مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگی در کنار حسین (ع) تمام آرزوی من است

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ب.ظ


سخنی از شهید مدافع حرم محمد امین کریمیان خطاب به پدر و مادرش: 

من زندگی با شما را دوست دارم اما زندگی در کنار حسین (ع) تمام آرزوی من است، من دیدار روی شما را دوست می‌دارم، اما دیدن روی حسین (ع) تمام هستی من است.

شهید محمد امین کریمیان

شهید هشتم گروه

"دم‌عشق،دمشق"

@Labbaykeyazeinab

کلاه هدیه داده شده به شهید اسدی

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ


یکی از فامیلامون پارسال  2 تا کلاه بافته بود داد به من که بدم به رفقای مدافع حرم منم دادم به شهید اسدی 

خیلی هم تشکر کرد.

ارسالی یکی از کاربران دم عشق دمشق 


خصوصیات اخلاقی شهید مهدی ثامنی

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ


شهیدبسیارمردم داروباایمان بودند،به بزرگتر ها احترام خاصی قائل بودند.

اهل نمازاول وقت بودندو اکثر نماز های خود را در مسجد به جا میآوردند.

در انجام کارها بجداهل تلاش و کوشش بودند.

خمس مال خودرا حتما پرداخت میکردند.دستگیری ازدیگران از ویژگی های ممتاز شهید است .که مصداقش موسسه ایتامی که الان به اسم خودشون به ثبت رسید(موسسه نیکوکاری شهیدثامنی)بابیش از250خانواده ایتام

احترام وارزش زیاد برای خانواده شهدا قائل بودند.

در اردوهای جهادی و همچنین اردوهای راهیان نور شرکت میکردند.

در سازمان هلال احمر ,برای اهدای خون ,مرتب حضور داشتند.

بسیار فردی خوش سفر بودند،ازهمسفربودن باایشون نهایت را لذت میبردند... 

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom



وصیت نامه های 

از جنس آسمـــــان 

حزب الله باشید وحزب الله باقی بمانید شیرینی این شهد به کامتان گوارا باد

 برادران وخواهران عزیزم

شمارا توصیه میکنم تا در حفظ وگسترش حق وحق طلبی کوشش کنید. به حرف افراد بی هویت ومعلوم الحال وبعضاً گرگهای درلباس میش گوش ندهید وتحت تاثیر قرار نگیرید. سعی کنید مباحث مهم ومطرح روز را بررسی کنید وپس از شناخت کامل از زوایای مختلف آن،به دفاع یا رد آن بپردازید.

سعی کنید حزب الله باشید وحزب الله باقی بمانید ونه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی،روانی وفکری می شوند ودر کلام وعمل همراه آنها می شوند...


@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


شرمنده از یه دختر شهید که دیگه باباشو ندید

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۸ ب.ظ

ازم پرسید بابایی کجاست آخه؟ 

گفتم بابات یه قهرمانه رفته آدم بد ها رو بکشه و بیاد...

الان چند وقته میپرسه پس این آدم بدا کی تموم میشن؟  بابایی بعدش میاد پیش من؟

دیشب مهمون اومد برامون

نیایش با زبون دخترونه خاص خودش شروع کرد حرف زدن:

 اینجا خونه منو مامانو بابامه

بابام رفته آسمون.بابای مامانمم رفته آسمون

بابای من رفته آدم بدا رو دعواشون کنه بیاد . بابای من الان میاد...

اشک همه رو در آورد....

همسر شهید

نیایش 

دخترا بابایی اند 

شهید رضا دامرودی 

شهادت : غروب سوم محرم 94

کانال شهید دامرودی

@shahid_damroodi

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ



بسم الله الرحمن الرحیم 

یکی از خصوصیات بارز شهدای والا مقام ، داشتن دل بزرگ و طبع شاد و الهی بود ...

به واسطه ی شناخت و درک از وجود و بزرگی خدا و حس همراهی خدا در زندگیشان دلیلی بود بر درک و گذشت ساده از مسایل روزمره و نگرانی های دنیایی ...

به سبب این وسعت دید ، کمتر مسیله ای بود که باعث رنج و سختی در زندگیشان باشد ...

یک مثال ساده : 

وقتی که بدانی پدری داری که همیشه پشت و پناهت در مشکلات و سخت های دنیا باشه ، دیگر نگران این نیستی که آیا برای حل مشکلاتت به نتیجه میرسی یا خیر ... 

زیرا میدانی که هیچگاه تنها نیستی و یک نفر به نام پدر برتو ولایت دارد و پشتیبانت میشود ...

دقیقا شهدا این چنین حسی به زندگی دنیایی خودشان داشتند و هیچگاه سختی ها مانع پیشرفت و رسیدن به خواسته هایشان نمیشد ...

در شرایطی سخت و دشوار لبخند برلبانشان نمیخشکید و همیشه دلگرمی و دلخوشی دیگران بودند ...

رسیدن به باور ، باور اینکه مخلوق خالقی هستی که خالق تمام هستی است و حیات و ممات در دست اوست ...

به یاد داریم زمانی که از شجاعت و دلاوریهای رزمنده ها سوال میکردند در پاسخ میشنیدند : 

ازچه باید ترسید ؟! 

از مخلوقاتی که به دست خالق خلق شده یا از خالقی که تمام مخلوقات ساخته ی دست او هستند ....

شهید مرتضی عطایی هم به درستی نمونه ای از انسانهایی بود که به واسطه ی شناخت عمیق از خدا و درک بزرگی و مهربانی خدا ،دلی به وسعت دریا داشت و لبانی خندان و شجاعتی بی مثال ...

ادامه دارد ...

ابوعلی 

خاطرات همرزمان 

"دم عشق،دمشق" 

@labbaykeyazeinab

اسکرین چت شهید صابری

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ


فتح الحباریه ۱

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ


راوی: شهید مرتضی عطایی (ابوعلی)

قبل از تل قرین یک روستا یا شهر کوچکی به نام الحباریه بود. از دیر العدس با ماشین های سنگین شبانه آمدیم. قبل از الحباریه پیاده شدیم. نیرو ها را به سمت بالا ستون کشی کردیم. خدا رحمت کند شهید ابو حامد بود. شهید فاتح بود. شهدای تل قرین که همه بعداً شهید شدند آنجا بودند. آن فیلمی که شهید فاتح با دوربین دید در شب از شهید صابری گرفته است هم مربوط به قبل از ورود به شهر الحباریه است. 

ما در نقطه ی رهایی مستقر شدیم و آتش تهیه شروع شد. آتش خیلی سنگینی هم بود، خیلی سنگین. کاتیوشا و توپخانه و ادوات و همه شروع به ریختن آتش روی الحباریه کردند. در شب یک تصویر خیلی جالبی بود. آسمان از گلوله های خمپاره و توپخانه و کاتیوشا و... روشن شد. سید ابراهیم می گفت عجب چهارشنبه سوری ای اینجا راه افتاده است. 

بچه ها نشسته بودند و منتظر دستور حمله بودیم و همه داشتیم آتش بازی را نگاه می کردیم. شهر حدود یک کیلومتر جلوتر از ما بود. ما قبل از شهر در نقطه ی رهایی بودیم که آتش تهیه تمام شد، ما حرکت کردیم به سمت الحباریه. شهر تاریک بود. زیر آتش و دود . گلوله گلوله منفجر شده بود و از همه جا دود بلند می شد. به سمت شهر حرکت کردیم. شهر الحباریه بدون هیچ مقاومت و حتی بدون شلیک یک تیر تصرف شد. 

هیچکس در شهر نبود همه را خالی کرده بودند. بچه ها خسته شده بودند. اطراف شهر یکسری باغات زیتون بود. بچه ها را متفرق کردیم. با سید ابراهیم بچه ها را داخل یکی از همین باغ های زیتون آوردیم که چند تا خانه هم داشت. گفتند باشید تا دستور بعدی صادر شود. به خانه ها مشکوک بودیم. رفتیم برای پاکسازی خانه ها که در آن کسی نباشد. تله ی انفجاری در آن نگذاشته باشند. دو قسمت شدیم. من یک قسمت و سید ابراهیم یک قسمت. گفت بچه ها را در این خانه ها مستقر کنیم. شهید نجفی هم، خدا رحمتش کند، یک سره با من بود. آنجا من هنوز جانشین سید ابراهیم نبودم. مسئول دسته بودم. هم مسئول دسته بودم و هم اینکه اگر سید ابراهیم کاری داشت یا به من میگفت یا شهید صابری. سید ابراهیم جانشین نداشت. من تازه به جمعشان پیوسته بودم. هنوز زیاد خودمانی نشده بودیم. ولی من را به عنوان مسئول دسته انتخاب کرده بود. از طرفی هم اگر سید ابراهیم یا شهید صابری کاری داشتند من انجام می دادم. 

با آن دسته ای که فرمانده اش بودم رفتیم تا چند خانه را پاکسازی کنیم. بچه ها را یکجا نشاندیم. سید ابراهیم پشت بی سیم گفت که ما این شهر را گرفته ایم و به محض اینکه هوا روشن شود، دشمن بیکار نمی نشیند. اینجا را با خمپاره شخم می زند. یکی از تدبیر های خیلی قشنگ سید ابراهیم این بود که به محض اینکه به جایی می رسیدیم و تصرف می کردیم، می گفت سنگر بزنید یا اگر موقعیت سنگر کیسه ای نداری زمین را بکن. حتی شده به قول ما با پنگول هایت زمین را بکن. صوت هایش هست. نشد با خشاب یا لوله ی اسلحه ات. با هرچیز که می توانی باید زمین را بکنی و داخل زمین بروی. آنجا سید ابراهیم گفت که هرکس هرطور که می تواند سنگر بزند. زمین را بکند. نبینم کسی بدون سنگر باشد. خیلی سفت و محکم بود. 

با خودم گفتم که این اطراف زمین های کشاورزی و باغ های زیتون زیاد است، چاه و موتور آب هم داشتند، از شواهد و قراین منطقه هم مشخص بود که این ها همه کشاورزی می کنند. فکر کردم بروم داخل خانه بیل و کلنگی چیزی باید پیدا کنم. ساختمان هایی بود مثل انباری، درهایش قفل بود. درهای آهنی محکم آن چنانی نه؛ معلوم بود از بیرون قفل است و کسی داخلش نیست. ولی چون درها آهنی بود، احتمال این بود که اگر به سمت قفل تیر اندازی کنیم اینها کمانه کند و به سمت بچه ها برگردد. خیلی خطرناک بود. بچه ها را از آن انباری ها دور کردیم. مقداری مواد منفجره مثل نارنجک و بمب های دست ساز داشتیم که برای پاکسازی خانه ها استفاده میکردیم. مثلاً  فتیله بمب های دست ساز را روشن میکردیم و داخل خانه میانداخیم که اگر کسی در خانه باشد، موجی شود یا از بین برود. یکی از این ها را روی قفل در انباری بستم و فیتیله اش را روشن کردم. به بچه ها گفتم که سنگر بگیرید و فاصله بگیرید. تا اینکه منفجر شد، در انباری باز شد. چراغ قوه انداختیم و دیدیم که حدود 20-30 تا بیل و کلنگ در انباری هست. سریع بیل و کلنگ را آوردیم.

منطقه ای که در آن بودیم زمینش سنگی خاکی بود و حفر کردن زمینش خیلی سخت بود. حتی با بیل و کلنگ هم به سختی می شد زمین را کند. سید ابراهیم که گفت بچه ها سنگر بزنند. کم کم پشت بی سیم صدای اعتراض همه ی بچه ها بلند شد که ما دست خالی نمی توانیم. چیزی نداریم. شاید کل گردان یکی یا دوتا بیل بیشتر با خودش نیاورده بود. با یکی دو تا بیل هم نمیشد این همه آدم برای خودشان سنگر بکنند. تا دیدم اینطور است پشت بی سیم گفتم که سید آغلشان را پیدا کردم. گفت آغل چی؟ گفتم تا دلت بخواهد بیل و کلنگ دارد. بچه های دسته مان الان دارند سنگرهایشان را می کنند. وقتی کندند هرکس خواست جای ما بیاید تا به او بیل و کلنگ بدهیم. اینها را به شهید نجفی دادم و گفتم که هر کس آمد به او بده. بچه ها مشغول کندن با بیل و کلنگ شدند. بچه های دیگر هم از گروهان ها و گردان های دیگر آمدند و شهید نجفی به آنها بیل و کلنگ می داد...



دیدار تو

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۱ ب.ظ


تموم عالم میدونن، که دخترا بابایین....

.بابا نیاد نمی خوابن، منتظر لالایین....

.پ.ن: نمیخوام بالای منبر برم و روضه ی باز بخونم....

.خیلی وقت پیش، حدودا یک ماه بعد از شهادت آقامصطفی، یه جایی خوندم نوشته بودن، روزی که فاطمه خانوم صدرزاده،دختر شهیدصدرزاده، رو برای وداع با پیکر باباش می برن معراج، فاطمه وقتی می بینه توی بینی و دهان باباش پنبه گذاشتن می ترسه و گریه میکنه....جوری که گریه اش بند نمیومده! میگه بابای من خوشگل بود، بابای من اصلا این شکلی نبوده....

.که بعد مسئولین معراج بهش قول میدن تا فرداش، چهره ی زیبای پدرش رو بدون پنبه ها بهش نشون بدن تا آروم میشه.

.اما ظاهرا پدر بی تابی دخترش رو می بینه و طاقت نمیاره، اگر اشتباه نکنم پیکر یخ زده ی آقا مصطفی اون شب خونریزی میکنه و مجبور میشن دوباره شست و شو بدن .....

.اما بمیرم برای دل دختر بچه ی سه ساله ای که توی خرابه ها....وقتی گفت بابا، سر بریده ی پدرش رو براش آوردن.....خدامیدونه چی به سرش اومد که یک شبه پیر شد.... .

.فاطمه بعد از رفتن پدر محبت دید.... اما رقیه بعد از رفتن پدرش اسیری کشید.....

.خدا به دل همه ی فرزندان و خانواده های شهدا صبر بده!

شهید مصطفی صدرزاده

فاطمه خانوم صدرزاده

سلام علی قلب زینب صبور

امسال محرمم جور دیگریست

یا رقیه بنت الحسین 

سه ساله ای که باب الحوائج است 



فرمانده نیروی قدس سپاه:

آخرین لحظه‌ای که شهید همدانی را دیدم، چند ساعت پیش از شهادتش بود.

یک حالت جوانی در او دیدم. او انسان صبوری بود و اهل شلوغ کاری به تعبیر ما نبود.

بعدا متوجه شدم از چند روز قبل، از شهادتش مطمئن بود.

در لحظه آخر خیلی بشاش بود و با خنده به من گفت بیا یک عکس بگیریم شاید آخرین عکس من باشد.

وقتی این حرف را زد این شعر به ذهنم آمد «رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند/ چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند».


تشییع چهار شهید مدافع از فاطمیون و زینبیون در قم

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۴ ب.ظ

مسجد الرسول دانشگاه آزاد پردیسان

عکس : خادم الشهدا جهانگیرزاده

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA

کانال شهدای مدافع حرم قم

شهدا مشکی پوش شده اند

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ب.ظ

خاطره ای از شهید علی منیعات

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ


شهیدمدافع‌حرم علی منیعات 

اگه ما می نشستیم صحبت میکردیم.

میگفت بازم شما دارید پشت سر فلانی حرف میزنید؟

بازم غیبت می کنید؟؟

نمیگید اونجا چه خبره؟

مردم دارن میمیرن دارن شهید میشن

دارن جوون از دست میدن

شما قدر این نعمت رو بدونید

از وقت تون برای کارای مثـــــبت برای کارای خوب استفاده کنید

وقت تون رو بذارید متعلق به خـــــداوند باشه، یعنی واقعا تاثیر گذار بود فضای اونجا. همش از فضای جنگ وجبهه صحبت میکرد.

میگفتم بابا ما رو ندیدی ، دلت برا ما تنگ نشده که حالا میخوای دوباره برگردی اون طرف؟ میگفت :"چرا تنگ شده ولی واقعا فضای اونجا یه چیز دیگه ست. خیلی چیزا اونجا درک کردم، میگن که خیلی فرق هست بین دیدن و شنیدن .وقتی آدم اونجا میره ،سوخته تر میشه،آماده تر میشه. " 

 خادم الشهدا 

@khadem_shohda

کارهایش فقط وفقط برای رضای خدا بود

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ


الگو برداری از شهدا 

شهید مرتضی ترابی کمال 

پدرم بسیار انسان خوش اخلاق ومهربانی وهرگز خنده از لبانش نمیرفت.

به نمازاول وقت بسیار اهمیت میداد و بیشتر وقت ها به جماعت ادا میکرد.

بسیارپیرو خط رهبری و ولایت فقیه بود. وحاضر بود سرش را فدای رهبرش سید علی خامنه ای بکند.

به سرکشی از خانواده سادات و شهدا بسیارعلاقه داشت وعشق می ورزید. با گذشت بود و اهل دست گیری از یتیمان و مستمندان.

دروغ و ریا کاری در زندگی او راهی نداشت ، کارهایش فقط وفقط برای رضای خدا بود و بس...

عاشق شهادت بود و همیشه ازخانواده و دوستانش میخواست که برای شهادت او دعا کنند.

در هر کاری پشت کار داشت وهرکاری را به نحو احسن انجام میداد.

به خانواده و دوستانش تاجایی که میتوانست کمک میکرد، و هرگز برای انجام کاری به دیگران دستور نمیداد. از کودک چندساله تا افراد مسن او را دوست داشتند، زیرا با همه نسبت به سن خودشان خوش رفتاری میکرد.

کانال شهید  

@ShahidTorabiKamal

به‌روایت‌ ازدخترشهید

شهادت بهمن۹۴

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69