مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۶۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

همدانی نه! ابوهب

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۷ ب.ظ



آذر۹۱ بود که به عنوان خبرنگار همراه آقای علی لاریجانی در یک سفر منطقه‌ای و در اوج تکاپوی تروریست‌های داعش به دمشق رفتیم. از هنگام ورود به فرودگاه دمشق، کنجکاوی را برای دیدن حاج حسین همدانی آغاز کردم. در مسیر فرودگاه تا سفارت ایران فرصت را غنیمت شمرده و از رایزن فرهنگی پرسیدم، حاج حسین رو الان می‌بینیم دیگه؟، گفت، حاج حسین کیه؟ گفتم، همدانی. پاسخ داد، کسی به این اسم اینجا نمی‌شناسم. 

وارد سفارت ایران در دمشق که دورتا دورش را نیروهای امنیتی محاصره کرده بودند، شدیم. هرکس با یک قبضه کلاش درب منزل، مغازه‌ و سر کوچه‌اش نگهبانی می‌داد. در حیاط سفارت به یکباره چشمم به حاج حسین همدانی افتاد. صدایش زدم، حاج حسین. لبش را گزید، بعد همان رایزن فرهنگی که کنار حاج حسین ایستاده بود، گفت، همدانی، نه. ابووهب. 

نیروهای مردمی و ارتش سوریه می‌گفتند، در مقابله با تروریست‌ها مطیع مشاوره‌های ابووهب هستند؛ آنها به صراحت و با قاطعیت می‌گفتند که مثلا «اگر» ابووهب نبود در سوریه چه اتفاقاتی رخ می‌داد. 

ابووهب از وضعیت تروریست‌ها به هیئت ایرانی می‌گفت: الحمدلله. وضعیت خوب است. نیروهای مردمی، تروریست ها را به عقب رانده‌اند و به امید خدا کار تروریست‌ها تمام خواهد شد. محبوبیت ابووهب در بین مردم سوریه را هنگامی می‌توانی با گوشت، پوست و استخوان درک کرده باشی، او را هنگام عبور از بازار شام به سمت حرم حضرت رقیه(س) دیده باشی که چطور بازاریان و مردم دمشق به این مستشار ارشد نظامی ایران همچون استاد اخلاق ابراز محبت و لطف می‌کنند. 

به هر تقدیر، عصر همان روز از دمشق به بیروت رفتیم و هواپیمای حامل هیئت ایرانی در فرودگاه بیروت به زمین نشست. غضنفررکن آبادی که از مفقودان فاجعه مناست به استقبال هیئت ایرانی آمده بود. حاج حسین برای لحظاتی در آغوش جناب سفیر قرار گرفت و با استقبال گرم لبنانی‌‌ها مواجه شد و اما در بیروت از حاج حسین درباره وضعیت سوریه پرسیدم که ایشان ‌علی‌رغم آنکه آن ایام وضعیت سوریه خوب نبود و خبر‌های نسبتاً بدی از آنجا به گوش می‌رسید با امیدواری تمام (آنطور که یادم هست و قریب به مضمون) گفت، روحیه شهادت طلبی نیروهای مقاومت، دمشق را در مقابل تروریست‌ها‌ حفظ کرده است و انشالله با همین روحیه، داعش را در سوریه دفن خواهیم کرد.

شهیدحاج حسین همدانی

@Shohadaye_Modafe_Haram

گفتگو با مادر شهید موسوی (2)

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ

این چند روزه سر خاک سیدمصطفی موسوی  پنج بار قاب عکس گذاشتیم .

یکی رو برای همیشه امانت بردن . فدای سرشون اشکالی هم نداره . 

دو تاشون شیشه و قابش شکست .پنجشنبه وقتی رفتیم سر مزارش ،  قاب شکسته رو برداشتیم ببریم برای تعمیر . 

بعد از رفتن ما ، چند تا از رفقای ناب و خالص مصطفی از ناراحتی حرص شون در اومده بود که چرا چیزی سر خاک نیست . 

همون لحظه بی درنگ با وسایل دم دست شون این کار رو در آوردند . کاری که بی ریایی توش فریاد میزنه . 

بدون تکلف و خیلی صمیمی و واقعا دلنشین .  ان شاءالله خود مصطفى حواسش بهشون هست. 

یاد اون روزایی افتادم که مصطفى با خنده های تند و تیزش به رفقاش میگفت خاک زیر پاتیم ... شک ندارم اگه الان میتونست حرف بزنه ؛ قشنگ میگفت: برای اون رفیقی که یه روز میاد سر خاکم اما نمی تونم جلو پاش پاشم ! اما خیالم راحته که خاک زیر پاشم ! 

برای اون رفیقی که خدا از مال و منال چیز زیادی بهش نداده ولی مرام و معرفت یه دنیا بهش داده  صلوات ... (( و خداوند به حضرت موسی (ع) فرمود: با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده ای تا دعایت مستجاب شود!

حضرت (ع) عرض کرد چگونه؟ خداوند فرمود: به دیگران بگو برایت دعا کنند.

چون تو با زبان آنها گناه نکرده ای!

پس مصطفی رو  دراین شبها نه به بهای لیاقت بلکه به رسم رفاقت دعا کنیم ... ))

بهشت معصومه قم 

قطعه شهدای مدافع حرم 

شهید مدافع حرم 

شهید سید مصطفی موسوی 

بصری الحریر 

دهه هفتادی 

فاطمیون

آشنایی من وداداش حامدم

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۶ ب.ظ



خاطره ای ارسالی از طرف یکی از کاربران برای شرکت در مسابقه فراخوان کانال 

بسم رب الشهید 

تیرماه ۱۳۹۴/۵/۱۴سوم بابام بود خیلی بی تاب بودمهم تومسجد هم توخونه همش دوس داشتم سرخاک   بمونم  پسرخالم قول داده بود شب ببره سرخاک بابام.

شب ساعت دوبود منو پسرخالم وخانومش تو وادی رحمت بودیم ولی پسرخالم قبل بردن سرخاک بابام بهم گفت اول میریم گلزارسرخاک شهدا بعداینکه آروم شدی میبرم سرخاک بابات ولی نمیدونستیم سرخاک حامد وشهید بیضایی کجاست کلی توراه درباره شهید بیضایی وحامد حرف زدن که چطورشهید شدن گلزارروگشتیم خیلی بعدازنیم ساعت گشتن اتفاقی مزارشونو پیداکردیم.

اول سرخاک شهید بیضایی نشستم بعدازاون کمی فاصله داشت مزارشهید حامد جوانی گریه کردم چون درست یه ماه ازشهید شدنش میگذشت خودشم دهه ۶۹سرخاک حامد تمام بی قرارهام دلتنگی هام به بابام باعث آرامشم شد اون موقع شهید حامد جوانی برام شدن داداش حامد که هرهفته قسمت میشه میرم سرخاکش باهاشون دردودل میکنم بهشون تو سختی متوسل میشم چن بارم بی جواب نذاشتن روحشان شادویادشون گرامی آشنای من با شهیدم

ارسالی از امیر علی یوسف

@alamdar13

شهید سیدمجتبی حسینی فاطمیون

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ


ولادت :  1365

شهادت : 27 خرداد 1394

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد. 

 لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi

شهید حمید حسینی (فاطمیون)

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ



ولادت :  2 بهمن 1365 

شهادت : 29 مهر 1394

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد .

لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi


وصیت شهید در جمع رفقاشون...

مدیون شهدایید اگه ولایت فقیه رو تنها بگذارید. اقا غریب و تنها هستن...

ایشون فوق العاده به بیت المال حساس بودن... اهل اصفهان... فرمانده پایگاه...

گوش به فرمان و دستور حضرت اقا بودن به شدت.. و فوق العاده امر به معروف داشتن.

از خوبیاشون بخوام بگم خیلیه... اصلا نمیدونم کدوما بگم..

ما همراه ایشون چند ماه قبل از اعزامشون به سوریه هییت مدافعان حرم رو راه اندازی کردیم..

حضور همیشگی داشتن تو هییت.. همیشه همه رو دعوت به نماز اول وقت میکردن...

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram


دلنوشته همسر شهید خوشه بر در سالگرد شهید

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۲۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

فرهادم سلام.سلامم را از این دنیای مادی بپذیر.

عزیز تر از جانم اولین سالگرد آسمانی شدنت  رو بهت تبریک میگم و امیدوارم ما رو از دعای خیرت بی نصیب نذاری.

عزیز دلم یک سال گذشت. یک سال پر از پستی وبلندی .

پستی هایی که به آسانی از آن رد میشدم وبلندی هایی که در زمان گذشتن از آن وجودت رو در کنارم حس میکردم 

فرهادم در طول یک سالی که گذشت همیشه احساس میکردم که هستی واین حس زمانی قویتر شد که در خوابم آمدی و همانطور که در کنار هم بودیم و صحبت میکردیم صحنه ی   به خاک سپاری ات از جلوی چشمم میگذشت  و حسی به من میگفت که زنده ای .

از این حس چنان آرامشی در دلم  حاکم شد که دلیلش حکمت خدا بوده وبس. خدایا  شکرت .

شکر به خاطر شهادت عزیزم که مطمئنم اگر فرهادم به شکل دیگری میرفت تحملش برام خیلی سخت تر میشد و شهادتش خود تسکینی میشه برای دل بیقرارم .

خدایا کمکم کن در مسیر ی قدم بردارم که مورد تایید رهبرم باشد . رهبری که نائب بر حق امام زمان است و از خدا میخواهم به ایشان سلامتی عنایت بفرماید تا پرچم اسلام را به دست صاحب اصلیش آقا امام زمان «عج» برساند.

خدایا ظلم ظالمان ،تکفیری ،داعش وسعودی رو از مسلمین دور بگردان وشرشون رو به خودشون برگردون.

همسر عزیزم شهید فرهاد خوشه بر در تاریخ 9 اسفند سال 1393 بر اثر اصابت گلوله قناسه به سر  به شهادت رسید.

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

شهدای مدافع حرم شهرستان کازرون

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

شهید بیضایی 3

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ



احمد رضا بیضایی :

همه جا را سپردم دنبال وصیتنامه‌اش گشتند. حتی توی وسایلش که در سوریه بود؛ اما وصیتنامه‌ای در کار نبود انگار. تنها چیز مکتوبی که از او موجود است، همان نامه‌ای است که برای همسر معزز خود نوشته که منتشرش کرده ام. اما دوباره محض اطمینان، چند وقت بعد از همسر معززش در مورد وصیتنامه سؤال کردم فرمودند: یکبار در خانه صحبت وصیتنامه شد، به پوستر «حاج همت» روی کمدش اشاره کرد و گفت: «وصیت من این است». روی این پوستر، نوشته بود: «با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.»

منبع:

کانال شهید بیضایی

سنگ مزار شهید مدواری

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ق.ظ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ، ﻓﻘﻂ ﯾﻚ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد؛ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ!» 

ﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻢ، ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﻛﻨﻢ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮ.» 

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺳﯿﻤﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﺭﺩﺩﻝ ‌ ﻛﻨﻢ، ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ. ‏

همسر  بزرگوار شهید  میثم مدواری






چند ماهی از طلبه‌شدنم می‌گذشت. دائم دوستان هیئتی را به حجره دعوت می‌کردم و همیشه در تمامی مراسم‌های هیئت حاضر بودم. بعضی اوقات تا آخرِ وقت در هیئت می‌نشستم و برای استراحتِ شبانه به حوزه و حجره‌ام نمی‌رسیدم (درِ حوزه ساعت 11 شب بسته می‌شد).

یک روز آقا حجت که خود یکی از مهم‌ترین دعوت‌کنندگان من به حوزه بود- بعد از هیئت دست مرا گرفت، گفت: بمان کاری دارم.

دقایقی منتظر ماندم. سپس با آن لحن برادرانۀ خود گفت: «سید؛ هیچ‌چیز برایت بهتر از درس و سوادِ حوزه نمی‌شود! باید بیشتر در حوزه بمانی و مشغول درس و بحث باشی. خوش‌گذرانی، رفاقت و دوستی همیشه هست؛ سعی کن سال‌های اولیه حوزه را متمرکز بر درس باشی. اگر همین‌‌طور بیش از حد، هیئت بیایی، راهت نمی‌دهم!»

بنا بر گفته مدیر حوزه علمیه حجت‌ابن‌الحسن (عج) شهید حجت، همیشه از بهترین و فعال‌ترین طلاب حوزه‌ی علمیه بود.

شب شهادت حضرت صدیقه طاهره  (1394)

نحوه شهادت اصابت ترکش به بازو وپهلو

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

خاطره یکی از همرزمان شهید خلیلی درباره او

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ب.ظ


وقتی داشتن میذاشتنش تو قبر، تو دلم گفتم یه ذره استراحت کن..!

همیشه خسته بود.

هروقت میومد پیش بچه ها چند لحظه نمیگذشت که پلک هاش روی هم میرفت

وقتی ازش میپرسیدی چرا خوابت برد میگفت خیلی خسته ام چند روزه نخوابیدم درگیر کار بودم..

 دلنوشته شهید رسول خلیلی 

"خدایا! می دانم کم کاری از من است ، خدایا! می دانم که من بی تجهم ، خدایا! می دانم که من بی همتم اما خود می گویی که به سمت من باز ایید امده ام خدا...

کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکر های مادی نجات یابم به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن ابن دنیای فانی و محل گذر را بیاموز به من هم معرفت امام زمانم را عنایت کن..."

شهید_رسول_خلیلی

 مدافع حرم

شهادت۱۴ محرم۹۲

تله انفجاری

@Shohadaye_Modafe_Haram

پرواز پرستویی دیگر

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ب.ظ


شهید مدافع حرم حضرت زینب (س ) مرتضی حیدری ، فرزند ارجمند جناب شیخ غلام حسین حیدری به شهادت نایل گردید.

تیپ زینبیون

 مدافعان حرم 

@lranlran 

شهید علی اکبر عربی

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ

سلام

تو سوریه بچه ها یه هیت خصوصی داشتند که همین بچه های زوار الزهرا می چرخوندن .سعید مناجات می خوند. 

یه طلبه جوان(شیخ داود)صحبت میکرد وبچه ها خودشون مداحی می کردن جاتون خالی هیت خوبی بود. یه روز یه قسمت بچه ها به یه منطقه دیگه اعزام شدن و بیشتر بچه های هیت بخصوص شیخ داود که سخنران بود م رفت دیگه سخنران نداشتیم شب اول علی آقا به یکی از بچه ها گفت یه مطلب اخلاقی  آماده کن بیا تو هیت بگو زمان هیت که شد تقریبا سه نفر بودیم اون بنده خدا داشت مطلب  میگفت که حاج آقا قلی زاده که هرشب سرساعت می اومد وتو هیت می نشست اومد وهمین طور به مطلب دوستمون گوش داد آخر مجلس علی آقا بهش گفت حاج آقا ما چون کم بودیم به شما نگفتیم آقای قلی زاده با تمام تواضع گفت من اومدم استفاده کنم .

از فردا شبم  برای چهار پنج نفر مطلب آماده می کرد ومی آومد صحبت می کرد براش فرق نمی کرد برای دویست نفر صحبت کنه یا پنج نفر تا بچه ها از ماموریت برگشتن وهیئت همون حال اولش رو گرفت.

تو سوریه تو یه ساختمان دو طبقه مستقر بودیم بیشتر بچه ها تو طبقه بالا مستقر بودن و مراسمات و نماز جماعت هم اون بالا خونده میشد من محل استراحتم طبقه پایین بود روزهایی شهید عربی جاش جوری بود که تو صف اول نماز جماعت بود  بچه ها معمولا. قبل از اذان صف ها رو مرتب می کردن روزای اول که اونجا رسیدیم  من کمی دیر رسیدم صف های جلو پر شده بود من اومدم دیدم اگه شهید عربی کمی جمع تر بشینه شاید برا منم جا بشه بهش گفتم بزرکوار منم میتونم کنارتون بشینم با یه روی بازی گفت حاجی شما تا آخر ماموریت جات پیش ما محفوظه  هروقت میدید دارم میا م برام جا باز می کرد.

امروز صبح جاتون خالی حرم امام رضا یادش بودم، گفتم: علی آقا بازم کنارت برام جا باز کن... فردا شبش آمد همون چند نفر هم نبودن گفت هیئت نیست امشب گفتم حاجی بچه ها درگیر آماده شدن برای ماموریتن هنوز نیامدن.گفت میرم اتاقم اگر آمدند خبرم کنید بعد از نیم ساعت بچه ها آمدند احمد عاشورا را شروع کرد و حاج محمود رفت تا حاج آقا را صدا بزند حاج آقا مثل اینکه منتظر باشد سریع آمد پس از عاشورا محمدعلی روضه خواند احمد و محمود هم روضه خواندند و سپس حاج آقا سخنرانی کردند...

منبع:

کانال شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom


یکی از غریب ترین شهدای فاطمیون (بوستان قربانی )

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ


آمد پیشم درخواست مرخصی کرد، گفتم خودت میدونی برادر الان نمیشه چند روز دیگه عملیات شروع میشه ...

دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن، اشک از چشماش سرازیر شد.

گفتم : چی شده ؟ گفت: همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده.

گفتم:  مادرت کجا زندگی میکرد؟ گفت: افغانستان.

گفتم: آخه تو که نمی تونی بری افغانستان. گفت: آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من جز مادرم کسی رو ندارم

راضیش کردم نره، مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم.

بعد از اون هر وقت میدیدمش میگفت : فلانی،دعا کن زودتر برم پیش مادرم، آخه میترسم اون دنیا هم تنها باشه

هر بار که اینو می گفت غوغایی تو دلم میشد.

راوی یکی از مدافعان حرم

منبع:

شعر دفاع 

@sher_defae