مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۳ مطلب با موضوع «شهید سید مصطفی صدرزاده» ثبت شده است

مصطفی،مصطفی شدی...دست نوشته ای برای دوست شهیدم

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ


 

بسم الله

یازده سال پیش بود؛درب حجره ام را زدند،درب را باز کردم،

با یک چهره ی دل نشین و نمکی رو برو شدم،ریش های کامل در نیامده و تقریبا فرفری،قدی بلند، و هیکلی تقریبا قوی و خوش استیل...

گفت قراره با هم هم حجره بشویم.

خودش رو معرفی کرد،اسمم مصطفی و فامیلیم صدر زاده هست...خوش و بشی و گذشت...

هر چند وقت یکبار یه کتابی را از خاطرات شهدا در دست می گرفت می خواند و منم هم مشغول سیر مطالعاتی خودم بودم.

یک دفعه که امد حجره گفت:جلال برات هدیه ای خریدم!

گذاشت جلوم..

کتاب بود..

خاک های نرم کوشک.

قبل از تقریر رهبر انقلاب بود.

گفت جلال بخون که زندگیت عوض میشه.خوندنش را شروع کردم.

راست می گفت زندگیم عوض شد.نگاهم به دین متفاوت گشت،مسیرم تغییر کرد.

از این هم حجره ای بودن و رفاقت میگذشت تا شب عاشورای سال94...

تلفنم زنگ خورد،یکی از دوستانم بود.خبر شهادت مصطفی رو بهم دادن.

دنیا رو سرم خراب شد.

به فکری عمیق فرو رفتم!!

سال های پیش با خاک های نرم کوشک زندگیم را تغییر داد و حالا

 با شهادت خود.

از شب عاشورا تا به حال برخودم نتوانستم مسلط بشوم.

شهادت مصطفی نگاهم را عوض کرد،معنویتم را تغییر داد،افکارم را بهم ریخت!

زندگیم را زیر و رو کرد.

آه مصظفی اصلا انگار امده ای که مرا زیر و رو کنی....

مصطفی تف بر ما اگر بگذاریم خونت پایمال شود!

مصطفی اوف بر ما اگر بگذاریم پای یک حرامی به حرم زینب باز شود!

مصطفی لعنت بر ما اگر هدف و طریق و جوشش و فعالیت تو را فراموش کنیم.

برادر شهیدم،داغت قلبم را سوزاند...

دریابم.

والسلام

شهید صدرزاده در کنار گروهی از نوجوانان

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

پیام سید ابراهیم

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ب.ظ



بادوستان رفته بودیم عیادت سید، همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.

با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت:(او هم شهید می شود)

ماجرا را اینگونه تعریف کرد:

دیدم که بچه ام دارد از دست می رود و قرار نیست که به دنیا بیاید.گفتم نمی شود که بماند؟؟

گفتند:می شود به شهادتش راضی شوی، می ماند

وماند...

شیخ محسن(همرزم شهید)

@sarband_yazahra313


رفیقم امیرحسین، منم مصطفی؛ به گوشی؟

 این روزها، از اینجا که نگاهت میکنم، غرق لذت میشوم؛ چه خوب معنای اسمت را لحظه لحظه فریاد میزنی: امیری حسین و نعم الامیر. این روزها که همة رفقا دور مانده‌اند و محضر ارباب دعا میکنم و سفارش و التماس که بیایند و ملحق شویم و دوباره دور هم بخوانیم: «اینجا پر از عاشق زینبیه...»، تو اما خوب خودت را رسانده‌ای و شده‌ای حلقة وصل آسمانی‌ها و زمینی‌ها. 

چققققدر ردای عمار بر قامت رشیدت نشسته است. این روزها، روی این مرکبی که اختیار کرده‌ای، صدای رجزهای حیدرات رساتر شده است؛ سرت سبز و دلت خوش برادر؛ غرق کیف شدم، مست ذوق که دیدم هنوز قلبت برای سیدعلی می‌تپد؛ 22 بهمن امسال را میگویم؛ یک تنه شده بودی یک گردان، یک لشکر. که گفته است راه‌پیمایی را پا لازم است؛ کورند اگر نبینند کنار ولی ماندن، راه پیمودن، به قلب است و چشم بیدار...

دمت گرم برادر! با صدایت همة سفره‌نشین‌های اربابی گریه کردند؛ شب سال نو را می‌گویم؛  آنجا که رفقا را جمع کرده بودی و «فابک للحسین»گویان، از بندهای قنداقة شش‌ماهه خواندی و از دست‌ها لرزان ثارالله. با مرام، می‌دانی که نفس به نفس‌ات، هر پلک زدنت قیمتی شده است، ببین چه خریداری پیدا کرده‌ای! حضرت سقا را میگویم...

رفیقم امیرحسین! چه زیبا شهادتی نصیبت شد؛ مرد می‌خواهد در دنیا بمانی و شهید باشی... لحظه به لحظه، نو به نو شهید بشوی... اگر بدانی چه می‌بینیم از اینجا: دم به دم، آن به آن، به پاسخ هر نفس کشیدنت، در جواب هر ضربان قلبت، به ازای هر ثانیه درد کشیدنت، ارباب سرت به دامن می‌گیرد و مادرش، به «جانم» گفتنی آرامت می‌کند. زرنگی کردی برادر، ما به یک لحظه دیدن روی ارباب غنیمت کردیم، ولی تو دیدن خورشید را لحظه به لحظه خواستی و الحق که بهای کنار خورشید ماندن را نقد نقد می‌پردازی: ثانیه به ثانیه ذوب شدن... داداش همیشه باصفا‍! حالا که اینگونه زیبا برایت خواسته‌اند، با مرام، جبران نبودن من را بکن. دل رفقا را به نگاهت سپردم؛ دریابشان. دلتنگ و بی‌قرارند. هم اسماعیل‌شان باش و هم ابراهیم... 

اسماعیل جان به گوشی؟ منم سیدابراهیم

خاطره ای از شهید صدرزداه

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ق.ظ


یه روز به سید ابراهیم گفتم چیه هی میخوای زود شهید شی بمون خدمت کنیم گفت کاکا من به فردای خودم اعتماد ندارم اگه موندم چی پیش میاد چجوری میشم یه جمله ای گفت هرلحظه بیشتر میسوزم که اگه جنگ تموم شه و شهید نشیم لحظه خاک برسری مونه کجایی رفیقم ببینی لحظه ها خاک برسریه.                                                                                                                                                                                            ارسالی یکی از دوستان شهید صدرزاده

مکالمه آسمونی بین دو رفیق، دو شهید

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ق.ظ




شهید صدرزاده :

سلام داداش محمودرضا خوبی؟ چه خبرا؟بابا اینجا مثل اینکه خیلی خوش میگذره! دو ساله که منتظرم ویزای شهادتم جور بیام پیش شما. دلم واقعا واسه شما و بچه ها تنگ شده بود.

شهید بیضائی :

سلام خدمت آقا مصطفی عزیز . خدا رو شکر خوبم شما چطوری؟ 

میدونستم میای پیشمون، منتظرت بودم.

راستی چه خبر از اون طرف ؟

بچه ها هوای عمه جان زینب و دارن؟

شهید صدرزاده :

آره داداش خیالت راحت؛ بچه ها مثل کوه پشت عمه سادات وایستادن ...

شهید بیضائی :

خب خدا رو شکر  ...

شهید بیضائی و شهید صدرزاده :

کلنا عباسک یا زینب ...

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند ...

@Beyzai_ChanneL

خاطره تولد پسر شهید صدرزاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ق.ظ

روزی که محمدعلی متولد شد، آقامصطفی برای چندمین بار مجروح و در همان بیمارستان بستری شده بود. سید ابراهیم با شوخ طبعی همیشگی خود و برای فرار از نگاه پرستاران که نگران سلامت ایشان بودند و با پهلویی تیر خورده نزدیک هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم برداشت. تا محبت همیشگی خود را نثار همسرش  کند...

منبع :

@Shohadaye_Modafe_Haram

روایتی از خواب مادربزرگ شهید سید مصطفی صدرزاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ق.ظ

در منزل  تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با لبانی خندان  و سرشار از خوشحالی و با تعداد زیادی سربند رنگی نوشته شده، به پیش من آمد. همه سربندها روی شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا کنه
 شهید قریب به هشت بار در راه دفاع از حریم اهل بیت با مجروحیت جسمش ،حریم حضرت زینب را علمدار بود...


چند وقت پیش(بعد شهادت سیدابراهیم) تصمیم گرفتیم، برای شهدای گمنام (منطقه کهنز) که سید ابراهیم برای تدفین این عزیزان توی پارک (کهنز) خیلی زحمت کشیده بود، برنامه گل ریزان برگزار کنیم.
علاوه بر تبلیغات عمومی که تو سطح شهر، برای این برنامه انجام شده بود، حدود 300 نفر رو هم دعوت نامه براشون فرستاده بودیم.
ولی متاسفانه حدود 50 تا 60 نفر بیشتر شرکت نکردن!!!
بچه هایى که برای این برنامه زحمت کشیده بودند، از چهره هاشون میشد فهمید که چه قدر از این موضوع ناراحت شدن.
چند نفری از بچه ها، بعد از پایان مراسم به قدری،ناراحت بودن که نتونستن جلوی بغض خودشون رو بگیرن و رفتن گوشه ای نشستن و شروع به گریه کردند.

شب مراسم گل ریزان، چند ساعتی که از پایان مراسم گذشته بود، رفتیم مزار آقامصطفی (سیدابراهیم)
شروع کردیم گلایه کردن:
آقا مصطفی، این شهدای گمنام دارن غریب میشن!!!
کلی تبلیغ کردیم، کلی دعوت نامه پخش کردیم ولی...
و کلی گلایه دیگه
چند شبی از این ماجرا گذشت
یکی از جوان هایى که آقامصطفی جذبش کرده و باعث تغییر مسیر زندگیش شده بود، اومد پیش ما
انگار خیلی شوکه بود!!!
 اون جوان گفت:
یه سوال دارم، چند شب پیش اینجا
(مزار شهدای گمنام) مراسمی داشتید؟
و چند سوال دیگر؟
اول نگران شدیم که خدای ناکرده سهل انگاری اتفاق افتاده باشه!!!
گفتیم:آره برای شهدا مراسم گل ریزان داشتیم
اتفاقی افتاده؟؟؟
بعد با لحن بغض آلود شروع به صحبت کرد:
دیشب خواب دیدم
این جا (مزار شهدای گمنام) مراسمی برپا شده بود.
دقیقا دم ورودی پارک
(ورودی مزار شهدای گمنام) دو تا آقا زاده خیلی زیبا ایستادن
مو به موی خوابم رو یادمه!!!
حتی،ریش های بوری داشتن!!!
هر کسی وارد میشد میگفتن؛
خوش آمدید
خوش آمدید
بفرمایید
بفرمایید
بعد رو به من کردند و گفتند:
این بچه ها برای ما مراسم گرفتن
اینا هم که میان، از میهمان های ما هستند.
ما خودمون تک تک این آدما رو دعوت کردیم.
همین که خودم خواستم رد بشم، دستم رو گرفتند و گفتند:
بایست، شما دعوت نشدی!!!
هر کس که میاد دعوت شده است!!!
حضرت زهرا سلام الله علیها از زائران ما هست...

منبع :https://telegram.me/shahidmostafasadrzade

هفت سین من سین ندارد ...

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ

ابوعلی می گوید ...

هفت سین من سین ندارد

آخر "سیدابراهیم" رفته است سفر

همیشه به ما می گفت

سر زینب به سلامت

سر نوکر به درک

بارها مجروح شد و با همان مجروحیت به منطقه میومد

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ


خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟

عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن.

روحش شاد

شهید مهدی صابری

 @Shahid_Saberi

شفای بیماری با توسل به شهید صدرزاده

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۱۸ ب.ظ

بسم رب الشهدا و الصدیقین

حدود یک سال و نیم بود بابیماری درگیربودم که همه ازشنیدن اسمش وحشت دارن و از نظر همه پیر و جوون نمیشناسه،بیماری بنام سرطان،تشخیص اولیه سرطان معده بود، سرطانی که معمولا درصد زیادی ازمبتلاهاش با فاصله ی کمی از تشخیص دووم نمیارن،اولش گفتن بدخیمه و توسل شروع شد،همه ی خانواده دست به دعا وتوسل شدن و من ناامید چشم به اونا دوخته بودم،بعد گفتن نمونه جدید نشون داده که خوش خیمه و این دو تا آزمایش تناقض زیادی داشت با هم،تو همین گیر و دار با گروهی تو تلگرام آشنا شدم وبصورت اتفاقی عضوش شدم که نگاهمو به زندگی عوض کرد،بهتره بگم زندگیمو عوض کرد،گروه"دم عشق،دمشق"...

روزها میگذشت وآخرین حرف بهترین پزشکای تهران حداکثر شش ماه فرصت بود،خیلی زمان کمی بود ومن وحشت کردم از مرگ،گفتن باید معده رو برداریم شایدفرصتت بیشتر بشه،بیشتر از یه ماه تو غربت تهران بستری شدم وسه بار عملهای وحشتناک وآخرش هیچی به هیچی...

" ریشه دارتر از این حرفا بود انگار" فرصتم داشت به آخرنزدیک میشد... و من همچنان متوسل بودم. 

راستش باگروه"دم عشق،دمشق"بود که من با مدافعان حرم آشناشده بودم وغربت زینب کبری(س)رو توی این گروه لمس کرده بودم...

میون همه ناامیدی هاوشمارش معکوس،اول آبان ماه مصادف باتاسوعای حسینی رسیدو ساعت11ظهر سیدابراهیم گروه،عباس بی بی شد،کاربری بانام پروفایل"لبیک"شهید"مصطفی صدرزاده"... 

ازهمون روز یه جریانی شروع شد،یه جریان غیرقابل توصیف،ارتباط عجیبی گرفتم بااین شهیدبزرگوار،تشنه دونستن شدم،تمام عکس و صوت وفیلمهاش روبایگانی میکردم ومشتاقانه میون آپارات وتوی سایتهای مختلف دنبال هرمطلبی راجع به شهیدصدرزاده میگشتم. 

نتیجه آخرین آزمایشات این بودکه حداکثر فرصتم قبل ازسال95هست.من بودم وترس از مردن دربستر وحسرت شهدایی مثل سید ابراهیم.تا اینکه دوستی گفت که به یه شهید متوسل شو جهت شفا،سه بارشهید صدرزاده رو به خواب دیده بودم وتا این جمله رو شنیدم بیدرنگ متوسل شدم به شهید.به نیت شادی روح شهیدهرروز قرائت زیارت عاشورا رو براش شروع کردم.زمان میگذشت ولی حالا آسونتر از قبل،هرچی بیشتر ازشهید میشنیدم و میدونستم،تشنه تر میشدم،جملات شهید"ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم"یا"سوی حسین رفتن با چهره ی خونی،اینسان بود زیبامعراج انسانی"و انطباقش بازمان شهادت وچهره ی خونی شهیددر اون لحظه متحیرم میکرد.خاطرات همرزمهای شهید بخصوص مدیر گروه ابوعلی هم بیشتروبیشترشهید روبهم شناسوند.دوباره دکتروهمون حرفا...

آخرخط...

میدونستم که شهدا اولیا الله هستن.تو این فاصله توسط غریب الغربا،امام الضعفا،امام رضا(ع) طلبیده شدم وتوفیق زیارت نصیبم شد،توی حرم آقابادل شکسته روبه ضریح مطهردست به دامان شهیدشدم و ازش خواستم وساطت منوپیش ارباب بکنه وهمونجا هم دست به دامان بی بی زینب کبری(س)شدم و دلشکسته ازشون شفاخواستم. 

کمتر ازدو هفته گذشته بودکه شبی که دیگه توان بلند شدن و حتی قدرت نوشیدن یه لیوان آب نداشتم درنهایت استیصال زیارت عاشورا رو نثار روح شهیدکردم ودر حال خوندن سوره مبارکه یس بخواب رفتم،دی ماه بود،بیست و هشتم دی ماه،خوابی که وقتی چشم بازکردم اثری از درد وناراحتی ندیدم،خوابیکه دیدم بماند،شفاگرفتم،بهمین سادگی،فقط درخواب شفا رو از امام رضا(ع)گرفتم،میدونستم که اتفاقی که ماهها بهش ایمان داشتم ومنتظرش بودم افتاده ولی اطرافیان بانگرانی چشم دوختن به آزمایشات.... 

نتیجه همون بودکه باید...رشد سلولهای سرطانی وپیشرفتشون متوقف شده بودکه بماند،دکترها از معجزه میگفتن،میگفتن اتفاقی که افتاده باهیچ علمی امکان پذیر نیست ومن لبخندزدم،علمی درکارنبود...

دست دیگه ای درکاربود،درد رفت،مریضی رفت، و من که ماههادردهای شدیدتحمل کرده بودم حالا آسوده بخواب میرفتم،میدونستم بنده ی رو سیاهی بودم که مورد عنایت قرارگرفتم ومیدونستم که این عنایت بانظرشهیدنصیبم شده وگرنه من کجاو..... 

الان که این متن رومینویسم تقریباً یک ماه شده که ازسلامت کاملم مطمئن شدم ولی توسلم به شهید روحفظ کردم،ارتباطم باشهیدرو قطع نکردم،همرزمان شهید میگن وقتی تومنطقه یه کارسختی رو میخوایم ممکن کنیم متوسل میشیم به روح مطهرشهید... 

من اول آبان شهید رو توهمین گروه شناختم ولی توی همین فاصله4 ماهه زندگی من رو متحول کردشهید 

حالا دلیل ذکر این اتفاق واقعی فقط این نبود که خاطره ای گفته باشم،هدفم یادآوری سرمایه هایی بودکه گاهی ازشون غافلیم،شهدا سرمایه های ماهستن،دارایی مامعصومین هستن،قمربنی هاشم وبی بی شام و...

دارایی ماشهدای ماهستن،قدرشون روبدونیم 

در آخر ازبانیان تشکیل چنین گروههایی که بقول امام خامنه ای افسران جنگ نرم هستن(بخصوص مدیر محترم گروه پربار" دم عشق،دمشق") تشکر میکنم وبراشون آرزوی توفیق بیشتردارم.شادی روح شهدای بزرگوار مدافع حرم شهیدابوهادی،ابوحامد،فاتح،ذوالفقار،نجفی،بخصوص شهدای گروهمون شهید جواد محمدی و علی الخصوص شهیدصدرزاده صلوات....

ارسالی توسط یکی از اعضای مخاطبین گروه  دم عشق.

دست نوشته شهید صدرزاده بر روی عکس شهید صابری

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ق.ظ


تشکیل تیپ فاطمیون از زبان شهید صدرزاده 3

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ

هیچ گردان و دسته نظامی ایرانی در سوریه نیست

در حال حاضر وضعیت خوبی در سوریه وجود دارد،اگر بگوییم ۵۰ درصد کشور دست نیروهای تکفیری است و ۵۰ درصد دست نیروهای ماست. 

نکته‌ مثبتی که این وسط وجود دارد این است که نیروهای ما همه یکی و متحد هستند.

اما قسمتی که دست نیروهای دشمن است بین گروه‌های مختلف مانند جیش الحر، النصره، داعش و غیره درگیری است.

نکته مهم دیگر در درگیری‌های سوریه این است که هیچ گردان و دسته نظامی از ایران در سوریه نیستایران تنها حضور مستشاری دارد و کمک کرده تا سوری‌ها نیروهای دفاع وطنی داشته باشند دفاع وطنی هم سعی کرده است تا روی اعتقادات و اخلاق بچه‌ها کار کند.

این همان چیزی است که سید حسن نصرالله نیز در سخنرانی‌های خود به آن اشاره کرده و گفته اگر سراسر سوریه را بگردید ۵۰ نفر ایرانی را پیدا نمی‌کنید.

کانال شهید مهدی صابری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA