ، ﺷﻜﺮ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﺜﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﯾﺪﻡ. ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﯾﻚ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ. ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻛﻨﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﻛﺮﺩ، ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻜﺮﺩﻡ . ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﺭﺯﻭﯾﺶ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ.

ﺑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪﻫﺎﯾﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺶ ﺳﺨﺖ ﻣﯽﺷﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﻮﺛﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻦ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻼﯾﻪ ﻛﺮﺩﻡ؛ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻣﯿﺜﻢ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﭼﯽ؟!» 

ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺴﺖ. ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻛﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ.» 

ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.»

منبع:

@kamali_modvari

شهید سجاد حبیبی

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ


 

بسم رب الشهدا و الصدیقین 

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»

لاله های سرخ زینبی...

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیهاجانباز شهید سرگرد پاسدار سجاد حبیبی در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

منبع:

@kamali_modvari

خواب مادر شهید زارع قبل ازشهادتش

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ


بسم رب الشهدا

امروز که پیش مادرش بودم یه چیزایی گفت که بی تابم کرد..

میگفت هر چند وقت یه بار تماس میگرفت چهل و پنج روز از رفتنش گذشته بود

بهش گفتم مادر نمیای؟؟

گفت مامان از تو انتظار نداشتم مادرش میگفت خیلی ازش عذر خواهی کردم ازش...گفت مامان من نمیتونم بیام با چه رویی برگردم چجوری سرمو بلند کنم و خانواده ی شهدا رو ببینم؟؟..

میگفت دیشب دیدم تو خواب شهید شد و افتاد من بغلش کردم سریع همه رو بیدار کردم گفتم صالح شهید شده همه گفتن نه آروم باش ایشالله که چیزی نیس امروز که خبر شهادتشو دادن دیدم همون ساعتی که من خوابشو دیدم شهید شد.

میگفت منتظرم بدن پاکشو بیارند من کف پاشو ببوسم آخه با پای  خودش رفت تا دفاع کنه دستاشو ببوسم آخه با این دستها جنگید حتی یه بار تلفنی بهش گفتم پسر یه بار بیا دست و پاتو ببوسم و بعدش برو..

حرف آخر:

گفت همه دعام این بود بدنش دسته دشمنا نیوفته آخه طاقت ندارم.

شهادت در حین آزادسازی نبل والزهرا

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

فرزندان شهید علی اکبر عربی در مراسم تشییع پدر

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ

شهید علی اکبر زارع یکی از مدافعانی بود که در انجام آزاد سازی نبل و الزهرا به شهادت رسید و روز شنبه (94/11/17) در شهر قم تشییع و به شهر خمین (استان اراک) منتقل و در آنجا به خاک سپرده شد.



همیشه تو استخر به بچه توصیه میکرد نماز بخونن اونم اول وقت اقا سعید باعث شد من ازدواج کنم همیشه با خنده و خوشرویی کارایی که به نفعت بود بهت میگفت تا بهت برنخوره همیشه دوست داشتم ببینم یه بار عصبانی بشه ولی هیچ وقت نمیشد همیشه میگفت مواظب حروم حلالی زندگیتون باشید مواظب نگاهاتون باشید با همه صادق باشید وقتی اینجور حرفا رو میزد با اون لهن زیباش آدم واقعا به فکر فرو میرفت و اروم میشد کاش بیشتر باهاش حرف میزدم داداش 7 سال با اقا سعید همه جا میرفت همیشه به من میگفت اگر من با سعید زودتر اشنا میشدم شاید زندگیم خیلی از این بهتربود.

واقعا میدیدم که داداشم با سعید مثل برادر شدن همیشه به رابطشون حسودیم میشد که داداش من با اقا سعید خیلی رابطشون بهتره تا من ولی واقعا الان میفهمم که من کجا بودم اقا سعید کجا... کاش میشد بازم با اقا سعید حرف میزدم تا مثل قبل یکم آروم بشم کاش...