مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

‎ رفیق خوب، قوّت زانویِ آدمِ.. (شهید بیضایی)

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

‎ رفیق خوب، قوّت زانویِ آدمِ...  می گفت: جامون لو رفته بود و همینجوری تیر به سمتمون شلیک می شد، جرات نمی کردیم از جامون تکون بخوریم. به پشت خودم رو چسبونده بودم به سنگر،  پنج، شش متر اونورتر سنگر خمپاره بود ولی جرات نداشتم برم طرفش. اگه می تونستم برم و یکی دوتا گلوله بندازم تو خمپاره شاید حجم آتیششون کم می شد وگرنه ... می گفت نمی تونستم به بقیه بگم برید سمت خمپاره، نتونستم پیش خودم قبول کنم که من از ترس بشینم و بقیه رو بفرستم زیر آتیش، از طرفی هم اگه اونا میدیدن یه ایرانی حرکت کرده جون می گرفتن. چند باری هم که یه جورایی تصمیم گرفته بودم برم سمت خمپاره، زانوم یاریم نمی کرد، انگار هیچ زوری تو زانوم نبود، بد وضعیتی بود، درگیری و آتیش یه ریز دشمن از یه طرف، درگیری خودم با خودم سر رفتن و نرفتن هم یه طرف ... وسط این درگیری و کشمکش، یهو 🌷محمود🌷 اومد تو ذهنم ... زانوم قوّت گرفت یه نفس عمیق کشیدم و یاعلی ... زیر بارون گلوله خودم رو رسوندم به خمپاره یه گلوله انداختم داخلش و چند ثانیه بعد صدای انفجار. حالا می تونستم سر بقیه داد بزنم و ازشون بخوام که از جاشون تکون بخورند و اونا هم سمت دشمن شلیک کنن. می گفت: باورت نمیشه بعد چند دقیقه که چندتا خمپاره انداختم و نیروها هم شروع به تیر اندازی کردن ورق کامل برگشت. دیگه از سمت دشمن به سمت ما هیچ شلیکی نشد، انگار نه انگار تا پنج دقیقه قبلش داشتن بارون گلوله رو سرمون می رختن. می گفت جریان کلا به نفع ما برگشت. می گفت: خودمونیم اون لحظه اصلا دوست نداشتم شهید بشم ... گفت: ولی می دونی چیه، وقتی یاد محمودرضا افتادم زانوم جون گرفت گفت: رفیق خوب قوَّت زانویِ آدمِ..

شهید محمودرضا  بیضائى

شهید حسین نصرتى

رفاقت با شهدا

"نقل از صفحه دوست شهید"

خاطره ای از شهادت شهیدان بختی و ذوالفقار

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ب.ظ

پیکر مصطفی و مجتبی رو با یه سختی گذاشتیم تو ماشین...

خدا رحمت کنه، شهید ذوالفقار (علی احمد حسینی) کمک کرد و پیکرها رو منتقل کردیم تو ماشین...

بعد که بدنای مطهر رو به بیمارستان منتقل کردیم، برگشتیم خط...

عقب ماشین خون راه افتاده بود...

شهید ذوالفقار مشغول شستن ماشین شد...

اشک میریخت و خون شهدا رو با پارچه ای که دستش بود تمیز میکرد....منم با سطل، آب میاوردم و میریختم عقب ماشین...گفتم حاجی غصه نخور...ان شاالله ماهم میریم...

تو اون گرما،خیلی سختی کشید تا ماشین از خون پاک شد...

نمیدونم چه سر و سری با اونا داشت که دو روز بعد، این قضیه برا خودم اتفاق افتاد و...

چشم باز کردم ، دیدم دارم خون ذوالفقار رو از عقب ماشین میشورم...

دم عشق دمشق

تصویر شهید (صدرزاده) قبل از شهادت

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ

شهید مصطفی صدرزاده... 

۳۶ ساعت مدام نخوابیده بود...

اینها پلک بر هم نگذاشتند، تا من و شما آسوده بخوابیم...

تصویر مربوط به چند ساعت قبل از شهادت (ظهرتاسوعا)

"دم عشق،دمشق"

لبخند شهید بعد دیدن مولایش (امام حسین ع)

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ب.ظ

نقل قول همرزمان

چندتارفیق باهم قرارمیزارن هرکی بعدازشهادت امام حسین ودید لبخندبزنه....

اینم لبخندیکی ازاین رفقا بعد ازشهادت 

شهیدمصطفی عارفی

کلنا عباسک یا حسین

https://telegram.me/joinchat/BKRJWDuetfxCKh7DpijEDw

Sangar_Shohada

تشییع و خاکسپاری پیکر ۵ شهید مدافع حرم در قم

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ب.ظ

مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر پنج شهید مدافع حرم از لشکر فاطمیون و تیپ زینبیون درروز چهارشنبه (95/2/29) در قم برگزار شد.

در این مراسم پیکر شهیدان یدالله صاعی و رحمت‌الله عظیمی از لشکر فاطمیون و شهیدان افتخار حسین، عبدالعلی اسدی و حسین احمدی از تیپ زینبیون از مسجد امام حسن عسکری(ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) تشییع شد.

پس از تشییع با شکوه این شهدای مدافع حرم، آیت‌الله نوری همدانی از مراجع عظام تقلید بر پیکر مطهر این شهدا نماز گذارد

پیکر شهدای مدافع حرم پس از تشییع تا حرم حضرت معصومه، در قطعه ۳۱ آرامستان بهشت معصومه به خاک سپرده شد.

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

آخرین سفارش شهید بدرالدین به مدیر دفتر العالم در سوریه

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ


شهید بدرالدین به حسین مرتضی گفت تو و همکارانت صدای ما هستید و اخبار پیروزی های مبارزان را منتقل می کنید، نمی خواهیم شما را از دست بدهیم.

 به گزارش پایگاه شبکه العالم، «حسین مرتضی» مدیر دفتر شبکه العالم در سوریه درباره آن دیدار گفت آخرین باری که با شهید «ذوالفقار» دیدار کردم، به او نزدیک شدم، برای مصافحه دستم را به سویش دراز کردم، اما او دست نداد بلکه مرا در آغوش گرفت و محکم در آغوشش فشرد و گفت، نمی خواهم در هیچ نبرد و یا گزارش خبری و پوشش میدانی حوادث، بدون کلاه ایمنی و جلیقه ضد گلوله ببینمت؛ تو و همکارانت "صدای" ما هستید و اخبار پیروزی های مبارزان را منتقل می کنید و نمی خواهیم شما را از دست بدهیم.

 به گفته حسین مرتضی، شهید بدرالدین سپس ادامه داد پوشش برخی از اخبار و ارائه اطلاعات را مختصر کنید، به ویژه آنچه به نبردها مربوط می شود، زیرا دشمنان تمام آنچه را که می گویید با دقت دنبال میکنند و به این اطلاعات استناد میکنند تا بدانند مقصد بعدی ما کجاست و در کدام جبهه می خواهیم فعالیت کنیم.

حسین مرتضی در پایان اظهار داشت از نظر شهید بدرالدین، حتی عکس و تصویر خبری هم اطلاعات نظامی و امنیتی به شمار می ‌آمد و ایشان گاهی اوقات بر نحوه تدوین خبر نیز نظارت میکرد.

کانال جهادی - خبری الغالبون 

@alghalebon

روایت خواهر شهید رضا بخشی از دیدار با رهبر انقلاب

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ


از لحظه ای که خبر دیدار رهبری رو بهم دادن دل تو دلم نبود تا نشستن پای صحبتای «آقا»

باورم نمیشد آرزویی که به بهانه شهادت «رضا» در سر داشتم بعد از یکسال و چند ماه محقق بشه

البته قبل از «شهادت» داداش هم این آرزو رو داشتم اما فقط در حد آرزو بود و هیچ وقت فراتر از اون نرفت تا «شهادت» داداش «رضا» که دیگه مطمئن بودم یه روز به حقیقت می پیونده.

همیشه با خودم میگفتم میشه یه روز آقا خونه ما هم بیان اگه اومدن چطور پذیرای ایشون باشیم،چه کاری کنیم که اون میزبانی ای که از ته دلمون برای «آقا» میخواستیم و به جا بیاریم.

ولی در عین ناباوری «آقا» خودشون میزبان ما شدن و ما مهمان ایشون از وقتی که پامون رو از خونه به نیت دیدار «آقا» بیرون گذاشتیم،لحظه به لحظه حس می کردم که به ایشون نزدیک تر و نزدیک تر میشدم.

اما فکر نمی کردم که این انتظار چندین ساعت طول بکشه هرچه که بود قشنگیای خاص خودش و داشت

اون هیجان و اون اضطراب زیبا که تهش به آرامش خیالم ختم می شد.

اون نمازی که به اقامت ایشون به پا کردم، و فکرمی کنم که با حس ترین «نماز» عمرم بود که دیگه به این راحتیا قسمتم نمیشه.

همه اشتیاق خاصی داشتن برای اینکه نزدیک ترین مکان به «آقا» بشینن فکر میکنم که «خدا» هم که همیشه از حال بنده هاش با خبر حال من و بهتر از خودم فهمیده بود و بین اون عده قلیل که در نظر من تو اون لحظه یه لشکر به چشم میومدن نزدیک ترین مکان به «آقا» رو خدا به من داده بود،یه زاویه عالی که می تونستم به زیبایی و راحتی ایشون رو ببینم.

برق چشمای «آقا» و لبخند زیباشون و اون آرامش و صلابتی که تو کلامشون بود،من و یاد «رضا» می انداخت هرچند که واسطه این دیدار بی شک شهدامون بودن.

به خودم که خواهر شهیدم افتخار می کردم و می کنم،ولی از لحظه دیدار «آقا» و حرفاشون در مورد شهدای مدافع و خانواده هاشون این حس افتخار یه طور خاصی خودشو تو من نشون داده که اصلا گفتنی نیست.

دلم می خواست برم روبروشون زانو بزنم،بگم:«آقا جان»،شما بی شک با امام زمان(عج) در ارتباطین و «امام» رو می بینین سلام منو به ایشون برسونین و بهشون بگین که سلامم رو به برادر شهیدم برسونن برادرم به فدای اسلام و حضرت زینب (س)شدن من که هیچ همه خانواده ام به فدای اسلام و حضرت زینب(س) و شما و این ولایت.

روایتی زیبا از دیدار خواهر سردار شهید«رضا بخشی» در دیدار با ولی امرمسلمین امام‌خامنه ای(حفظه الله)

کانال رسمی جبهه فرهنگی سپاه  فاطمیون

@sepahefatemiun

سخن همسر شهید مصطفی عارفی

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ق.ظ


تن فرزندان شهید لباس سفیدپوشاندم تادشمن ببیندوبداند که باشهادت پدرشون ماعزادار نشدیم بلکه این نشانه رضایت ماست ازراهی که شهیدمصطفی رفتب به پسرم گفتم طبق وصیت بابا ما باید محکم بایستسم وشیون وبی تابی نکنیم تاهمانگونه که خودشهید دنبال کارفرهنگی بودن ماهم باصبوری ادامه دهنده راهش باشیم والحمدلله آقا طاها خوب تونست تومراسم وداع خودش وکنترل کنه.

وسایلی که بدون صاحبش بازگشت

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ق.ظ


همسر محترم شهید مدافع حرم، محمد اینانلو با انتشار این عکس نوشتند :

مگر کوله بارت چقدر جا داشت که با رفتنت همه زندگی مرا با خودت بردی

پی نوشت :

 یک : ١١٠ روز است که حلمای ١٥ ماهه، دست نوازشگر پدر را بر سر و صورتش حس نکرده است. 

ای زخم زبان زن ها و طعنه زنندگان و نیش زنان محترم ! براستی بی پدر شدن حلمایی که پدرش، برای اعتقاد و باورش، و تامین امنیت من و شما به نبرد شام رفت و اسمانی و جاوید الأثر شد، چند می ارزد ؟! 

دو: کوله پشتی اقا محمد، به تازگی بدون صاحبش به میهن بازگشته، و تحویل خانواده ایشان شده، عروسکی که بابا محمد در اولین زیارت حرم سه ساله امام حسین (ع)، برای حلما کوچولو، تهیه کرده بود، هم، در این کوله پشتی وجود داشت .

اگر قدردان نیستیم، و حتی اعتقاد و باور این عزیزان و راه و هدفشان را قبول و باور نداریم، به احترام خانواده های داغدارشان، لطفا سکوت کنیم . با سپاس فراوان 

اگر نوشم نئی نیشُم چرایی 

شهید جاوید الاثر محمد اینانلو 

مدافع حرم

اللهم ارزقنا 

خوشا به حالش و بدا به حالم 

به این عکسها خیره شو، خیره شو ...

شهادت سعادت  شفاعت 

مدافعان حرم 

مدافعان حریم ال الله 

مدافعان اسلام ناب محمدی

 مدافعان حریم اهلبیت 

مدافعان امنیت ایران

 شهدای مدافع حرم 

https://telegram.me/shemshadichannel

جای انگشتر از آقا اذن جهاد خوا‌ستم

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ق.ظ


جانباز  مدافع حرمی که نماهنگ دیدار او با رهبر انقلاب رسانه‌ای شد.

ابوکوثر: جای انگشتر از آقا اذن جهاد خوا‌ستم/ دیدار با رهبر مسلمین جهان افتخار ما افغانستانی‌ها بود

حمید شجاعی جانباز مدافع حرم گفت: دیگران به من می‌گفتند که از آقا انگشتر، چفیه و یا عبایشان را بگیر، اما من با خودم گفتم اکنون که دشمن تبلیغ می‌کند فاطمیون برای پول به سوریه می‌روند، از آقا اذن جهاد بگیرم تا بدانند ما برای چه به سوریه می‌رویم.

شرح در : http://fna.ir/Y28B7M

@farsrazavi




دانشجویی که با گریه به سوریه رفت (شهید احمد اعطایی)

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

در سوریه با پای شکسته 4 کیلومتر مسیر برگشت را پیاده طی کرده بود

شما چه زمانی متوجه شدید به سوریه رفته است؟

چند روز بعد از رفتن احمد، بچه‌ها منزل ما آمدند. دامادم برای بقیه تعریف می‌کرد که احمد خودش را لو داده و ما متوجه شده‌ایم به سوریه رفته است، چون یکی از دوستانش او را در فرودگاه امام(ره) دیده است. ولی بنده خدا اصلا قصد نداشت که من بفهمم، در حالی که شنیدم. از فردای همان روز، هر وقت احمد تماس می‌گرفت به این خاطر که ناراحت نشود، نمی‌گفتم که می‌دانم سوریه هستی. البته تا یک هفته بعد از رفتنش، با هیچ کس تماس نگرفته بود و بعد از آن هر روز تماس می‌گرفت و می‌گفت: «کاری ندارم، پای تلفن نشسته‌ام و حالم خوب است.» بعد از شهادت، یکی از همرزمانش تعریف می‌کرد که احمد، همان اوایل در جریان یک ماموریت که باید 8 کیلومتر پیاده راه می‌رفته، پایش پیچ می‌خورد و با همان پای آسیب دیده، 4 کیلومتر از مسیر برگشت را هم، پیاده طی می‌کند که بعد از برگشت، پایش را گچ می‌گیرند و به همین علت، تا عملیات آخر که چند مرحله داشت، نتوانسته بود در عملیات‌های دیگر شرکت کند. ولی اصلا راجع به این موضوع به ما حرفی نزده بود.

حضرت زهرا(س) در خواب شهادتش را به او اطلاع داده بود

در آخرین گفتگوی تلفنی به شما چه گفت؟

احمد روز پنج شنبه شهید شد و سه شنبه برای آخرین مرتبه با او صحبت و احوالپرسی کردم. چند روز قبل از آن، به احمد گفته بودم: «می‌دانم سوریه هستی و نائب الزیاره و دعاگوی ما هم باش» که فقط گفت: «ان شاءالله تا 2 هفته دیگر بر می‌گردم.»

انتظار شنیدن خبر شهادتش را داشتید؟

هر مادری از شنیدن خبر شهادت فرزند، به شدت ناراحت می‌شود. روز جمعه از طریق دامادم، متوجه شهادت احمد، شدیم و همگی همان روز به معراج شهدا رفتیم که حدود 2 ساعت با احمد تنها بودیم و زیارت عاشورا خواندیم. بعد از شهادت، یکی از فرماندهانش که به دیدن ما آمده بود، تعریف کرد که احمد شب قبل از عملیات، خواب حضرت زهرا(س) را دیده و صبح به او گفته بود: «من خواب حضرت زهرا(س) را دیده‌ام که به من گفت: "فردا بعد از نماز مغرب و عشا به شهادت می‌رسی"، من حتما امشب شهید می‌شوم» که فرمانده‌اش خندیده و به او گفته بود: «احمد، امشب شهید می‌شود» و حدود یک ربع بعد از اذان مغرب شهید شد.

منبع: جام نیوز


دانشجویی‌که با گریه عازم سوریه‌شد

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ


مادر شهید اعطایی می‌گوید: با سختی و تلاش زیاد توانست به سوریه برود. بعد از شهادت، فرمانده‌اش برای ما تعریف کرد که احمد با گریه و التماس، اجازه رفتن گرفته بود.

به گزارش پایگاه 598، خیلی‌ از بچه مسلمان‌ها می‌دانند در بوسیدن دست و پای پدر و مادر رازهای فراوانی وجود دارد. اما شکستن غرور جوانی و مبارزه با تکبری که اسم آن را عزت نفس می‌گذارند، مانع می‌شود که بتوانند از امتیازات این کار شایسته استفاده ببرند. این که خود را مقابل قامت خمیده پدر و مادر بشکنی و بر روی دست و پایشان خم بشوی، روح بزرگی می‌خواهد. روح بزرگی که شهید احمد اعطایی به خوبی آن را درون خود پرورش داده بود. او اصلا ابایی نداشت که مقابل دیگران در برابر پدر و مادر زانو بزند، روی دست و پایشان بیفتد و پاهای پیر آن‌ها را بوسه باران کند. مادرش می‌گوید: «معتقد بود دست و پای مادر را باید بوسید، چرا که برکت نازل می‌شود.

شب ازدواجش، جلوی درب منزل، در حالی که همه همسایه‌ها و فامیل ایستاده بودند، احمد روی زمین نشست و دست و پای من و پدرش را بوسید و از این کار اصلا خجالت نکشید.» کسی چه می‌داند؟ شاید همین رفتارهای به ظاهر کوچک اما پر رمز و راز، او را به قله رستگاری و عاقبت به خیری با شهادت در راه صیانت از حریم اهل بیت(ع) و مزار مطهر عقیله بین هاشم(ع) رساند.

اهل تساهل و تسامح نبود که بگوید به خاطر تفکرات مخالف، سکوت می‌کنم و از ارزش‌ها نمی‌گویم. سر هر مسأله‌ای هم که کوتاه می‌آمد سر موضوع ولایت و رهبری کوتاه نمی‌آمد. ولایت فقیه را با هیچ مصلحت اندیشی معامله نمی‌کرد. همسرش می‌گوید: «به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:"هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان" و می‌گفت: "کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه این‌ها به هم وصل هستند."»

پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران و دانشجوی مهندسی برق بود. او داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار می‌شود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت می‌رسد. از این شهید والامقام دو پسر 4 و یک و نیم ساله به یادگار مانده است. گفتگوی تفصیلی صفوره ستاری مادر شهید اعطایی با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

*چند فرزند دارید؟ آحمد آقا فرزند چندم شما است؟

یک دختر و 3 پسر دارم. احمد فرزند سوم خانواده است که در 7 شهریور سال 64 به دنیا آمد و در 21 آبان ماه مصادف با آخرین روز محرم به همراه سه همرزم دیگرش در سوریه، به شهادت رسید.

از کودکی در مسجد مداحی می‌کرد

*کودکی احمد آقا چگونه بود؟

بسیاری از خاطرات کودکی احمد را فراموش کرده ام ولی همان قدر بگویم که بازیگوش اما درس خوان بود. از همان بچگی با خواهرش که از او بزرگتر بود به مسجد محل که به نام مسجد امام حسن عسگری(ع) است، می‌رفتند. عضو بسیج بود و در واقع در مسجد بزرگ شد. قبل از این که به سن تکلیف برسد، نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع کرده بود ولی  مداومت نداشت. اما بعد از به تکلیف رسیدن، همیشه نمازهایش را می‌خواند و هیچ وقت، نمازش قضا نشد. همیشه به خواهرش می‌گفت:«من هر چه دارم از تو دارم». احمد از همان سن کم، در مسجد محلمان مداحی می‌کرد. اولین مرتبه‌ای هم که مداحی کرد، روزی بود که مداح مسجد نیامده بود و احمد به جای او مداحی کرد. صدای خوبی داشت و عاشقانه هم مداحی می‌کرد.

می‌دانم شهید می‌شوم، عکس من را هم کنار شهیدان بگذارید

*از فعالیت‌ها و کارهایی که انجام می‌داد، راضی بودید؟

از این که احمد در مسجد و بسیج، فعالیت می‌کرد خیلی راضی بودم و می‌دانستم عاقبت به خیرمی‌شود. پسرم از همین مسجد اعزام شد و پیکرش را هم به این مسجد آوردند و از آنجا تشییع کردند. در مسجد محل خیلی فعالیت داشت، این اواخر برق کاری مسجد محلمان را نوسازی کرد. خادم مسجد برایمان تعریف کرد که قرار بود یک تابلوی بزرگ از عکس شهدای دوران دفاع مقدس محل را در مسجد، نصب و رونمایی کنند. احمد روز آخری که  قرار بود به سوریه برود به خادم مسجد، گفته بود: «می‌دانم شهید می‌شوم، عکس من را هم کنار این شهیدان بگذارید» که الان، عکس احمد بالای عکس همه این شهیدان، قرار دارد.

چقدر درس خوانده بود؟

احمد دیپلم برق داشت و دانشجوی مهندسی برق بود. تا اتمام درسش چند ترم بیشتر نمانده بود که شهید شد.

با لباس دامادی روی زمین نشست و دست و پای مادر و پدرش را بوسید

*از خصوصیات اخلاقی شهید بگویید. کدام یک از ویژگی‌های رفتاری‌اش بارز بود؟

احمد، خیلی با محبت بود و همیشه دست و پای من را می‌بوسید. من سعی می‌کردم مانع آن شوم، چون دلم نمی‌آمد این کار را انجام دهد، ولی معتقد بود دست و پای مادر را باید بوسید، چرا که برکت نازل می‌شود. زمانی که هم به سن ازدواج رسید، یک روز به من گفت: «تا انسان ازدواج نکند، ایمانش کامل نمی‌شود» و در مورد ازدواج خیلی راحت حرف زد. شب ازدواجش، جلوی درب منزل، در حالی که همه همسایه‌ها و فامیل ایستاده بودند، احمد روی زمین نشست و دست و پای من و پدرش را بوسید و از این کار اصلا خجالت نکشید. روزی چندین مرتبه به دیدن من و پدرش می‌آمد و این اواخر حتی بیشتر هم می‌آمد.

با گریه و التماس اجازه رفتن گرفته بود

*در مورد دفاع از حرم اهل بیت(ع) و رفتن به سوریه به شما یا پدرش حرفی زده بود؟

نه؛ چون دوست نداشت ما ناراحت شویم. به ما گفته بود که برای مدت دو ماه، به ماموریت و آموزش می‌روم تا بعد از این که برگشتم، به نیروها آموزش دهم. احمد می‌گفت: «این حرف‌ها را فقط به شما می‌گویم و به هیچ کس حتی خواهرم هم نگویید.» ولی مکانی که قرار بود برود را، مشخص نکرد. بعد از این که سوریه رفته بود، متوجه شدم که با سختی و تلاش زیاد توانسته بود به سوریه برود. بعد از شهادت، فرمانده‌اش برای ما تعریف کرد که احمد با گریه و التماس، اجازه رفتن گرفته بود.

*از آخرین باری که او را ملاقات کردید، بگویید.

برای خداحافظی پیش ما آمد ولی چند روز بعد از رفتن به علت این که نتوانسته بود راهی شود، برگشت. مرتبه بعدی که قرار شد برود، بار دیگر برای خداحافظی آمد، به من گفت: «مامان همه بچه‌ها را برای شام دعوت کن، چون دو ماه آن‌ها را نمی‌بینم و می‌خواهم خداحافظی کنم.» دو روز بعد از این مهمانی بود که به همراه همسر و بچه هایش بار دیگر به منزل ما آمدند. با گوشی همراه خود، عکس خانواده‌های شهدا را به من نشان می‌داد و می‌گفت:« مامان نگاه کن که این خانواده‌های شهدا چقدر صبور هستند!» بعد از آن دوباره آمد و همان فیلم‌ها و عکس‌های خانواده‌های شهدا را به همه ما نشان داد. بعد از آن حدود ساعت 12 ظهر بود که تماس گرفت و گفت: «امروز می‌روم، برایم دعا کنید.»



  

خانه من بیت الشهداء شده

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ


شهیدخبر(شهیدنیوز): خانم بلباسی همسر شهید محمد بلباسی یکی از 13 شهید مدافع حرم استان مازندران، این‌گونه از اعزام همسر شهیدش سخن می‌گوید: محمد شوق رفتن داشت، هنوز گرد سفر به جنوب از رخت و لباسش تکانده نشده بود که شبی زنگ تلفنش به صدا درآمد و گویی دوباره باید بار سفر می‌بست و این بار نه به جنوب بلکه فرسنگ‌ها دورتر از خاک وطن.

آن شب با نگاهی ملتمسانه مرا نگریست و چندین‌بار از من اذن رفتن خواست و من که برق رفتن را در چشمانش دیدم دل را به خالقش سپردم و گفتم برو.

مدارکش برای اعزام مهیا نبود و ساعت 11 شب با آتلیه تماس گرفت و عکس‌ها هم مهیا شد. به‌ راحتی کارهایش برای رفتن آماده می‌شد.

قبل رفتن با بچه‌ها حرف زد و آنها را آرام کرد، باورکردنی نبود، به‌راحتی کارهایش یکی پس از دیگری انجام شد و من با بهت نگاهش می‌کردم.

چهره‌ آفتاب سوخته‌اش گواه حضورش در اردوهای جهادی منطقه کیاسر، کردستان، جنوب و ساخت‌وساز منزل و سقفی برای نیازمندان بود، در تمامی یادواره‌های شهدا حضور داشت و این را وظیفه خود می‌دانست. جان من، همسر و فرزندانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب(س)

گاهی از طرف دوستان و اطرافیان شماتت می‌شدم که چرا حتی در تعطیلات عید به محمد اجازه سفر به مناطق جنگی و خدمت به مردم را می‌دهم و گلایه از اینکه هیچ‌وقت کنار همسر و فرزندانش نیست اما برایم مهم نبود چرا که من هر چه در زندگی دارم از برکت خون شهداست و همه این لحظات و اضطراب و بچه‌ها، همسرم و جانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب(س) است.

همانجا نماز شکرانه به جای آوردم

قرار بوده خبر شهادتش را صبح زود به من اعلام کنند، اگرچه دلم گواهی شهادتش را می‌داد اما نمی‌خواستم آن را باور کنم، تا اینکه بعد از خوابیدن عمویم تلفن همراهش را برداشته و وارد اینترنت شده و خبر شهادت محمد را با عکسش دیدم و همانجا نماز شکر به جای آوردم زیرا شهادت لیاقت می‌خواهد و محمد مورد لطف خداوند قرار گرفت.

من همه این روزها را در ذهن گذرانده بودم و حتی قاب عکس شهادتش را نیز انتخاب کرده بودیم.

پسر کوچکم مهدی، گاهی برای آمدن پدر بی‌قراری می‌کند و این روزها سراغش را از من می‌گیرد و می‌پرسد «بالاخره بابا کی می‌آد». گاهی وقت‌ها که حرف شهادت پیش می‌آمد، به من می‌گفت که همچون کوه قوی باشم و حتی اگر نزدیکان و عزیزانش در غم شهادتش گریستند من گریه نکنم و اشکی نریزم و من به خواسته‌اش عمل کردم چرا که این لیاقتی است که با این سن کم خدا به من عطا فرمود، از من خواست که روضه حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در خانه بخوانیم. خانه من بیت الشهداء شد و من به این شهادت افتخار می‌کنم.

تکفیری‌ها و دشمنان اسلام باید بدانند روحیه ما با شهادت جوانان‌مان تضعیف نخواهد شد و بلکه قوی‌تر می‌شویم و بر تن فرزندان‌مان هم لباس رزم خواهیم پوشید تا از خاک وطن دفاع کنند، خانه من بیت الشهداء شد و من به این شهادت افتخار می‌کنم./فارس - قائمشهر

@sh_modafeaneqom

لبیک یا زینب 

کلنا بفداک یا زینب

کلنا عباسک یا زینب

خدایا قسمت ماهم کن

کانال شهدای مدافع حرم قم

تجلیل از خانوداه شهید قرآنی

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ق.ظ

تجلیل از خانواده شهید حجت اصغری شربیانی در سی و سومین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم به عنوان شهید قرآنی...

کانال شهیدحجت اصغری شربیانی

@shahid_hojjat_asghari

کانال شهید بیضایی


شهید مدافع شیخ مجید سلمانیان

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ



بسم رب شهدا و صدیقین

مدافع حرم، شیخ مجید سلمانیان ، روحانی و استاد حوزه دانشجویی، در دفاع از حرمهای مطهر و تامین امنیت ملی کشورمان، بدست تروریست های تکفیری، در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد .

معشوقه به سامان شد

تا باد، چنین بادا

خبرنگار حسن شمشادی