نقل خاطره شهید عبدالصالح زارع از زبان یکى از سربازان دوره آموزشى
«نماز شب یواشکی»
داشتم نگهبانی میدادم.
صدای خش خش دمپایی به گوشم رسید فهمیدم یکی از فرمانده ها است
یه کم ترسیدم ولی سریع خودم رو جمع کردم
رفتم بیرون از آسایشگاه گردان چپ رو نگاه کردم . راست رو نگاه کردم.
کسی نیست!
گفتم توهم زدم امدم تو و باز رفتم تو خیالات خودم خوابم میمومد
داشتم آسایشگاه رو بالا پایین میکردم
تا رسیدم دم در دوباره صدا به گوشم رسید
مطمئن شدم کسی است
رفتم بیرون
دیدم بله درست شنیدم یکی داره از سمت وضو خانه قدم زنان میاد سمت آ سایشگاه سربازان
از محمد علی شنیده بودم که پاسدار اونجاس
ولی ندیده بودمش تو پادگان
یه کم که رسید جلوتر شناختمش
عبدالصالح زارع بود
قبل از اینجا چند هفته پیش خونشون تو قم دیده بودمش
شک داشتم بشناسه منو
بالاخره رسیدیم به هم
با یه کم استرس رفتم جلو و سلام کردم.
گفت :زرنگی ها تا صدا امد پریدی بیرون
گفتم : بچه تهرانم ها
خندید و خندش به منم جسارت خندیدن داد
گفت بریم اونجا بشینیم
گفتم آخه نگهبانم
خندید و گفت بیخیالش
رفتیم تو نور تا رسیدیم زیر پرژکتور گفت:چقدر آشناس قیافت
گفتم منزلتون بودم قم رفیق محمد علیم
شناخت و دوباره روبوسی کردیم.
خیلی اون شب باهم حرف زدیم گفتم من برم نگهبانی رو تحویل بدم
گفت منم میام باهم رفتیم نگهبان بعد رو بیدار کردیم
گفتم نمیخوابید گفت نه کار دارم تو بخواب شب خوش.
کنجکاو شدم چند ثانیه بعد رفتم دنبالش
دیدم پشت سلف غذا خوری داره نماز شب میخونه
(آموزشگاه المهدی عج بابل)
کانال شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom