مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


شهید گودرزی در مورخ 15 اسفند ماه 94 در حلب به شهادت رسید.


گریه‌های یک مرد

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ب.ظ


شهید مدافع حرم محمد کامران

بیشترین تفریحات ما حرم شاه‌عبدالعظیم بود و گلزار شهدای مدافع حرم. «شهید مهدی عزیزی» و «شهید محرم ترک» دوستان صمیمی محمد بودند. زیاد به سر مزار آنها می‌رفتیم. سرش را روی سنگ قبرشان می‌گذاشت و با گریه می‌گفت «شما بی‌معرفت نبودید پس چرا تنها رفتید؟» واقعاً مثل ابر بهار گریه می‌کرد... من فقط نگاهش می‌کردم. به دوستانش می‌گفت «ببینید خانم‌ام اینجاست. هیچ گلایه‌ای ندارد که شهید شوم. ناراحت هم نمی‌شود. پس مرا ببرید.» برای اینکه آرام شود می‌گفتم «محمد، این چه حرفی است که میزنی؟ اگر همه شما شهید شوید، کی از حرم دفاع کنه؟ باید بمونید و به اسلام خدمت کنید.» واقعاً تحمل دیدن اشک‌هایش را نداشتم. اصلاً تا مزار آنها را می‌دید چشم‌هایش خیس می‌شد. بعد از شهادت «محمدحسین محمدخانی» دیگر محمد کاملاً هوایی شد.

راوی:(همسرشهید)

ڪانال خـاڪـےها

telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g


مغرب بود برای اقامه نماز به سمت مسجد راهی شدم ، تو مسیر سید میلاد رو دیدم که با یکی از جوانهای محل که خیلی اهل مسجد نبود صحبت می کرد سلام دادم گفتم سیدجان مگه صدای اذان رو نمی شنوی ؟؟؟!

مسجد نمیای؟؟؟!

گفت شما برو من میام الان کار دارم ، ذهن من خطا رفت گفتم سید رو ببین نماز اول وقت رو به تعریف و خوش و بش کردن با این جوان ترجیح داد!!!!!

وارد مسجد شدم و تو افکار غرق بودم  بدون توجه تکبیره الاحرام نمازم رو گفتم ، نماز اول وقت که تموم شد سید رو دیدم که با عجله وارد مسجد شد اما نماز اول وقت تموم شده بود افسوس رو تو چشمهای سید که به نماز اول وقت نرسیده بود رو دیدم

اومد نشست کنارم ، گفت فلانی این همه مسجد و نماز میایم نباید کارمون خروجی داشته باشه ؟؟!

گفتم چرا؟!

گفت پس کو؟؟!

چرا دست جوانها رو نمی گیری بیاری مسجد، هر کدوممون دست یک نفر رو بگیریم اهل مسجدش کنیم برامون بسه😭

گفت فلانی اون جوانی که من باهاش صحبت می کردم سالهاست با شما همسایه است چرا تا حالا مسجدیش نکردی من از خجالت دیگه حرفی برای گفتن نداشتم

 گذشت تا بعد از شهادت آقا سیدمیلاد مادر اون جوان اومد سراغ من و گفت سید میلاد با پسر من چیکار کرده من تا حالا گریه و توسل پسرم رو ندیده بودم اما الان پسرم اهل نماز و توسل و دعا شده و همه اینها از برکات دوستی با سید میلاد بوده.

راوی : دوست شهید( از خادمین شهدا)

نشر حداکثری خاطرات با ذکر صلوات

شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

عاشقانه مادرانه

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ


 پسرم، دو روز یکبار یا هر روز قبل از نماز صبح به منزل زنگ می زد و ما را برای نماز صبح بیدار می کرد⏰

 یک هفته ای بود که دیگر با ما در تماس نبود.

 چون مادر زودتر وجودش از اتفاقات آگاه می شود، می دانستم اتفاقی افتاده که دیگر رضا به ما زنگ نمی زند.😔

 تا اینکه خبر شهادتش را دادند.

 او به من و خواهرانش خیلی تأکید می کرد، اگر اتفاقی افتاد یا خبر شهادت من را شنیدید، با صدای بلند شیون و گریه نکنید که نامحرم صدای شما را بشنود و دشمن از بی تابی شما خوشحال شود

 بنابراین آن لحظه که خبر شهادت فرزندم را دادند، همان طور که آرام اشک می ریختم و لبیک یا زینب(س)، لبیک یا حسین(ع) می گفتم، سرم را رو به آسمان کردم و گفتم «شهادتت مبارک»

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh


همسر این جانباز مدافع حرم گفت: همسرم بعد از موج گرفتگی،بیکار شده و با این حال دوباره اصرار دارد که به سوریه برود.

به گزارش اختصاصی کوله بار، محمود عراق، جوان 27 ساله‌ای است که از تیپ فاتحین تهران به جبهه‌های نبرد در کشور سوریه اعزام شده است. اوسال گذشته در چنین روزهایی، در 21 دی 1394 بر اثر موج انفجار موشک‌های کورنت چند متر به هوا پرت شده و از ناحیه پای راست جراحت دیده وهمچنین بر اثر صدای مهیب انفجار دچار موج‌گرفتگی شده و نزدیک به 3 هفته در بیمارستان بقیه‌الله ‌بستری بوده است. در این عملیات مرتضی کریمی، فرمانده عملیات شان هم بر اثر اصابت موشک به شهادت می رسد. میثم نظری، علیرضا مرادی، حسین امیدواری، مجید قربانخانی، رضا عباسی، محمد آژند، عباس آسمیه، مصطفی چگینی، مهدی حیدری و محمد اینانلو هم شهید می شوند.حالا او دوران نقاهتش را در خانه و با پرستاری مادرش و همسر جوانش سپری می‌کند.مادر او خواهر شهیدان عابدی از شهدای دفاع مقدس از محله خانی آباد نو است. پدر و برادر این جانباز گرامی نیز هر دو جانباز هستند. بنابراین با وجود چنین  خانواده ای اصلا جای سوالی باقی نمی ماند که او چطور تصمیم به رفتن به سوریه گرفته است. این جوان اهل محله خانی آباد نو مدرک کارشناسی علوم سیاسی دارد و این روزها شغلی ندارد.در ادامه گفت و گوی کوله بار با "مهدیه نوری" همسر جوان و 20 ساله این جانباز مدافع حرم را با هم می خوانیم.

از ویژگی های اخلاقی همسرتان می گویید؟

اخلاقش خیلی خوب است، همه ویژگی های اخلاقی اش خوب است، فقط وقتی دچار موج گرفتگی می شود همه چیزش به هم می ریزد و عصابش خرد می شود  و دیگر دست خودش نیست که چه می گوید و چه می کند.قبل از موج گرفتگی اش، نمی شناختمش و هنوز نمی دانم چطور بوده است.

یعنی شما بعد از مجروحیت و جانبازی به همسری او در آمدید؟ برایتان مهم نبود که دچار موج گرفتگی هستند؟

بله. ما 6 ماه است عقد کرده ایم. خیر چون دیدم می توانم درکش کنم.

موج گرفتگی شان چطور اتفاق افتاده؟

ظاهرا عملیات شان توسط یک ستون پنجم لو  می رود و تکفیری‌ها در منطقه جنوب حلب در تپه‌ای به نام خانطومان با موشک‌های کورنت آنها را مورد هدف قرار دادند. بر اثر اصابت این موشک تعدادی از رزمنده‌ها شهید و بسیاری مجروح شدند. شدت انفجار همسرم را حدود 5، 6‌ متر آن طرف‌تر پرتاب می کند و او مجروح می شود و پای راستش کج می شود. بعد از حال می رود و و بعد به  بیمارستان بقیه‌الله ‌تهران منتقل می شود و تقریباً 3 هفته‌ای در بخش اعصاب و روان این بیمارستان بستری بوده است.

اهداف شهدای مدافع حرم را به شهدای دفاع مقدس نزدیک می دانید؟

آن زمان رزمنده های در کشور خود می جنگیدند، دشمن وارد خاک خودمان شده بود اما مدافعان حرم در خارج از این مرزهای کشور می جنگند و می روند تا پای دشمن به مرزها و داخل کشور باز نشود و اتفاق هایی مانند جنگ هشت  ساله تحمیلی تکرار شود.مدافعان حرم می روند تا ثابت کنند این کشور آنقدر جوان های شجاع و جان و برکفی دارد که هر بار چیزی یا مسئله ای برای این آب و خاک پیش بیاید می توانند مرد و مردانه از کشور دفاع کنند.

پاسختان به تهمت هایی که متوجه مدافعان حرم است که می گویند برای پول می روند چیست؟

همسر بنده که بیکار است و چیزی ندارد. من از این پول ها ندیدم. اگر بنا بود چنین پول هایی بگیرد که الان اول زندگی بیکار نبود. 3-4 ماه دیگر عروسی مان است اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. می خواهم به این افراد بگویم اگر محمود و دیگر مدافعان حرم چنین پول هایی می گرفتند الان اوضاع ما اینطور بود.

خواسته ای از مسئولان دارید؟

الان یکسال است هر روز زنگ می زند به ما و یک چیزی می گوید اما هیچ رسیدگی در کار نیست و وقتی به چنین  جوانی که برای این کشور رفته و جنگیده رسیدگی نمی شود چه چیزی دارم برای گفتن ؟چندبار تا حالا او را برده اند و آورده اند ؟چندبار زنگ زده اند و آمده اند تحقیق ؟اما هیچ کس برای او کاری نکرد.از مسئولان می خواهم که به همسرم رسیدگی کنند و تنهایش نگذارند.

خود او از هم چنین قضایایی دلگیر است؟

بله. هرچه می رود به جائی نمی رسد. امروز می رود می گویند فردا بیا، فردا می شود و می رود می گویند یک ماه دیگر زنگ بزن.

پشیمان نیست از رفتن ؟

نه. اصلا. حتی تصمیم دارد دوباره برود اما راستش را بخواهید من نمی گذارم. از خدایش است باز برود اما شرایطش مساعد نیست.

چیزی دارید برای گفتن به همسران شهدای مدافع حرم،برای تسلای قلبشان ؟

امیدوارم خداوند به آنها صبر بدهد. چیز دیگری نمی توان گفت. معتقدم اینها از ته قلبشان می خواستند که بروند و به شهادت برسند . امیدوارم خداوند از این به بعد آنها و خانواده هایشان را در پناه خود بگیرد.

دم عشق دمشق.

رضا تهران تصادف کرده است

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ


رضا تهران تصادف کرده است

رضا برای اولین بار ۵ خرداد سال ۹۲ بود که خانه را به مقصد سوریه ترک کرد. ۲۱ روز بعد هم در دمشق مجروح شد و به خانه برگشت. آن زمان تنها دو گروه به سوریه رفته بودند آنهم پنهانی و مردم برخورد خوبی نداشتند و خب از هر لحاظ باید مراقب می‌بودیم مثل حالا نبود که رزمنده‌ها با افتخار و در روز روشن با پوتین ها و شلوارهای نظامی و پلاک شان در خیابان ها راه می‌روند و همگی متوجه می‌شوند آنها مدافع هستند. آن زمان مخالفت در و همسایه و فامیل از یکطرف و مسائل امنیتی‌اش از یکطرف.رضا بعنوان اولین مجروح و جانباز فاطمیون به ایران آمد و در خانه که بود خیلی از دوستان و رزمنده‌ها و برخی مسئولین به عیادت می‌آمدند در و همسایه می‌پرسیدند پسرتان چه شده؟ می‌گفتیم رفته بود تهران برای کار آنجا با موتور تصادف کرده و ساق پایش شکسته. کم‌کم مدتی بعد میگفتند چرا افرادی که به عیادت می‌آیند یک جور خاصی هستند و یک عده‌شان مشخص است افراد بزرگ و مسئولی هستند می‌گفتیم نه بابا صاحب کارها و دوستان همرزم جهادی‌اش در افغانستان هستند و مساله دیگری نیست. حتی بعدها یکبار یکی از همسایگان که فهمید رضا در سوریه مجروح شده در جمعی خطاب به مادرم مارا نفرین کردند که به سوریه می‌رویم و مردم را می‌کشیم و شهدا را شهید ندانست و توهین کرد. مادر دلش شکست و به خانه برگشت و گریه می‌کرد و دیگر با در و همسایه رفت و آمد را قطع کرد. چند روز نگذشت که آن فرد پسر بچه‌اش گم شد و وقتی مادر فهمید میخواست بگوید الحمدلله که داداش رضا گفت نه مادر برایش دعا کن پسرش پیدا شود من هم دعا میکنم.

(راوی : خواهر شهید)

کانال سردار شهید حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg

همسفر شهید من

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ب.ظ


خاطرات مدافع حرم

شهید سید اسماعیل سیرت نیا 

از طرف دوستان شهید

چندوقت پیش یکی از دوستان خواب آقا سید اسماعیل رو دید

بعد از گپ و گفت و...با ایشون،ازش میپرسه ؛

آقا سید اردوی راهیان رو که هستی؟…

کمی تعلل میکنه و با لبخند ملیح ناز میکنه...بیننده خواب باز ازش میپرسه جواب بده دیگه،اردو رو هستی یا نه.؟؟

با ما میای یا نه.؟..

آقاسید با خنده و تعجب تلفیقا،جواب میده:

 این چه سوالیه میپرسی...مگه میشه نباشم اردوی بچه های بسیج دانشجویی دانشگاه گیلانه...من قبلا بودم امسالم هستم..

 پاشو پاشو لیست رو بیارموارد رو باهم  ببندیم ، چه کاری هست بهم بگید انجام بدم واستون.

آقاسید مطمعن هستیم که همه جا با ما هستی

۵ شب تاهمراهی در سفری بهشتی

همسفر شهید من

شهیدسید اسماعیل سیرت نیا 

@seyedsiratnia

صورتش زیبا بود و سیرتش زیباتر

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۷ ب.ظ
گفت‌وگوی «جوان» با همسر قمر فاطمیون شهید مدافع حرم حسین هریری
زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. حسین یک ایرانی ساکن خراسان رضوی بود که بنا به دلایلی از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد...
نویسنده : شکوفه زمانی 
زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. حسین یک ایرانی ساکن خراسان رضوی بود که بنا به دلایلی از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و در 20 آبان ماه 1395 در سن 27 سالگی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. «زهرا سادات رضوی» همسر شهید متولد 1376 است. دختر جوانی که هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده، همسر شهید شد. او در گفت‌وگو با « جوان» از شناخت یک شهید در دوران چهارماهه نامزدی‌اش می‌گوید که برای او یک عمر گذشته است.

فصل مشترک زندگی شما و شهید هریری به چه شکلی رقم خورد و چطور با هم آشنا شدید؟

شهید کارمند پدرم در بخش بازرسی قطار شهری و بازرسی قطار متروی مشهد بود. از طرفی پدر من و ایشان هشت سال با یکدیگر رفیق بودند و همدیگر را می‌شناختند. همین طور در هیئات مذهبی حسین آقا با برادرم دوست شده بودند. مادر آقا حسین در مراسم روضه‌ای که در خانه‌مان برگزار شده بود من را دید و بعد از گذشت مدتی از این موضوع ایشان من را برای پسرش خواستگاری کرد. یک روز خانواده حسین با خود حسین برای مراسم خواستگاری به خانه ما آمدند. 
قبل از نامزدی‌تان، حسین آقا به جبهه سوریه اعزام شده بود؟
بله، شهید یکبار اسفند 94 تا اردیبهشت سال 95 به مدت سه ماه در سوریه به سربرده بود. از قرار وقتی دوست صمیمی حسین به شهادت رسید او هم به ایران بازمی‌گردد.
معیارهای یک رزمنده مدافع حرم برای ازدواج چه بود؟
اتفاقاً یکی از شرط‌هایش این بود که چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقی بمانم و نمی‌خواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از همسر آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای دفاع از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید. همسرم از شرط من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوریه اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. حتی خود شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از دخترهای نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.
واقعاً به عنوان یک جوان نسل امروز چطور قبول کردید که همسر آینده‌تان به جایی برود که احتمال شهات و جانبازی‌اش است؟
بنده این شرط را قبول کردم چون به این موضوع خیلی اعتقاد داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمی‌تواند به شما آسیب وارد کند. برگشتم به خواستگارم گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی زینب(س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد. پس بهتر است که مرگمان به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من خودم به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم زینب (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد اجازه ندهم برود. شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم. حتی خود شهید به علت اعتقادی که داشت به من می‌گفت چون تو دختر سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که شهید در اعزام‌های قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود. در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی حسین آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم. در جواب گفتم هرچه خدا صلاح می‌داند همان خواهد شد و نمی‌خواستم در روز محشر شرمنده حضرت بی‌بی زینب (س) باشم. 
نامزدی‌تان چقدر طول کشید؟ در صحبت‌هایتان گفتید که شهید توسط تروریست‌ها شناخته شده بود پس اعزام مجددش چطور انجام گرفت؟
من و شهید 20 تیرماه سال 95 رسماً به عقد یکدیگر درآمدیم. بعد از یک ماه قصد رفتن به سوریه را کرد که حتی دوستانش به او گفتند شما تازه عقد کردی برای چه می‌خواهی بروی. در همین حین از تهران پرونده اعزامی‌اش برگشت خورد، چون چهره حسین در سوریه نزد تروریست‌ها شناخته شده بود. برای اعزام مجددش به او اجازه ندادند که برود تا اینکه با تلاش بسیار موفق شدند. 10 آبان‌ماه 95 با نام مستعار قمر فاطمیون و از طریق لشکر فاطمیون توانست اعزام داشته باشد. 22 آبان‌ماه هم به شهادت ‌رسیدند کلاً چهارماه دوران نامزدی ما با هم طول کشید و در اصل خدا خواسته بود در کنار شهید بیشتر باشم تا از او بیشتر درس بگیرم.
چه درس‌هایی را از شهید یاد گرفتید؟
رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود. شهید از بنیانگذاران سه هیئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اول محرم تا پایان صفر برای شهید استراحت معنایی نداشت و بیشتر وقت‌ها در حرم امام‌رضا‌(ع) با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش می‌کرد. از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند. 
وقتی با یک رزمنده مدافع حرم پیوند زندگی مشترک می‌بستید، به این موضوع فکر کرده بودند که شاید یک روزی همسر شهید شوید؟
لحظه‌ای که سر سفره عقد نشسته بودم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به شهادت می‌رسد، ولی به خودم می‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنکه خیلی‌ها برگشتند به من گفتند چهره داماد چقدر به شهدا می‌خورد. ما زندگی‌مان را ساده شروع کردیم. هر دو عقیده داشتیم هرچه مهریه کمتر باشد ثواب آن بیشتر است و با اشتیاق هر دو دوست داشتیم به نیت 14 معصوم 14 سکه باشد.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید که به چه صورت رقم خورد؟
حسین به عنوان تخریبچی در سوریه فعالیت داشت. دقیقاً بعد از شهادت او تعدادی از همرزمانش اعلام می‌کنند «حلب آزاد شد». یکی از همرزمان شهید تعریف کرد: دشمن در قسمتی از حلب عقب‌نشینی کرده بود. حسین با دو نفر دیگر از دوستانش از جمله شهید بشیری و شهید جهانی برای پاکسازی به آن قسمت منطقه حلب می‌روند. سه تا تله انفجاری در یک خانه بوده که می‌خواستند خنثی کنند. حسین فکر می‌کند این تله‌ها جدا از یکدیگر کار شده‌اند، اصلی را خنثی می‌کند. در صورتی که تله‌های دیگر به صورت مخفی در خانه کار شده بودند. آنها منفجر می‌شوند. اول حسین به شهادت می‌رسد که در حال خنثی کردن تله انفجاری بود و در کنار او هم شهید بشیری و شهید جهانی نیز به شهادت می‌رسند. آن همرزم چهارمی که در این عملیات بوده قبلش به خواست شهید بشیری رفته بود تا ماشین را بیاورد، اما هنوز چند قدمی بیشتر از خانه دور نمی‌شود که تله‌ها منفجر می‌شوند و حسین و دو همرزمش به شهادت می‌رسند.

به عنوان کسی که تنها چند ماه از عقدتان می‌گذشت چطور با خبر شهادت همسرتان رو به رو شدید؟
آن لحظه که خبر شهادت حسین را به من دادند با آنکه همه بیتابی می‌کردند اولین کاری که من کردم دو رکعت نماز شکر خواندم. حال و هوای دلم مصداق این بیت شعر بود« دلم یک جوری ولی پر از صبوری » در دلم غوغا بود ولی خود حضرت زینب (س) یک صبری داده که قابل توصیف نیست. حسین متولد ماه آبان بود که در ماه آبان هم به شهادت رسید. 
آخرین دیدارتان با شهید کی بود؟
آخرین دیدارمان دقیقاً ظهر 10 آبان ماه قبل از اعزام حسین به سوریه بود. همسرم وصیتنامه کتبی نداشت ولی به من گفت موقع شهادتم نگذار نامحرم صدای گریه‌ات را بشنود. صبوری را از حضرت زینب(س) بخواه و هر وقت دلت برای من تنگ شد برو در روضه‌های اهل بیت(ع) گریه کن. در آخرین تماس تلفنی از حسین خواستم زود برگردد و دوباره برود. در جوابم گفت به زودی برمی‌گردم یا با پای خودم یا اینکه روی دست مردم! مدت کمی بعد هم که شهید شد. زمانی که در معراج شهدا در مراسم وداع با پیکر حسین بودم او را قسم دادم و خواستم که هر وقت دلتنگش شدم پیشم بیاید تا برای یک لحظه هم شده ببیمنش. وقتی که از مراسم وداع با شهید برگشتم ساعت 11 صبح بود که با همان چادر سیاه خسته بودم و خوابم برد. در خواب «حسین» را با همان لباس‌های خاکی در ضریح حضرت بی‌بی زینب (س) دیدم. دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه می‌دهی ضریح را تمیز کنم. من هم با چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (س) به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیدم.
در سخن پایانی اگر مطلبی از دوران نامزدی با شهید داشتید بیان کنید؟
قبل از آنکه کارهای اعزامی حسین درست شود در هشتم آبان‌ماه با هم به بهشت رضا رفتیم. سر مزار شهید مصطفی عارفی دوست، همسرم از خاطره این شهید گفت. می‌گفت پیکرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروریست‌ها سالم بماند. به گفته حسین لباس‌هایش به خون شهید متبرک شده بود. من و حسین همیشه نمازهای خودمان را دو نفره به جماعت می‌خواندیم که آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرین نماز جماعت دونفره را در پای مزار شهید مصطفی عارفی خواندیم. بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهید خلوت کردیم. موقع رفتن دیدم آقا حسین اشاره کرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفی حرف‌هایی که بهت زدم فقط یادت نرود.» من هم آن لحظه از او سؤال نکردم که شما چه خواهشی از شهید داشتی. فردایش دیدیم که به حسین زنگ زدند و کارهای اعزامی‌اش به صورت معجزه‌وار جور شد. شب شهادتش در آخرین تماس به من گفت برو سر قبر شهید مصطفی عارفی و از او تشکر کن. گفتم: «برای چی؟» در جواب گفت: « چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسین متوجه شدم حاجتش چی بود.

شهادت را لیاقت لازم نیست معرفت لازم است

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۴ ب.ظ


دلنوشته . . .

شهادت را لیاقت لازم نیست معرفت لازم است, منتهی آرزوی هرانسانی رسیدن به کمال است که راه گریز و سریع آن جهاد در راه اوست ،

که هر کسی نتواند این نانوشته را خواند و آنرا تفسیر کند.

کمال را صلاتیست دورکعتی که وضویش باخون است و لاغیر...

حال هر کسی این وضو نتواند که سر منزل راه است.

منزل بعدی نیت و قیام است که دعوت میباشد،

منزل سوم طی طریق و ذوب الی الله است که کمترکسی به این مقام رسیده. 

گریز دیگر توسل است که بهترین آن نور اعظم دخت خاتم است که تمام راهها بدو ختم شود و راههای دیگر ختم بدین راه است و راه دگر ندارد. تمام

مدافع حرم

 شهید محمد حمیدی

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

شهید دامرودی برای ما سنگ تموم گذاشتن

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۳ ب.ظ


مزارشهید

چند وقت بود میخواستم برم  سر مزار شهید ولی قسمت نمی شد

مصمم شدم تا قبل از سفر ازبعین به کربلا  برم سرخاک شهید...

یک صبح جمعه توفیق شد با دوتا از دوستان رفتیم دامرود...

رسیدیم سر مزار خاکی شهید...

بعد از یک ساعت باید بر میگشتیم به شهر.

از روستا که خواستیم بیایم بیرون پسرخاله و همرزم شهید و دیدیم... بعد احوالپرسی

اصرار زیاد داشت که بریم یه چایی بخوریم، انقدر اصرار کردند تا شرمنده شدیم و به رفقا گفتم یه چایی میخوریم و سریع میزنیم بیرون.

هنوز چایی هارو نخورده بودیم که  خاله شهید  سفره غذا  آورد

ما قبلش برای چایی چک و چونه میزدیم، ام این بزرگوار ها سریع نهار تدارک دیده بودند..

هرچی گفتیم اینطوری بده و مزاحم نمیشیم

که با یه جمله که دیگه نتونستیم چیزی بگیم

خانواده شهید گفتن شما مهمون های شهید هستین

تازه به خودمون اومدیم

قرار ما این بود یه نیم ساعتی سر خاک بشینیم و برگردیم

ولی شهید نخواست که مهمونهاش بدون پذیرایی برگردند

تا حالا زیاد گفتیم و شنیدم که شهدا زنده هستن

ولی امروز قشنگ خودم این رو حس 

کردم..

 شهید دامرودی برای ما سنگ تموم گذاشتن

خدایا مارو مدیون خون شهدا نکن...

خاطره ارسالی اعضا کانال

شهید رضا دامرودی

سبزوار

https://telegram.me/joinchat/AAAAAECkj1SQr44ZhhSSpA

کارنامه اعمال فرزندم تنها «شهادت» را کم داشت

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ


گفت‌و‌گوی دفاع پرس با مادر شهیدان مدافع حرم «حفار»، «محمدی» و «مهدیزاده»؛

کارنامه اعمال فرزندم تنها «شهادت» را کم داشت/ به عشق حضرت زینب(س) از همه چیز گذشتند

«عبدالله حفار»، «محمدرضا مهدیزاده» و «حسن محمدی» 3 شهید مدافع حرم فاطمیونی بودند که پیکرهایشان بر روی دست‌های آتش نشانان و مردم در مشهد تشییع و به خاک سپرده شد.

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پنجشنبه (7 بهمن) مراسم تشییع پیکرهای سه شهید مدافع حرم فاطمیون و گرامیداشت شهدای آتش‌نشان حادثه پلاسکو در مشهد برگزار شد.

«حسن محمدی»، «عبدالله حفار» و «محمدرضا مهدی‌زاده» شهدایی بودند که پیکرهایشان امروز در مشهد تشییع شد. 

این سه مدافع حرم چندی پیش در سوریه و در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسیدند و پیکرهایشان تا مدتی مفقود بود.

«مریم فقیری» مادر شهید «حسن محمدی» که پیکر فرزندش پس از مدت‌ها به آغوش خانواده بازگشته است در خصوص نحوه اعزام فرزندش به سوریه گفت: حسن 19 سال داشت که اولین بار بهمن سال گذشته به سوریه رفت. پسرم تنها نان آور خانه‌ام و استاد گچکار بود و شاگرد داشت. همه چیز خوب بود تا اینکه به سوریه رفت و دیگر برنگشت. تمام دفاتر و مکان‌ها را به دنبالش گشتم اما هیچکس اطلاعی از او نداشت. 

مادر شهید محمدی افزود: بنیاد شهید اعلام کرده بود تا نتواند اثبات کند که کسی به شهادت رسیده او را شهید اعلام نمی‌کند. 

این مادر شهید ادامه داد: تا به امروز بی‌تاب پسرم بودم اما 7 روز است که به من خبر داده‌اند پسرم عاقبت بخیر شده و از حرم عمه جانش به نزد ما بازگشته است.

«فاطمه حفار» مادر شهید «عبدالله حفار(توکلی)» نیز در مورد فرزند شهیدش گفت: من ایرانی هستم و عبدالله حفار نیز پسرم است. پدرش افغانستانی و روحانی است. عبدالله نیز روحانی و امام جماعت مسجد بود. عبدالله به مسایل دینی خیلی حساس بود، به روزه و نماز و واجبات تا احترام به پدر و مادر اهمیت می‌داد و در کارنامه اعمال خویش تنها شهادت را کم داشت.

مادر این شهید مدافع حرم در خصوص خصوص چگونگی اعزام فرزندش به سوریه گفت: عبدالله 30 ساله بود که گفت می‌خواهم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه بروم و فروردین ماه سال گذشته با فاطمیون به منطقه اعزام شد که به شهادت رسید و تاکنون کسی از او خبر نداشت، با این وجود من می دانستم که شهید شده زیرا فیلم شهادت و پیکرش را که توسط تکفیری‌ها منتشر شده بود، دیده بودم. 2 روز است رسما اعلام شده است که پیکر پسرم را تفحص کرده و به کشور بازگردانده‌اند.

بی‌بی شیرین حسینی» مادر شهید «محمدرضا مهدیزاده» نیز در توصیف فرزندش گفت: من مادر شهید محمدرضا مهدیزاده هستم. پسرم از سادات حسینی است و حسین‌وار زندگی کرد و حسینی وار به شهادت رسید. محمدرضا تنها پسرم بود که آن را تقدیم حضرت زینب(س) کردم. اول ماه رمضان رفت و در محرم امسال به شهادت رسید و در آستانه شهادت مادرمان حضرت زهرا(س) پیکرش تفحص شد. 

این مادر شهید با گلایه از برخی کنایه‌های مردم به خانواده شهدا افزود: برای کسانی که می‌گویند این شهدا برای پول می‌روند می‌گویم که پسرم اینجا کارگاه تولیدی پوشاک داشت و دارای همسر و چهار فرزند بود. فرزند بزرگ و تنها پسرش 13 ساله است و کوچکترین فرزندش دختری است که پس از پدرش متولد شده و 7 ماهه است. پسرم به عشق عمه‌مان از زن و فرزند و شغلش و پدر و مادری پیر گذشت و رفت.

کانال سردار شهید حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg


فکر میکنم حدودا سال ۱۳۸۲ بود که داداش رضا شاید یک سالی میشد از ارتش افغانستان خارج شده و به مشهد آمده بود. رضا و بقیه داداشا با هم سر کار سنگکاری می‌رفتند که یکی از روزها صبح مادر بزرگوار شهید مدافع حرم عبدالله حفار (توکلی) به اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی می‌رفتند که کیف شان که حاوی وسایلی از جمله مهمترین انها پاسپورت ، شناسنامه و مدارک شناسایی خانواده شان بود را گم می‌کنند. این اتفاق در ان زمان آنقدر برای یک افغانستانی دردناک بود که میتوانست هر کسی از انها سوء استفاده کند و مسائلی ناخوشایند پیش آید. رضا نمیدانم دقیقا چطور ان کیف را پیدا می‌کند. به تمام آشنایان و اطرافیان مهاجر پرس و جو کرد که آقای توکلی دارای همسر ایرانی و این تعداد فرزند را میشناسید؟ هیچکس نمیشناخت. حتی یکبار هم مدارک را به نزد ابوحامد برد و خواست میان آشنایانش پرس و جو کند که بازهم صاحب مدارک پیدا نشد . در این فکر بود که برود و در مساجد اعلام کند که یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت صاحب مدارک از آشنایان‌شان است و دنبال مدارک است. از آنطرف هم خانواده شهید توکلی نذر حضرت سکینه (س) می‌کنند که مدارک پیدا شود و بلاخره شهید حجت یکی از سربازان حضرت سکینه (س) مدارک یکی دیگر از سربازان حضرت را پیدا و به آنها رساند. در شب  وداع با پیکر شهید عبدالله حفار به خواهر شهید گفتم داداشم مدارک تون رو پیدا کرد بنده خدا در اوج ناراحتی خیلی خوشحال شد گفت بله خدا خیرش بده اون سال ما رو از مصیبتی نجات داد اونقدر دعاشون کردیم خدا حفظ شون کنه الان برادرتون کجاست؟

گفتم رضا یک سال و چهار ماه است شهید شده.

بنده خدا در بهت و حیرت ماند.

اونجا فهمیدم خدا از سالها پیش یک جوری تک تک این شهدا رو به هم معرفی کرده بود هر چند مختصر...روحمان با یادشان شاد...

(راوی: خواهر شهید حجت

کانال شهید حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

تقدیم به همه شهدا علی الخصوص ابوعلی سردارعشق..

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ


باسلام ..

تقدیم به همه شهدا علی الخصوص ابوعلی سردارعشق..

اولین باری که واردشهر دمشق شدیم ..

اولین باری که حرم مطهر دیدم .

تقریبا ساعت ۲بامداد بود..

آسمون شهر ازگلوله های سرخ پربود ..

صدای تیراندازی گوش هارو میخراشید..

غافل از اینکه دلها زخمی میشد ..

دل آکنده از انتقام پرمیشد یک مظلومیتی که کینه دل را پر میکرد برای نبردی جانانه ..

 ویه نگاه باحسرت وپراز برق شوق دیدارچشمها رابارانی کرده بود هق هق گریه بچه ها سکوت اطراف حرف رومیشکست ..

گفته بودند سریع نیم ساعت زیارت کنید توکوچه ها گریه وزاری نکنید داد نزنید تکفیریها میشنوند ...

بچه های حزب الله آمدند از شوق تیر هوایی میزدند ..

خوشحالی زیادی که حاکی از حامی قدرتمند وحضور پر شکوه ..

تااون موقع کسی خیل کثیر ایرانی ها راندیده بود ..

همه بهت زده ..

داخل صحن شدیم ..

بعضی ها عابس زمان شدند سینه چاک کردند ..

پابرهنه شدند..

ناله ها حیات را پرکرد ..

جواب صداهای تیر ضجه وگریه وداد بود..

تیراندازی قطع شد دشمن ازهمونجا معادله جدیدروفهمید..

نعره های حیدری ..

یاعلی یاعلی به گوش می آمد..

خوشبحال کسایی که بی بی دست گذاشت روی آنها ومدال افتخار داد..

ابوعلی پیش بی بی سربلند شدی ...

فردای قیامت بی بی به برادرش میگویید ..

حسین جان از اسیری رسیدم به حرم ..

محبین تومراتنها نگذاشتند ...

دلمون گرم شد به نگاهت یازینب سلام الله علیها

"دم عشق،دمشق" 

خاطرات مدافع حرم شهید سید اسماعیل سیرت نیا

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


از طرف دوستان شهید

حدود دو سه هفته مونده به شهادتش،پیامی رو فرستاد واسه  یکی از دوستان که خب تو اون برهه، عادی و معمولی بنظر میرسید...اما؛

 وقتی خبر شهادتش رسید،اون پیام،رنگ دیگه ای بخودش گرفت واسمون: 

پیام این بود

گاهى گمان نمیکنى و میشود,

گاهى نمیشود که نمیشود- 

گاهى هزار دوره دعا بی اجابت است ,

گاهى نگفته قرعه به نام تو میشود- گاهى بساط عشق خودش جور میشود,

گاهى به صد مقدره ناجور میشود-

گاهى گداى گدایى و چاره نیست ,گاهى تمام شهر گداى تو میشود...

۶ شب تاهمراهی درسفری بهشتی

همسفر شهید من 

سفری در راه است.

@seyedsiratnia


ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت ، نماز نمی خوند

راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست ، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت ، از خادم ها هم دوری می کرد هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند .

دائم نق می زد و طعنه ، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم بی فایده بود

با سید موضوع رو مطرح کردم میلاد گفت حواسم هست اون رو بسپر به شهدا ان شاالله که تحولی پیش بیاد.

با روش خاص خودش با اون لبخند قشنگش با اون سرباز رفیق شد چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد 

با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند 

حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند

هی سید جااااااااان

گذشت یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم رفتم داخل چادر تنها باشم در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم ، !!!!! اون سرباز داشت نماز می خوند !!! تعجب کردم

اصلا باورم نمی شد ...خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه 

وایسادم تا نمازش تموم شد رفتم سراغش گفتم دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی ، به ولایتت توهین می کردی حالا چت شده ؟؟گفت احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس دیدم تنها باشه بهتره اومدم بیرون

فردا صبح به سید گفتم 

چشمهای سید برق قشنگی زد گفت احسان قارداش (داداش)

 الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند

من کوچیک همه شهدا هستم 

با انگشتای دستم حساب کردم کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود

دیگه نمازاش رو می خوند اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت ولی یواش یواش اومد

صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود گفتم تو که صورتت رو با تیغ می زدی گفت سید میلاد بهم گفته حرامه منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.

سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید

زود بیدار می شد

بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها داره از شهدا براشون میگه.

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی 

@ShahidMiladMostafavi