مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره ای زیبا از شهید مدافع حرم عبدالله قربانی

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ب.ظ


شب اولی بود که در دمشق استراحت کردیم در یک مدرسه مخروبه . قرار بود فردای آن روز به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) برویم.

بعد از نماز صبح با صدای انفجار به بیرون از ساختمان رفتم.در حیاط چند تن از بچه ها بودند ، علت انفجار رو از آنها سوال کردم ، اونا با خنده گفتند موشک کورنت زدند. فقط خدا بخیر کنه برو فکری به حال خودت کن. در همین  حال که با بچه ها صحبت می کردم عبدالله با چند تن از بچه های گردان فجر با صدای انفجار بیرون اومدن ،چون من زودتر اومده بودم بیرون عبدالله اومد جلو و سوال کرد علی اکبر صدای چی بود؟چی شده؟ منم با شوخی و خنده گفتم موشک کورنت زدند خیلی مواظب خودتون باشید،عبدالله متوجه شد که دارم شوخی می کنم ،به خاطر همین گفت می خوام یه چیزی بهت بگم ان شالله به وقتش میگم خودم فهمیدم که عبدالله از این شوخی بی جای من ناراحت شده،من با اصرار سراغ عبدالله رفتم ،گفت صبر کن الان بر می گردم.

بعد از دقایقی عبدالله با یه لیوان چایی برگشت به سراغش رفتم و گفتم عبدالله مگه چی گفتم که ایطور ناراحت شدی،گفت علی اکبر می خوام یه چیزی بهت بگم سعی کن ناراحت نشی،گفتم عبدالله اشکال نداره بگو ناراحت نمیشم. گفت تو همه کارات درسته ولی بعضی وقتا رفتارایی از خودت بروز میدی که زیاد درست نیست،گفتم مگه چی شده؟مگه جایی حرفی زدم ؟آیا از من چیزی شنیدی؟پیش خودم گفتم چی شده عبدالله چنین حرفی میزنه،گفتم عبدالله بگو تعارف نکن ناراحت نمیشم. گفت علی اکبر جان از ائمه روایته که حتی برای شوخی هم دروغ نگویید، باشنیدن این حرف خنده ای کردم و گفتم عبدالله تو مسایل خیلی ریزی رو رعایت می کنی ولی من نمی تونم زیاد مثل تو باشم زیاد سخت نگیر از عبدالله خداحافظی کردم وبه سراغ کار خودم رفتم..

بعد از شهادت عبدالله داشتم خاطراتم را مرور می کردم که یادم به این خاطره افتاد،به فکر فرو رفتم و با خودم گفتم عبدالله چقدر روی نفس خودش کار کرده بود که می توانست اینطور مسائل ریزی رو رعایت کنه.عبدالله با همین مسایل ریز توانست بار سفر خود را ببندد و عند ربهم یرزقون شد.

روحش شاد و یادش گرامی...

راوی، علی اکبر رحیمی

مدافع حرم عشق 

فارس / فسا

https://telegram.me/golestanekhaterat


معرفی شهید مدافع حرم 

نام و نام خانوادگی : مهدی حامد کوچک زاده

نام پدر: 

محل تولد: رشت

تاریخ تولد : ۶۱/۶/۲۸

تاریخ شهادت: ۹۴/۱۱/۱۲

محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه

محل دفن: رشت

وصعبت تاهل: متاهل

تعداد فرزندان : 2

زندگی نامه :

 شهید مهدی(حامد) کوچک‌زاده متولد ۲۸ شهریور ۱۳۶۱ در شهرستان رشت است که روز دوشنبه ۱۲ بهمن ماه امسال در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و جریان آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا در استان حلب سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت رسید. تحصیلاتش کارشناسی علوم سیاسی بود.از شهید کوچک‌زاده ۳ فرزند ۲ و ۶ ساله به یادگار مانده است. و فرزند سومش بعد از شهادتش به دنیا آمد.مراسم تشییع پیکر پاک شهید حامد کوچک زاده مدافع حرم صبح شنبه هفدهم بهمن ماه ۹۴ از مقابل سپاه ناحیه مرکزی رشت با حضور مسئولان، مردم و خانواده‌های معظم شهدا تشییع و در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد.

خاطرات :

حامد همیشه می گفت: "دوست دارم خونه ام شلوغ باشه. باید نسل شیعه رو زیاد کنیم” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که بچه‌دار شوند.وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: "ما که شانس نداریم بچه‌مون دختر بشه” انگار دوست داشت دختر داشته باشد.بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که”ریحانه‌ی بابا به دنیا اومد.” به قدری خوشحال بود که این خبر را به همه‌ی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود. برای حاج آقا خردکیش در مشهد پیامک زد که” دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که عاقبت بخیر بشه.” بعد هم برایش نوشت "دختردارها حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید چه خوب فرزندانی هستند دختران. هرکسی یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش قرار می‌دهد. هرخانه ای که درآن دختر باشد، هر روز دوازده رحمت و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود. دخترداران شاکر باشید و قدر خود را بدانید. مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫” آخرش می نوشت: ">حامد” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛کوچیک شما،حامد.

منبع:کتاب بی قرار،زندگی نامه شهید مهدی حامدکوچک زاده


کانال جاماندگان قافله شهدا

@jamondegan


بعد از شهادت آقا سید میلاد تو مسیری داشتم می اومدم صدای بوق ماشینی من رو به سمت اون ماشین متوجه کرد ، راننده به من اشاره کرد که نزدیک تر برم جلوتر رفتم سلام دادم

 گفت بفرما بشین تو ماشین ، بعد رو کرد به من گفت شنیدم شما یکی ازصمیمی ترین رفقای سید بودی؟؟!!

 گفتم چطور مگه ؟؟!!

تا این رو گفتم زد زیر گریه و گفت اهل یکی از روستاهای اطراف هستم ، من خیلی آدم فاسقی بودم هر گناهی که فکر کنید از بنده سر زده ، طعم همه نوع گناه رو زیر زبون احساس کردم تا اینکه سال گذشته با سید تو خرید و فروش محصولات آشنا شدم ، سیدمیلاد من رو از این رو به اون رو کرد ، دستم رو گرفت خیلی نصیحتم کرد کمکم کرد تا گناهام را کنار بگذارم تازه داشتم آدم می شدم که یه مدت از سید میلاد خبر نداشتم اومدم شهرش ببینم سید کجاست که خبر شهادتش رو شنیدم.

به من گفت خوش به حالت که با سید چند سال بیشتر رفیق بودی

فقط گریه می کرد و خودش رو لعن و نفرین می کرد...

راوی : دوست شهید

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

گفتگو با همسر شهید مهدی سحاقیان۲

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ب.ظ


از لحظه ای که صحبت از اعزام شد برامون بگید!!چطور شمارو راضی نگه داشتند?چی گفتند به شما!?

من راضی بودم و مشوق اصلی برای اعزام خودم بودم.روزهای قبل از اعزام هر روز آیات و روایات جهاد و شهادت رو سرچ میکردم و براشون پیامک میدادم تا رضایت قلبی خودمو بهشون نشون بدم.

از زمان وداع(رفتن به سوریه) بگید?

از آشپزخانه اومدم بیرون. دیدم آقا مهدی ساکش و برداشته و رفته توی کوچه. از خواهرم پرسیدم آقا مهدی کجاست. گفتند بچه ها اومدند دنبالشون رفتند. دویدم توی حیاط دیدم دست مادرمو بوسید و خداحافظی کرد و رفت و هیچ توجهی به من نکرد. مادرم با تعجب بهشون گفتند آقا مهدی پس با خانمت خداحافظی نمیکنید و ایشون با شنیدن این حرف  چند قدمی برگشتند خداحافظی کردند و رفتند و حتی یک بار هم برنگشتند پشت سرشون و نگاه کنند. از این کارشون تعجب کردم که چرا با وجود این همه علاقه اینطوری رفتند و همون لحظه احساس کردم از همه چیز دل کندند و رفتند.

در کدوم منطقه از سوریه و از چه ناحیه شهید شدند?

یکی از روستاهای حلب سوریه به نام شقیدلیه. اولین شب جمعه ماه مبارک رمضان از ناحیه سر. ترکش سمت چپ سرشون و برده بود.

ایشون قبل از اعزام نحوه شهادتش رو بهم گفت. دستشو برد پشت سرش و گفت تیر از همین جا رد میشه...

خبر شهادت رو چطور متوجه شدید و چه کسی به شما خبر داد؟

همان شب شهادت خواب دیدم مرا سوار اسب سفیدی کردند و اسب به آسمان رفت و اوج میگرفت و موهای سرم پریشان میشد و از آسمان پایین رو نگاه میکردم و فقط سرسبزی میدیدم. این خواب و نشانه ای از شهادت آقا مهدی میدونستم. همچنین شب در مراسم جزء خوانی قرآن به نیت آقا مهدی قرآن رو باز کردم ترجمه این بود: و آنانی که در راه خدا شهید شدند. تا روز بعدش خواهرم تماس گرفت و گفت آماده شوید تا بریم بیرون. توی مسیر ازشون پرسیدم کجا میریم گفتند ناراحت نشیدها. آقا مهدی مجروح شده بریم مامان و سوار کنیم و بریم بیمارستان عیادتشون. وقتی در خونه مامانم رفتیم خواهرم رفت بهشون بگه که بیاند سوار ماشین بشند . لحظه ای بعد خواهرم با چشمی گریان آمد و گفت باید صبور باشی مامان داره گریه میکنه و میگه من میدونم آقا مهدی شهید شده چرا الکی میگید مجروح شده.

پیکر مطهر ایشان در کجا آرام گرفته?

کنار مزار پدر شهیدم گلزارشهدای اسلام آباد شهر درچه اصفهان.

به نظر شما چه اعمالی باعث پذیرفتن ایشون در محضر بی بی زینب جان س شد?

ارادت ایشون به اهل بیت(ع) چرا که بعد از هر نماز به اهل بیت(ع) سلام میدادند .

هچنین غیرتی که نسبت به خانم ها مخصوصا خانم حضرت زینب س داشتند.

ایشون در وصیت نامه اشون به چه چیزی تاکید داشتند?

اگر ممکن است وصیت نامه رو برایمان ارسال کنید!

حلالیت طلبیدن از همه خانواده و آشنایان و ولایت پذیر بودن. وصیت نامشون رو با این جمله به پایان رسوندند که : سید علی را تنها نگذارید .

دیدار با رهبر عظیم الشأن انقلاب داشتید?[

دیدار خصوصی نه.

حضور شهید را چطور حس می کنید?

بسیار زیاد. توی کارهای روزمره از خودشون کمک میگیرم.

خواسته ی تک تک اعضای خانواده ی محترم این شهید بزرگوار از جوانان و مردم، اعم از برادران و خواهران چیست؟

همان وصیت شهید: سید علی را تنها نگذارید.

'گفتو با همسر شهید مهدی اسحاقیان ۱

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ


شهید بزرگوار متولدکجا و چه سالی هستند?

متولد شهر درچه اصفهان 1358/01/02

رشته تحصیلی ایشون چه بود?

فوق لیسانس زبان و ادبیات عرب از دانشگاه شهید چمران اهواز

از کدام لشکر بودند و چند بار اعزام شدند?

از سپاه صاحب الزمان استان اصفهان. اولین بار.

هدفشون از استخدام در سپاه چی بود؟

هدفشون خدمت به نظام بود .

30 اردیبهشت ماه سال 95 در سالروز میلاد حضرت علی اکبر (ع) اعزام شدند.

ایشون قبل از اعزام چندین مرتبه تکرار کردند که هدفم از اعزام رسیدن به شهادت نیست هدفم دفاع از حرم حضرت زینب س است و اینکه حضرت آقا هم روی قضیه اعزام به سوریه نظر دارند و این و میتونم نشانه ای از ولایت پذیریشون معرفی کنم.

البته از طرف سپاه صاحب الزمان(عج) معرفی شدند به لشگر 14 امام حسین.

نحوه آشناییتون با شهید به چه صورت بود?

شهید عضو گروه فرهنگی بشارت بودند. کار این گروه اینه که به خانواده شهدای شهرمون مراجعه میکنند و خاطرات و زندگی نامه شهدا رو جمع آوری و در قالب کتاب به چاپ میرسونند. کار آقا مهدی هم یادداشت برداری این مطالب بود. و در این چند سال حدود 250 خاطره و زندگی نامه از شهدا نوشتند. 

سال 87 بود که نوبت به منزل پدری من یعنی سردار شهید محمد باقر مداح رسید و آقا مهدی با گروهشون برای مصاحبه به منزلمون اومدند. آقا مهدی بعد از شنیدن جواب بله بهم گفتند اون شبی که به منزلتون اومدیم وقتی بین صحبت های مادرتون متوجه شدم شهید دختر داره همون لحظه ازشون خواستم منو به دامادی قبول کنند و موقع خداحافظی دلم رو خونتون جا گذاشتم و رفتم سر مزارشون و زیارت عاشورایی خوندم و درخواستمو مجددا بهشون گفتم . دو ماه بعد به خواستگاری اومدن و جواب بله رو گرفتند.

 چه ویژگی اخلاقی بارزی در همسرتان وجود داشت که ایشان را از بقیه متمایز می‌کرد؟

ایشون بسیار اخلاص داشتند و هر کاری رو فقط برای رضای خدا نه رضایت دیگران انجام میدادند.

چند سال ازدواج کردید?آیا یادگاری هم از شهید دارید?

7 سال. یک سال عقد و شش سال عروسی. فرزند نداریم.



شهادت مدافع حرم دیگری (سردار خیر الله احمدی )

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ


بسم رب الشهدا والصدیقین 

مدافع حرم سردار خیر الله احمدی  فرمانده دلاور محور مقاومت امروز در آزادسازی موصل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهادتت مبارک فرمانده

استان کرمانشاه

@Haram69

وصیت شهید محمد استحکامی

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ب.ظ


همان طور که امام خمینی(ره) فرمودند: "پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد"، اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه ی کسانی که به خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اعتقاد دارند باید به توجه ویژه به آن داشته باشند. هر کجا که دور شدیم و غفلت کردیم ضربه خوردیم.

ولادت:  ۱۴ تیر۶۲  جهرم

شهادت: ۲۷ مهر۹۴ حلب سوریه

t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg

تقدیم به ابوامیر شیر خانطومان

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ب.ظ


یکشنبه ساعت 22 هواپیما در آبادان نشست پسری خوش سیما اهل محله زینبیه دمشق سوار شد اومد کنار من و تو نشست و شروع کرد عکس های حرم بی بی سکینه س را نشان دادن .. ..

حرم  مخروبه شده بود بغض کردی و  گفتی ما اینجا و تعرض به اهلبیت امام حسین ع ... 

گفتی امیر پسرم داره دندون در میاره .... 

ساختمان شیشه ای دمشق نماز خوندیم دیدم داری وسایل جمع میکنی گفتم خوب به خودت میرسی علی ... گفتی میخوام برم غسل کنم برا زیارت بی بی زینب س آماده شم .. 

علی جان بازار شام یادته !!!

 دلت گرفت ، دوست نداشتی مغازه هارو ببینی .... با هم رفتیم حرم بی بی جان

منطقه تلشغیب در جنوب حلب منو بغل کردی ؛ گفتی : حاجی خدا کنه به آرزومون برسیم.......

خبر اومد 24 ساعته از شما خبری نیست ..... یعنی چی شده بود ... گفتن اگه پیدا بشه حتما برش میگردونیم ایران ...

30 ساعت بعد اومدی و اون موقع ابوعلی اومد ضمانتش که علی خیلی شیر هست انتقالش بدید به ما ....

حاج حمید هم تو رو شناخته بود گفت خیلی شجاع هست کاریش نداشته باشید .... خانطومان دیگه آزاد شده بود ..

گذشت ........

جلوی مرکز 10 خانطومان با همون سر و وضع گلی همدیگرو بغل کردیم از درد و دلات گفتی .... 

اذیتت کردن ... خیلی امتحانت کرده بودن ... دیده بانی داده بودی .... 

نزدیک کانال داشتیم راه میرفتیم خمپاره شصت خورد کنارمون ... با صورت خوردیم تو گل ... بچه های سوری فکر کردن شهید شدیم .. آروم صورتت رو آوردی بالا گفتی بدوییم ... 

گوشمون سوت میکشید و میخندیدیم که چرا هیچیمون نشده .. دویدیم و رفتیم ..

دیگه نزدیک غروب بود ... تکفیریا داشتن بدون وقفه با توپ 23 میلیمتری  دو زمانه میزدن  .... 

جلو مرکز 10 نمیشد وایساد 

من باید میرفتم مطار ( فرودگاه حلب ) ...  نگاهی کردی  ...  گفتی حاجی بیا بریم 

گفتم : علی من باید برم ورودی بگیرم 

گفتی : خود حضرت زینب س ورودی هاتو میاره ؛  بیا بریم 

گفتم : بذار برم دو سه ساعت دیگه میام 

گفتی :  داداش دیگه گیرمون نمیاد بیا بریم 

گفتم : الان نمیتونم بیام 

بغلم کردی  رفتی .........

دو ساعت دیگه سریع خودمو رسوندم 

از برادر فوادی سراغتو گرفتم ...

فوادی گفت : ابوامیر گل کاشت  که واقعا گل کاشتی ... 

مرکز 10 خانطومان دلاوری تو  رو ثبت کرد ...

و اینگونه شد که من ماندم و حسرت آن کلمه تو که گفتی " دیگه گیرمون نمیاد " و رفتی ...

شنیدم امیر پسرت الان دندون در آورده و حرم بی بی سکینه س آزاد شده ... 

علی جان من هیچ وقت برای رفتن تو اذیت نشدم ولی از ماندنم ناراحتم ... 

@jamondegan

قبل از شروع دوره آتشنشانی به سوریه اعزام شد

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ


شهید مسعودعسگری قبل از اعزام به سوریه، کارهای گزینش تو آتش نشانی رو انجام داده بود و قبول شده بود و قرار بود با یکی از بچه های مسجد صاحب الزمان (عج) برن آموزش مقدماتی جهت استخدام در آتشنشانی.

بعد از شهادتش، دوست مسعود و دیدم و بهم گفت که دوره آموزشی بدون مسعود شروع شد و تو دوره، استادشون از شهادت مسعود گفته بوده و اینکه مسعود قبل از رفتن به سوریه برای محل آموزش آتش نشان ها یک کارگاه راپل آماده کرده بود. (البته منظور از کارگاه، دکل نیست، منظور آماده سازی تجهیزات راپل و کار در ارتفاع بر روی دکل یا برج هست).

بعضی از اون دانشجوهای آتشنشانی که تو اون دوره بودن و از کارگاه راپلی که مسعود زده بود استفاده کردن، تو حادثه امروز پلاسکو حضور داشتن و عملیات انجام  دادن..... 

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh


تاریخ شهادت:۹۴/۱۱/۱۶

محل شهادت:شمال شهرحلب،منطقه رتیان

شهید عبدالصالح زارع در ٢٦ فروردین ماه سال ۱۳٦٤ در خانواده اى مذهبى در شهر بهنمیر واقع در شهرستان بابلسر متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی را در بهنمیر و دبیرستان را در بابلسر گذراند. در دوره تحصیلات ابتدائى به عضویت پایگاه مقاومت روستاى کریم کلا درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. ورزشکار بود و به ورزش تکواندو علاقه داشت و از ٩ سالگی به این ورزش پرداخته بود. تکنولوژى آى تى و کامپیوتر ، دیگر رشته مورد علاقه او بود و بدنبال تعقیب حرفه‌ای این رشته بود که بخاطر پرداختن به مسائل فرهنگى ومذهبى از پیگیری آن منصرف شد. در سال ١٣٨٠ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته فنى حرفه اى (کامپیوتر)، عازم دوره آموزشى پاسدارى شد. ایشان دوره آموزش را در تبریز گذراند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید زارع محسوب می‌شود. بعد از اتمام تحصیلات دیپلم ، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و  سال ۸۲ وارد دوره درجه دارى سپاه المهدى (عجل الله تعالی فرجه شریف) بابل شد.  که با این انتخاب ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعت‌های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز و پرداختن ویژه به مسئله خمس و نماز از ویژگی‌های بارز او بود . معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد و خادم دائمى شهدا در منطقه فکه براى مراسم ظهر روز عاشورا را هر سال در دستور کار خود قرار داده بود. بدلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تهران نبود و در فروردین سال ٩١  با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن بابلسر شد. 

 ثمره این ازدواج پسرى بنام «محمدحسین» است که در اول فروردین ٩٤ متولد شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی عبدالصالح به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود. همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل‌ می‌کرد. تعصب آگاهانه‌ و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت. در ایام فتنه ۸۸  تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد می‌کرد و صاحب موضع بود و به همین خاطر براى تسلط بیشتر بر مسائل روز، تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسى در رشته حقوق ادامه داد . همچنین در میان تمامى ائمه معصومین به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ارادت ویژه اى داشت .با آغاز جنگ در سوریه در سال ٩٤ برای دفاع از حرمهای آل الله (علیه السلام) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌ داوطلبانه  و حضور مداوم چندماهه در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود . سرانجام، بعد از سه ماه حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر روز جمعه ١٦ بهمن ٩٤ مصادف با ایام فاطمیه در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در شمال شهر حلب ، منطقه "رتیان " در اثر اصابت مستقیم گلوله به ناحیه سر، به فیض شهادت نائل آمد و در گلزار شهداى شهر قم در کنار همرزمان شهیدش آرامید.

شادی روحش صلوات

کانال جاماندگان قافله شهدا 

@jamondegan

معبر شهادت

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ


همسرم در قسمت زرهی لشگر مشغول به خدمت بود.سروصدای زیاد تانک باعث شده بودگوشهایش به شدت سنگین شوند.خودش ازاین بابت خیلی اذیت میشد.

چندبار از طرف حوزه و قسمت های اداری لشگر به ایشون پیشنهاد همکاری شده بود،ولی قبول نمیکردند.

یک روز گفتم علیرضاجان حالا که بهت پیشنهاد همکاری در قسمت اداری شده قبول کن،سلامتیت واجب تر هست!

ولی باوجود این همه سختی کار گفت:"من صفای گردان را با پشت میز نشینی عوض نمیکنم.من عاشق شغلم هستم.و از بودن در رزمایش ها و ماموریت ها لذت میبرم و هیچوقت خسته نمیشم.

آقا علیرضا روحیه بالایی داشت.با انگیزه و عشق کار میکرد.هیچوقت از سختی کار یا خستگیهایش برای من نمیگفت.خستگیهایش را پشت در خانه میگذاشت و با لبخند و خوشحالی وارد منزل میشد.

او یک پاسدار به مفهوم واقعی کلمه بود.

همسرم مرد روزهای سخت بود.او از تن عافیت دل بریده بود.و گویا علیرضای بهشتی برای رسیدن به آرزوی دیرینه ی خود این مسیر را انتخاب کرده بود تا معبری باشد برای رسیدن به شهادت....

این رفتارشان مصداق کلام شهید همت بود که :" ما هنوز شهادت بی درد میطلبیم.غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند."

دنیـــا و هـــرچه بود به دنیــــا نهادو رفــــت

چون لـــاله داغ بردل صــــحرانهادو رفـــــت

مــــــثل عبـــــور حادثه ازمـــــرز التهـــاب

بر روی لــحظه های خــــطر پانهـــادو رفـــت

شهید مدافع حرم علیرضا نوری

نقل از همسر شهید

 @shahid_Alireza_Nouri


شهید مدافع علی جوکار

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ

به مناسبت سالروز شهادت 

معرفی شهید

نام و نام خانوادگی: علی جوکار

محل تولد: کازرون تاریخ تولد: ۶۴/۱/۱

تاریخ شهادت: ۹۴/۱۱/۱۶

محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه 

محل دفن: بهشت زهرای کازرون 

وضعیت تاهل: متاهل 

تعداد فرزندان: ۲

زندگی نامه

 پاسدار شهید والامقام کازرونی اواخر آذرماه امسال عازم سوریه شد و در تاریخ ۱۶ بهمن‌ماه در عملیات آزادسازی شهرهای شیعه نشین “نبل” و “الزهرا” در حومه “حلب” به دست تروریست‌های تکفیری‌ به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.و در ۲۰ بهمن ۹۴ در کازرون تشییع و تدفین شد.

فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم علی جوکار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با سلام خدمت همه دوستان و فامیل های عزیزم

از آنجایی که از نوجوانی تا به حال آرزوی شهادت داشته ام، بدانید که اینک هم با میل و رضایت خود و داوطلبانه به سوی نبرد حق علیه باطل آمده و هیچ کس مرا اجبار به آمدن نکرده و خود با "لبیک و یا زینب گویان" آمده ام و من تا به حال از خداوند هر چه خواسته ام به من داده است.

 تنها چیزی که از او میخواهم شهادت است و آرزو دارم در روز عاشورا شبیه امام حسین(علیه السلام) اگر لیاقت آن را داشته باشم، به شهادت برسم. من گوش به فرمان رهبرم بوده و با فرمان او اینجا آمده ام.

ــــــ عزیزان: حتی اگر تحریم ها شما را از پا درآورد، شما پشتیبان ولایت باشید و از ولایت روی برنگردانید.

ـــــ پدر عزیزم: شما داغ های زیادی دیده اید. امیدوارم که باز هم خداوند به شما صبر بدهد. برادر ها و خواهر های عزیزم، دوستتان دارم. مرا حلال بفرمائید.

ـــــ همسر عزیزم: از شما میخواهم که مرا حلال کنید و فرزندانم شادی و شایان عزیزم را آن طور که میخواستم، مؤمن و ولایت مدار پرورش دهید.

ـــــ و در آخر، فرزندان دلبندم برایتان ناراحت هستم که باید بدون پدر، بزرگ شوید و اما بدانید که خدا با شماست. شما را به خداوند بزرگ می سپارم.

  ٩٤/٨/١

 علی جوکار

 تاسوعای حسینی

 دمشق-حرم حضرت زینب(س)

کانال جاماندگان قافله شهدا 

@jamondegan

مختصرى از زندگى نامه شهید جواد محمدى

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ


شهید مدافع حرم مهدی (جواد) محمدی منفرد از مشهد مقدس، سال گذشته در چنین روزى مقارن با ١٥ بهمن ماه ١٣٩٤ در منطقه خانطومان سوریه به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.

در زیر مختصرى از زندگى نامه شهید جواد محمدى به روایت برادر شهید ارائه مى گردد.

برادرم در تمام هیئت‌ها فعالی بود حتی بسیاری از جلسات مهدیه مشهد را نیز خود پایه‌گذاری کرده است. بعد از جنگ‌هایی که در سوریه شکل گرفت و کشورهای بسیاری بر آن دامن زدند گفت من باید هر طور که امکانش باشد به سوریه بروم. گفتم شما دو فرزند کوچک داری اما نتوانستم مانع رفتنش شوم. معتقد بود هر جا اسلام و مسلمانان در خطر باشند باید رفت، اسلام مرز ندارد وقتی به شیعیان سوریه و حرم حضرت زینب [سلام الله علیها] جسارت کنند به حرم امام رضا [علیه السلام] و مردم ایران هم ممکن است جسارت کنند.

برادرم دو فرزند دارد که در زمان شهادت شهید، ابوالفضل سه ساله و علی اکبر چند روز داشت، مهدی می‌گفت: "اگر امروز به سوریه نروم چطور می‌توانم انتظار داشته باشم فرزندانم در کشورشان امنیت داشته باشند". برادرم از طریق لشکر فاطمیون اقدام کرد و مدتی در تهران در یک دوره آموزشی داشت. فرزندش دو روزه بود که داوطلبانه راهی سوریه شد. بعد از ٣٨ روز در ١٥ بهمن‌ماه سال گذشته در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

وقتى برای شناسایی پیکرش به تهران رفتیم، گلوله به صورت مهدی خورده بود و نیمی از صورتش از بین رفته بود. ١٠ روز مانده بود که به سوریه برود برای دوره فوق لیسانس ثبت نام کرده بود، شرایط  تحصیلی، شغلی و مالی مهدی خیلی خوب بود بر خلاف عقیده برخی که معتقدند مدافعان حرم برای پول از جان خود می‌گذرند باید بگویم، مهدی کارمند حراست فرودگاه بود و هیچ نیاز مالی نداشت. تنها برای دلش و عشقی که به ائمه اطهار داشت رفت و در نهایت شهید شد.

@labbaykeyazeinab


داشتیم میرفتیم حرم حضرت زینب سلام الله علیها. توی راه بودیم که حاج حسین شروع کرد از شهادت گفتن. میگفت: اگه میخواین شهید بشین باید خالص بشین، به مادیات دنیوی دل نبندید که میان سینه ات را بو میکنند اگه بوی شهادت می دادی میبرنت بالا ... اول باید از خود بی بی زینب و ائمه اطهار [علیهم السلام] طلب کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا ... پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت دل بکنی، چون شهادت آسان نیست و شهادت رو به هر کسی نمیدهند. تنها کسانی به این درجه والا دست پیدا میکنند که سعادت و لیاقت اش رو داشته باشند ... از ماشین پیاده شدیم. اشک تو چشماش حلقه زد. مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب ورودی حرم. از بازرسی که رد شدیم تا چشمش به گنبد افتاد شروع کرد زار زار گریه کردن. بعد اینکه زیارت کردیم و میخواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود. نمیتونست راه بره. میگفت: چجوری از این جا دل بکنم ...

آخرش هم برات شهادتش رو همون شب گرفت. ارادت خاصی به علی ابن موسی الرضا [علیه السلام] داشت ... که شب شهادتش هم مصادف شد با سالروز شهادت امام رضا [علیه السلام]. خیلی صاف و ساده بود و اهل اشک و گریه. هر موقع با خودش خلوت میکرد به یه جا خیره میشد و اشک میریخت ... 

خوش به حال شهیدان ... میگن اگه رفیق شهید داشته باشی آنقدر باهاش انس میگیری که ظاهر و باطنت مثل اون شهید میشه و در آخر اینکه اون رفیق شهیدت نمیزاره که بمیری. آخر شهیدت میکند. 

سعی کنیم با شهدا خو بگیریم ...

اللهم ارزقنا الشهادة ...

ما سینه زدیم بی صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند ...

"شادی روح تمامی شهدای مدافع حرم، شهدای دفاع مقدس، شهدای کربلا و شهدای صدر اسلام صلوات"

@labbaykeyazeinab

شهادت عمورضا به روایت امیرحسین...

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۰ ب.ظ

شهادت عمورضا به روایت امیرحسین...

نقاشی این روزهای امیرحسین ماشین آتش گرفته عمورضا. آتشنشانان و پلاسکوی آتش گرفته...

حجت

برادرزاده

امیرحسین

آتش

کانال سردار شهید حجت

@shahid_hojjat58