دلنوشته حاج ابوذربیوکافی درباره حاج محمودشفیعی درصفحه اینستاگرامش
حاج محمود شفیعی
از بچه های خوب اسلامشهر
پدرشون میوه فروشی دارند
اولین بار تو هیئت امین الزهرا س دیدمشون
مصطفی محمودی اشاره کرد و معرفی کرد و گفت حاج محمود بزرگتر ماست دقیقا مثل همین عکس خندید و محکم منو تو بغلش گرفت و روبوسی کردیم و شوخ طبع و دوستداشتنی
بعد قرار شد با ماشین خودش منو برسونه تا قم، اول رفتیم جلوی مغازه پدرش بقول خودش یه مقدار دست برد بزنیم به میوه ها
میوه تا قممونو تامین کرد و بعد تو راه گفت حاجی شام خبری نیستا خلاصه شام همین میوه هاست...هیات که میدونی جهادیه اینا بسیجی ن...
بهش گفتم شما با این مشغله ماشین میدادید رفقا میرسوندنمون...تا اینو گفتم بلند خندید و گفت عمرا دیگه به اینا ماشین بدم یه بار زنگ زدن بهم ماموریت بودم گفتن هماهنگ کنم خونه که بروند ماشین و بردارن چندساعتی نیاز دارن...آقا چشت روز بد نبینه از ماموریت برگشتم دیدم 10روز ماشین دستشون بوده و بارها باهاش رفتن کرمانشاه برا اردو جهادی...البته اینم با شوخی میگفت حقیقتش دلش زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رو میخاست
چندبار دیگه تو هیات دیدمش و خوش و بش طبق معمول و کمی سر به سر مجتبی و مصطفی و بقیه میذاشت...
بعد گفت حاجی از این به بعد کمتر هیات میام چون خونه مو بردم وارمین(قابل توجه اونایی که به شهدای مدافع حرم عنگ پول و مال و منال میزنن..بچه اسلامشهر بود و خونه شو هم که تغییر داد رفت ورامین)
آخرین باری که دیدمش اومده بود جلوی مجتمعمون دنبالم بریم هیات، اومدم تو محوطه مجتمع دیدم با نگهبان رفیق شده از بس خوش خلق و خوش قلب بود..رفتیم بنزین زدیم وقت اذان شد گفت اول نمازمونو بخونیم...خوندیم به جماعت.سوار ماشین شدیم شروع کرد با لهجه اصفهانی صحبت کردن هر وقت حاج محمودو میدیدم دلم میخاست ساعتها باهم باشیم اصلا خسته نمیشدم.کلی خنده و صفا و شوخی..نزدیکای اسلامشهر که شدیم گفت حاجی من امشبم توفیق ندارم بمونم برا جلسه ولی وارمین مراسم میگیریم یه بار باید بیایی.منم گفتم چشم.
اخلاصش و اشکاش، لیدر فرهنگی بودنش، خوش اخلاقیش، اهل پز دادن نبود هیچوقت رو نکرد نیرو قدسی هست، آرامشش، تواضعش، معنویتش، بی ادعا بودنش و...هیچوقت یادم نمیره
حاج محمودعزیز میگن شهید شدی ولی ما چشم انتظاریم هنوز
دلم هوای خوبیهاتو کرده و دلتنگ توام
آقا محمودرضا