مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

اول خدا باشد بعد خانواده

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۰۲ ب.ظ


برای خرید عقد برا آقا جواد ساعت خریدم.

بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست.

پرسیدم چرا ساعت را دستت نبستی. گفت: راستش را بگم ناراحت نمی شی.

گفت: توی قنوت نماز نگاهم به ساعت

می افتاد و فکرم می اومد پیش تو.

می دونی که باید اول خدا باشد بعد خانواده.

(روای: همسر شهید) 

 @javad_mohammady

تنها یادگاری من از حجت

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ


شهید مدافع حرم حجت باقری

بعد از ظهر بود تو حیاط, ماشین یکی از دامادا رو شسته بودم و داشتم با شیشه پاک کن و لنگ شیشه های ماشین رو تمیز می کردم. یهو دیدم حجت با ماشینش اومد جلو در و بوق زد .من بی درنگ رفتم جلو در تا ببینمش. وقتی رفتم مث بچه هایی که سر چهار راه هستن شیشه پاک کن رو  ریختم روی شیشه ماشینش و شروع کردم به تمیز کردن.

بعد از تمیز کردن رفتم طرفش که باهاش سلام و علیک کنم دیدم دست کرده توی جیبش کیف پولیشو درآورده. یه پونصد تومنی از تو کیفش درآورد و داد به من. منم قبول کردم و حجت شروع کرد به خندیدن.  بهش گفتم میخندی؟ این پونصد تومنی رو برمی دارم تا وقتی که شهید شدی یادگاری ازت داشته باشم. ولی اون فقط خندید. حالا اون پونصد تومنی که به شوخی بهم داد شد تنها یادگاری من از حجت.

@Agamahmoodreza

عبدالحسین ارادت خاصی به شهدا داشت

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ب.ظ


همسر شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان:

عبدالحسین ارادت خاصی به شهدا داشت تا جایی که بیشتر شب ها با هم دیگر می رفتیم سر مزار شهدای شهرمان و همیشه گردش هایمان در گلستان شهدا بود.ساعت ها در کنار مزار شهدا می نشستیم و عبادت میکردیم مخصوصا سال آخری که با هم بودیم زیارت شهدایمان به اوج خودش رسیده بود.مدام سر مزار شهید خرازی و شهید تورجی زاده و شهدای گمنام شهرمان می رفتیم.

@Agamahmoodreza

لحظه وداع با «یدالله» دلم آشوب بود

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ب.ظ

همسر شهید مدافع حرم:

لحظه وداع با «یدالله» دلم آشوب بود

شهید یدالله ترمیمی

بعدازظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و همکار شوهرم بود تماس گرفتم و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت یدالله بگیرم و دوست همسرم خبر شهادت عزیزم را می‌دانست ولی...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهدای مدافع حرم آن مردانِ مرد، آن شیرمردان عرصه نبرد، آن نیکوخصلتان دستگیر مردم پردرد، آن عاشقان سینه‌چاک حسینی، چقدر نیکو دِینِ خود را به سرور و سالار شهیدان ادا کردند. آری در این دوران، شهدای مدافع حرم بودند که با عمل به ذکرهای عاشورایی به ما فهماندند که این جملات و اذکار عملی خواهد شد و می‌تواند در حد یک جمله و شعار باقی نمانَد.

شهید «یدالله ترمیمی» نیز از جمله شهدای مدافع حرمی است که با عمل به آرمان‌ها و اهداف بزرگ زندگی دنیایی خویش، توانست به‌تمامی تعلقات و زیبایی‌های آن پشت پا زند، تا میثاقی ناگسستنی با ارباب خویش ببندد و با آویختن مدال پرافتخار شهادت، همه‌کسان خود را به قله سعادت ابدی برساند.

وی در نخستین روزهای سال 1396، در راه دفاع از حریم «آل الله» در برابر ایادی «اسلام آمریکایی» به ‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه بال در بال ملائک گشود و آسمانی شد.

به همین بهانه به گفت‌وگو با «نسرین پایا» همسر شهید مدافع حرم «یدالله ترمیمی» پرداختیم. وی این روزهای خود را با مرور خاطرات شیرین همسر شهیدش سپری می‌کند.

با «یدالله» به‌دنبال عشق آسمانی بودم

نمی‌دانم از کجا شروع کنم، تمام زندگی من با شهید پر از خاطره و زیبایی است. همین حالا در نبودش وجودش را احساس می کنم و هر روزم را با او شروع می کنم و شبم را با او به اتمام می‌رسانم.

در شهریورماه سال 1393 به مسجد جامع شهرمان برای اقامه نماز جماعت رفته بودم و آن شب به‌طور اتفاقی مصادف با ولادت حضرت معصومه (س) بود و بعد از اقامه نماز مراسم جشنی در مسجد برگزار شد. آن شب خانم مسنی به من اشاره کرد که پذیرایی شیرینی و شربت را به عهده بگیرم و در حین پذیرایی از نمازگزاران، مادر و خواهر شهید بنده را دیدند و اجازه خواستگاری گرفتند.

پس از ملاقات اولیه، خداوند متعال مهرمان را در دل هم انداخت و پس از چندین جلسه خواستگاری و آمد و رفت، به عقد هم در آمدیم. این جمله را یادم هست که به ایشان گفتم عشق ما از یک عشق زمینی فراتر است و ان‌شاءالله به عشق آسمانی برسد... به او گفتم که من در زندگی دنبال عاقبت‌بخیری با شما هستم و امیدوارم خوشبخت‌ترین آدم‌ها باشیم.

یکی از خصوصیات بارز «یدالله» شجاعتش بود

هنگام خواستگاری، یدالله از خودش تعریف نمی‌کرد و فقط به من می‌گفت که اگر مشکل و سختی در هنگام ازدواج پیش آمد، بعد از ازدواج همه را جبران می‌کند. الحمدالله هم قبل ازدواج و هم بعد آن برای من کم نگذاشت و کاملاً حواسش به من بود.

در طول زندگی مشترکمان با خصوصیاتش آشنا شدم که واقعاً از زندگی با ایشان بسیار خوشحال و راضی هستم. در زندگی خیلی به من لطف و مهربانی داشت و بسیار خوش اخلاق و خوش خنده بود. قلبی رئوف و پاک داشت و هرکاری که از دستش بر می‌آمد برای خانواده و دیگران مضایقه نمی‌کرد. در طول زندگی از مشکلات و خستگی‌های بیرون چیزی را به من منتقل نمی‌کرد و حتی با خستگی در کارهای خانه من را کمک می‌کرد. برای این کمک کردن هم هیچ منتی نداشت و با عشق و علاقه کار می‌کرد.

بنا به گفته همکارانش، در محیط کار نیز پرتلاش بود و این اواخر حتی خودش قفسه‌هایی برای محل کارشان درست کرده بود. در ماموریت‌ها هر جا که مافوقش دستور می‌داد حاضر می‌شد و پرتلاش بود. شجاعت از ویژگی‌های بارز شهید بود و من همواره به نترس بودنش افتخار می‌کردم.

از دوران نوجوانی به مسجد می‌رفت و به فعالیت‌های مذهبی علاقه زیادی داشت، سعی می‌کرد نمازش را در مسجد بخواند و به نماز جماعت اهمیت فراوانی می‌داد و دوستانش را نیز به این کار ترغیب می‌کرد. در اردوهای زیارتی و مراسمات هیات حضور فعالی داشت و زمانی که به عضویت سپاه در آمد، از مسجد و هیات به‌عنوان مکانی برای جذب نیروهای انقلابی استفاده می‌کرد.

شهید می‌گفت: «همه‌ی زندگی‌ام وقف امام حسین (ع) است»

ایام دهه محرم سال 1394 در استان سیستان و بلوچستان به ماموریت رفته بود و نمی‌توانست در مراسم عزاداری هیات شرکت کند و از طریق تماس تلفنی که با بنده داشت هر شب عزاداری‌ها را گوش می‌داد و حتی در آن شرایط کاری نیز هیات را ترک نمی‌کرد و می‌گفت: «همه‌ی زندگیم وقف امام حسین (ع) است و امیدوارم آقا مرا به نوکری نوکرانش قبول کند...» روزهای آخر قبل از اعزام به سوریه نیز به هیات رفتیم و شب اعزام نمازش را در مسجد خواند.

از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه شهید شد، حرف رفتن به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت‌ می‌کردیم. اما به‌طور جدی در پائیز و زمستان سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز به‌عنوان نیروی پاسدار و علاقه‌مند معرفی کند. بنده در زمان عقد نمی‌توانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار می‌رفت یا ماموریت بود، برنامه مصاحبه با همسران شهدا را نگاه می‌کرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی‌ها مواجعه می‌شوند.

کلیپ‌هایی در مورد مظلومیت شیعیان سوریه نگاه می‌کردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می‌زد که اگر مانع رفتن یدالله شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه رفتنش بی‌تابی نکنم.

زمان رفتنش دلم آشوب بود

هر چند گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود. شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان سوریه را می‌دیدم. شبی که می‌خواست اعزام شود با هم سمت مسجد رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی پشت سرش ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می‌زد و بغض سنگینی مرا خفه‌ می‌کرد. دلم آشوب بود. از همان لحظه دلتنگی‌ام شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم که مبادا دلش بلرزد.

یدالله، در فروردین‌ماه سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس می‌گرفت و از حرم حضرت زینب (س) و غربت آنجا برایم حرف می‌زود و می‌گفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را می‌دیدم.

اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس‌ها کاهش یافت و به‌طبع نگرانی و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه آخرین باری که تماس گرفت 8 فروردین‌ماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند و قرار شد لحظه آخر دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد دوباره زنگ زد و آخرین جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه بیادتم...»

بعد از این تماس تا روز شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردین‌ماه این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعدازظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و همکار شوهرم بود تماس گرفتم و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت یدالله بگیرم و دوست همسرم خبر شهادت عزیزم را می‌دانست ولی برای آرامش قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم ولی نتوانستم بخوابم و سردرد شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که یدالله شهید شده است.

فیلم «به وقت شام» را دیدم؛ فیلم بسیار کامل و جامعی بود که مظلومیت مدافعان حرم در آن به تصویر کشیده شده بود و هدف اصلی تمام مدافعان حرم که وظیفه‌شان دفاع از حریم عقیله بنی هاشم و دفاع از شیعیان است، در آن نمایان بود. این فیلم به خوبی بیانگر این است که گذشتن از جان و خانواده راحت نیست، ولی نشان می‌دهد همیشه عشق اهل بیت (ع) و دفاع از ارزش‌ها از همه چیز بالاتر است.

منبع: دفاع پرس


برادرم خیلی نگران شیعیان جهان بود

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۱ ب.ظ


خواهر معزز شهیدسردارشهیدمدافع حرم حاج محمدجمالی

🌷بار اولی که از سوریه برگشته بود... صدای گریه اش را از اتاقی که مشغول اقامه نماز بود شنیدم... نزدیک تر رفته و پرسیدم: حاجی چرا گریه می کردید.... با اشاره به عروسک دخترم گفت : چشمم که به این عروسکها افتاد یاد بچه های سوریه افتادم که شهید شدندوعروسک هایشان در کوچه های سوریه جا مانده است .... 

برادرم خیلی نگران شیعیان جهان بود.

 @Agamahmoodreza

این اولین ماه رمضانیست که تو را نداریم

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ

دلتنگتیم رفیق 

این اولین ماه رمضانیست که تو را نداریم.

برای دلهایمان امن یجیب بخوان...

@javad_mohammady

آقای فوتبالیست!

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۶ ب.ظ


آقای فوتبالیست!خاطره 

کودکی

مادرم چند گلدان گل آپارتمانی داشت که برایش خیلی عزیز بودند؛ دوتا از گلدان ها را روی اپن آشپزخانه گذاشته بود و مدام نوازششان میکرد، ما هم در کمال احترام با گلدان ها کنار می آمدیم.

خوب هم دوام آورده بودند..هربار که پدر و مادر برای خرید بیرون میرفتند معلوم نبود از کجا یک توپ پلاستیکی چند لایه به میدان می آمد.

ما بودیم و دروازه ی شوت های آقای فوتبالیست... و توپی که مستقیم توی گلدان فرود می آمد و بعد هر سه نفر ما که فریاد میزدیم : واااااای گلدون.

همیشه اون شوت، شوت آخر روز بود و ما از یک طرف از دروازه بانی راحت شده بودیم و از طرفی ...

تا مادرم برسد مرتضی گلدان را به حالت اول بر میگرداند. یعنی در واقع گل بخت برگشته را مجددا می کاشت

این ماجرای تکراری هرروزمان بود تا یک روز مادرم گفت: تعجب میکنم که این گلدان با این آب و هوای قم انقدر خوب رشد میکند ! 

مرتضی(فرمانده حسین پور قمی ) که عادت به پنهان کاری نداشت گفت: مامان خاک گلدون باید زیر و رو بشه و من مدام این کار رو اساسی براتون انجام میدم

@farmandeh_hossein64

در اکثر موارد خیر یک قدم جلوتر از بقیه حرکت می کرد

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۴ ب.ظ


 برادر شهید مجتبی کرمی 

مجتبی شخصی بود که از لحاظ فروتنی بسیار زبان زد بود و هیچ گاه نشد که او را غرور فرا بگیرد و نفسش بر او غلبه پیدا کند؛ چرا که او انسانی خود ساخته شده بود.مجتبی شخصی بود که لقب السابقون السابقون برایش برازنده بود و دلیل آن هم پیشی گرفتن از امور خیر نسبت به بقیه اطرافیان بود، به صورتی که او در اکثر موارد خیر یک قدم جلوتر از بقیه حرکت می کرد.

یکی از اموراتی که مجتبی بسیار در آنها سفارش می کرد و همیشه خود نیز در انجام آن پیش قدم بود، صله رحم بود.

در یکی از اعیاد نوروز هنگامی که مجتبی در ارتفاعات سر به فلک کشیده سنندج مشغول پاسداری از نظام و حکومت اسلامی بود، همه ما در شهر و دیار خود مشغول انجام دید و بازدید های مرسوم بودیم.به محض مراجعه ما به منزل اقوام به این سخن رو به رو می شدیم که همین الان مجتبی از سنندج با ما تماس گرفت و عید را تبریک گفت.

او آنقدر به انجام احکام اسلامی و ایجاد وحدت در بین اقوام خود تاکید داشت که حتی در زمان انجام ماموریت؛ اگر لحظه ای زمان پیدا می کرد، قطعا آن لحظه را به دید و بازدید تلفنی اختصاص می داد تا همه ما را متوجه این سفارش مهم اهل بیت(علیه السلام) کرده باشد.

 @Agamahmoodreza

بهترین دوست

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۰ ب.ظ

راوی علی مرعی (دوست شهید)

  بهترین دوست

من و احمد همسایه بودیم.روز به روز با هم بیشتر آشنا می شدیم تا اینکه در یکی از مجالس عزاداری در ماه محرم کنار هم نشسته بودیم و بعد از مراسم با هم بحث های دینی داشتیم که خیلی لذت بخش بود.قدرت بیان احمد در مسائل دینی من را جذب او کرد و به مرور رابطه ی ما به دوستی تبدیل شد.سعی می کردم او را زیاد ملاقات کنم و از بس شیفته ی او بودم، مثل سایه دنبالش می کردم. اهل محل متوجه عمق ارتباط ما شده بودند و کسی که رابطه ی ما را نمی دانست گمان می کرد، برادریم.

پر از نشاط و فعالیت بود. علاوه بر اینکه باعث شادی دوستان می شد، موضاعاتی در جمع مطرح می کرد که باعث می شد آن ها فکر کرده و نظر خود را بیان کنند. او می خواست غیر مستقیم جوانان را نسبت به مسائل مختلف آگاه کند.

وقتی با ماشین احمد برای تفریح  بیرون می رفتیم، اگر سنگ در خیابان یا جاده افتاده بود،ماشین را نگه می داشت؛پیاده می شد و سنگ ها را کنار می گذاشت.حتی سنگ های کوچک را هم برمی داشت.یک بار گفتم اینها کوچک هستند و به کسی لطمه نمی زنند! جواب داد: به دوچرخه آسیب می زنند!احمد دلش نمی خواست هیچ وقت به کسی آسیبی برسد.

بسیار مقید بود که رازش را برای دیگران نگوید.مرتب سفارش می کرد که حرف های خصوصی خود را نباید برای کسی گفت.چون عقیده داشت هیچ کس جز خداوند نمی تواند به انسان کمک کند. چون خدا نسبت به مشکلات هر کس، از خودش نیز داناتر است.جز خدا کسی نمی تواند برای مشکلات ما چاره بیندیشد یا راه حلی ارائه دهد.

می گفت :باید یک امام انتخاب کنیم و حرف های دلمان و درد و دل هایمان را به او بگوییم و خوشحالی و ناراحتی خود را با آن امام معصوم شریک شویم.

@ahmadmashlab1995

رفاقت از نوع آسمانی

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۳۵ ب.ظ

با هم تا آسمان

برادری 

رفاقت

از نوع آسمانی

از نوع خدایی

از جنس شهادت

آن هم شهدای مدافع حرم ..

ابوحامد ابواحمد

سیدابراهیم مسلم

   @jamondega


به گریه یا حسین گفت به خنده جان فدا کرد

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۵۱ ب.ظ

فدای آن شهیدی که در کنار سنگر

به گریه یا حسین گفت به خنده جان فدا کرد

مدافعان حرم

@MolazemanHaram69

همسر شهید مدافع حرم سید حسین حسینی(سید حکیم):

به عنوان یک وصیت همیشه به من میگفت: درسته که ما از حضرت زینب دفاع میکنیم اما شما فکر نکنید که نشستید و کاری نمی تونید انجام بدید.نه بزرگترین کار دست شماست.ما از حریم حضرت زینب دفاع میکنیم شما از چادر مادرش دفاع کنید.

همیشه به جوانا می‌گفتند که مراقب چادر حضرت زهرا(س) باشید و روی حجاب تاکید خاصی داشت و امیدوارم به کمک خون پاک این شهید پیروی راه این بزرگوار باشم .

 @Agamahmoodreza

امین همه جوره هوامو داشت..

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۴۴ ب.ظ


لباساشو با نظر من میخرید...

میگفت:

"باید واسه تو زیبا باشه...

وقتی واسه خرید لباس جشن عقد رفتیم...

با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و...

نسبت به دوخت لباس دقیق بود...

حتی به خانوم مزون‌دار گفت:

"چین‌های لباس عروس باید رو هم قرار بگیره و...

اصلاً‌ خوب دوخته نشده..."

فروشنده عذرخواهی کرد...

وقت تحویل لباس...

خانومه گفت:

"ببخشید لباس آماده نیست...!

‌گلاشو نچسبوندم...!"

با تعجب علتشو پرسیدیم...

گفت:

"راستشو بخواید...

همسرتون اونقد حساسه که گفتم...

خودشون بیان و جلوشون گلا رو بچسبونم...!"

امین گفت:

"اگه اجازه بدید،چسب و وسایلو بدید خودم میچسبونمشون...!

‌حدود ۸ ساعت اونجا بودیم...

تموم گلای لباس و دامنو...

حتی نگینای وسط گلا رو...

خودش با حوصله و سلیقه تموم چسبوند...!

تموم روز جشن عقد...

حواسش به لباس من بود و...

از ورودی تالار،چینای دامن منو مرتب میکرد...

اونقد منو وابسته خودش کرده بود...

اونقد واسش احترام قائل بودم..

که حتی وقتی واسه مهمونی میرفتیم خونه مامانم اینا...

عادت کرده بودم کنار مبل بشینم پایین پاش...

هر چی میگفت:

"بیا بالا کنارم بنشین…

من اینجوری راحت نیستم..."

میگفتم:

"من اینطوری راحت‌ترم..

دستمو رو زانوهات میذارم و میشینم...

امین میگفت:

"یادت باشه...

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست...

جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالا تر است…

.راستش...

همیشه دلم میخواست...

همسرم...

جایگاهش بالاتر از من باشه...

امین همه جوره هوامو داشت..

واسه همین عجیب نبود...

که تموم هستیمو...

بپاش بذارم...

(همسر شهید،امین کریمی)

《کانال مــــــــــدافعان حـــــرم اهـل بیـــت

@modafeonharem

دفاع از حرم بر منِ مسلمان شیعه واجب است

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۴۱ ب.ظ


مادر شهید مدافع حرم سید مصطفی صادقی:

می‌گفت:اگر من و امثال من برای دفاع از حرم نرویم چه کسانی بروند؟!دفاع از حرم بر منِ مسلمان شیعه واجب است.خانم زینب(س) آنجا تنهاست،ما اگر مسلمان واقعی هستیم نباید ایشان را تنها بگذاریم...در مرتبه بعدی هم می گفت:سوریه برای نیروهای تکفیری مثل در ورودی است،اگر ما این در ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم،یک روز آنها وارد خانه ما هم میشوند.پسرم اصرار داشت که حتما برود آنجا تا پای آنها به خانه ما نرسد.

 @Agamahmoodreza

حاضرم در عوض دسٺ ڪشیدن ز بہشٺ

بوے پیراهن یوسف بدهد دسٺانم ...

بابای شهید من