مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۳ مطلب با موضوع «شهید سید مصطفی صدرزاده» ثبت شده است


اجازه حضور ما را ابوحامد داد.

محرم دوسال پیش بود ما ۲۴، ۴۸ کار میکردیم،یعنی۲۴ ساعت با ارتش بودیم و ۴۸ ساعت با نیروهای حزب‌الله

تقریباً هر روزمان پر بود تا اینکه به ایام محرم رسیدیم،هفت محرم بود و ما هیچ هیئتی نرفته بودیم از نیروهای سوری و حزب‌الله اجازه گرفتیم که به هیئت برویم. پرس‌وجو کردیم که هیئت فارسی‌زبانان کجاست؟

گفتند: یک هیئت در یکی از مناطق دمشق هست،رفتیم در مجلس نشستیم همین‌طور که سخنران صحبت می‌کرد دیدیم جمعیتی با لباس نظامی که همه افغانستانی هستند وارد هیئت شدند.

هیئت که تمام شد و سفره غذا را پهن کردند دیدیم به ظاهر اهالی افغانستانی هستند، ولی یکی با لهجه قمی، یکی با لهجه تهرانی و یکی با لهجه مشهدی صحبت می‌کند.

چون افغانستانی‌های مقیم سوریه با لهجه غلیظ عربی حرف می‌زنند و ما و آن‌ها هیچ کدام زبان هم را نمی‌فهمیم، اما این دسته این‌طور نبودند. کمی صحبت کردیم و گرم گرفتیم،ازشان خواهش کردیم که کاری کنید ما هم با شما باشیم

گفتند ایرانی‌ها اجازه ندارند توی گروه ما باشند، چون بنا نیست نیرویی از ایران در جنگ سوریه حضور داشته باشد.

خیلی اصرار کردیم یکی گفت می‌دانی من که هستم که این‌طور اصرار می‌کنی؟ گفتیم نه،گفت من مسئول حفاظت هستم. زدیم توی سر خودمان! چون کار حفاظت همین بود که اگر ایرانی داخل گروه می‌شد، او را بیرون می‌کردند و به شدت در این موضوع سخت‌گیری داشتند.

نمی‌دانم چطور شد و خدا به دلش انداخت و با «ابوحامد» صحبت کرد. ابوحامد می‌گفت اگر شما شهید یا زخمی شدید چه کاری کنیم؟ گفتم اگر شهید شدیم ما را ول کنید و بروید به زخمی‌های ما هم کاری نداشته باشید،فقط اجازه دهید در عملیات‌ها با شما باشیم.

زبان افغانستانی یاد گرفتیم

اولین عملیاتی که با تیپ فاطمیون همراه شدیم عملیات حجیره پشت حرم حضرت زینب(س) بود.عملیات بسیار خوبی بود و توانستیم پشت حرم را آزاد کنیم،روز تاسوعای دو سال پیش این عملیات انجام شد و ما هم توانستیم جزئی از تیپ فاطمیون باشیم.

70 روز با نیروهای تیپ در منطقه بودیم،مدتی می‌شد که در منطقه حضور داشتیم و عملیاتی هم نبود؛ برای همین تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم. 

با نیروهای تیپ صحبت کردیم که برای بازگشت دوباره به سوریه مشکلی برای حضور در تیپ نداشته باشیم

به‌ محض اینکه به ایران برگشتیم مدتی کارهای مجروحیت یکی از دوستان را انجام دادیم.

بعد که خواستیم از کانال نیروهای فاطمیون به سوریه برگردیم، دیدیم اجازه نمی‌دهند به هر ترتیب ظاهرمان را تغییر دادیم، شناسنامه افغانستانی گرفتیم، زبان کار کردیم و دوباره عضو تیپ شدیم.

این پروسه نزدیک به دو ماه طول کشید،فقط یک ماه زبان کار کردیم،به دلیل لهجه‌ای که گرفته بودیم، شک کردند و گمان نمودند از نیروهای نفوذی هستیم مرتب ما را به حفاظت می‌بردند،خیلی سختی کشیدیم تا اینکه ما را پذیرفتند.

کانال رسمی شهید مهدی صابری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA



تیپی که به لشکر تبدیل شد

نام «فاطمیون» به این دلیل انتخاب شد که این تیپ در ایام شهادت حضرت زهرا(س) شکل گرفت

همچنین بچه‌ها می‌گفتند چون حضرت زهرا(س) غریب بود و در غربت شهید شد و ما هم در سوریه غریب هستیم، نام فاطمیون برازنده است.

همه رزمنده‌های تیپ، افغانستانی هستند؛ عده‌ای از خود افغانستان و عده‌ای هم از افغانستانی‌های مقیم سوریه هستند

افغانستانی‌های مقیم سوریه در همان اطراف زینبیه زندگی می‌کردند و جمعیتی در حدود ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر داشتند که بعد از حمله تکفیری‌ها، چیزی حدود پنج هزار نفر ماندند و از حرم دفاع کردند

یک عده از افغانستانی‌ها هم با حزب‌الله کار می‌کنند، ولی غالباً با تیپ فاطمیون هستند به ‌دلیل تعداد زیاد نیروها، مدتی است تیپ به لشکر تبدیل شده و تیپ‌های لشکر در شهرهای مختلف مستقر شده‌اند؛ روز به روز نیز در حال گسترش هستند و موج جمعیت به آن‌ها می‌پیوند.

نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم

اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباط‌گیری بسیار سخت بود،بعضی مواقع به‌ دلیل بلد نبودن زبان نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم.

یک شب از توی سنگر سوری‌ها بیرون رفتم،پشتمان باغ زیتون بود و ۵۰ متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت

آمدم عقب و می‌خواستم برگردم به سنگر که یک‌باره کسی از سنگر داد زد مین! گفتم مین؟! یعنی چطور می‌شود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند.

دوباره یک قدم آمدم جلوتر که دیدم با عصبانیت می‌گوید مییین! تعجب کرده بودم که چطور ممکن است،مگر همچین چیزی می‌شود

باز با صدای بلند داد زد: مین! چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم شروع کرد به تیراندازی،سریع روی زمین خوابیدم.

آن نفر با داد حرف می‌زد و من هم با داد جواب می‌دادم،هرچه می‌گفتیم حرف را هم نمی‌فهمیدیم تا اینکه یکی از نیروهای حزب‌الله که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت.

بعد فهمیدم «مین» یعنی تو که هستی؟که در زبان عامیانه این‌طور گفته می‌شود نیروهای ایرانی که زخمی می‌شدند هم خیلی مظلوم بودند،در بیمارستان نمی‌توانستند ارتباط بگیرند یا اینکه نمی‌دانستند چطور هزینه بیمارستان را پرداخت کنند.

کانال رسمی شهید مهدی صابری

@Shahid_Saberi





خوابی درباره شهید صدرزاده

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

خیلی خوابم قشنگ بود ماجرای این خواب برای چند روز گذشته هست توی یه اتاق نشسته بودیم، همه بچه ها بودن. 

نمیدونم چرا این جوری شده بودم!!

آخه فقط مصطفی و یکی دیگه رو میتونستم ببینم، ولی اینم بگم میدونستم که،  بقیه بچه ها، همشون هستن ولی من نمیتونستم ببینم. 

بهش گفتم:"مصطفی، خیلی نامردی! !لان چند ماهه گذشته؟؟ مگه قول نداده بودی، اگه شهید شدی، بیای تو خوابم؟؟

گفت:"داداش به خدا دست خودم نبود که بیام"گفتم:مصطفی از اون دنیا چه خبر؟

گفت: داداش فقط اینو بهت بگم، اونجا خیلی خوبه، خیلی خوبه .گفتم:"مصطفی تو شهید شدی، جات خوبه اونجا؟

خندید و گفت:"نگران نباش! شما همه تون، جاتون اینجاست،اصلا سر این چیزها قصه نخور .

 بهش گفتم تو، توی وصیت نامه ت مگه نگفتی که آدم تک خوری نیستی، چی کار کردی؟ گفت :داداش اسم همه شما رو پیش حضرت زهرا سلام الله علیها بردم. با تعجب زیاد ازش پرسیدم: مصطفی تو الان واقعا، همه امام ها رو می بینی؟

گفت: آره،همه رو میبینم، دیشب پیش امام موسی کاظم علیه السلام بودم. 

داشت توضیح می داد که در مورد چی، با امام موسی کاظم علیه السلام صحبت می کرد،ولی متاسفانه فراموش کردم .

بعد بهش گفتم" مصطفی، یادته یه شب سجاد عفتی،با خانومش اومده بود سر مزارت؟ 

زار میزد، چی میگفت؟چی میخواست؟ فقط خندید و چیزی نگفت.

گفتم: مصطفی ما میایم سر مزارت،تو ما رو میبینی؟ این جوری میایم و میزنیم رو سنگ مزارت، کی صدات میکنه؟

گفت:آره چرا نمی بینمتون؟ هر موقع میزنید به سنگ مزارم، میان صدام می کنن، شما رو میبینم. 

گفتم: تا حالا شده کار بچه ها رو درست کنی؟ گفت:آره نشون به این نشون که،کار فلانی هم ما درست کردیم...

منبع:

کانال شهید صدرزاده

خاطره ای از سید ابراهیم (2)

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ق.ظ

ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ! ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟»

ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.» 

ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.»

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. 

ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» 

ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»

ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»

ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.» 

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.

منبع:

کانال شهیدان کمالی و مدواری

@kamali_modvari

تاثیر شهید صدرزاده بعد شهادتش

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ


دیروز در دانشگاه محل تحصیل آقا مصطفی صدرزاده،اتفاق عجیبی افتاد،سرکلاس به مناسبتی صحبت آقا مصطفی شد، یکی از دانشجویان دختر گفت حرف محرمانه ای دارم،سپس ماجرای زندگی خودش رابرای من ودر تنها یی و خلوت  با حال گریه میگفت که من سابقاً بسیار بد حجاب بودم وشهادت آقا مصطفی چه انقلابی در من ایجاد نمود حتی میگفت من عکس ایشان را روی کاشی سفارش داده و ساخته ام،هر گاه به این تصویر بسیار زیبای برجسته ایشان روی کاشی نگاه میکنم، خیلی در مورد کارهای روزم و خطا ها و اشتباهاتم الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم... اینک این دانشجوی عزیز ترم دو رشته فقه است

اخیرا می گفت مامان دعا کن آنچه که صلاح پیش بیاد اگه رفتنم مؤثرتر بشه  می گفتم بمونی که بیشتر می تونی خدمت کنی ولی با رفتنت... بعد جواب داد  اونجا دستم بازتر بااین پیامها تازه متوجه شدم دستم بازتر یعنی چی؟ حتی شهادت را برای خودش نخواست برای این بود که بتونه دستگیری کنه از خدا خواست آنچه که مؤثرتر اتفاق بیفتد این یعنی نهایت انسان دوستی وعشق ورزیدن به کارفرهنگی است. 


خصوصیت اخلاقی شهید صدر زاده از زبان پدرش

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ

 

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید مصطفی صدرزاده متولد 1365 دانشجوی ترم آخر رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز بود. او فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون بود که در ظهر تاسوعا حین درگیری با نیروهای تروریست توسط تیر تک‌تیرانداز نیروهای تکفیری در حلب سوریه به شهادت رسید. شهید مصطفی صدرزاده به مدت دو سال و نیم در درگیری‌های علیه تروریست‌های تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداخته و طی این مدت هشت بار مجروح شده بود. از وی دختری هفت ساله به نام فاطمه و پسری شش ماهه به نام محمدعلی به یادگار مانده است.

محمدصدرزاده پدر این شهید مدافع حرم در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی فرزند شهیدش سخن می‌گوید: مصطفی از ذریه حضرت زهرا(س) و از طرف مادرش سید بود. او همیشه عاشق بسیج و فعالیت‌های در بسیج بود. در نهایت آنقدر عمرش را صرف این مسیر کرد که خداوند اجرش را با شهادت داد و امیدوارم مبارکش باشد.

خاطره ای یکی از رزمندگان درباره شهید صدرزاده

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

شهید صدر زاده از زبان همسرش

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۲۱ ب.ظ

زمانی که خیلی اصرار میکردم که بیشتر کنار خانواده باشیدومیگفتم الان که زینبیه در امنیت شما هم دو سال در سوریه بودید الان با داشتن بچه کوچک و حساسیت فاطمه خانم نیاز بیشتری به حضور شما در خانه احساس میشود سید ابراهیم در جواب گفتند الان چند هزار شیعه مرتضی علی علیه السلام سادات موسی ابن جعفر علیه السلام در چهار شهر سوریه درمحاصره کامل هستند من نمی توانم بمانم ولی قول میدهم بعد از آزادی نبل الزهرا مدت بیشتری پیش شما و بچه ها باشم.

۱۳روز قبل شهادتشان گفتم الحمدلله دو ماه تمام شد تاریخ برگشت را بگو گفتند برنامه آزادی شهرهای شیعه نشین در محاصره را داریم قول میدم با اتمام این عملیات و آزادی شیعیان در محاصره سوری برگردم.




سردار قاسم سلیمانی  در جمع رزمندگان لشکر فاطمیون و در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه خاطره‌ای از شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم) را روایت کرد:

درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی‌سیم می آید. حسین بادپا پشت بی‌سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی‌شناختمش! پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته؟! گفت: سید ابراهیم‌!

صبح که برگشتیم از حسین بادپا پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می‌کرد‌؟! سید را نشان داد گفت : این‌!

یک جوان باریک و نحیف‌! گفتم من فکر می‌کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند!

یک جوان تو دل برویی بود‌، آدم لذت می‌برد نگاهش کند؛ من واقعا عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی‌دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد‌، زرنگ به این می گویند!

به ما و امثال ما و آن‌ها که دنبال مال جمع کردن و... هستیم [زرنگ] نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می‌آورد و بالاترین بهره را از آن می‌گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند.

چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله، خدا کسی را که در راهش جهاد می‌کند دوست دارد، اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را‌، عاطفه‌اش را و همه چیزش را در دل‌ها پراکنده می‌کند.

امثال سید ابراهیم در خیابان‌ها خیلی زیاد هستند، اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود.

منبع:

➡️ @kamibashohada



دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید . تا که برم پیش داداش حسن . و ادامه دادند . چرا بچه هاى مشهد میان و زود شهادت رو می گیرند . من هم در جوابشون گفتم بچه هاى مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از امام رضا علیه السلام میگیرن .

من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده . بدون تعلل گفتند چشم . دو روز بعد مشهد بودند . یک هفته اى پیش ما بودن . ادب و معرفت خاصى داشت روز آخر وقت خداحافظى گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید . تا زود به داداش حسن برسم . ادب کرد معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد . و زود به داداش حسنش رسید . 

خاطره همسر شهید صدرزاده از او (۴)

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ب.ظ



سال۹۲بود جمعه روز رأی گیری حدود ساعت۱۰-۱۱اومد دنبالم که بریم مسجد برای انداختن رای توی صندوق.همیشه وقتی در کنارش راه میرفتم یه لذت و افتخار و غروری داشتم که هرگز نمی توانم بازگو کنم .که البته آن روز هم مستثنی نبود که هیچ مضاعف هم بود مسیر خونه تا مسجد قدم به قدم با مصطفی خیلی غرق در غرور بودم و محو آقا مصطفی که دائم با تسبیح استخاره میکرد طبق عادت علت استخاره رو پرسیدم بعد از کلی تفره رفتن ایشون و اصرارمن گفتن برای اینکه به چه کسی رأی بدم استخاره میکنم گفتم انتخاب شخصی که میخواهیم به او رأی بدیم و بشه رئیس جمهور با استخاره ست یا با تحقیق؟

گفتن من تحقیق را انجام دادم تا الانم منتظر انصراف چند نفر از کاندیداها بود ولی الان که کسی انصراف نداده مرددم کرده استخاره کردم به شخص خاصی رأی بدم بد آومد استخاره کردم کلا رأی ندم خیلی بد اومد استخاره کردم رأی سفید بدم خیلی خوب بود 

گفتم یک رآی هم یک رأی میتونه کلی توی نتایج تاثیر داشته 

گفت زمان امیرالمومنین علیه السلام دو خانم بچه ی رانزد حضرت آوردند که حضرت امیر قضاوت کنندو مادر را مشخص کند حضرت امیر بعد از کلی صحبت فرمودند هر کدام از شما یک دست بچه را بگیرید و بکشید هرکس توانست بچه رابگیردوقتی هر دو خانم دست بچه را میکشیدند حضرت شمشیر را کشیدند گفتند این فرزند رانصف کنیم هر کدام یک نیمی از بچه را داشته باشید مادراصلی دست دست فرزندش  را رها کرد وگفت فرزند آن خانم است.وحضرت فرمودند مادر کسی است که راضیست بچه اش راکسی دیگری بگیرد  ولی بچه درد نکشد.

انقلاب ما هم الان این حالت را دارد کاندیداهایی باطرز تفکر انقلابی باید برای پا بر جا ماندن انقلاب مانند مادر کنارگیری میکردند تا یکی و متحد میشدند که آمار رآی بچه مذهبی ها و ولایتی ها سر شکن و تقسیم بشه.

اون روز آقا مصطفی روی برگه رأی نوشتند راه امام و شهدا جمهوری اسلامی.

منبع:

کانال بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم



پیام همیشگی شهید صدرزاده

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

سخن همسر شهید صدرزاده بعد از شهادت او

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ



دیشب مشغول کارهای محمد علی بود فاطمه با یه خوشحالی وشادابی که درطی این مدته بعد از شهادت آقا مصطفی ندیده بودم اومد کنارم گفت مامان میدونی الان به جز بابا مصطفی حضرت آقا هم بابای منه تازه امام زمان وامام علی هم بابای من هستن راستی مامان چون من مثل حضرت رقیه بابام شهید شده خود امام حسین هم بابای منه.

از حرفای فاطمه خانم تعجب کردم گفت این حرفا رامعلمتون گفته.

گفت خود شما در مورد احسان پسر شهید باد پا میگفتی که الان امام زمان مثل باباشونه خوب منم به حرف شما فکر میکردم خودم متوجه شدم


خاطره ای از شهید تمام زاده و شهید صدرزاده

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ


 با شهید علی تمام زاده هماهنگ کردم یکی از  مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی که بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی، سال تحویل امسال برگزار  میکنن؛

شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو که اومده بود مرخصی فرستاد.

گفتم حاج علی ویژگی این  رزمنده که فرستادی سخنرانی چیه؟

گفت: شب  تاسوعا شهید میشه❗️

خودش هم میدونه!!! 

دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش ابالفضل پیوست!❗️

اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش  عکس بگیرید شهیده!

8 ماه بعد فقط عکس برا ما موند و اونا پرواز کردند.


 به نقل از حجت الاسلام مهدی قاسمی

سحرگاه دوم بهمن ماه 1394

منبع: 

کانال شهید علی تمام زاده

 https://telegram.me/shahid_ali_tamamzadeh

 @shahid_ali_tamamzadeh