کسب مقام دومی مسابقات اسکی
کسب مقام دومی مسابقات اسکی سپاه درسال ۱۳۹۲ توسط شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی.
شهید روح الله عمادی مدافع حرم
کسب مقام دومی مسابقات اسکی سپاه درسال ۱۳۹۲ توسط شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی.
شهید روح الله عمادی مدافع حرم
حسن جان در کدامین شب قدر تقدیر شهادتت مقدر شد؟ در اخرین شب احیای عمرت چه از خدایت خواستی؟
شب قدر ۲۳ رمضان ۸۶ اخرین شب قدری بود که در کنارمان بودی، عزاداری، دعای جوشن کبیر، قران به سر، همه را با چه خواسته ای انجام دادی؟ خوب یادم هست چهره ات بعد از مراسم عزاداری، اسم تو ان سال خط خورد تو اهل زمین نبودی، رفتن انتخاب تو و خدایت بود، چگونه از خدا شهادت خواستی و خدا چه زود دست لبیک به سویت دراز کرد و تو پرواز کردی تا اسمان ها
ای شهید غمگینم😔،
بعضے وقتـ ها نمیـدانم
در گـرد و غبار
گنـاه این دنیـا چه ڪنم
مـرا جدا ڪن از زمیـن
دستم را بگیـر
میخواهم
در دنیاے تو آرام بگیرم
ده سال از شب قدر اخرت میگذرد و من هنوز در غم از دست دادن فرشته اسمانی ام هستم، در این شب قدر دعایمان کن.
ارسالی از همسر شهید
شهادت_را_ارزو_کردی
دلنوشته
https://goo.gl/Awau37
کانال شهدای مدافع حرم
@mostafa_sadrzadeh
.
احیاء شب قدر در «نبل و الزهراء»/ کودکان شیعه مظلوم سوری در کنار رزمندگان قرآن به سر گرفتند
@Haram69
امام خامنه ای:
بچههاى شهدا
پدران عزیزشما،این هدیهى الهى راآسان ورایگان بهدست نیاوردند
ازخودشان گذشتندوخدااین هدیه رابه آنهاداد
سالروزشهادت شهید مهدی بیدی
@mostafa_sadrzadeh
بسم رب الشهدا والصدیقین
مدافع حرم حضرت زینب (س)
« حمید قنادیان » در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@Molazemane_Haram
مهدی جان شهادتت مبارک...
امروزمطلع شدیم رزمنده دلاور شهید مدافع حرم سید مهدی حسینی از لشگر فاطمیون به خیل شهدا پیوست.
فرزند سید رضا ،ساکن قم.
@jamondegan
گرامی باد اولین سالروز شهادت فرمانده گردان فاطمیون،فدایی حضرت زینب،جاویدالاثر اسدالله ابراهیمی
این روز را به خانواده ایشان، بسیجیان و اهالی محله مهرآبادتبریک وتسلیت عرض مینمایم
@jamondegan
پادشاهی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
السلام علیکَ یا امیرامومنین یا علی ابن ابیطالب
سیره شهدا
ماه رمضان سال ۹۴ بود همچین شبی نیمه های شب گوشی تلفنم زنگ خورد
شهید احمد بود گفتش که پاشو زود بیا بیرون گفتم چی شده گفت بیا بهت میگم
رفتم دیدم احمد دوتا از داداشای احمد تو ماشین بودن گفتم چی شده
گفت بشین بریم حرم بی بی
رفتمی سمت حرم توی راه ازش پرسیدم چی شده گفت بریم متوجه میشی...
رسیدیم حرم عشق
خیلی شلوغ بود
بله مثل هر سال
طرح اکرام ایتام بود
دورادور داشتم شهید مکیان رو نگاه میکردم خوشحال بود که به مراسم رسیده بود رفت جلو و مبلغی رو برای ایتام کمک کردند
گفتم بریم داخل زیارت کنیم گفت وایسا فعلاً کمی کار دارم دیدم داره بین جمعیت دنبال چیزی میگرده
یه گوشه ی دیگه مردم جمع بودند به جلپی جمعیت رسیدیم دیدم که شناسنامه هایی برای ایتامی که تحت تکفل کمیته امداد بودند درست کرده بودند و کفالت ایتام رو تبرکی به مردم میدادند
احمد هم کفالت یکی از ایتام رو پذیرفت....
مطمئنم که تا زمان حیاتش به اون یتیم کمکمالی میکرد
ولی خدا خدا میکنم
خدا خدا میکنم که اون عزیز حالا که احمد شهید شده فکر نکنه که مکفلش ولش کرده
برادرم تو هم وسیله ای برای رسیدن به خدا بودی که احتمالاً یکی از راه هایی که احمد رو لایق شهادت کرد تو بودی
هنوزهم برای شهادت دیر نیست
شهیدزندگی کنیم تا شهیدشویم
احمدجان دست ماراهم بگیر
@labbaykeyazeinab
.
محمد حسن از کودکی بچهی خاصی بود. اخلاق خیلی نرم و دوست داشتنیی داشت. مادرم معلم بود و سیستم خانهی ما طوری بود که بچهها تا جایی که بشود در خانه تحت مراقبت باشند و به مهد نروند. من وخواهرم که از برادرها بزرگتر بودیم تایم مدرسهمان را مخالف مادر انتخاب می کردیم تا همیشه کسی برای مراقبت از بچهها در خانه باشد. به همین خاطر میتوانم بگویم شاید برای محمد حسن حکم دایه را داشتیم. و همین مساله باعث شده بود تا حتی در بزرگسالی هم برای او حکم مشاور را داشته باشیم. در خانهی ما هیچ وقت بچهها مجبور به کاری نمیشدند، مسائل به مشورت گذاشته میشد و همه نظر می دادند و در نهایت تصمیم میگرفتیم. این بود که خانهای بی سر و صدا بی جنجال و آرام داشتیم. این را گفتم تا بدانید اگر محمد حسن تصمیم گرفت به سوریه برود هیچ کس نه او را مجبور کرد و نه تشویق، بلکه این انتخاب آگاهانهی خود او بود .او همهی آنچه که یک جوان، برای شروع یک زندگی موفق لازم دارد را داشت. سلامت جسمی و تیپ و هیکل زیبا، شغل مناسب، درآمد قابل قبول در تهران، پس انداز کافی برای شروع زندگی، ماشین خوب ولی او به همهی داشتههایش پشت کرد و مسیر شهادت را برگزید.
در دوران دانشجویی در طرح تقویت مبانی معرفتی که توسط دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار میشد، در دو تابستان، در تهران و مشهد شرکت کرد و بعد از همین طرحها بود که مسائل ارزشی برایش مفهوم بسیار عمیقتری پیدا کرده بود و این امر در سخن و مرامش کاملا آشکار بود. و زمینه را برای علاقه به ورود به دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله برایش فراهم کرد.
محمد حسن در سال ۹۴ وارد دانشگاه بقیه الله شد و این در حالی بود که حداقل از سال ۹۲ طبق مستندات وبلاگش سودای رفتن به سوریه را در سر داشت. از همان ابتدای ورود به سپاه، سراغ سوریه را گرفته بود چون معتقد بود سوریه خط مقدم مبارزه با استکبار جهانی است. آن روزها آرزوی دامادیش را داشتیم و برایش خواستگاری میرفتیم. میگفت هرجا رفتید بگویید تا جنگ هست من باید در صحنه باشم. اگر در آرزوی رسیدن به یک زندگی مرفه بیدغدغه هستند من مورد مناسبی نیستم. اگر با این مسئله مشکل نداشتند پا پیش بگذارید. میخواهم از ابتدا واقعیت زندگی مرا بدانند و با بصیرت بپذیرند. به او میگفتم آخر کی تن به چنین شرایطی میدهد؟ و دخترش را به کسی بدهد که به احتمال زیاد از ابتدای جوانی بیوه شود و همیشه تن و بدنش بلرزد که قرار است اتفاقی برای تو بیفتد؟ میگفت این از ضعف ایمان و نگرش ماست این چه طور تاسی به زهرای مرضیه است؟! زهرای عزیز ۹ سال با همسرش زندگی کرد و علی تمام وقت در میدانهای کارزار بود و مجروح و خونین به خانه میآمد. ولی این مساله زهرا را دچار آشوب و استرس نمیکرد چون میدانست یک بار به دنیا آمدهایم و یک بار هم میمیریم و این مساله مقدر الهی است و اگر تقدیر بر مرگ باشد در بستر هم باشیم خواهیم مرد و اگر تقدیر بر زندگی باشد در بحرانیترین صحنههای نبرد هم جان به در خواهیم برد. در این میان باید زندگی کنیم آن هم بر مبنای تکلیف و وظیفهای که بر دوشمان نهاده شده است. چه زن و چه مرد فرقی نمیکند. معتقد بود عمری مرگ بر آمریکا را شعار دادیم و اتفاقی نیفتاد باید برای محو استکبار جهانی به پاخیزیم و تا نابودی کامل جبهه ی استکبار و تشکیل حکومت حق تلاش کنیم.
اهل مرند بود. شهری در آذربایجان شرقی. روح بی قرار و ظلم ستیز و تعالی طلبش، او را در همان نوجوانی، به مصاف دشمن بعثی فرستاد و در حدود ۱۵ سالگی عازم جبهههای جنگ تحمیلی شد. و این مصاف، ماهها طول کشید. زخم های زیادی هم برداشت؛ اما در این میدان رزم، هرگز عقب ننشست. ۴۸ ماه، مثل مرد ایستاد در برابر تحمیل کنندگان جنگ نابرابر به ایران اسلامی عزیز...
حاج عباس عبداللهی، از رزمندگان دفاع مقدس در لشکر عاشورا بود و سالهای گذشته خیل عظیمی از شرکت کنندگان در اردوهای راهیان نور او را در مقام راوی و مداح شناخته بودند.
وی که افتخار پوشیدن لباس پاسداری را هم داشت؛ حضور فعالی در عرصه های بسیج داشت و همچون همه شهدای جغرافیای مقاومت، داوطلبانه برای دفاع از حرم آل الله ابراز آمادگی کرده بود.
عباس عبدالهی از سال ۶۳ تا پایان جنگ به مدت ۶۴ ماه در جبهههای جنگ حق علیه باطل حضور داشته که در عملیات های کربلای ۵ و والفجر ۸ به ترتیب از ناحیه دست و پا مجروح شده و به درجه جانبازی رسیده بود...
وی بازنشسته سپاه و برنده ورزشهای رزمی ارتشهای جهان بود که سالها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشت و چنان با شهدا عجین بود که در سخنرانیهایش میگفت: من با شهدا راه میروم غذا میخورم و میخوابم و با این آسایشی که شهیدان برای من بهوجود آوردهاند هرگز نخواهم گذاشت پرچم یا مهدی ادرکنی، آن نالههای رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند.
حاج عباس عبدالهی همواره در سخنرانیهایش میگفت: “جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم".
او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود و شاید هم بهترین آنها. همواره سختترین راه را انتخاب میکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشکر عاشورا بود و چه حالا که بعد از بازنشستگی نشستن را بر خود حرام کرده بود.
صفایی داشت وصف ناپذیر.
پای ثابت اردوهای راهیان نور دانشجویی بود. با دانشجویان انس میگرفت و با آنها از شهدا و مرامشان میگفت.
تا اینکه زمانه دگرگون شد و تطاول ایام، این بار، مشتی مسلمان نمای جاهل را از آستین اسلام آمریکایی بیرون آورد و انداخت به جان جهان اسلام.
جهان رنجور اسلام.
حاج عباس، وقتی چنین دید، تاب نیاورد و باز پرکشید به سمت میدان نبرد.
سوریه، جولانگاه اسلام آمریکایی شده بود و عباس، این فرزند اسلام ناب، پنجه در پنجهی نمازگزاران به قبلی واشنگتن و آل سعود انداخت. مردانه ایستاد و جنگید. جنگی در میانه میدان.
۲۲ بهمن بود که این روح ناآرام، به مرادش حاج مهدی باکری پیوست و به سوی عرش پرکشید. ۲۲ بهمن، روز تولد اسلام ناب هم هست و او در روز تولدش، شهید شد. سال ۱۳۹۳.
پیکر مطهرش، جاودانه، در دل سپاه کفر بر فراز ایستاده است و فریاد میزند هنوز.
آری!
او راهش را به آیندگان سپرد.
امید که بتوانیم امانت داران خوبی در ادامه دادن راه و نام و خاطرهاش باشیم.
اولین بار که حرف رفتن به سوریه و جنگ با تکفیریهای داعش را زد، مادر دلش لرزید. صحبتهای علیاکبر ( زوار) بوی جدایی و فراق میداد. دلش رضایت نمیداد که پسر جوانش؛ علیاکبر با مرگ پنجه در پنجه شود. چطور میتوانست یتیمی دخترهای کوچک او را که به ناز و نوازش بابا عادت داشتند را ببیند. چطور میتوانست به خواهران علیاکبر بگوید که برادرشان راهی جاده شهادت است. اما علیاکبر میگفت اگر من و امثال من به جنگ این از تکفیریها نرویم پس چه کسی باید جلوی جنایتهای آنها را بگیرد. میگفت من به جبهه میروم و دختران من و شما خدا دارید. شما از بچههای من مراقبت کنید. من باید بروم از حرم خواهر حسین(ع) دفاع کنم. آنقدر این حرفها را در گوش مادر زمزمه کرد تا اینکه رضایت مادر را گرفت و بعد هم لباس رزم پوشید و راهی سرزمین شام شد. حالا مادر در سکوتی مبهم و بغض آلود به قاب عکس پسر جوانش خیره شده. انگار علی اکبر را میبیند که به حرفهای مادر گوش میدهد. مادر آرام ارام اشک میریزد و از درد فراق و هجران به او شکایت میکند. فراقی که همه وجود او را در هم شکسته. کسی چه میداند در مدت یک سالی که علیاکبر مفقود الاثر بود به دل این مادر غمدیده و ماتم زده چه گذشته است. روزهایی که ساعتها و ثانیههایش با نگرانی و پریشان حالی عجین شده بود. یک سال تمام منتظر بودند خبری از او بیاید. گاهی آرزو میکردند که ایکاش علیاکبر شهید شده باشد ولی در دست داعشیهای بیرحم اسیر نشده باشد. چرا که شنیده بودند تکفیریها اسرا را به بدترین شکل شکنجه میکنند. مادر که بیشتر از همه نگران حال علی جوانش بود نماز استغاثه به حضرت زینب(س) را خواند و نیمههای شب با چشمانی اشکبار دست نیاز به سوی آسمان بلند کرد و از خدا خواست تا خبری از علیاکبر برایش بیاورند. چیزی نگذشت که پیکر پاک و مطهر شهید سرافراز؛ علیاکبر زوار بعد از یک سال مفقودی به وطن بازگشت و این پایان روزهای بیقراری خانواده این شهید والا مقام بود. یکی از روزهای سرد و زمستانی بود که پیکر پاک این شهید والا مقام به روی دستان مردم قدرشناس و انقلابی مشهد از مهدیه تا بارگاه ملک پاسبان هشتمین امام تشییع شد. پیکر پاک این شهید قهرمان که در قطعه شهدای بهشت رضا(ع) مشهد و در کنار دیگر همرزمانش آرام گرفت دل مادر غمدیده او نیز آرام گرفت و از اینکه علیاکبر به آرزویش رسیده بود خوشحال بود.
بیستم رمضان
تولد شهید مدافع حرم
علی یزدانی
بـــــِسـْمِ ربِّ الـشـُّھـداءِ وَ الصـِّدّیـقـیـنْ
شهید مصطفی خادمی
فرزند: احمدحسین
متولد: سال ۱۳۷۱ با تحصیلات راهنمایی...
کسی که از سنین کودکی از هوش بالایی برخوردار بود
و شجاعت، خوش اخلاقی و سادگی اش زبانزد بود...
کسی که تا جایی که توان داشت سعی در مساعدت دوستان و آشنایان و... میکرد
حتی علاقه وافرش به کودکان باعث شده بود از خودش بگذرد و همیشه جهت خوشحالی آنان برای شان خرید کند و....
در سن ۱۲ سالگی به همراه پدر و مادرش توفیق زیارت ارباب بی سر آقا امام حسین علیه السلام، (مولایی که در مسیر حق خود وخانواده اش را فدای اسلام کرد) را پیدا کرد..
مصطفی پس از ترک تحصیل مدتی مشغول به کار شد تا اینکه جنگ تکفیری ها علیه مسلمانان در سوریه آغاز شد...
او چندین بار بحث جهاد در سوریه را مطرح کرد
اما هربار با بهانه کم بودن سنش، بامخالفت مادر مواجه میشد...
تا اینکه یک شب در جواب مخالفت های مادر گفت:
بنظر من حال جهاد برای همه شیعیان واجب شده است و باید از حرم بی بی زینب سلام الله علیها دفاع کرد
تا مبادا دست تکفیری ها به آن برسد...
آخرین کلامش به مادر و دوستانش با این جمله که؛ دنیا هیچ ارزشی ندارد و بهترین مقام شهادست و آدم باید جایی برود که بدردش بخورد...
خاتمه پیدا کرده بود.
در نهایت برای ثبت نام راهی دفاتر اعزام می شود اما چون چشم سمت چپ مصطفی مشکل داشت
مسئولین به بهانه اینکه با یک چشم نمی تواند اعزام شود، با رفتن وی مخالفت کردند
که با جوابی از مصطفی با این مضمون که ؛
(یک چشمم نمی بیند اما چشم دیگرم که میبیند؟!
و می خواهم آن را هم فدای حضرت زینب کنم!
حالا که بی بی مرا طلبیده است شما مانع می شوید؟!
من بر می گردم اما آن دنیا باید جواب حضرت زینب را بدهید!)
رو به رو می شوند،
که تحت تاثیر قرار گرفته و با اعزام مصطفی موافقت میکنند
در نهایت مصطفی در تاریخ ۱۱مرداد۱۳۹۵ عازم جبهه های حق علیه باطل می گردد
و به مدت ۶۵ روز در سوریه می ماند
همیشه در تماس هایش از مادر حلالیت میگرفت و از ایشان خواهش میکرد که از سایرین هم برایش حلالیت بگیرد
اما در آخرین تماسش با مادر به ایشان گفته بود:
مادر جان نگران نباش من دوهفته دیگر باز می گردم اما....
سرانجام مصطفی در تاریخ ۱۰مهر۱۳۹۳ در عملیاتی در شهر حما به شهادت می رسد و به آرزوی خود جهت فدایی حضرت زینب شدن، می رسد
و درست طبق قولی که به مادرش داده بود دوهفته بعد بر میگردد
اما او دیگر فقط یک مصطفی نیست
او حالا فدایی حضرت زینب سلام الله علیها می باشد...
گـــــروه فـرھـنـگـے سـرداران بے مـرز
@Sardaranebimarz
خیلی برای کارش دل میسوزاند ، میگفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم وکجا هستیم،
هر جا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم.
جاویدالأثر
شهید جواد الله کرم
@jamondegan