مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ترس دشمن از نام امام خمینی

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ق.ظ


یکبار عکس‌هایی را که آنجا از دیوار نوشته‌های تکفیری‌ها گرفته بود نشانم داد. توی عکس‌ها یک عکس هم از یکی از بچه‌های خودشان بود که او را در حال نوشتن شعاری به زبان عربی روی دیوار نشان می‌داد. به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت «جیش الخمینی فی سوریا»… 

این را که گفت زد زیر خنده. گفتم به چی می‌خندی؟ 

گفت تکفیری‌ها از ما و نام امام خمینی (ره) بشدت می‌ترسند!

بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به اینطرف و آنطرف می‌دوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح در خانه افتاده اما کسی از اهالی محل اینجا نیست که از او کمک بخواهد. 

با تعدادی از بچه‌ها رفتیم داخل خانه‌اش و دیدیم پسرش یکی از تکفیری‌های مسلح است؛ با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود. تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار علوی‌ها و سوری‌هایی کرد که با آنها می‌جنگند.

 همینطور که داشت فریاد می‌زد و بد و بیراه می‌گفت، یکی از بچه‌ها رفت نزدیکش و توی گوشش به عربی گفت میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف در نیامد! 






.

بخش اول گفتگو با خواهر شهید محمد رضا خاوری

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ


زینب خاوری می‌گوید: وقتی بیداری اسلامی رقم خورد برایم جالب بود که از قبل رضا پیش‌بینی کرده بود. از وقتی که در بحرین آشفتگی‌ها شروع شد کار رضا نیز شروع شد. همیشه می‌گفت:نباید مقابل ظلم سر خم کرد. برای ما اسلام مرز ندارد.

خبرگزاری تسنیم: با حمله تکفیری‌ها به سوریه و در خطر قرار گرفتن حرم حضرت زینب(س)، عاشقان اهل‌بیت(ع) به دفاع از حرم بانوی کربلا پرداختند؛ از این رو افغانستانی‌های بسیاری که در سوریه بودند، جانانه از حرم اهل بیت(ع) دفاع کردند. همچنین افغانستانی‌های دیگری که در کشور افغانستان و سایر کشورها بودند به سوریه رفتند. مجاهدان افغانستانی سپاه محمد(ص) که در افغانستان در زمان مبارزه با طالبان در خط مقدم بودند و همچنین نیروهای تیپ ابوذر که در زمان دفاع مقدس در کنار رزمندگان ایرانی به دفاع از اسلام پرداختند هسته اولیه فاطمیون را تشکیل دادند.

در ابتدا این جمع برای تجدید خاطره آن دوران، هیئت مذهبی را تشکیل داده و جمعه هر هفته دعای ندبه برگزار می‌کردند که با آغاز تجاوز به خاک سوریه، در اولین نوبت یک گروه 22 نفره به صورت داوطلبانه به این کشور رفتند. حضور فاطمیون در سوریه حامل این پیام است که برای فاطمیون مرزهای جغرافیایی معنایی ندارد و رزمندگان آن‌ها هرکجا شیعیان و محبان اهل‌بیت(ع) درخطر باشند، به یاری آن‌ها می‌شتابند. درحال حاضر به جهت استقبالی که از شرکت داوطلبانه افراد در این گروه شده است و افزایش تعداد نیروهای آن و توان عملیاتی، از تیپ به لشکر ارتقا پیدا کرده است.

شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشگر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. شهید خاوری از دوستان نزدیک شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون و شهید ایرانی این لشکر با نام مصطفی صدرزاده و عنوان جهادی «سید ابراهیم» بود. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و  فرماندهی گردان الزهرا(س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد می‌کرد. او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید. پیکر مطهر او همزمان با سالروز واقعه 13 آبان،در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. زینب خاوری، خواهر شهید مدافع حرم سردار محمدرضا خاوری است. او و  مادر این روزها از حماسه های برادر خود روایت می‌کنند و خاطرات این سردار مدافع حرم را مرور می‌کنند. گفتگوی تفصیلی تسنیم با خواهر این شهید افغانستانی در ادامه می‌آید:

*تسنیم: از خصلت‌های آقا رضا بگویید. یعنی اگر بخواهید رضا را برای ما تعریف کنید، چطور تعریف می‌کنید؟

لبخند رضا خیلی معروف بود. رضا چه در خواب، چه در ذهن و چه در عکس لبخند دارد. خیلی مهربان بود. همواره با شوخی حرف‌های خود را بیان می‌کرد.

*تسنیم:در این سال‌ها که در ایران بود، چه فعالیت‌هایی داشت؟

رضا بیشتر عمر خود را در جبهه‌ها بود. زمان‌هایی که در ایران یا افغانستان بودیم رضا در جبهه‌های افغانستان و در مبارزه با طالبان بود. این اواخر خود را با بنایی سرگرم می‌کرد. تا این که در سال 90 ماجراهای سوریه پیش آمد. دو سال فعال بود و بعد از آن فعالیت رزمی او از سال 92 شروع شد.

ادامه دارد

 آقــاحــجــتـــــــــــ

https://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

شهادت از نظر شهید همدانی

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ق.ظ


روزی چند جوان از پدر خواستند که برای شهادتشان دعا کند! 

سردار عنوان کرد: شهادت هدف نیست! بلکه هدف این است،در مسیر شهادت زندگی کنیم...

پدرم در وصیتنامه خود یک معامله معنوی کرده و آن اینکه عنوان کرده: هر کس وصیتنامه‌ام را می‌خواند اگر یک روز نماز و روزه برای من به جا آورد؛اگر در آن دنیا اجازه داشته باشم برایش جبران می‌کنم...

سردار شهید حاج حسین همدانی

روایت: فرزند شهید

هیچ میدانی چرا بی حاصلیم...؟!

چون که از یاد شهیدان غافلیم...

تولد شهید علی عبداللهی

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ق.ظ

شهید مرتضی عطایی به روایت همرزمانش ۲

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم ...

پور حیدر بودن به اسم نیست، به رسم است ...

یک توضیح کوتاه: 

در شب حمله، زمانی که به انتظار فرمان آغاز و شنیدن صدای اسم رمز نشسته ای، کل زندگیت رو بارها و بارها مرور میکنی و هزاران بهانه و دلیل و برهان برای نرفتنت می یابی ...

اگر از تمام وسوسه های دنیا خود را برهانی، در زمان آغاز عملیات پایت برای رفتن سنگین میشود، چنان که حتی با هول دادن هم تکان نمیخوری ...

درسته، واقعیته، خوندین؟؟!!!

حالا از شجاعت مردی بگم که نه تنها اولین نفر شروع به دویدن میکرد ...

نه تنها خود اولین لبیک گو و فریادزن بود ...

بلکه بارها و بارها در خط بدون سلاح میچرخید ...

کار کردن با انواع اسلحه رو بلد بود و هیچ وقت بدون سلاح نمیموند ...

ولی اصلاً دشمن رو حساب نمیکرد و ترسی از اونها نداشت که بخواهد همیشه آماده ی رزم در خط باشه (از نظر سلاح به دست گرفتن) ...

او خود به ذات و غیرت، نه تنها همیشه آماده ی رزم بود، بلکه از لحاظ نظامی و رزمی در حد و توان بالایی بود ...

در قسمتهای قبل، از خداشناسی و مدیریت قوی و قدرت تصمیم گیری ایشون گفتم و امروز از شجاعت بی مثالش که منشأ آن مقتدایش علی بود میگویم ...

برای مثال به قصد شناسایی حرکت کردیم به سمت سنگرهای دشمن ...

به داخل سنگر رسیدیم و هر لحظه ممکن بود سرو کله هاشون پیدا بشه ...

اولا با خیال راحت شروه کرد به جمع کردن وسایل داخل سنگر و نوشتن نحن فاطمیون ...

و در آخر که داشتیم برمیگشتیم ...

دیدم بازم اسلحه نیاورده ...

اصلاً این بشر تو ذاتش ترس و دلهره نبود ... 

امشب دل از یاد رفیقان تنگ دارم

حال و هوای بچه های جنگ دارم 

به عشق شهید مرتضی عطایی (ابوعلی)

گفتم کجا؟

گفتا به خون 

گفتم چرا؟ 

گفتا جنون 

گفتم نرو 

خندید و رفت ...

قرار بود بیاد دنبال (...)، ابوعلی رو میگم. (...) مرتبه اولی بود که میومد، خیلی دوست داشت سرک بکشه، جای تخریب شده ها، سنگرهای دشمن و ... ببینه، ابوعلی مشغله زیادی داشت با این حال گفت فردا میام دنبالت، به من گفت فلانى باهاش کاری نداری؟ گفتم خبری شد با بی سیم بهت اطلاع میدهم. فردا شد وقتی رفتند یهویی دلم گرفت. تقریباً بعد از نماز مغرب برگشتن، یه شوق عجیبی تو چشمای (...) موج میزد. کلی شارژ شده بود. بعد از خوش بش با ابوعلی و رفتن او، به (...) گفتم خب چه خبر؟

گفت جات خالی، کلی دور زدیم، سنگرهای خط،

 و ...، موقعیت سید ابراهیم هم رفتیم.

اصلا قرار نداشت، یه فرصتی جور میکرد هر طور که شده یه سر به قراصی بزنه، انگار اون منطقه، اون نقطه شده بود براش جایی که خودش رو خالی کنه.

من خود به چشم خویشتن 

دیدم که جانم میرود 

هر کی که میخواد توسل کنه به شهدا، ابوعلی الگوی مناسبی هست براش. 

آخر هم رفاقت سید ابراهیم و ابوهادی و حسن قاسمی و مهدی محمدی منفرد و ... کار دستش داد، رفیق باید اینجوری باشه. 

شادی ارواح طیبه شهدا و شهدای مدافع حرم صلوات

پى نوشت:

قراصى محل شهادت شهید مصطفى صدرزاده (سید ابراهیم) مى باشد.

یکی از ویژگیهای بارز و قابل تامل اون شهید بزرگوار ، استراتژیهای نظامی و جنگی و محیطی بود ... 

معمولا در روزهای نخست تحویل موقعیت و خط و منطقه ، ابتدا به شناخت منطقه و موقعیت و تعیین استراتژیهای پدافند یا آفند میپرداخت ...

از شناحت محیط و عوارضهای طبیعی و ساخت موانعی چون خاکریز و تله های کمین و سنگرهای دفاعی تا  شناخت مسیر و نقاط قوت و ضعف دشمن ...

خیلی ظریف و ریزبینانه ؟، چنان که بعد از گذشت دو روز گویا چندیدن هفته است که با منطقه آشناست ...

شرکت مستقیم در جمع آوری اخبار و تحولات منطقه ی تحویلی خودش و دخالت مستقیم در شناسایی داشت ...

اعتقاد خوب و محکمی به شناخت نقاط قوت دشمن داشت ، و بر این عقیده بود که شناخت ضعفهای دشمن کمکی به پیشرفت نمیکنه که قابل تقویت هستند و برای ضربه به دشمن باید نقاط قوت را هدف   گرفت ، چون وقتی قدرت طرف بشکنه بالاتر از اون چیزی نداره و ضربه ی شدید روحی و نظامی به پیکره ی دشمن وارد میشه ...

از ریزترین و کوچکترین امکانات برای استفاده و کاربردی کردن افکارش استفاده میکرد ...

به یاد دارم که برای شناسایی به سنگر های دشمن رفته بودیم یک تزی رو داد که اون زمان به فکر هیچ کس نرسیده بود و از سادگی تز خیلیها جدی نگرفتند و بعدا فهمیدن چه نکته ی ریز ولی کاربردی برای گرفتن اسیر بدون درسر برای دشمن بود ...

(به دلایل امنیتی نمیتوان بیان کرد ) 

مرتضی عطایی شخصی بود که با توجه به سابقه‌ی درخشانش در طول زمان انقلاب اسلامی و خدمات شایانش به بسیج توانسته بود صاحب افکار و تجربیات گرانبهایی بشه ...

برای زمان بچه ها و نیروهای تحت امرش ارزش زیادی قایل بود و از هرفرصتی استفاده میکرد برای گذاشتن آموزش و انتقال تجربیات به دیگران ...

در همان خط مقدم بارها و بارها از بچه های ادوات برای اموزش و تعلیم تجهیزات استفاده میکرد ...

حتی به یاد دارم زمانی رو که برای آموزش خمپاره شصت چریکی در خط مقدم اختصاص داد و دیگران رو به یادگیری تشویق میکرد ...

ادامه دارد ...

ومن الله توفیق

ابوعلی

خاطرات همرزمان 

"دم عشق،دمشق" 

@Labbaykeyazeinab





شهید مرتضی عطایی به روایت همرزمانش۱

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ق.ظ


بسم الله الرحمن رحیم 

 از خصوصیات شهید بزرگوار فکر باز و قدرت تصمیم گیری بالا بود ...

در خانطومان بعد از هجوم تازمانی که ابوعلی تو منطقه بود و فرماندهی محور رو به عهده داشت هم تونسته بود حفظ اون منطقه ی نعل اسبی که بدترین خط تثبیت دنیا بود به دلیل اینکه در محاصره ی دشمن بود و از سه طرف دشمن به ما تسلط کافی داشت رو به عهده بگیره ...

که واقعا با تصمیم گیری های درست و به موقع بارهاوبارها مانع هجوم دشمن وحشی شده بود ...

برای مثال با شناسایی های بی وقفه مناطق تجمع نیرو و مهماتشون رو هدف قرار میگرفت و نمیگذاشت دشمن حتی فکر هجوم رو بکنه ....

زمانی که دشمن آماده ی ساخت خط پدافندی بود با تدبیر خاصی تمام تقشه های دشمن رو نقش برآب میکرد ....

نمیگذاشت حتی لودر دشمن بتونه کار بکنه و شخصا پشت تیر بار مینشست با به عنوان دیده بان مستقیم گرای دشمن رو میداد تا بچه های توپخانه بزننش...

هم اینکه تو محور نبل الزهرا نقش مهمی ایفا میکرد ...

برای کمک در طردد بود هم نیرو هم مهمات و هم برنامه ریزی حمله نقش اساسی و مهمی داشت ...

هم مناطق دیگری که در اثر حمله دشمن منجر به سد و شکست شده بود به موقع وادگرد عمل میشد و با یک ضربه تونسته بود راهی رو که چند روز بود توسط دشمن بسته شده بود را باز بکنه ...

مدیریت خوب و استفاده ی درست از منابع انسانی و محیطی و تجهیزاتی که در اون مدت استفاده و پیاده کرده بود ، به جرات حداقل چند بار جلوی شکست و تلفات انسانی و تجهیزاتی رو گرفته بود ....

یکی از بارزترین ویژگی های شهید بزرگوار ابوعلی (مرتضی عطایی)، درک خدا بود، ایشان به کررات و تعدد نشان دادند که به وجود خدا در کنارش اعتقاد کلامی نداشتن و با تمام وجود خدا رو در کنارش احساس می کرد ...

به یاد داریم شب هایی رو که تو منطقه حتی دقایقی (به خاطر ازدیاد کار و کمبود وقت) گوشه ای خلوت رو بر می گزیدند و به راز و نیاز با خدا مشغول می شدند ...

به یاد میاریم قبل از شروع عملیات ها یا قبل از ورود به میدان، قران و اهل بیت و توسلاتی رو که داشتند ...

برای انجام هر کار وضو می ساختند ...

حتی زمانی که آب نبود تیمم ....

دوستان و بزرگواران ...

مرتضی و شهدا اول خودشناسی داشتند و از خودشناسی به خداشناسی می رسیدند ...

به خدا تافته های جدا بافته نبودند و بارها گفتم که موجودات خارق العاده ای نبودند شهدا ...

از جنس من و تو و از خاک بودند ...

اما راه را یافتند ...







@SEYEDMOJTABA_HOSSEINI

آقــاحــجــتـــــــــــ

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

توصیه شهید به فرزندانش

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۰ ب.ظ


شهیدمدافع حرم ابراهیم عشریه:

زهرا خانم، زینب خانم و معصومه جان شیرین زبانم! 

نماز اول وقت را فراموش نکنید.

آقا محمودرضا

نسبت به بی حجابی خانم ها خیلی ناراحت بود

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ


شهید سید رضا طاهر

نسبت به بی حجابی خانم ها خیلی ناراحت بود بعد ازدواجمون که بازار میرفتیم، حس میکردم راحت نیست و اذیت میشه.

به من گفت: «خانم، میشه دیگه من بازار نیام؟ وضع حجاب خانمها نامناسبه.»

اکثر اوقات خودم برای خرید و انجام دادن کارها میرفتم.واگر موقعیتی پیش می اومد که باهم میرفتیم، آقا رضا از ماشین پیاده نمی شد.

تو ماشینش یه قرآن کوچک بود. قرآن می خوند. یه خودکار وچندتا تیکه کاغذ داشت که بعد خوندن قرآن یه چیزهایی یادداشت می کرد.

از این شرایط ناراحت بود و میگفت: «خانمها با این پوششها قراره به کجا برسن؟؟؟؟»...

کانال شهید  

@shahid_taher

روایت ازهمسرشهید

شهادت اردیبهشت۹۵ 

خادم الشهدا

@khadem_shohda

هوای بچه ها را دارد . .

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ


.

یک روز مجتبی هنگام دیدن فیلم پدرش گریه می‌کرد و می‌گفت من بابامو می‌خوام خیلی مستاصل شدم از طرف دیگه محمد حسین پسر کوچک شروع کرد به گریه کردن، نمی‌دانستم چه کار باید کنم؟

به عکس آقا حجت نگاه کردم و گفتم خودت یه کاری کن این بچه‌ها آرام شوند، چند دقیقه بعد دیدم دوتا پسرام آرام شده و خوابیدند.

 آقا حجت سریع الاجابه بود و خیلی زود به خواسته‌هاش رسید...

شهید مدافع حرم حجت اسدی

به روایت همسر شهید

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


چرا مرتضی مرتضی شد

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۵ ب.ظ


با اجازه از خواهر شهید ابوعلی که با قلم زیباشون  قسمت دوم چرا مرتضی مرتضی شد رو نوشتند  این چند روزه تو مراسم که من فقط کنار مامان برا خوشامد گویی مهمانها بودم خیلی به این موضوع فکر کردم .تقریبا از سالهای دور حدود 15 سال پیش رو مرور کردم نتیجه این شد:مرتضی شهید مرتضی شد چون از همون سالها مراحل خودسازی رو پله پله بالا رفت. اولین پله رو از روضه های خونه حاجی قمی شروع کرد خونه حاجی قمی هر وفات و هر شهادتی روضه اس و ظهر ناهار معمولا شله میدن و مرتضی پای ثابت دیگ شله بود که برا کمک از شب قبل میرفت و علاوه بر این اچار فرانسه حسینیه و اشپزخانه قمی هم بود هر وقت شبانه روز برا مشکلی بهش زنگ میزدن فورا خودشو میرسوند اصلا ما میدونستیم که این ایام مرتضی رو اونجا میشه پیداش کرد.پله دوم رو از اولین زیارت امام حسین علیه السلام شروع کرد سال 82 که با هم رفتیم کربلا برا اولین بار شب جمعه قرار بود در ب حرم تا صبح باز باشه من و مرتضی و حسین اقا تا صبح دورضریح اقا بودیم و شاید همون جا مرتضی چیزایی رو گرفت که سالهای بعد این همه رفت ورفت ورفت بهش میگفتم داداش این همه خودتو خانوادتو اذیت نکن یه بار هم که شده تنها با خانم بچه هات برو میگفت نه ابجی برا امام حسینه پله سوم و سخت ترین مرحله رو هم که با رفتن های مکررش و جراحت های پشت سر همش تو راه بی بی زینب پشت سر گذاشت البته تو این راه خیلی خیلی سختی کشید ولی اون فهمیده بود راهی رو که انتخاب کرده سختی داره اخر سر باید بگم پشت همه اینها چی بود ...یه مادر که اگه بگم شیر زنه کم گفتم خانومش میگفت اگه حاج خانم بگن راضی نیستم مرتضی نمیره ولی مامانم میگفتن اون وقت جواب حضرت زینب رو چی بدم.... ما فکر کردیم شاید بابا راضی نباشن ولی بابا هم به محکمی مامان جواب میدادن بله مرتضی شهید مرتضی شد چون رضایت قلبی مادر پدرشو با خودش داشت و همه ما رو تو دنیا و اخرت رو سفید کرد برا آرامش دل مامان و باباش یه سوره والعصر بخونید.

 این خواهر است که غمخوار برادر است

شهید حاج حسین بادپا از دیدگاه همرزمش

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ


بار ها پیش می آمد که خمپاره ای کنار حاج حسین بادپا به زمین میخورد و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد، اما حاج حسین در کمال ناباوری فقط لباس هایش خاکی می شد.

یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی (ابوحامد) حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش خمپاره باید با حاج حسین همان کاری می کرد که با ابوحامد کرد.

آن خمپاره دست و سر ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب بود که برای حاج حسین هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد.

در یکی از عملیات ها تیر به زیر قلب حاج حسین اصابت کرد، آن روز خون بدن حاج حسین را گرفته بود؛ بچه ها تصور کرده اند حاج حسین در حال شهادت است و شهادتین او را می گفتند، ناگهان حاج حسین چشمانش را باز کرد و گفت من هنوز زنده ام. همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد خاصی به حاج حسین بادپا پیدا کنم.

"نقل از شهید مصطفی صدر زاده"

عضویت در کانال رسمی شهید حاج حسین بادپا

 @shahidbadpa

شهادت محمودرضا حقیقتا مرا خجالت زده کرده…

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۷ ب.ظ


بعد از شهادتش دو جا عمیقا در مقابلش بیچاره شدم.

 بار اول وقتی در معراج شهدا بالای سر جنازه‌اش رفتم و او را در لباس رزم – که سر تا پا خون و در اثر اصابت ترکش‌ها پاره پاره بود – دیدم و بار دوم وقتی تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دستهای مردم بالا رفت. فکرش را نمی‌کردم برادری که سه سال از خودم کوچکتر بود یک روز کاری کند که اینطور در برابرش احساس حقارت کنم و تابوتش روی دستهای مردم همه ابهتم (!) را بشکند. 

دو ماه پیش در تشییع جنازه شهید محمد حسین مرادی، وقتی توی ماشینش بطرف گلزار شهدای چیذر می‌رفتیم گفت: «شهادت شهید مرادی خیلی‌ها را خجالت زده کرد». نپرسیدم چرا اینطور می‌گوید و منظورش چیست ولی شهادت محمودرضا حقیقتا مرا خجالت زده کرده…



ما را تو خماری گذاشت و رفت

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


اون شب که خواست بپره بهش گفتم ابوعلی داری واقعا میری 

گفت. حبیب ان شاء الله حله، به دلم برات شده ایندفعه مشکلم حل میشه 

گفتمش من حتما باید منطقه باشم تا تو شهید بشی. 

گفت ان شاء الله 

وقتی شهید شد من بودم ولی خبر نداشتم 

ما را تو خماری گذاشت و رفت 

کلی باهاش کار داشتم

راوی همرزم شهید 

خاطره ای از شهید محمد اسدی ۳

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ب.ظ

اونقدر با عشق و مخلصانه شبای تاسوعا به عشق آقا قمر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس علیه السلام رجز میخوند تو هیات که آخرشم اربابش مهر نوکریشو تایید زدو شد غلام عباسش محمد جان  امسال دیگه نیستی برامون از اون رجزای حیدریت بخونی بچه های محل همه یکی یکی از الان دارن یادت میکنن و بدجور دلتنگتن ولی مطمینم تو مجلس حضور پیدا میکنی و سفارش ما رو هم پیش مادرت حضرت زهرا میکنی! شهادت گوارای وجودت دلاور با غیرت.