مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوست دارم هر وقت عمرم سر اومد شهید بشم

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ب.ظ


شهید مدافع حرم سعیدسامانلو

داخل قَبر

نوجوان که بودیم مرتب با سعید سر درس علما تو حرم شرکت می کردیم یا گاهی به زور و با هزار التماس تو کلاس های درس شون حاضر میشدیم  اجازه نمیدادند چون، هم سن مان خیلی کم بود هم اینکه طلبه نبودیم اما هر دو مون شیفته درس و بحث علما و کلاس های اخلاق بودیم.

یه روز درس درباره مردن و اون دنیا بود درس که تموم شد نزدیک ساعت 1.30 ظهر بود؛ سعید گفت بیا بریم قبرستان و سری به اموات مون بزنیم.

با هم رفتیم قبرستان بقیع دیدیم قبری کندن و انگار آماده ست برای آوردن مرده.

نگاه که کردم تو قبر هول بدی افتاد به جونم گفتم سعید چقدر قبر تنگ  و ترسناکه دلم می خواد برم یه بار تا زنده ام تو قبر بخوابم.

به سعید گفتم نمی دونم چرا میترسم اول تو برو. 

گفت باشه و رفت تو قبر نشست یک ساعتی برای صاحبش قرآن خوند و گفت انشالله هر کسی که هست مورد مغفرت خدا قرار بگیره بعد خوابید و نگاه به آسمون میکرد.

گفتم سعید در بیا از تو قبر ترسیدم ازت، چه راحت خوابیدی، شاید فامیل های مرده بیایند

سعید گفت حس عجیبی دارم نمیترسم ولی حال و هوای خاصیه این پایین

سعید بهم گفت دوست ندارم بمیرم خدا خودش میدونه، دوست دارم هر وقت عمرم سر اومد شهید بشم. کاش خدا منو به آرزوم برسونه.

سعید که از تو قبر در اومد هر کاری کردم نتونستم برم تو قبر میترسیدم (نمیدونم چرا) 

گفتم سعید اضطراب گرفتم بیا بریم گفت نه دوست دارم ببینم صاحب قبر کی؟ تا ساعت 3 نشستیم تا اینکه بلاخره صاحب قبر رو آوردن حاج آقایی میانسال و بسیار مومن صاحب اون قبر بود شب پیش وسط دو نمازش ایست قلبی کرده بوده و به رحمت خدا رفته بود.

سعید خیلی بالای سرش گریه کرد و باز کلی قرآن خوند و رحمت براش می فرستاد.

من مطمئنم حکمتی بود که ما اون روز اونجا قرار گرفتیم  ولی خوشحالم که سعید به آرزوش رسید

سعید مرد بود و مثل یه مرد به شهادت رسید سعید برای من حقیر هم دعا کن تو مستجاب الدعوه هستی عزیزم....

راوی:(دوست شهید)

خاطرات ناب شهدا 

شهید سعید سامانلو

ڪانال خـاڪـےها

telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g


یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنکه همسر عزیزم بفهمد، به بی غیرتی خویش گریه کردم. چرا که داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی(ع) حمله کرده بود و من بی غیرت به راحتی خوابیده بودم.

و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم که مرا به سوریه ببرد تا من فدای دختر عزیز ایشان شوم. که الحمدلله این امر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم.

بعد که به زیارت ایشان مشرف شدم، حال عجیبی داشتم.

فهمیدم که عنایت خاص به من شده است.

و خواستم که من و تمام اعضای خانواده ام فدای ایشان شویم که ان شاالله این اتفاق خواهد افتاد.

در حرم حضرت رقیه (س) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا(س) افتادم...

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

مصاحبه با برادر شهید سید میلاد مصطفوی ۲

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ب.ظ


وی افزود: شهید سید میلاد کمی دیرتر از بقیه شهدا برگشت، حدود ۲۰ روز بعد از شهادتش برگشت ، در همین فاصله یکی از همرزمان برادرم خواب ایشان را دیده بود و در خواب از ایشان پرسیده بود که سید میلاد کجایی؟

گفته بود من دوست دارم که گمنام باشم اما پدرم، برادرم و خانواده چشم انتظار من هستند من باید برگردم، همرزم برادرم در خواب گفته بود که تو کجایی، برادرم گفته بود دنبال من آمدند و من را پیدا نکردند به این آدرس که من می‌گویم بیایند من آنجا هستم😭 این رزمنده بزرگوار با فرمانده‌شان هماهنگ کردند و طبق آدرسی که برادرم در خواب داده بود دنبال سید میلاد رفتند و همانجا پیدایش کردند.

برادر شهید مصطفوی اظهار داشت: یک‌بار که از سوریه تماس گرفته بود به شوخی به او گفتم ان‌شاءالله که شهید بشوی! گفت شهادت لیاقت می‌خواهد، من آدمی‌ نیستم که لیاقت شهادت را داشته باشم. به دوستانش هم همین را گفته بود.

همرزمان برادرم که آمده بودند می‌گفتند از دو سه روز قبل از شهادتش حال و هوای خاصی داشت. با ما خیلی فرق می‌کرد، انگار می‌دانست که قرار است شهید بشود. به قول بچه‌های قدیمی جنگ آن کسی که قرار است شهید بشود نوربالا می‌زند. سید میلاد هم همین طورشده بود، دوستانش می‌گفتند اخلاق، رفتار و  چهره‌اش عوض شده بود؛ آن سید میلادی نبود که ما چند سال می‌شناختیم.

وی در پایان گفت: سید میلاد در سوریه سردار سلیمانی را هم دیده بود

 و بعد از ملاقات با سردار سلیمانی روحیه بسیار بالایی از ایشان گرفته بود

 بعد از دیدار سردار سلیمانی قوت و نیرویش دو برابر شده بود.

یا زهرا

راوی : برادر شهید

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ


۱-ای عزیزانم متقی باشید.

۲-مطیع ولایت فقیه باشید تا راه را گم نکنید.

 ۳- در انجام واجبات الهی سهل انگاری و کوتاهی نکنید و از محرمات اجتناب و دوری کنید.

 ۴- عزیزانم نماز خود را با خضوع و خشوع و با توجه بخوانید.

 ۵- عزیزانم سعی کنید نماز خود را در اول وقت شرعی به جای آورید.

 ۶- عزیزانم نماز خود را سبک نشمارید که مورد سخت و خشم خدا واقع خواهید شد.

۷-عزیزانم از شما میخواهم به نوافل

۸-عزیزانم در امیر دینتان متعصب باشید و نسبت به احکام دینی خود بی تفاوت نباشید.

۹- عمر خود را بیهوده تلف نکنید

۱۰- عزیزانم در شب و روز جمعه از گناهان خود توبه کنید و از خدا با تضرع وزاری بخواهید که او شما را بیامرزد.

۱۱-عزیزانم مرگ را همیشه در پیش چشم خود داشته باشیم.

۱۲-عزیزانم به تعهد ها و وعده هایی که به دیگراتن میدهید عمل کنید.

۱۳- عزیزانم شما را سفارش میکنم به حق  و الناس.

۱۴-عزیزانم یار و مددکار یکدیگر باشید و به یک دیگر احترام بگذارید.

۱۵- عزیزانم پاسدار خون شهیدان و ارزش های ولایی که شهیدان خون پاکشان را برای آن ریخته اند باشید.

۱۶- عزیزانم شما را سفارش میکنم که قرآن زیاد بخوانید.

۱۷-عزیزانم درگذشتگان و اموات خود را فراموش نکنید.

۱۸-عزیزانم در مراسمات عزای ائمه اطهار (ع) بخصوص سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع) شرکت کنید.

۱۹- عزیزانم شب هنگام رفتن به رختخواب با نفس خود این چهار امر (مشارطه ، مراقبه ،محاسبه ، معاتبه و استیفا ) را تعهد نمایید. 

۲۰- عزیزانم همیشه شکر گذار نعمت های الهی باشید و کفران نعمت نکنید.

وسایل شهید سراجی

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ب.ظ

آخرین وصیت سردار شهید ابوحامد

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ب.ظ


ابوحامد:

اختصاصی 

انتشار برای اولین بار

آخرین وصیت سردار شهید ابوحامد

یکبار به ابوحامد گفتم :

#حاجی اگر اختیار دست خودتان باشد، ترجیح می دهید #شهید شوید یا زنده بمانید و به نبرد ادامه دهید؟

لبخند ملیحی زد و آرام گفت :

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل! کسی گمراه نیست...

اهل دل بود، کتاب زیاد می خواند و با آنکه به دانشگاه نرفته بود در تاریخ و فلسفه و عرفان اطلاعات زیادی داشت

حاجی کمتر بیکار بود و همیشه در حال فعالیت بود.

چراغ اتاقش تا نیمه های شب روشن بود و در 24 ساعت شبانه روز کمتر پیش میآمد که وقت آزاد داشته باشد

نکته ای که در ابوحامد بیشتر از سایر اخلاق حسنه اش نمود داشت، نماز اول وقتش بود.

روز عملیات تل قرین، زیر آتش شدید دشمن و تقریبا دوسه ساعت قبل از شهادتش در گوشه سنگر به نماز ایستاد

این نماز آخرش بود و چند ساعت بعد به آسمان عروج می کرد و شاید این آخرین وصیت او بود که به من، به تو، به همه ما می گفت :

نماز اول وقت را ترک نکنید، حتی اگر زیر آتش دشمن بودید...

کاری که اباعبدالله الحسین در روز عاشورا و در میدان جنگ انجام داد و ابوحامد که شیعه حسین ابن علی(ع) بود نیز به ایشان اقتدا می کرد و هرگز نماز اول وقتش را به تعویق نمی انداخت.

خاطره ای از شهید ذوالفقاری

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ


‍ ‍ بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

یا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ

پسرک فلافل فروش

چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های بااخلاص نجف است.

یکبار موقعی که می خواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم. 

فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چکار می کنید؟

گاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که می خوام در کنار امیرالمومنین (ع) درس بخوانم.

کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، می خواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.

لبخندی زد و گفت: من رو "ابراهیم" صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.

شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری 

خاطرات شهید ابراهیم هادی 

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

خاطره برادر شهید مختاربند

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ


آزاده ی عزیز حاج محمدعلی مختاربند

شهید حاج حمید از همان ابتدا اهل پشت میز نشینی نبود و در جنگ تحمیلی علیرغم مسئولیتی که داشت بازهم شیر شجاع میدان نبرد بود و اصرار داشت پا به پای بسیجیان در نبرد علیه دشمن شرکت کند.سال 61 نزدیک عملیات والفجر مقدماتی بود و ذوق و شوق زیادی در بین بسیجی ها برای شرکت در عملیات وجود داشت.

آن روزها کنار منزل پدری برای حاج حمید مشغول ساخت منزلی بودیم.

یک روز ایشان آمد و دید که من در کنار کارگرها مشغول کار بنایی هستم.برای تشکر به من گفت:برادر هرچه می خواهی بگو برایت تهیه کنم.من جواب دادم: تنها درخواستی که دارم این است که ترتیب رفتن مرا به عملیات بدهی و ایشان هم موافقت کرد.

روزهای قبل از عملیات، یکی از بچه های سپاه مرا دید و گفت:دیروز در جلسه مسئولان سپاه، حاج حمید با اصرار از فرماندهان خواسته که با شرکت او در عملیات موافقت کنند. 

ولی به دلیل اینکه ایشان مسئول بسیج شهرستان بود و به وجودشان نیاز داشتند چنین اجازه ای به او نداده اند.

بالاخره بعد از اصرار فراوان، حاج حمید موفق شد در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کند و این آخرین باری بود که من ایشان و برادرم شهید محمود را قبل از اسارت دیدم.

شهید حاج حمید با دست خودش ما و دیگر نیروها را از زیر قرآن رد کرد.شهید محمود نیروی اطلاعات عملیات بود و من به عنوان نیروی پیاده شرکت کردم که بعد از مجروحیت به اسارت نیروهای دشمن درآمدم.

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۲ ب.ظ


خاطره شهید شیخ محمد پورهنگ 

تازه می خواست ازدواج کنه.

به شوخی بهش گفتم:

خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و ان شاالله بچه دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا!

یه نگاه بهم کرد.

 این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر.

گفت: سید، خدا جبران کنندس.

گفتم: یعنی چی؟

گفت: فکر می کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟

سیدجان،اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس.

وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود...

راوی: دوست شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


خاطره شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی و گریه های نیمه شبش در سه راهی شهادت طلاییه 

رفته بودیم طلاییه غروب بود هوا تاریک شد و ما رو نگذاشتند حرکت کنیم قرار شد شب رو در یادمان بمونیم.

نیمه های شب ظلمات عجیبی منطقه را فرا گرفت سید میلاد بلند شد رفت بیرون تا سه راهی شهادت رفت من هم پشت سرش رفتم اما ترسیدم برگشتم 

همه جا را سکوت مطلق فرا گرفته بود 

تو حال خودم بودم که سید ناله ها و گریه های سید میلاد رو از سه راهی شهادت می شنیدم تقریبا یک ساعت صدای ناله و گریه های  سید رو می شنیدم

واقعا جرات می خواست نیمه های شب تنها بری تو این بیابون اما سید دلش خدایی بود و تاریکی رو نمی دید و نور الهی اون لحظه ها رو می دید.

راوی :دوست شهید (خادم الشهدا)

کانال شهیدمدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

سالروز تولد شهید مدافع حرم سید رضا طاهر

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ب.ظ


دهم دی ماه ، سالروز تولد شهید مدافع حرم سید رضا طاهر

تولد : 1364/10/10

شهادت : 1395/2/16 خان طومان

روحش شاد و یادش گرامیباد.

 آقا محمودرضا

نوشته همسر شهید سرلک به مناسبت ۹دی

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۰ ب.ظ

 هوای مه آلود فتنه فضا را پر کرده بود.

تنها کسانی که عینک بصیرت بر چشم داشتند راه را پیدا کردند.

قدیر سراسیمه به خانه آمد. لباس بسیج اش را به تن کرد. چفیه اش را به دور گردن انداخت.

گفت آشوب شده 

قرآن آتش زدند

عکس امام و رهبر را پاره کردند

اموال عمومی را غارت می کنند

حرمت امام حسین(ع) را نگه نداشتند 

دست و سوت میزنند و می رقصند

مسجد آتش می زنند

به رهبر توهین می کنند

اسلام را هدف گرفتند

از گریه های رهبر دلش گرفته بود.

زیر لب دعایی خواند و از خانه بیرون رفت.

وقتی که برگشت زخمی بود. ساعت دامادی اش را شکانده بودند.

۹ دی ماه فتنه خوابید. روز به روز اوضاع آرام شد.

چند سال بعد خبر آوردند.

فتنه شده 

آشوب شده

قرآن سر نیزه می کنند

اموال مسلمانان را غارت میکنند

به نوامیس مسلمان رحم نمی کنند

آشوب می کنند

مسجد آتش میزنند

اسلام را هدف گرفتند

به حرم خواهرِ حسین بی حرمتی می کنند.

قدیر برآشفت. لباس بسیجی به تن کرد. چفیه بر گردن انداخت. زیر لب دعایی خواند و راهی دیار غربت شد. قدیرم تکه تکه شد تا اسلام زنده بماند.

در سالروز حماسه ی ۹ دی ماه یادی کنیم از بسیجیان جان بر کفی که هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند تا دیگر اشک های رهبرشان را نبینند. و همانان در راه عقیله بنی هاشم شهید شدند.

.یادشان گرامی باد

همسر شهید قدیر سرلک

بصیرت  9دی

@bisimchi1


بعد شهادت فرمانده فاطمیون سردار شهید ابوحامد

مشخصات راه شهید ابوحامد به نقل از سردار شهید محمدرضا خاوری 

1 - خدایی بودن(اخلاص)

2 - اخلاص و صداقت و پاکی 

3 - به همدیگر و بچه ها مثل پدر تعصب داشته باشیم 

4 - سازمان حفظ شود و توسعه داده شود

5 - وحدت یکپارچیگی و ارتباط زینبی و ابوالفضلی در بین سازمان حفظ شود(آفتاب باش گر بخواهی نتابی نتوانی)

6 - همکاری دلسوزانه با یکدیگر(کوچیکی کن تا خدا بزرگت کند)

7 - بازسازی و حفظ سازمان در تمام مراحل کاری

ڪانال رسمی سردار شھید«علیرضا توسلی» ابوحامد

telegram.me/joinchat/BBDnjECMmP0PBKuxlcrTzA

بجای من زیر باران دعای‌ فرج بخوانید

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ب.ظ



قبل رفتن لحظه آخر محکم بغلم کرد و گفت :

ما که لایق نیستیم

ولی اگر شهادت نصیبمان شد

از ما فراموش نکنید

هر وقت باران بارید

بجای من زیر باران

دعای‌ فرج بخوانید



بودن پژمان کنارمون،باعث دلگرمیمون بود

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ


‍ ‍ نقل ازهمسرشهید

مدتها،بود فکر رفتن به سوریه بود،اماجورنمیشد اوایل من هم راضی به رفتن نبودن ازنظرعاطفی خیلی وابسته بودیم طاقت دوری وتنهایشو نداشتم.

اما،همیشه بامنطق حب ائمه دلم رو راضی میکرد روز رفتن فرارسید94/10/1 برای بدرقه تا لحظه آخرکنارش بودم

لحظه های جانسوزخداحافظی......حال دلی طوفانی...... تنهایی ودلتنگی.... لحظه های نفس گیر رفتن....

از شیرازپرواز داشتن به تهران ظهربهش زنگ زدم سرماشدیدی خورده بود صداش به زوربیرون میامد

گفت داروخوردم خوب میشم خانمی نگران نباش هرچی اصرارکردم خودش روبه دکترنشون بده قبول نکرد میگفت دکتر برابچه هاست این سوسول بازیابه من نیومده ارباب....

نگرانش بودم مدام تماس میگرفتم اماشب هرچی به همراهش زنگ میزدم جواب نداد،دلم مثل سیروسرکه میجوشید خدایا چی شده .... نگرانی وتنهایی ودلشوره....

به نقل ازهمرزمان شهید:

تب بالایی داشت میگفت خانمم زنگ زد،جواب بدید  نگرانم میشه اینقدتبش بالابودکه هذیون میگفت بردیمش دکتر،انواع سرم وسوزن بهش وصل بود چندتن ازفرماندهااومدن،وقتی وضعیتش رودیدن گفتند،با این وضعیت نمیتونن بیان،باید برگردن

پژمان تا این حرف فرمانده روشنید،از روتخت بلندشدنشست،گفت; (بالحن شوخی)من.!من خوبم ببینید،هیچ مشکلی ندارم،وشروع کردبه حرکتایی که مختص خودش بود (کلآپژمان ده هفتادی ما روحیه شادوشوخ طبعی داشت وباهمه شوخی میکرد،فرمانده وغیرفرمانده نداشت،از اون بچه خاکیای،خاکی خاکی بود دلش دریابودوبی ریا،زلال مثل آب رود....)

فرمانده خندید وگفت باشه توفیقی،تاصبح استراحت کن اماصبح خوب نشدی باید برگردی پژمان خندیدوگفت کی مریضه؟؟؟؟وبالحن خاصی باخنده گفت داااا‌ا‌ا‌ا‌اااعش...

مادیدیم وضعیت جسمی پژمان اصلآخوب نبود،اما باروحیه ای که داشت،توهمین مدت کوتاه همه،یه حب خاصی نسبت به این مرد،داشتیم،چنان خودشوتودل همگی،جاکرده بود،که اگر۱ساعت نمیدیدیمش دنبالش میگشتیم،

این مردم داریش توسوریه بین بچه ها زبانزدشده بود فرداصبح حالش بهترشده بود،خودش راه افتاده بود

دنبال فرمانده میگشت که نشون بده حالش خوب شده ومشکلی نداره.

بودن پژمان کنارمون،باعث دلگرمیمون بود،بودنش بهمون روحیه میداد...

بعدازظهرپرواز،داشتیم به سمت آسمان عشق دمشق

دمشق،شهرعشاق زینب

داداش دست ماروهم بگیر....

التماس شفاعت 

 @Modafean saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه