عاشقانه همسر شهید
من و سعید سال1381 به شکل کاملاً سنتی با هم آشنا شده و ازدواج کردیم و 13 سال با هم زندگی کردیم.
سعیدم یک سالی از من بزرگتر بود. آن زمان هر دو دانشجو بودیم. من دانشجوی روانشناسی و ایشان دانشجوی حسابداری.
در ابتدای آشناییمان سعید از اینکه به خواستگاری یک دختر شهید آمده است بسیار خوشحال بود. او با هدف به خواستگاری من آمده بود.
میگفت از همان شب خواستگاری به پدرت متوسل شدم که اگر لیاقت همسری شما را دارم برای انجام این وصلت دعا کند.
میگفت من به پدر شما غبطه میخورم. کاش من نیز در زمان جنگ بودم و در کنار پدر شما به دفاع از اسلام میپرداختم.
همان روز از من قول گرفت که برای شهادتش دعا کنم. من ناراحت شدم اما ایشان گفتند که همه ما رفتنی هستیم. هیچ کس نمیداند چگونه به سوی خدا خواهد رفت، پس چه بهتر که این وصال در راه خدا باشد و در راه رضای او کشته شویم.
هر پنجشنبه به مزار پدر میرفت و ساعتها با او خلوت میکرد.
به نقل از همسر شهید مدافع حرم سعید سامانلو
کانال تلگرامی شهید رضا دامرودی
@shahid_damroodi