مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بدون مصطفی طاقت ندارم...

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ب.ظ

تو هم رفتی میان قاب هایت

و من ماندم میان خاطراتت

تو مثل مصطفی درگیر پرواز

و من درگیر بازی با شهادت!

تو رفتی پیش او من ماندم اینجا،

در این دنیای وهم آلود غمگین،

تو در باغی و نزدش جای داری!

من اینجا مانده ام در پشت پرچین!

به پای سنگ قبری سرد و بیروح،

نشستم تا ببوسم صورتش را

ولی آغوش گرمش سهم من نیست

ببویی جای من پیراهنش را!

تو حتی رفتنت هم مثل او بود...

ولی من ماندنم هم مثل او ... نه

شهادت نوش جانت مرتضی جان

حسادت میکنم ، آری بگو ... نه!

چه فرقی میکند آخر برایم؟

من از این قافله جا مانده بودم

دعا کن بوعلی ، فرصت ندارم

سر این سفره من ناخوانده بودم

دعا کن تا امیدی در دلم هست

اگرچه کور و گنگم ، وهم دارم،

ولی تا روز تاسوعای دیگر

 شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom


حاج حمید فقط برای رضای خدا کار میکرد، در ابتدای ورود به سوریه گفت من بابت حضور در سوریه حقـــــوق نمیخواهم، با اینکه حقوق ناچیزی بود، فرمانده ی قرارگاه پس از دیدن نامه با درخواست ایشان موافقت نکرده بود و به ایشان گفته بود این حقوق(که در حد حداقل حقوق کارمندی بود) از شیر مادر حلال تر است.

یک سال از رفتنش به سوریه می گذشت.

به او گفتم: حاج حمید دیگر نمی خواهی برگردی؟

گفت:حاج خانم محال است با پای خودم برگردم مگر اینکه مرا بیاورند.

به ما گفته بود اول محرم برای شرکت در مراسم  هیئت به ایران می آید و ما در انتظار دیدن او به سر می بردیم که اول محـــــرم شد و پیکر مطهرش را آوردند.

کانال‌شهید‌حمیدمختاربند 

@shahid_mokhtarband

شهادت مهرماه۹۴

بانکــ‌اطلاعات‌شهدای‌‌مدافـع‌حـــرمـ 

@haram69

جواد محمدی مفرد هستم

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ

سلام رفقا

جواد محمدی مفرد هستم

خوشحالم از این که اومدین به کانالم 

۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۶ در شهرمقدس مشهد درصبح سالروزولادت امام جواد علیه السلام فرزند دلبند امام رئوف حضرت علی ابن موسی الرضاعلیه السلام  در خانواده ای مذهبی وانقلابی به دنیا آمدم

به همین خاطر از کودکی جواد صدام میکردن وچون ازقبل نام مهدی رابرام انتخاب کرده بودن تو شناسنامه مهدی ثبت کردن

چهره ام زیباوموهام طلایی بود  با توجه به زیبایی که داشتم ، و رفتارهای شیرین کودکانه وهم چنین جنب و جوش خستگی ناپذیر خیلی زود مورد محبت وعلاقه خانواده و اطرافیان قرار میگرفتم

بخاطر جلب توجه سایرین وبر خورداری ازسیمایی زیبا😁باعث بیماری سختم درسنین کودکی شد😔

تاجایی که  قادر به راه رفتن نبودم وبه حمدالله با توسلات و دعاوتضرع پدر و مادرم سلامتیمو به دست آوردم وسالها بعد بخاطر ریشه همان بیماری ایام کودکی در دوران نوجوانی مورد عمل جراحی و.پیوند استخوان قرارگرفتم😑 که ازاعجازهای دیگر زندگیم بود وبروزوآگاهی ازمشکل بسیارمهم استخوان پابه بهانه یک تصادف ساده با یک موتورسبکلت ونهایتا انداختن عکس ازپا به دنبال تصادف، پزشکان متوجه شدند استخوان پای من به مویی بند است🙄 وطبق اظهار پزشکان اگریک هفته دیگرمی ماند بایدوقطعا پام قطع می شد وازآنجایی که رسالتی راباید درآینده به سرانجام می رسوندم😋 عمل پیوند استخوان انجام شد وسلامتی ام رو دست آوردم

اهل مسجد وبسیج بودم خیلی باهوش و زرنگ بودم🤓درزمان تحصیل تمام عمرم رو وقف جهاد فرهنگی میکردم

درمحیط خانواده من دارای  روحیه ایثاروجهاد وشهادت بودم انس خاصی بااین ادبیات وفرهنگ پیدا کردم

 درخانواده ای پرورش پیدا کرده بودم که همه بدون استثناگوش به فرمان امام عزیز اعلی الله مقامه وپس از ایشان

مطیع محض حضرت امام خامنه ای مقام عظمی ولایت بودن

خانواده ام درخدمت نهضت اسلامی چه درقبل ازانقلاب وایام مبارزه با رژیم منحوس پهلوی وطاغوت بودن و مورد آزاروبازجویی مهره های ساواک بودن وچه پس ازپیروزی انقلاب اسلامی  مفقودالاثر؛آزاده؛شهید؛چندیدین ایثارگروجانبازتقدیم انقلاب اسلامی کرده بودن

ارادت ویژه ای به شهدا داشتم چه شهدای گمنامی که درسال های پس ازدفاع مقدس تشییع می شدن وچه شهدای مدافع حرم  و بابرگزاری یادواره های متعدد ازاون ها تجلیل میکردم وخانواده های ایشان راعمیقا تکریم می کردم

 هرچه پیشترمی رفتم بحث شهادتش راجدی تروپر رنگ تربه سایرین ابراز می کردم که من قطعاشهید می شوم

وبه خانومم درروز خواستگاری این مطلب رابسیارجدی باایشان مطرح  کردم.

بهم میگفتن سوریه نرو دو تا بچه داریدو تا پسر گل دارم یکیش آقا ابوالفضل و اون یکی  آقا علی اکبر

میگفتم اگه نرم سوریه،چطور انتظار داشته باشم فرزندام تو کشورشون امنیت داشته باشن.

از طریق لشگر فاطمیون اقدام کردم به رفتن علی اکبرم همش دو روزش بود

بعد سی و هشت روز در 15 بهمن 94 در عملیات نبل و الزهرا در حالیکه 38 سالم بودم دعوت حق رو لبیک گفتم.

نیمی از صورتم رو از دست داده بودم 10 روز  قبل اینکه به سوریه برم برای فوق لیسانس ثبت نام کرده بودم✍

وضع مالیمم الحمدلله خوب بوداینکه بعضیا میگن مدافعین برای پول میرن🤔من نیاز مالی نداشتم☺️برای عشق به ائمه و دفاع از حریم اهل بیت رفتم.

به یاد سردار زینبی شهید جواد محمدی مفرد

@shahid_javad_mohammadi



یکبار پرسیدم چه کسی این جریان‌های تکفیری را حمایت می‌کند؟ 

گفت: «از جیب جنازه‌هایشان، از پول سعودی و امارات بگیر تا پول قطر و ترکیه و افغانستان و پاکستان و تا یورو و دلار آمریکا و کانادا، همه چیز در آورده‌ام!» 

ترکیه را دست خائن در قضیه سوریه می‌دانست و یکبار عکسی توی لپ تاپش نشانم داد که در یکی از مقرهای القاعده گرفته بود و تکفیری‌ها پرچم ترکیه را آنجا نصب کرده بودند. ولی با وجود دو سال حضور در جبهه سوریه، جریان‌های تکفیری‌ها را عددی به حساب نمی‌آورد.

 می‌گفت: «خیلی دوست دارم مستقیما با خود آمریکایی‌ها بجنگم.»

برای محمودرضا 



.


 به نظر بندة حقیر امروز هر کس به بهانه های مختلف نمی خواهد در این راه قدم بگذارد و جزو مدافعین حرم باشد یقیناً اگر صحنه کربلا هم بود دقیقاً با همین بهانه ها کمکی به حسین علیه السلام نمی کرد.

مربی شهید مهدی طهماسبی 

وصیتنامه

پلاک سوخته 

مدافع حرم

رفتی و شوق موندنم رو بردی

کبوتری شدم که پر نداره

میسوزم و میسوزم و میسوزم

از حال من کسی خبر نداره

دیشب یه عکس بچگیتو دیدم

نمیدونی باهاش چه حالی کردم

غذایی رو که دوس داری پختم و

باز سر سفره جاتو خالی کردم

کاشکی میشد ببینمت دوباره

کاشکی میشد بازم دورت بگردم

دیشب نیومدی به خوابم ولی

جات خالی بود تا صبح گریه کردم

دست خودم نیس که ... خدا شاهده

حس میکنم همه ش نشستی پیشم

نمیتونم بغضمو مخفی کنم

اسمتو میشنوم یه حالی میشم

نیستی خودت شبا برا بچه هات

قصه مردونگی تو میخونم

گفته بودی میری که برنگردی

گفتم تا آخرش به پات میمونم

نوشتی که محاصره شدیده

عزیز من این لحظه آخره

آخرم این پیاممو ندیدی

نوشته بودم منو یادت نره

 خادم الشهدا 

@khadem_shohda


به نمازاول وقت خیلی اهمیت میداد

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ق.ظ


به نمازاول وقت خیلی اهمیت میداد،یه سجاده تو ماشین گذاشته بود وقتایی که پشت فرمون بود و وقت اذان میشد کنار خیابون پهن میکردند و نمازشون رومیخوندند

شهید مصطفی بختی

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

دست خط طلبه شهید مدافع حرم محمد امین کریمیان

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ق.ظ

((((بسم رب الشهداء

《براستی اگر هم اکنون آمریکا یک کشور اسلامی را به بهانه حفظ منافع خودش با خاک یکسان کند، چه کسی پاسخگو خواهد بود؟

پس راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان استکبار را شکست و مبارزه لزوما دو راه را در پی دارد یا پیروزی یا .

شهادت که در مکتب ما هر دوی اینها پیروزی است.》امام خمینی (ره)

ان شاءالله همه ماها از تعلقات و وابستگی های دنیا بگذریم و به یاران شهیدمان بپیوندیم کمااینکه آنها نیز منتظر ما هستند...))))

برگرفته از صفحه ی دوست شهید:

 خادم الشهدا 

@khadem_shohda

خاطره ای از شهید رسول خلیلی ۲

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ


در خانه کمدی داشت که داخلش را مثل نمایشگاه جنگی درست کرده بود!

پر بود از فشنگ و پوکه و...

ما عید هر سال می رفتیم راهیان نور...

اکثرا هم با مسئول گردان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)

که همسرم در زمان جنگ عضو آن گردان بود.

رسول از آنجا بسیار خوشش می‌آمد و وسایل زیادی برای نمایشگاهش به خانه می‌آورد...

 مادر شهید رسول خلیلی

خــــــــادم الـشــهداء

khadem_shohda


"آیایاری کننده ای هست که مرایاری کند؟"

شنیده می شوداین ندای آسمانی،چه غوغای برپاست چه هلهله ای است میان مردانی که هنوزباگوش جان صدای حبیب هارامی شنوند صدای علی اکبرها ، قاسم ها و عباس ها را می شنوند و نیز در ملکوت صدای بانویی به گوش می رسد که ام المصائبش می خواندن، شنیده بودن آسمانیان که آن بانوی بزرگوار نام فرزندانش را ازعرش می خواند "کجایید فرزندانم آیاکسی هست مرایاری کند؟؟؟"

چه قیامتی بر پا شدبا شنیدن صدای مادر تمام قد به احترام ایشان به پاخاستند واز تعلقات دنیاگذشتند از پدر جانبار خویش از مادربا تمام آرزوهای مادریش

ازهمسری که هنوز......

دردلش غوغای برپابود... می خواست درصف اول باشد؛ می خواست لبیک گوی ندای مادرباشد جان خویش رادرطبق اخلاص نهاد ماکجابودیم .... درکدام جهل این زمین گرفتاربودیم

گوش هایمان آوازه نام که رامی شنود.دل درگروکه داریم... مامحرم درحریم که بودیم..مامحرم درحصارنام ونان که بودیم..مامحرم درکدام لشکرصف بسته بودیم.

به خواب رفته ایم..آنقدر که فراموش کرده ایم برکت رحمت وعشق درقلب زنده شهید مدافع حرم است

وای برماکه تورا از خودمی رانیم توکه آبروی دنیایی و آخرت

وای برما که میهمان حرم عمه سادات را ازخود راندیم

وای برماکه جسورانه دل پدرومادر شهید حرم عمه سادات راشکستیم

وای برما.....

برادرعزیزم،،شهیدمدافع حرم روح الله رضایی،،تورامی ستایم...

برماببخش وبرای قلب گنهکار و در بند ما دعا کن

مردان آسمانی رابه زمینیان دربند نیازی نیست...

برای مافاتحه ای بخوان...

لبیک یا زینب

تاریخ شهادت :۱۳۹۲

محل شهادت:دمشق

مزار: مشهد مقدس بهشت رضا

کانال رسمے فاطمیون

@fatemeuonafg313

شہید مدافع حرم حسین غلامے از لشڪر فاطمیون

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ق.ظ


ما بی زره وسپر در این میدانیم

از شیعہ جنون عباسے میبارد

شہید مدافع حرم حسین غلامے از لشڪر فاطمیون

ولادت:1372/8/28

شہادت:1394/4/13

محل شہادت: حلـب سوریہ

مزار:گلزارشہداے مورچه  

کانال رسمی فاطمیون 


امروز صبح رفته بودم قطعه 50شهدای مدافع حرم بهشت زهرا تهران رزمنده جوان افغانستانی از بچه های فاطمی رو دیدم تا اسم شهید صدرزاده رو آوردم اولین چیزی که گفت همیشه لباس کهنه و خراب مال خودش بود و لباس سالم و نو برای نیروهاش.

جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد…

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ق.ظ


 می‌گفت جنگ در سوریه که تمام بشود می‌رویم عراق بجنگیم؛ 

جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد…

برای محمودرضا 




.

خاطره ای از شهید خاوری۲

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ق.ظ


خواهر شـ‌هید مدافع حرم "محمد رضا خاورے" مےگفت:

"داداشم دندوناش خیلے سفید بود؛

وقتے فـ‌همیدم شـ‌هید شده تو ذهنم اومد جنازشو ڪہ آوردن، دندوناشو ببینم!

ولے وقتے جنازش اومد...

نہ سرے...نہ صورت و دندانے......"

و امان از دل زینبــــــ .......

آسمانی ها

خاطرات هم رزم شهید مختاربند

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ق.ظ


خاطرات هم رزم شهید مختاربند

سردارحاج‌ رحیم نوعی‌ اقدم (قسمت اول)

در یکی از سفرهایی که از سوریه به ایران داشتم، ایشان با من تماس گرفت و گفت: حاجی شنیدم سوریه بودی.  گفتم: بله. تا این جواب را به ایشان دادم شروع به گریه کرد و مرا به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) قسم داد که ایشان را با خودم ببرم. 

من گفتم: شما الان مشغول چه کاری هستید؟  ایشان جواب دادند: الان آزادم و همه کارهایم را انجام داده‌ام .هرکاری بگویید انجام می‌دهم ، نوکری مدافعان حرم را می‌کنم. 

ما خیلی از افراد را اسم داده بودیم. حدود سی نفر و ایشان سی و یکمین نفر بود هنوز آن‌ها نیامده بودند، ایشان نفر اول آمد و گفت: کار مرا حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) درست کرده است. در واقع یک اراده‌ی الهی بود در عاقبت به خیری و جاودانگی این شهید و خدای عالم شاهد است، دست هیچ کس نبود. هیچ اراده‌ای نمی‌توانست جلوی ایشان را بگیرد.

حاج حمید مسئول تدارکات و پشتیبانی قرارگاه شد ولی هر چند وقت یک‌بار می‌آمد و می‌گفت من رزمنده جنگم و پشت جبهه نمی‌توانم کار کنم. می‌خواست رو در روی دشمن بجنگد به همین خاطر علاوه بر مسئولیت مالی، فرمانده محور عملیاتی شد. محور ایشان یکی از قرارگاه‌های ما بود که حدوداً یک کیلومتر با دشمن فاصله داشت. هم محور را اداره می‌کرد و هم مسئولیت مالی کل قرارگاه را به عهده داشت. 

یک روز درگیری در محورهای دیگر پیش آمد و دشمن می‌خواست عملیات کند ما به آن‌جا رفتیم و حدود 24 روز با دشمن درگیر بودیم. موقعیتی پیش آمد و یکی از گردان‌های ایشان را برای درگیری به خط بردم ولی به خودش اجازه ندادم چون می‌دانستم اگر جلو برود شهید می‌شود. یکی دو بار تلفنی با من حرف زد و اعتراض می‌کرد و می‌گفت: من مثل پدر این نیروها هستم چرا اجازه نمی‌دهی پدر به بچه‌هایش سر بزند؟

من به ایشان اجازه دادم فقط یک‌شب به آن‌ها سر بزند و سریع او را برگرداندم و خدای عالم شاهد است می‌دانستم اگر بماند شهید می‌شود. ایشان چنان حماسی و عاشورایی و غیرتمندانه به دل دشمن می‌زد که اصلاً معلوم نبود فرمانده است یا سرباز. چند روز گذشت درگیری سخت‌تر شد و من مجبور شدم گردان دوم ایشان را هم ببرم ولی باز به خودش اجازه ندادم همراه آن‌ها برود. دوباره تلفنی با من تماس گرفت و شروع به التماس کرد برای جلورفتن و آخرهای صحبت‌هایش گریه کرد.....

ادامه دارد

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband