مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


موحد 

چند روز قبلش سردار سلیمانی اومده بود

 از رو تل مرعی که مشرف به شهرک حباریه قبل تل قزین بود

 داشتن با ابو حامد وفاتح صحبت میکردن

 بعداز صحبتاشون همه اومدیم پایین برا عکس کرفتن بعد عکس گرفتن

 ابو حسین فرمانده قرارگاه حضرت زینب به سردارمیگفت

 حاجی ما اماده ایم

 امشب بزنیم

 سردارم رو گرداند طرف ابو حامد

 گفت حاجی اماده ای

 حاجی گفت 

 چند روزه داره بارون شدیدی میباره عملیات تو این وضعیت عملیاته موفقی نیست

 سردار به ابو حسین گفت

 شما عجله نکن

 هرموقع ابو حامد اوکی دادند 

شروع کنید 

یه هفته بعد وفشار شنا سایی هایی که ابوحامد به مسعول اطلاعات وشناسایی ها داده بود 

قرار شد

 قبله هجوم شهرک رو زیر اتش سنگین بگیرند 

ودقیقا ساعت یازده بزنن به شهرک تجربشم شیرینه فرشته ای چون ابو حامد هم تو اون عملیات پابه پای بچه ها میامد

 سید ابراهیم از یه ور

 شهید حکیم ذلفغار بلال وخیلی از دوستان از یه ور

 منو ابو حامد وابو یوسف و رئوف خاوری باهم از یه ور

 خیلی شوق داشت 

دیدن اون لحظه 

بچه ها طوری می دویدن

 سمت شهر که گویا دره بهشت باز شده 

خدارو شکر بدون اینکه از دماغ کسی خون بیاد

 شهرک رو گرفتیم

 تا پای تل که بچه ها ذلفغار بلال فاتح پیشنهاد دادن

 تل خالیه

 وتعداد خیلی کمی شاید باشن اجاز ه خواستن

 از ابو حامد که هجوم کنن 

سمت تل ولی در اصل قرار نبود

 برن ولی انگار به حاجی الهام شده بود واجازه صادر شد

 وشیر بچه های  فاطمیون رفتن

 وتل قرین رو هم فتح کردن

 ولی تا اینکه خبر فتح تل به حاجی نرسیده بود

 مثل مادری که بچه هاش گم شده بود بی تابی میکرد 

 بعدش خیلی خوشهال شده بود

 ذوق قشنگی داشت 

خوشهال از اینکه منطقه به این حساسی به دست کسانی که هیچ کس اینهارو نمیدید فتح شده 

به خود میبالید

 وپیش مادر حضرت زهرا سر بلند بود که شاگردانش زحماتش را هدر نداده است

 وهمیشه میگفت فرمانده اصلی شما در همه عملیات ها خوده حضرت ابولفضله.


شهید مدافع حرم حسن تمیمی

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ب.ظ


ولادت1368

شهادت:1395

شهید حسن تمیمی پس از مدتها مشقت و دوندگی بالاخره توانست نام خود را در لیست مدافعان دفاع از حرم زینب س قرار دهد و به شهر عشق،زینبیه دمشق اعزام شود.

و در تاریخ 1 فروردین در شیخ مقصود سوریه  تعداد زیادی از تکفیری ها را به هلاکت رساند.

همچنان روحیه داشتند تا ازاد سازی شهر حلب کامل شود.او و هم رزم هایش چندین عملیات کردند و شجاعانه پیش رفتند. در این مدت حسن آنقدر دلاورانه جنگیده بود تا به فرماندهی رسیده بود.با فکر و اندیشه اش هم رزمهایش را راهنمایی می کرد.او در خط مقدم با تمام وجود دلیری و شجاعت نشان می داد.

تاریخ به نوزده شهریور رسیده بود جایی که حسن باید بالهایش را رو به آسمان می گشود.تکفیری های نامرد از این همه شهامت به تتگ آمده بودند تا جایی که در شهر حلب؛برایشان تله گذاشتند.برای فرمانده حسن و گروهش در شهر ۱۰۷۰شقه ی حلب نقشه کشیدند تا از شهامتشان خلاص شوند.

حسن و هم رزمهایش به ساختمانی می روند که خبر رسیده تکفیری ها آنجا هستند غافل از اینکه ساختمان پر از بمب های جهنمی است ؛ به محض ورود آنها بمب ها منفجر می شود.این جنایت تکفیری ها با پرتاب خمپاره تکمیل و ساختمان بطور کامل تخریب می شود.

حسن تمیمی با اصابت ترکش ها به سر و قلب و پهلو و چشم هایش در ساعت چهار بعدظهر به ندای الهی لبیک می گوید و شهید می شود تا نامش به عنوان مدافع حرم آل الله زنده بماند.

کانال جاماندگان قافله شهدا 

  @jamondegan

سالروز زمینی شدنت مبارک حمیدرضا جان

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ


دلنوشته مادر شهید مدافع حرم

شهید حمید رضا اسداللهی

پسرم تولدت مبارک

نه این گونه بگویم :

حمید جان تولد و شهادتت مبارک

تولدی که مصادف شد با ولادت خانم حضرت زینب سلام الله علیها

و شهادتی که در راه دفاع از ایشان بود.

زمان انقلاب اسلامی بدنیا آمدی و بزرگ شدی و مدافع حضرت زینب (س) شدی و دل حضرت زینب (س) را شاد کردی.

آفرین به شما مدافعان حرم و حریم اهل بیت علیهم السلام

پسرم به تو افتخار می کنم.

ما تا آخر عمر مدیون خون شهدای انقلاب ، دفاع مقدس ، هسته ای ، مدافعان حرم و آتش نشان ها هستیم.

فداکاری این جان فشانها با شما که از اسلام دفاع کرده اید فرقی ندارد.

خدایا به حق خون شهدای اسلام به رهبر خوب مان طول عمر با عزت و برکت عنایت بفرما.

ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نزدیک بگردان.

الهی آمین بحق عمه سادات سلام الله علیها

سایت «شهید حمیدرضا اسداللهی»

http://Shahidasadollahi.ir

اینستاگرام «شهید حمیدرضا اسداللهی»

Instagram.com/modafeharim

کانال «شهید حمیدرضا اسداللهی»

 @shahidasadollahi

شهادتت مبارک اےفدایی زینب

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ

بسم رب الشهداء والصدیقین 

مدافع حرم حضرت زینب

جواد سنجه ونلی براثر انفجار مین در اطراف فرودگاه تیفور در استان حمص سوریه به فیض شهادت نائل آمد.

شهادتت مبارک اےفدایی زینب

استان گلستان

@Haram69

مراسم جشن سالروز میلاد باسعادت عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب(س) با حضور گسترده محبان اهل البیت(ع) در حرم مطهر عقیله بنی‌هاشم در زینبیه دمشق برگزار شد.

در این مراسم که با حضور نماینده آیت الله العظمی امام خامنه‌ای برگزار شد، شمار زیادی از عاشقان و محبان اهل بیت علیهم السلام خود را به حرم مطهر عقیله بنی‌ هاشم رساندند تا در این جشن بزرگ و گسترده مشارکت کنند.

در این مراسم گروه‌های تواشیح به اجرای برنامه تواشیح در مدح آن بانوی بزرگ و پرچمدار بزرگ انقلاب حسینی پرداختند و ذاکران و مدیحه‌سرایان به ذکر اشعار و مدیحه‌سرایی در مدح عقلیه بنی‌هاشم پرداختند.



در روز میلادت جای مدافعانت خالی

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ

 روزی که حرم عمه سادات در محاصره بود و تکفیری ها در 500 متری حرم بودند؛ مسلحین بازار را تخریب کردند و به سمت حرم حضرت زینب(س) تیراندازی می کردند و همه پا به فرار گذاشتند.

 شهد الله من خودم دیدم که غیرتمندانی همچون شهید جلالی ( که در منا به شهادت رسید) جلو افتاد و شروع به رجزخوانی و حماسی خوانی کرد و درب حرم عمه سادات را باز کردند و زیر گلوله های تکفیری ها ایستادگی کردند و حرم را حفظ کردند.

راوی: سردار پورجمشیدیان، رزمنده مدافع حرم و معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه

 @mohajerelallah

http://uupload.ir/files/6l62_untitled.png

 

 دیوار نویسی بیاد شهید کربلایی وحید نومی گلزار

از زبان رزمنده نویسنده روی دیوار

سلام, داداش جعفر وقتی یه ساعت پیش رسیدیم به منطقه خناصر حلب, تو منطقه ای بودیم که تازه از دست داعش رها شده , از ماشین اسپری برداشتم ,روی دیوار اسم شهید کربلایی وحید رو نوشتم , ولی اسپری تمام شد و نتونستم آخر فامیلیه شهید وحید رو بنویسم کلمه (گلزار), زود متوسل شدم به خود شهید نومی , که منو شرمندم نکنه ,ازش کمک خواستم یه لحظه دیدم جیبم فندک هست ,در حالی ک من سیگاری نیستم و جیبم فندک ندارم ,خلاصه با فندکی که از جیبم برداشتم, آتش روشن کردم و با زغالش , گلزار رو هم نوشتم , جعفر بخدا اشک تو چشام جمع شده ,من وحیدو اینجا حس میکنم اینجا پیش ماست , این پیامو بزار کانال شهید ,بگو دعامون کنند...

۹۵/۱۱/۱۱

کانال شهید کربلایی وحید نومی گلزار

https://telegram.me/joinchat/BbPJDkETg5guTX36zhyE9Q



«امیـدوارم حضرت زینب (س) مرا بہ ‎عنوان پاسدار حرم مبارڪش و مدافع شیعیان مظلومش پذیرفتہ باشد»

شهید علی عسگری 

سالروز ولادت و شهادت

@Shahid

شهادت

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۰۴ ب.ظ

 به نام خدا 

احمد هرموقع از منطقه برمی گشت اصلا اهل این حرفا نبود که هی بگه من کی شهید میشم ویا ناراحتیاشو ابراز کنه ولی گاهی اوقات که دلش پر میشد وتنها میشدیم میگفت نمیدونم چرا همه رفیقام رفتن شهید شدند ولی من نه میگفت نمیدونم گیر کارم کجاست ولی آخرین باری که میخواست بره یه جوره دیگه بود اینگار فهمیده بود گیر کارش کجاست بعضی وقتی ما فقط رضایت خدارو شرط میدونیم درحالی که خدا در آیه ی قرآن بعد از رضایت خودش رضایت پدر ومادر را تاکید کرده.

آره احمد گیر کارش و پیدا کرده بود احمد میره پیش مادرش درحالی که مادر داشت نماز میخوند بعداز اتمام نماز به مادر میگه مادرم چرا از من نمیگذری من و تقدیم به حضرت زینب(س)نمی کنی مادر بابغض میگه همین که راضیم تو میری این یعنی فدای    بی بی احمد راضی نمی شه میگه باید بگی احمدم فدایه بی بی زینب مادر اشکش جاری میشه احمد بیشتر اصرار میکنه خب واسه مادر سخته که پسرش هشت ماه هم از ازدواجش نگذشته بود ولی هرطور بود احمد مادر را راضی کرد ومادر از احمدش گذشت وگفت احمد فدایه یه آجر حرم بی بی زینب س

احمد که حاجتش از مادرش گرفته بود رفت سراغ پدر به پدر گفت بابا چرا واسه من دعا نمی کنی پدر گفت من که همیشه واست دعامیکنم احمد گفت نه بابا از اون دعاهایی می خوام که پدر هرشهیدی واسه پسرش میکنه 😭😭😭😭

پدرم هرموقع به اینجایه خاطره میرسه بغض میکنه وادامه نمیده من نمی دونم پدرم چه معامله ای با خدا کرد ولی هرچی بود آخرش پدر هم پسرش و قربانیه بی بی کرد.

آره احمد دیگه آماده ی شهادت شده  

دیگه ایندفعه واقعا بابقیه ی موقع ها 

فرق می کرد احمد خیلی  پسر   گل و 

خوردنی شده بود احمد که می خواست 

بره همه می گفتند ایندفعه به دلمون افتاده

شهید میشه حتی رفقایی که احمد و یکبار

بیشتر ندیده بودند...

احمد رفت اونجا چه اتفاقاتی افتاد 

وچه شدخودش کلی خاطرست ولی

موقعی که شهید شد ما از رفقاش

شنیده بودیم که احمد از صورت زخمی 

شده برای همین نمی خواستیم پدر

ومادرم مخصوصا مادرم که احمد

پاره ی تنش بوداونو ببینند چون

ترسیدیم اتفاقی بیفته .... 

(احمد پنج جا تشیع شد من ودوبرادر

دیگم فقط سه جا همراه پیکر بودیم)                             آبادان که بودیم نذاشتیم ببینند ولی

ماهشهر نبودیم وزودتر برای مقدمات 

تشیع در قم به قم رفتیم وقتی احمد

را منتقل کردند قم من وچند برادرم 

وچندتا رفقا برای دیدن احمد به بهشت 

معصومه رفتیم که احمدرو اونجا آورده

بودند بعد از این که به خانه برگشتیم 

دیدم مادرم وپدرم خوشحال اند از مادرم 

پرسیدم چی شده گفتند بالاخره احمد و

دیدیم من تعجب کردم  و گفتم   کجا

گفت ماهشهر منم  گفتم  چجوری بود 

گفت نمی دونی چقدر ماه   شده بود

اونقدر خوشحال بودند که انگار همون اول

قرارشون همین بود 

احمد باصورت زخمی پیششون بیاد

احمد از همون بچگی به دنبال این نبود خود نمایی ویااین که بخواهد کارش را بخاطر کسی یادلخوشی کسی انجام دهد منظورم اهل ریا ودو رویی نبود وحرفهایش را قاطعانه میزد هرکه میخواست باشد, از حرف حق نمیگذشت

یکی از گمنامی هایش این بود وقتی از منطقه می امد اصلا رفتارش منشش کارهایش جوری بود هرکسی می دیدتش اگه نمی دونست حتی لحظه ای فکر نمی کرد که احمد جوونیه که در مناطق جنگی مثل بقیه ی رزمندها شجاعانه می جنگه خیلی خاکی وخودمونی برخورد میکرد

احمد در آخرین لحظاتش هم به دنبال این نبود که نامی پیدا کند برای همین وصیتی کرد که هم موجب بیداریه چندی آدم غافل شدکه فرق بین رزمندهای ایرانی و افغانستانی می گذاشتند وهم به دنبال گمنامی خود بود بله احمد وصیت کرد که غریبانه تشیع شود چون از روی گل شهدای گمنام ومفقود الاثر خجالت میکشد به به چه حیایی!! ولی خدا چگونه پاسخ داد احمد رو در ماه رمضان در ظهر گرمای خوزستان سه بار وسه جا تشیع شد اون هم با چه شکوهی و چه جمعیتی وبعد در قم هم دوبار و دوجا باز چه شکوهی چه جمعیتی بله خدا بدون اجر نمیگذارد این همه در پی گمنامی ودنباله روی سیره ی شهدا را

دومین وصیت که موجب بیداری غافلان شد وصیت کرد که مرا در بهشت معصومه پیش رفیقانم وهمرزمانم دفن کنید بله همرزمانی که خیلی هاشون هنوز گمنام اند فقط  به خاطر خصلت جاهلی که هنوز اعتبار واحترام را به   قومیت ها می دانند اوف بر این تفکر وباعث شد بلکه برخی به خودشان بیایند

سومین وصیت این بود که بروی قبرش چیزی ننویسند یااگر بنویسند بنویسند پر کاهی تقدیم به در گاه حق تعالی والان هم بر روی سنگ قبر ایشون همین را نوشتند ولی این نه تنها باعث شد گمنام نماند بلکه قبر ایشون اکنون هر هفته زائران زیادی دارد

شهید مدافع حرم

شهید احمد مکیان 

نقل از برادر شهید 




چند وقت پیش توی یکی از گروهها یه خانمی مطلبی گذاشت که سراسر اضطراب بود و تمنا و التماس دعا برای پسرمریضش که تشخیص دکترها سرطان بوده

مادر این پسر نوجوان بسیار حال بدی داشت و از اعضای گروه ما خواهش کرد دعا کنیم

بنده رفتم تو پی وی ایشان و خیلی باهاشون صحبت کردم به دلم افتاد بهش بگم به شهید عزیز مدافع حرم سید میلاد مصطفوی متوسل بشه

ایشان این کار رو کرده بود 

می گفت قرار شد عکس و آزمایش پسرم رو ببریم پیش یه دکتر دیگه 

بعد می گفت رفتم در مطب که رسیدم قبل از داخل شدن به شهید سید میلاد مصطفوی گفتم 

سید تو سیدی...

 من هم سیدم ...😭

اگر من رو امروز ناامید کنی شکایتت رو به مادرت حضرت زهرا سلام الله علیه می کنم😭 

بعد می گفت وارد مطب شدم دکتر بعد از معاینه و عکس و آزمایش گفت پسر شما فقط یه عفونت ریوی داره که با دارو رفع میشه

فقط خدا می دونه چقدر خوشحال شده بود

می گفت سید میلاد پسر من رو شفا داد 

این خانم در مشهد هستند و شهید سید میلاد مصطفوی رو اصلا ندیدند و اصلا نمی شناختند و با گریه می گفتند این شهید کی بود که به بنده معرفی کردین

مزار شهید سید میلاد مصطفوی عزیز در شهربهار همدان هست.

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

عاشق اهل بیت از همه تعلقات برید و رفت

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ
یافتن خانه شهید علی آقا عبداللهی در خیابان پاستور کار چندان دشواری نیست. علاوه بر بنر نسبتاً بزرگ تصویر شهید مقابل کوچه محل اقامت پدر و مادرش، حجله‌ای سرکوچه‌شان دیده می‌شود که حال و هوای دفاع مقدس را تداعی می‌کند.
نویسنده : علیرضا محمدی 
یافتن خانه شهید علی آقا عبداللهی در خیابان پاستور کار چندان دشواری نیست. علاوه بر بنر نسبتاً بزرگ تصویر شهید مقابل کوچه محل اقامت پدر و مادرش، حجله‌ای سرکوچه‌شان دیده می‌شود که حال و هوای دفاع مقدس را تداعی می‌کند. تصویر شهید داخل حجله همراه با پرچم یا‌زینب‌کبری(س) همه حکایت را یکجا بیان می‌کند؛ جوانی دیگر از قبیله هاشمیون، برای حفظ حریم اهل بیت(ع) جانش را فدا کرده و حالا ما آمده‌ایم تا در گفت‌وگو با خانواده‌اش یادگاری‌هایی را از خاطرات یک شهید به غنیمت ببریم. همراه من محمد گزیان از بچه‌های عقیدتی نظارت حوزه 215 ایثار و آقای پهلوان از بچه‌های فرهنگی این حوزه حضور دارند که هماهنگی‌های لازم را با خانواده شهید به عمل آورده‌اند. زنگ در خانه را که به صدا درمی‌آوریم، زوایایی از زندگی شهید مدافع حرم دیگری به رویمان گشود می‌شود.
 رنگ و بوی یک شهید
محمدعلی آقا عبداللهی، پدر شهید از جانبازان درگیری با گروهک منافقین در اوایل انقلاب است. او از گروه ما در اتاقی پذیرایی می‌کند که هر گوشه‌اش با تصویر و یادگاری‌های علی آقا عبداللهی آذین شده و رنگ و بوی او را دارد. روی میز ناهارخوری گوشه اتاق، تقدیرنامه‌ها، عکس‌ها و حتی لباس فرم سپاه شهید دیده می‌شوند که همگی از عشق و علاقه پدر و مادر شهید به تنها فرزند پسرشان حکایت می‌کند. سر حرف ما هم از موضوع تک پسری علی‌آقا باز می‌شود.
پدر شهید می‌گوید: خدا سه دختر قبل از علی به ما داده بود و او فرزند چهارم بود. تک پسر ما 10 مهرماه 1369 متولد و گل سرسبد خانه‌مان شد. مخصوصاً برای مادرش که خیلی رابطه عمیقی با پسرمان داشت. علی حدود 25 سال در این دنیا زندگی کرد و 23 دی ماه 1394 در منطقه خان طومان سوریه به شهادت رسید.
با یک حساب سرانگشتی متوجه می‌شوم که از زمان شهادت علی تنها شش ماه گذشته است و این از سختی‌های کار ماست که باید داغ یک خانواده تازه عزیز از دست داده را با مرور خاطراتش تازه کنیم. اما چاره‌ای نیست و پدر شهید با صبر و متانت خاصی از زندگی و منش علی می‌گوید: قبلاً خانه ما در چهارراه حشمت‌الدوله بود. چندسال بعد به خیابان پاستور آمدیم و همین جا ماندگار شدیم. علی از همان بچگی سر نترسی داشت. شجاع بود و جسورانه در خیلی از کارها وارد می‌شد. از وقتی که به یاد دارم، پسرم با بچه محل‌های سابقش به مسجد و هیئات مذهبی رفت و آمد داشت. طی این سال‌ها هیچ کدام از دوستانش را ندیدم که سر و وضع ناجوری داشته باشند. پدر خود من خادم مسجد بود و ریشه و نگاه مذهبی در خانه‌مان وجود داشت. شکر خدا علی هم معتقد و مذهبی بار آمد.
 پاسدار سپاه انصار
سال 90 علی آقا عبداللهی وارد سپاه می‌شود و در دانشگاه افسری امام حسین(ع) تحصیل می‌کند. او همان راهی را می‌رود که به نوعی پدر و عمویش رفته بودند. پدر شهید در این خصوص می‌گوید: من اوایل انقلاب عضو کمیته بودم و در درگیری با منافقین هم جانباز شدم. بعدها کارمند مجلس شدم و دوسالی است که بازنشسته شده‌ام. منتها برادرم در کمیته ماند و قبل از بازنشستگی سرکلانتر دوم تهران شده بود. علی از کودکی به شغل عمویش علاقه نشان می‌داد و دوست داشت با ابزاری مثل بی‌سیم و اسلحه و این چیزها ور برود. به همین خاطر خیلی به محل کار من و عمویش می‌آمد و سال 90 هم که خودش سپاهی شد. قبل از آن هم که عضو بسیج بود در ناحیه سلمان، شهید محلاتی و نازی‌آباد فعالیت می‌کرد. با جسارتی که داشت روحیه‌اش با کارهای عملیاتی سازگار بود. در دفع فتنه 88 حضور فعالی داشت و آن طور که دوستانش می‌گویند، خیلی شجاعانه با آنها برخورد کرده بود. پسرم بعد از اتمام درسش در دانشگاه افسری در حفاظت سپاه انصار مشغول شد.  محمد گزیان از همراهان گروه ما که از همدوره‌ای‌های شهید در بسیج ناحیه سلمان بود، در تکمیل صحبت‌های پدر شهید می‌گوید: خود من در قضیه فتنه از نزدیک شاهد فعالیت‌های علی آقا بودم. واقعاً سر نترسی داشت و در برخورد با فتنه‌گرها خیلی شجاع و نترس بود. امثال او توانستند مقابل موج فتنه بایستند و نگذارند دشمن از شرایط پیش آمده بهره ببرد.
 داوطلب اعزام
پدر شهید در ادامه از نحوه اعزام پسرش به سوریه می‌گوید: حساسیت‌های شغلی علی به گونه‌ای بود که نمی‌توانست به جمع مدافعان حرم بپیوندد. اما فرمانده‌اش تعریف می‌کرد که او آنقدر به اتاق من آمد و برای رفتنش اصرار و حتی التماس کرد که ترسیدم اگر اجازه ندهم برود، مرا نفرین کند. بنابراین با رفتن او موافقت کردم.
از پدر شهید می‌پرسم خود شما چطور اجازه دادید تک پسرتان به جایی برود که امکان بازگشتش نیست؟ در جواب می‌گوید: علی از خیلی وقت پیش بحث رفتنش را جسته و گریخته با ما مطرح می‌کرد. اوایل دقیقاً نمی‌دانستیم چه کار می‌خواهد بکند. فقط گاهی از ما می‌خواست برایش دعا کنیم و هر وقت کار اعزامش به مشکل برمی‌خورد می‌آمد و به من و مادرش می‌گفت حتماً شما از ته دل دعایم نکرده‌اید. به هرحال وقتی که بحث رفتنش جدی شد، من به او گفتم تکلیف زن و بچه ات چه می‌شود؟ پاسخی به من داد که دیگر نتوانستم بیشتر از این اصرار کنم. گفت دوستانم شهیدان فرامرزی و عبدالله باقری هر کدام دو، سه بچه داشتند و با این وجود رفتند. در ضمن ما که ادعا داریم اگر در عاشورا بودیم امام حسین(ع) را یاری می‌کردیم، الان هم باید اهل بیت را یاری دهیم و از حریمشان دفاع کنیم. مقابل استدلال‌هایش جوابی نداشتم و از طرفی مادر و همسرش هم راضی شده بودند. بنابراین دیگر حرفی نزدم و پسرم در تاریخ 22آذرماه 1394 اعزام شد.
  عشق به فرزند
زهرا غزالان، مادر شهید تا اینجای گفت‌‌گو حرفی نزده و آرام در گوشه‌ای نشسته است. برایم عجیب است که او با عواطف مادری‌اش زودتر از پدر شهید راضی به رفتن جگرگوشه‌شان شده است. چرایی این موضوع را می‌پرسم و مادر شهید می‌گوید: وقتی آدم یک نفر را خیلی دوست دارد، تمام آرزوها و خواسته‌های او برایش مهم می‌شود. من به خوبی می‌دانستم که علی در آرزوی رفتن است و بنابراین نتوانستم با خواسته قلبی‌اش مخالفت کنم. از طرفی همیشه توی روضه‌ها فکر می‌کردم اگر امام حسین(ع) زمان ما بود، محال بود تنهایش بگذاریم. بنابراین روا نبود که از رفتن پسرم برای دفاع از حرم اهل بیت جلوگیری کنم. برایم سخت بود اما اجازه دادم که برود.
 آخرین وداع
روز اعزام علی، پدر تک پسرش را تا محل اعزام بدرقه می‌کند. وقایع آن روز خیلی خوب در ذهن محمد‌علی آقا عبداللهی پدر شهید ماندگار شده است. او می‌گوید: نمی‌دانم بگویم متأسفانه یا خوشبختانه! روز اعزام علی، من از صبح با او بودم. اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکی‌اش را انجام بدهد. به خانه برگشتیم و همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمی‌دانم چه حسی از درون به من می‌گفت این آخرین باری است که علی را می‌بینم و رفتنش را بازگشتی نیست.
 اتکا به نفس
از مادر شهید می‌پرسم علی آقا تک پسرتان بود و گویا خیلی دوستش داشتید، این مسئله باعث نمی‌شد که لوس بارش بیاورید؟ لبخندی می‌زند و پاسخ می‌دهد: خیلی‌ها همین را از من می‌پرسند. راستش اگر با من هم بود هر خواسته‌ای علی داشت دوست داشتم برآورده کنم. منتها او متکی به نفس بود و تا آنجا که می‌توانست روی پای خودش می‌ایستاد و از ما چیزی نمی‌خواست. گاهی من اصرار می‌کردم از ما چیزی بخواهد و کمکش کنیم. اما حرفی نمی‌زد و کارش را خودش انجام می‌داد. اگر بخواهم یک روزی علی را تنها با یک صفت یاد کنم، همین اتکا به نفس و از آن مهم‌تر اعتماد به نفسش است. پسرم روحیه اعتماد و اتکا به نفس را به اطرافیانش هم سرایت می‌داد.
 گریه برای یک زخم کوچک
امیرحسین تنها یادگار شهید است که اکنون حدود دو سال دارد. پای حرف که به او می‌افتد. مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می‌گوید: ما اسفند 91 برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم. 30 اردیبهشت 92 هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی‌شان رفتند. نوه‌ام امیرحسین 11 شهریور 93 به دنیا آمد. علی آنقدر امیرحسین را دوست داشت که یکبار می‌خواست ناخنش را بگیرد، اندازه سرسوزنی انگشت امیرحسین زخم شد و خون آمد. آن روز علی مثل اسپند بالا و پایین می‌پرید و می‌گفت دست پسرم زخمی شد. من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می‌زنی خوب می‌شود. اما علی از فرط علاقه به فرزندش، آرام نمی‌شد.
از مادر شهید می‌پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصاً فرزندش داشت چطور دل کند و رفت: هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی‌ها به خاطر ارزش‌ها و اعتقاداتی که دارند، دل بکنند و بروند. علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یکجورهایی به امیرحسین کم‌محلی می‌کرد. من وقتی این رفتارش را دیدم، احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می‌کند. حتی به یکی از خواهرانش گفتم: علی دارد آماده رفتن می‌شود.
 عشق به حضرت زهرا (س)
سؤال مشترکم از پدر و مادر شهید این است که چه چیزی به فرزندشان آموختند که او را تامقام شهادت بالا برد؟ مادر شهید می‌گوید: علی به اهل بیت و خصوصا حضرت زهرا(س) عشق می‌ورزید و هر خواسته‌ای داشت به در خانه خانم می‌رفت. او با عشق اهل بیت بزرگ شده بود. یادم است وقتی هنوز کودک بود، پدرش رفت و برای او وسایل مورد نیاز را خرید و در خانه برایش هیئت راه انداخته بودیم و با دوستانش عزاداری می‌کردند. من از کودکی او را با خودم به روضه بردم و عشق اهل بیت را با شیرم در جانش آمیخته کردم. اما کار اصلی را خودش کرد و از همه تعلقات دل کند و رفت.
پدر شهید هم می‌گوید: من چهار سال در کمیته خدمت کردم و 30 سال هم کارمند مجلس بودم. همیشه سعی می‌کردم وجدان کاری را لحاظ کنم و نان حلال سر سفره خانواده بیاورم. اما همانطور که مادر شهید گفت کار اصلی را خودش کرد و عشق به اهل بیت را تنها در ادعا و لقلقه زبان نداشت، بلکه در عمل ثابت کرد و برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شد.
 من گلوله خوردم
شهید علی آقا عبداللهی 22 آذرماه 94 به سوریه اعزام می‌شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می‌شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بیقرارش باعث می‌شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند. پدر شهید می‌گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می‌کند. یکی از همرزمانش تعریف می‌کرد یک روز ما به محل صعب‌العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است. از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه‌ای صعب‌العبور بود و مشخص بود که ایشان مسافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبداللهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است. اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر  به خالدیه خان طومان بروند. اما طی راه به کمین تروریست‌ها می‌افتند و انصاری به شهادت می‌رسد. بعد از نماز مغرب و عشا هوا تاریک می‌شود و گویا نیروهای سوری همراهشان هم فرار می‌کنند. در این هنگام علی قصد می‌کند جلوتر برود. همرزمش می‌گوید ما که مهماتی نداریم. علی می‌گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابلشان هستند، می‌گویند «لبیک یا زینب» که تروریست‌ها هم فریب می‌زنند و می‌گویند «لبیک یا زینب»، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می‌روند که در محاصره آنها می‌افتند. همرزمش می‌تواند از محاصره فرار کند. اما علی می‌ماند و بعد از آن کسی او را نمی‌بیند. آخرین حرفی که از طریق بی‌سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم.
مادر شهید کلام آخر را می‌گوید: از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد. بچه‌های سپاه شهادتش را تأیید کرده‌اند. اما من هنوز چشم‌انتظار آمدنش هستم. گمگشته خالدیه عاقبت بازمی‌گردد. تنها خواسته ما دیدار با حضرت آقاست که ان‌شاءالله از طریق روزنامه شما درخواست ما به ایشان برسد و این دیدار محقق شود.

پیام شهید علی آقا عبداللهی به فرزندش امیر‌حسین
امیرحسین گلم، پسر بابا!
پسر عزیزتر از جانم سلام. در ابتدا برای شما دعا می‌کنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید. امیرحسین عزیزم اگرچه امروز پدرت در کنارت نیست ولی بدان که پدرت بسیاربسیار تو را دوست دارد و به خاطر نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدر و مادر آنها هم خشنود باشند و می‌دانم با شاد کردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می‌شوم.
ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی‌توانم ابراز کنم ولی بدان که تو همه بود و نبود پدرت بوده‌ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خودم نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند.
من از تو می‌خواهم تماماً گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه و با بصیرت زندگی خود را توأم با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم این است که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چراکه باعث ناراحتی من می‌شود.

شهید مدافع حرم یار محمد مردانی

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ

ولادت۱۳۶۸

شهادت۱۳۹۴/۱۰/۶

محل شهادت حلب

مزار:بهشت زهرا قطعه ۵۰

ارسالی از طرف برادر شهید 

@sardaranebimarz

آزادی مدافع حرم

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۱ ب.ظ

پرستار مدافع حرم احمد محمدی که دی  ٩٤ در منطقه خان طومان حلب، بدست گروه تروریستی فیلق الرحمن اسیر شده بود، امروز آزاد شد. 

حاج آقا مرتضی مسیب زاده

@shahidmosayebzadeh

پیکر مطهر سردار شهید رضا ایزدیار به وطن بازگشت

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ب.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین

پیکر مطهر سردار شهید رضا ایزدیار به وطن بازگشت و پیکر مطهر از ‌طریق DNA شناسایی شد.

@Haram69

داره میشه یکسال... هنوز نشده یکسال

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ب.ظ

‍ دل نوشته‌ای از فرزند

شهید مدافع حرم محمود هاشمی

داره میشه یکسال... هنوز نشده یکسال

هنوز چند روزی مونده.. این چند روز جون آدم رو میگیره

فکر ب اینکه پارسال این تاریخ هنوز بودی... هنوز نفس میکشیدی... هنوز حرف میزدی...قلبت میتپیده.... لبخند میزدی... هنوز چایی میخوردی.. ...هنوز ب فکر شاد کردن دیگران بودی... فکر ب اینکه اینموقع شب داشتی نماز شب میخوندی... داشتی از خدای خودت عاقبت بخیری طلب میکردی... داشتی مارو می سپردی دست خدا... فکر ب اینکه پارسال این موقع های شب تو سرزمین غربت.. تو شام بلا ،توی نماز شب هات داشتی دل میکندی ،ازین دنیا و همه تعلقاتش. ازین دنیا و بدی هاش... فکر ب ایناست ک جون آدم رو میگیره.. که ذره ذره خورد میکنه... خداروشکر ک خدا نگاهت کرد و عاقبت بخیر شدی... فقط وای به حال ما بی تو... وای به حاله من بی تو... وای از بی پشتوانه شدن... .

کاش این چند روز زودتر تموم شه.. کاش این دنیا زودتر تموم شه... کاش... ......

٠٢:١٢

٩۵/١١/١٠

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم