به مطالعه و پژوهش علاقه زیادى داشت. جالب اینجاست که به دلیل تسلط بر ٢ زبان عربى و انگلیسى، حوزه مطالعاتیش شامل کتابهاى عربى و انگلیسى هم مى شد. در کار ترجمه هم بسیار فعال بود و کتابهاى بسیار ارزشمندى رو ترجمه کرده بود. این اواخر مى گفت؛ کتابى شامل ١٠٠٠ صفحه را از عربى به فارسى ترجمه کرده که وقت زیادى را هم از او گرفته بود. مى گفت به خاطر ترجمه کتاب، فقط ٢ تا ٣ ساعت مى خوابید تا بالأخره کتاب ترجمه شد.
خاطره اى از دوستان شهید.
@Shohadaye_Modafe_Haram
باورتان میشود مادری برای اینکه دوپسرش باخیال راحت بروند سوریه زبان افغانی یادگرفته تا هروقت کسی زنگ میزد منزلشان با لهجه ی افغانی حرف میزده تامبادا کسی پسرهایش را برگرداند به وطن؟!!
که پسرهایش را با اسم مستعار صدا میزده چه قربان صدقیشان میرفته؟!!
او جگرگوشه هایش را به میدان نبرد با دشمنان اسلام می فرستد...تا از حرم بی بی زینب کبری(سلام الله علیها)دفاع کنند...تا حسین و عباس زینب شوند....
اما این مادر کوه صبر واستقامت است...
رفتن به سوریه وشهادت وحالا هم خنده وشادمانی از اینکه حالا اورا مادر شهید صدا میزنند...
این خانم،مادر شهیدان بختی هستند...
@abasiyun
@Shohadaye_Modafe_Haram
سلام.گفتم حالا که بعضیا خاطراتشونو میگن منم بگم.مدتها بود با کمک و توسل به شهدای مدافع حرم خیلی از گناهانو ترک کرده بودم.یک خصیصه اخلاقی بدی داشتم که عادت شده بود برام.تصمیم گرفتم با یاری خدا و اهل بیت و توسل به شهدا این خصلتو کنار بگذارم(هرچند که در درون خودم باور قلبی به زنده بودن شهدا نداشتم)شنیده بودم اگر چهل روز از گناهی دوری کنیم از وجودمون پاکش کردیم.بیش از چهل روز مقاومت کردم.اما روز چهل و چندم بر حسب اشتباه باز متاسفانه...از ناراحتی و غصه ای که به واسطه شکستن عهدم بهم دست داد خوابیدم.در خواب روحانی نورانی رو دیدم که میدونستم از شهدای مدافع حرم هستند.یکباری تصادفا چهره ایشونو دیده بودم.دیدم که همراه با ایشون در مسیری طولانی پیاده و با ماشین عازم هستم.ایشون همواره مراقب من بودند.ولی در خواب متوجه میشدم که انگار با من به اصطلاح خودمانی قهر هستند.جواب بندرو نمیدادند و روشونو برمیگردوندند.ولی در کنارم بودن و لحظه ای منو تنها نگذاشتن.از خواب که بیدار شدم اولین کار رفتم ببینم ایشون کدوم شهید بودن و متوجه شدم شهید علی تمام زاده هستند.شهیدی که هیچ ارتباط قلبی با ایشون نداشتم و همچنین هیچ شناختی.شهدا زنده اند و ناظر به اعمال ما و من با تمام وجود باور کردم.
دقیقا سال گذشته همین روزها بود.
روزهایی که حتی فکرش رو هم نمیکردیم قرار است چند روز بعد چه وارد چه امتحانی بشیم
داشتیم برسی های آخر عملیات بصری الحریر رو انجام بدیم
داغ ابو حامد و فاتح از یک طرف و فشار کار و طرح پیچیده عملیات از طرف دیگه
همه بچه ها فکر و ذکرشون این بود که بدون ابوحامد چطوری..............
منطقه مشخص شده بود،و کار حتمی باید انجام می شد
هنوز بعد از گذشت یک سال به این فکر می کنم که چه مصلحتی خداوند بزرگ برای بچه های فاطمی درنظر گرفته بود که باید وارد همچین امتحانی می شدن
وقتی یاد حرفهای شهید فدایی میفتم که با چشمهای پر از اشک می گفت؛
تکه های جگرم رو در بصری الحریر جا گذاشتم
قلبم به درد میاد، آخه واقعا بهترین سرمایه ها و جوانان رشید فاطمیون در بصرالحریر به شهادت رسیدن که هر کدامشون به تنهایی یک لشکر فاطمی بودن.
فاطمیون:یعنی، تمام شیعیان افغانستان
یکی از برادران تعریف می کرد شب قبل عملیات ابو حامد رو در خواب دیده که خیلی ناراحت و غمگین با بچه ها در حال حرکت بطرف منطقه عملیاتی هست و میگه؛
بچه ها به کربلا خوش آمدید.
شادی ارواح شهدای لشکر فاطمیون صلوات.
@SEYEDMOJTABA_HOSSEINI
شهید« محمدرضا جوادی» در 10/2/1362 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود،وی در خانوادهای مذهبی متولد شد.
پدر او از جملهی کسانی بود که برای تحصیل معارف اهل بیت، از افغانستان به ایران مهاجرت کردند.
او از همان نخستین سالهای حیات خویش، شاهد اشک ریختنهای مادرش در مجلس عزای امام حسین (ع) بود.
او از طایفهای بود که رنج سالها محرومیت را، تاریخی از رنج و کشتار و فاجعه را و میراثی از غربت و مظلومیت را در حافظهی تاریخی خود حفظ کرده بودند.
او یک هزاره به دنیا آمد، هزارهای که شانههایش زخمدار نسلها تازیانهی ستم بوده است.
سالهای کودکی و نوجوانی او، در شهر قم و در جوار کریمهی اهل بیت حضرت معصومه (س) سپری شد و در سایهی عنایت آن بیبی، رشد کرد و بالید.
آشنایی بامیراث گذشته، چیزی نیست که نیاز به یاد گرفتن در مدرسه باشد، رضا با این میراث زاده شده بود و از آن زمان که خود را شناخت، دانست که کیست و حامل و میراثدار چیست.
محمدرضا، دوران تحصیل خود را در شهر قم سپری کرد.
در مجالس عزاداری امام حسین(ع) همواره شرکتی فعال داشت و در مراسم سینه زنی، برای مصایب امام حسین(ع) و اهل بیت او، نوحه میخواند.
در سال 1382 به افغانستان سفر کرد و از نزدیک با محرومیت تاریخی مردم خود آشنا شد و میراث سالهاکشتار، رنج و ستم را در چهرهی مردم خویش مشاهده کرد و آن را در حافظهی خود ثبت کرد.
از آن جا که بازگشت، تشکیل خانواده داد. زندگی او خالی از لغزش نبود، لغزشهایی که خود داوطلبانه بهای آنها را ولو با تحمل رنج فراوان داد.
خودش میگفت دوست دارد مثل حرّ، تاوان خطاهایش را بپردازد و هنگامی که خود را بر سر دو راهی بهشت و جهنم میبیند، راهی را برگزیند که به رستگاری و سعادت ختم میشود.
کانال رسمی سرداران فاطمیون
https://telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی
شهید بی سر، بی دست و بی پا
وقتی شهید میشن نمیتونن بیارنشون عقب،یکی از شهدای مدافع ، ایشونو میبرن یه جا تا به دست داعشیا نیوفته، ولی خودشون شهید میشن و هیچکس نمیدونه آقاسید کجا بوده،، داعشیا هم که پیداشون میکنن سر و دست و پاشونو جدا میکنن آقاسید مادرشونو سال قبل از دست داده بودن، ایشون خواسته بودند که بچه ها برای پیدا کردن پیکرشون به زحمت نیفتند و خودشون می خواستند پیکرشون پیدا نشه اما بعد از چند وقت به خواب یکی از بچه ها میاد و محل پیکرشون رو میگن و میگن که چون پدرم بیقراره حتما جنازه ی من رو به پدرم برسونین، شهید یکی از ثروتمندان شهر همدان بودند .
شهادت سوم محرم۹۴
قسمتی از وصیت نامه شهید
شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری را در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس می کردم .
عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور دینی خود به خصوص حضور فعال درمساجد کوشا باشید و خمس و زکات خود را سالیانه حساب کنید تا روزی حلال داشته باشید.
خدایا کمکم کن که این بنده حقیر از تمام مادیات دنیا دل بکنم فقط و فقط به خودت فکر کند که سعادت دنیا جز در این نیست .
@Shohadaye_Modafe_Haram
شهید مدافع حرم رسول پورمراد
بسم رب الشهدا والصدیقین
خدایا ! حمد و ستایش از آن توست که عزّت و ذلّت به دست توست..خدایا ! همیشه با نعمت های بیشمارت مرا شرمنده کرده ای و من نمی توانم شکر آن ها را به جا آورم، نعمت هستی، نعمت پدر ومادر خوب، سلامتی، خانواده و همسر خوب، نعمت ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام که همیشه قبل نمازهایم آن را یادآور می شوم و شکرگذار تو هستم.
نعمت خدمت در سپاه و پوشیدن لباس رزمندگانی که ستاره های آسمان شهادت هستند ونعمت های بیشمار دیگر... خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست... می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و...
می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم!اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، می دانم که رهبرم امام خامنه ای(مدظله العالی) فرمود: اگر می خواهید خدمتتان اجر داشته باشد، برای خدا کار کنید و جهاد با نفس داشته باشید و از خدا طلب شهادت کنید؛ می دانم به قول شهید آوینی کسی که شهید نشود باید برود و بمیرد! پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.
شهادت۱۳۹۴/۷/۲۰
استان قزوین
@Shohadaye_Modafe_Haram
خصوصیات اخلاقی شهید
یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود که خسته نمیشد و پای اعتقادات وایساده بود تا آخرین قطره خونش همش میگفت تکلیف اینه که ما بریم الان سوریه، هیچوقت این بشر خواب نداشت برا نمازصبح که بیدار میشد تا دوشب تو پایگاه کوثر بود همیشه به این منظور که باید بحث امـــــربه معــــــــــروف و نـــــهی از منکر را به جدیت روش کار کنیم.، باید سعی کنیم قدرت جذبمون و ببریم بالا.
یکی از دغدغه هاش کار فرهنگی کردن بود تو تمام محله های تهران، تو یک به یک محله های تهران و حوزه های بسیج پرونده داشت بعنوان مسئول عملیات،شناسایی و...اصلا چیزی بعنوان ترس تو وجودش نبود علی خیلی نترس و جسور بود، بزرگترین دغدغش رهبــــــــــری بود و همیشه میگفت آقامون تنهاس.
به نمازاول وقت خیلی توجه میکرد و سفارش میکرد.
نحــــــــــوه شهــــــــــادت
شهید عضو تیپ الحجه نبل الزهرا شدن . و درعملیات العیس به شهادت رسیدن.
معرفی شهیــــــــــد
شهید مدافع حرم سردار بسیجی علیرضا بیات در تاریخ 7.11.65در تهران محله فلاح چشم به دیده هستی گشود و در خانواده مؤمن و انقلابی رشد کرد که قابل به ذکر است که شهید بیات بی مادر بزرگ شد و مصداق ارباب
بی کفنمون بی مادر شهید شد و از سن ۷سالگی فعالیت خودش و در بسیج به طور رسمی شروع کرد.
نقل از همرزم شهید
شهادت فروردین۹۵
عملیات ها و اعزام شهید
تو برج هشت سال ۹۴وارد لشکر عملیاتی ۲۷محمدرسول الله شدیم و مشغول آموزش دیدن برای اعزام به منطقه عملیاتی سوریه.
دوره هامون تا اول برج۱۱طول کشید و به اتمام رسید.
علی تو بحث عملیاتی واقعا خیلی قوی بود و همیشه طرح و برنامش برای عملیات عالی بود که خودش و تو بحث فتنه۸ ۸و... کاملا نشون داده بود.
علی تو اورژانس ۱۱۵کار میکرد و دوره های کامل امداد رو دیده بود.
تو لشکر برا بحث امداد و تیربارچی، تکور قرار شد فعالیت کنه.
بعد از اعزام به سوریه چون تو کار عملیاتی خیلی خوب بود از لشکری که اعزام شدیم به لشکر غیور فاطمیون منتقل شد و بعنوان فرمانده عملیاتی تو اونجا شروع به کار کرد.
من از علی زودتر رفتم سوریه تقریبا یه ۱۵روزی بعد بهم پیام داد تو تلگرام که شیخ محمد کجایی؟؟؟ گفتم داداش من سوریه ام جات خالی ،گفت بهم خیلی نامردی بی معرفت تک پری کردی یادت باشه
بعدش هر روز مرتب بهم پیام میداد و میگفت داداش اونجا چخبره و پیگیر بود واقعا دل تو دلش نبود برا اومدن، تا اینکه یروز پیام داد من یکشنبه دارم میام اونطرف داداش که با دوروز تاخیر راهی شام بلا شد ، وقتی اومد اونجا همش میگفت داداش توفیقیه که واقعا از عنایت حضرت عقیله هست که روزیمون شده و ما الان اینجا بین این رزمنده ها هستیم.
شهادت۲۳یا۲۲فرودین۹۵
@Shohadaye_Modafe_Haram
شهید«ابراهیم رضایی» و شهید«نجیب الله میرزایی»، بعد از سه ماه حضور درسوریه به شهادت رسیدند این دو شهید، در دفاع از حریمولایت به سوریه رفته بودند.
هر دو شهید بزرگوار، بالای 10 سال در ایران مقیم بوده و مشغول به کار و فعالیت بودند.
شهید رضایی اهل ولایت میدان در افغانستان است و چند سال پیش به ایران مهاجرت کرده بود و با پدر و مادرش زندگی میکرد.
«نجیب الله میرزایی» هم که در این سالها پدر و مادرش را از دست داده بود با خواهر و برادرش زندگی میکرد
مهاجران افغانی در زمان جنگ ایران با عراق نیز به یاری دفاع از اسلام شتافته بودند و بیش از 2هزار شهید در راه این جنگ داده بودند.
پیکر این مدافعان حرم حضرت زینب(س) در بهشت معصومه(س) در قطعه ویژهای به نام شهدای مدافعحرم در کنار قطعه شهداءگمنام به خاک سپرده شده است.
ڪاناڸ رسمے«سرداراڹ فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
یک شب دلش شکست و به زینب گلایه کرد...
فردا هنوز سر نزده....انتخاب شد..
بی شک دعای مادر او مستجاب شد..
بهشت معصومه قم
بسمه تعالی
«ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
حجت الااسلام والمسلمین «محمد رضایی» فرزند «سرور رضایی» درسال(۱۳۶۴)در شهر مشهد مقدس و در یک خانواده مؤمن و مذهبی به دنیا آمد و با ورود به دوران فراگیری دانش،به مدرسه رفت و مشغول آموزش شد وی درسال(۱۳۸۴)موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان سید الشهدای مشهد گردید.
در این اوان بود که خانواده رهسپار وطن گردید و شیخ رضایی برای ادامه تحصیل در مشهد ماندگار شد.
شهید رضایی پس از اخذ دیپلم ،وارد حوزه علمیه گردید و تصمیم گرفت تا از محضر فرزانگان حوزوی کسب فیض کند او در این راه با عشق و علاقه وافر گام برداشت و هر روز بر اندوخته های علمی اش می افزود و فقه و اصول،تفسیر و حدیث آموخت.
وی که آرمان های متعالی درسر داشت ضمن اشتغال به تحصیل علوم اسلامی به تهذیب روان و تزکیه جان پرداخت تا در پرتو علم و ایمان روحش را زینت دهد.
شیخ رضایی درسال(۱۳۸۹)به تحصیل دروس تخصصی الهیات وکلام اسلامی در مؤسسه علوم اسلامی ثامن پرداخت و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.
سال(۱۳۹۰)ازسوی آیت الله «محقق شکوری» به عنوان مدیر مدرسه علمیه حضرت حجت ابن الحسن العسکری(عج) انتخاب گردید،وی طی این مدت ضمن مدیریت مدرسه،به تدریس دروس حوزوی نیز اشتغال داشت.
درهمین زمان با توجه به صلاحیت علمی و تقوا و تدین شهید شیخ رضایی،حضرت آیت الله سید «هادی شریعتمداری» اجازه نامه نکاح و طلاق ووکالت در سهمین شریفین را به ایشان اعطا نمود.
سرداران«فاطمیون»
@Sh_fatemi
شهید «سیداحمد حسینی »تک تیر انداز لشکر فاطمیون بود که «سید حسن» فرمانده و سید احمد جانشین فرمانده
۱۳ فروردین ۱۳۹۳ «سیداحمد» به همراه فرمانده و 13 الی 14 نیروی دیگر در تپه های «لاذقیه» عملیات داشتند
درگیری ها ادامه می یابد تا به حدی که بسیار شدید میشود تا سحرگاه ۱۸ فروردین که فاصله «سیداحمد» و نیروهایش با نیروهای دشمن کم میشود بطوری که در چند متری هم قرار داشتند.
بعد از درگیری های شدید «سیدحسن» که فرمانده بود شهید میشود و «سیداحمد» که جانشین فرمانده بود سر «سیدحسن» را در آغوش میگیرد و با بی سیم خبر شهادت فرمانده را اعلام میکند.
در همین حین تک تیر اندازهای دشمن باقناصه «سیداحمد» را هم هدف قرار میدهند و تیر به سر «سیداحمداصابت میکند.
طبق گفته هم رزمانش «سیداحمد» بعد زخمی شدن از ناحیه سر هنوز جان داشته است،از عقب دستور میاد که عقب نشینی کنند، چون دشمن به چند متری شان رسیده بود.
دوستان «سیداحمد» تلاش میکنند تا او را با خودشان به عقب بازگردانند،اما «سیداحمد» از آنان میخواهد تا سریعتر بدون او برگردنند
چون دشمن خیلی نزدیک شده بود همه نیروها مجبور میشوند عقب نشینی کنند و یکی از دوستان «سیداحمد» که در کنارش تیر خورده بود نیز شهید میشود.
بعد از عقب نشینی نیروهای خودی دشمن به پیکرها می رسد و دوستان «سیداحمد» با چشمانشان می بینند که سر از بدن سید حسن و سید احمد و دوستش جدا میکنند وسرها را نشانشان میدهند.
بدلیل اینکه منطقه دست دشمن بود بعد از 15 روز منطقه را مجددا پس میگیرند و طبق گفته دوستان «سیداحمد» هنوز از رگ های بدنشان خون تازه جاری بوده و بدن ها تازه تازه بوده.
کانال رسمی سرداران«فاطمیون»
@Sh_fatemi
یادم نمیره اون روزی که تو مدرسه بهش گفتم یه گروه داریم، دعوتت کنم سید؟
گفت فلانی شارژ ندارم...بهش گفتم عصر دارم میرم زینبیه...اونم گفت پس برا منم شارژ بخر...گفتم برا اینکه سید گلی مثل شما رو تو گروه داشته باشیم حتما میخرم....بعد هم یادم رفت..
نقل از ابوعلی د وست و همرزم شهید
مادر شهید مدافع حرم مسعود عسکری نقل میکند:
حاضر نبودم زخم کوچکی بردارد
اگر جایی از بدنش زخم میشد انگار گوشت بدن مرا کنده باشند درد داشتم
اما وقتی شهید شد چشم نداشت، ابرو نداشت و آنهمه ترکش!
اصلا هیچ حسی نداشتم ، دست خودم نبود
چرا که فرزندم را در راه اسلام فدا کردم ....
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
بیسیم چی