مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

جریان پرچم

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

به ابوعلی گفتم ابوعلی میشه این پرچمو بهم بدید گف کدوم  ؟؟ 

گفتم همین استیکرو براش فرستادم ...

گفتم این یکی ... 

گفت این که منم ...

گفتم میدونم ...من پرچمو میخام ..

قبول کرد منم خوشحال ... به همه گفتم قرار ابوعلی این پرچمو بهم بده ...

چند وقت بعدش ... دوباره سراغشو گرفتم ...

گفت  کدوم ؟؟ 

منم توضیح دادم ک اینو اینو اینجوری با خنده بهم گفت شوهرش دادم رفت

گفتم حالا برام چی میفرستید ؟؟...

گف: پرچم ایران

از طرف یه بنده خدا

ساده زیستی و قناعت شهید حمید مختاربند

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


 حاج جمید خیلی ساده زیست بود. تا نیاز به لباس پیدا نمی کرد، لباس دیگه ای تهیه نمیکرد. هروقت که واقعا لباسش غیر قابل استفاده میشد، آن وقت به فکر تهیه لباس می افتادند.

موقع شست و شو میگفتند: آب شستن میوه و سبزی را جدا کنیم و پای باغچه و گلدان بریزیم. کارهای این مدلی زیاد می کردند. من میگفتم: بابا! نمی خواهد از این کارها بکنی، باز دبهء پرآب سنگین را روزی دو سه بار، مبردند و پای باغچه میریختند. و خلاقیتهایی اینچنین که آب اسراف نشود.

به نقل از مصاحبه کانال خواهران مدافع حرم 

با همسرشهید 

خواهران مدافع حرم

@molazemaneharam

آقاسید خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه.

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۹ ب.ظ


از غیبت کردن خیلی بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. آقاسید خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه.

شهیدسید رضا طاهر

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــرم

@Haram69 


همسر شهید بی سر 

حیدر ابراهیم خانی

 در مراسم تشییع:

یازینب (س) !

گرانبهاتر از سر همسرم چیزی نیافتم تقدیم شما کنم...

 خادم الشهدا 

@khadem_shohda






بابل 

ارسالی کاربران 

یسیم چی

@bisimchi1

شهید اسماعیل حیدری

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

ایشان به کارش بسیار عشق می ورزیدن به ولایت فقیه به دینش و کشورش به مربیگری سلاح ؛ وقتی استراحت میکرد میگفت ؛دشمن بیداره ؛همرزمانش تو سوریه میگفتن حاجی کمتر میخوابید.

ارسالی همسر 

یسیم چی

@bisimchi1

خصوصیت شهید غلام عباس (محمد اسدی)

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۲ ب.ظ

 زینبیون به یاد شهیدان اسدی(غلام عباس) کوهساری،  عارفی(ابوطاها)

فدائیان حرم (غلامان عباس): شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)

بچها را دوست داشت، مثلا در کربلا و حرم امام حسین(ع) یک مرتبه دیده بود دختری عراقی گریه می‌کند از پدرش علت را جویا شده بود و ایشان هم گفته بود: «موبایلش را دزدیده‌اند» محمد همان وقت گوشی‌ای که تازه خریده بود را به آن دختر داده بود و به دوستانش گفته بود دوست ندارم از حرم امام حسین(ع) خاطره بدی در ذهنش بماند.

گفتید در بسیج دانشجویی و کارهای فرهنگی دانشگاه هم فعالیت زیادی داشته است، این ولایت‌مداری از کجا ریشه می‌گرفت؟

به گفته دوستانش او یکی از تاثیرگذاران در جلوگیری از گسترش فتنه٨٨ در مشهد بود. حتی خودش در طرف مقابل نفوذ کرده بود و خانه‌های تیمی را هم شناسایی و پاک‌سازی کرده بود و دوستانش می‌گفتند چند نفر از خرابکاران که مستقیم در مشهد فعالیت داشتند و حالا به کشورهای خارجی متواری شدند را شناسایی کرده بود. اتفاقا همان زمان هم از شهید در یکی از ستادها تقدیر شده بود.

رفتارهای شهید آدم را به یاد سرداران بزرگ جنگ همچون شوشتری و برونسی و کاوه می‌اندازد.

حالا یکی از نکات جالب در مورد محمد این بود که علاقه عجیبی به شهید کاوه داشت. داخل کیفش پر بود از عکس شهدا، مجله‌ها و کتاب‌های آن‌ها. ما چیزی به‌جز شهیدان در کنارش نمی‌دیدیم.

خانم اسدی آیا از ابتدا راضی به رفتنش بودید یا راضی‌تان کرد؟

راضی‌ام کرد. دو ماه تمام روزه می‌گرفت. نیمه‌شب‌ها گریه می‌کرد. وقتی قرآن می‌خواند من را هم صدا می‌کرد و معنای آیات را برایم ترجمه می‌کرد و می‌گفت: «ببین مادر، در این آیه آمده است که جهاد کنید؛ .جهاد در راه دور ثواب دارد.» کف پای پدرش را می‌بوسید و می‌گفت: «بگذارید به خاطر بی‌بی‌زینب(س) بروم. شفای شما را هم از ایشان می‌گیرم.» یک سال و نیم قبلش به عراق رفت و بعد توانست به سوریه برود. 

رفتنش خیلی راحت نبود؛ حتی کارت جعلی مهاجران افغانی را گرفت. آخرش گفتم: «باشد؛ قبول می‌کنم به شرط اینکه خواب امام حسین(ع) یا حضرت زینب(س) را ببینم.» اتفاقا یک روز نشد که دخترم به خانه‌مان آمد و گفت: «مادر می‌دانی دیشب خواب دیدم که در باغمان اتاق‌های زیادی است و یکی متعلق به محمد است و می‌گویند آنجا محفل حضرت زینب(س) است؛ چون بچه‌ها به سوریه می‌روند حضرت زینب (س) هم به دیدنشان آمده است.» محمد هم ایستاده بود و گوش می‌کرد. 

به دخترم گفتم چرا همچین خوابی دیدی؟ من شرط گذاشته بودم که اگر خواب ببینم بگذارم برود. محمد هم می‌خندید و می‌گفت: «ببین مامان شرط را باختی.» اما بعد از این اتفاق به قدری دلم صاف شد که حتی الان خودم هم حاضرم چادر به سر کنم و برای دفاع به سوریه بروم.

پس شهید با یک آرامش و شوق خاصی به سوریه رفته است؟

دقیقا، انگار دنیا را به او داده بودند. قبل از عید رفت و در این پنج ماه یک بار هم مرخصی نیامد. می‌گفت اینجا به من احتیاج دارند؛ به همین دلیل ماند.

آقای اسدی شما به عنوان پدر چطور راضی شدید؟

به من می‌گفت پدر، تو پنج پسر داری؛ من خمس آن‌ها هستم. برایمان از ظلمی که به زن‌ها و کودکان سوریه می‌شد حرف می‌زد و می‌گفت: «روایت داریم اگر مسلمانی فریاد ظلم‌ستیزی مسلمانی را بشنود و به یاری‌اش نرود مسلمان نیست.»

حتما شنیده‌اید که الان دشمن جوی را به طور گسترده راه انداخته است درباره حقوق میلیونی که مدافعین حرم می‌گیرند؛ می‌خواهم در این باره صحبت کنیم؟

اتفاقا یکی از حرف‌هایی که یکی از خانواده‌های شهدا به ما گفتند همین بود که از حالا به بعد منتظر نیش و کنایه‌ها باشید. محمد در دفتر وکالت دوستش کار می‌کرد؛ خیلی بهش اصرار می‌کردم بماند تا برایش دفتری بزنم؛ اما قبول نمی‌کرد؛ چون نمی‌خواست پایبند شود و در بین رفت و آمدش به عراق، همکاری‌اش را با دفتر دوستش قطع نمی‌کرد. همه می‌دانند که درآمد یک وکیل خوب است. طوری هم زندگی می‌کرد که بیشتر اوقات او همه چیزش را به دیگران می‌داد نه اینکه آن‌ها به او بدهند. 

شاید گفتن نداشته باشد، ولی وضع مالی‌مان را هم که می‌بینید بد نیست و زندگی‌مان هم به خوبی می‌گذرد پس نیازی به این حقوقی هم که می گویند نداشتیم. این افرادی که می‌روند و شهید می‌شوند، اصلا بر فرض کذب که پولی هم بگیرند؛ به چه دردشان می‌خورد؟ به کسانی که نگاه مادی دارند می‌خواهم بگویم چه کسی جانش را با مال دنیا عوض می‌کند؟ کسانی مانند محمد، شهید کوهساری و شهید عارفی جزو شاگردان برتر دانشگاه‌ها بودند و هیچ نیازی به این پول و این حقوق‌ها نداشتند. مطمئن باشید کسی که برای نیاز مادی برود هرگز شهادت نصیبش 

نمی شد .......

ادامه دارد.......

فدائیان حرم(غلامان عباس)

سیِّدْعاٰشِقْ

بسمـ رب الشهدا

حوالی ساعت ۹صبح روز دوشنبه مورخه ۹۵/۶/۲۹صدای زنگ در به صدا درامد...

سه نفر پشت در بودند یک پیرمرد و پیرزن ویک خانم جوان با قیافه ای ژولیده و بدون ابرو و بسیار نحیف و بالباس محلی که به سختی راه میرفت وارد حیاط شدند...

ولی با اصرار زیاد هم به داخل خانه نیامدند و گفت من خواب جوان شما را دیده ام من ۷سال است که بیمارم و سرطان معده داشتم دیگر توان پرداخت هزینه های بیمارستان را نداشتم وبا قطع امید بیمارستان ازبهبودی بیماریم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم اما با وجود اینکه باردار هستم دلم نمیخواست ناامیدی برم من غلبه کند...

چون درجایی زندگی میکنم که هیچگونه امکاناتی نداشتیم و معالجات من بجایی نرسید تا الانکه دیگر در خانه در بستر بیماری هستم چندباری هم باردار شده بودم ولی ب دلیل بیماریم بعد از۶ماه باعمل جراحی بچه را ازشکمم خارج میکردند...و اینبارهم  در دوماهگی برایم داروهای گیاهی و جوشانده هایی که درست میکردند نمیتوانستم بخورم ک روز عید قربان درخواب جوان بامحاسن بلند به خوابم آمد گفت بلندشو گفتم من توانایی بلندشدن را ندارم گفت نه تودیگر میتوانی  ازجایت بلند شوی مگر تو حضرت زینب (سلام الله علیها)را صدا نمیزدی!؟

حضرت من را فرستاده و گفته هرچه که برایت می آوردند بخور؛

گفتم من نمیتوانم چیزی بخورم وقتی از خواب بیدارشدم  ظرف جوشانده ای ک مادرم آورده بود را خوردم دیگر حالت تهوع نداشتم  تا قبل ازاین هرچه را که میخوردم بالا می اوردم و مجددا غذا خوردم ولی اینبارهم بالا نیاوردم این یک هفته دیگر  میتوانستم غذا بخورم ک ظهرپنج شنبه بازهمان جوان به خابم  آمد و 

گفت حالا ک حالت روبه بهبود است بیا زیارت قبرم از او پرسیدم تو کی هستی؟ گف من سجادم ،سجاددهقان در جوار  حضرت زینب(سلام الله علیها) به شهادت رسیده ام...

گفت: باید بیایی کازرون

گفتم:من نمی دانم کجاست من حتی توان هزینه کردن هم ندارم

گفت:تو بیا تا یک مسیری از راه برو راننده پولی ازشما نمیگیرند  بقیه راه راهم که آمدی هزینه را به شما میدهند...

 وقتی که به کازرون رسیدید انجا بپرسید مابقی راه را به شما نشان میدهند درضمن وقتی به زیارت قبرم امدی به این ادرس (.......)خانه برادرم برو و در جیب لباس نظامی من که با ان در سوریه میجنگیدم سه عدد زیتون هست و یک تبرکی دیگر(پرچم) به عنوان تبرکی وشفا آن را بگیر.

زمانیکه به چهارمحال و بختیاری رسیدیم خانم جوانی که همراه پسرش بود از او پرسیدیم که آیا میداند کازرون کجاست گفت مسیر زیادی تا اینجا دارد گفتم ولی ما پولی نداریم خانم جوان ۱۵۰هزارتومن پول به ما هدیه داد...!!

آمدیم و به هرسختی رسیدیم وقتی چشمم ک به امام زاده افتاد دیدم همان امام زاده ی در عالم خواب بود ،پس از زیارت قبر و پیداکردن ادرس خانه ی برادرش با دیدن عکس شهید گفت این همان است اما محاسنش از این بلندتر بود با دیدن عکس شهید سردار هدایت الله غلامی گفت زمانیکه به من مسیر امام زاده را نشان میدادند ایشان نیز همراهیشان میکردند...تبرکی  که میگفتند همان پرچم ایران بود ک روی تابوتش بود...و ازاین خانواده درخواست کردیم دوباره پیشمان بیایند پیرمرد گفت اگر خدا بخواهد و زنده باشم تابستان دیگر با دختر و نوه ام میاییم اما اگر نباشم این قول را  نمیتوانم به شما بدهم...

از زبان شِفا گرفته:

پدرم میگفت چرا اینقدر حضرت زینب(سلام الله علیها) را صدا میزنی،جوابت را نمیدهد .دیگر صدایش نزن...

که چن روز بعد این خاب را دیدم....

شهیدسجاددهقان سرگردتخریبچی

شهیدی پُر از خوبی و مهربانی

کوه اخلاص

نام:سجاد دهقان

نام پدر:عباس

ولادت:1362/2/11

شهادت:1394/11/16

محل تولد:کازرون،نوجین

محل شهادت:سوریه،حلب،عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا

شهدا شرمنده ایم 

هرگونه دستکاری در متن و تحریف این داستان واقعی،وحذف لینک منبع اشکال شرعی دارد⚠️

جمع آوری متن:

ستادمردمی تکریم مدافعان حریم آل اللّه 


به یاد ابوعلی

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۹ ب.ظ


می خواهم برایتان از مردی بگویم که در این زمانه عجیب و غریب که هرکدام از ما مردم شهر آنچنان غرق زندگی مادی و معنوی خود هستیم که پاک فراموش کرده  ایم، در آن طرف سرزمینمان مردانی بزرگ و دلیر هستند که به خاطر امنیت و آرامش من و تو در حال جنگیدن با دشمناند، کسانی که همانند من و تو اند، اما زندگی آرام و بدون مشغله خود را رها کرده اند و به سوی دیاری به نام  "دم عشق، دمشق" سفر کرده اند.

آری، می خواهم از یک مردی بگویم که کمی جنسش با دیگر مردان سفر کرده به دیار عشق فرق می کند.

می خواهم از مرتضی آوینی زمان بگویم...

پس کمی نزدیکتر می شوم...

می خواهم از کسی بگویم که با خلوص تمام در فضای مجازی بوی دفاع مقدس حال را به مشام جوانان می رساند...

از تلاشگری که خاکی بود، خیلی خاکی...

از دلاور مردی که دستگیری عجیبی داشت...

از یک مرد مسئولیت پذیر در جبهه رزمی و فرهنگی...

از کسی که جنس آسمانی ای داشت حتی زمانی که در کره زمین بود...

از یه عاشقِ صبور و مهربان...، عشق او آنقدر عجیب و غریب بود که در توان قلمم نمی گنجد تا آن را بنویسم...

از مرد شجاعی که عجیب با معرفت بود، اصلا معرفتش تک بود....

از کسی که پیام رسان شهدا در این دنیا بود...

از کسی که به سادگی و تواضع داشتن مشهور بود....

از صبورِ پرحوصله ای که با انواع مختلف آدمها در ارتباط بود...

از یه معلم با اخلاص در مسیر اهل بیت، اینقدر بااخلاص بود که به او می گویند: دلاور مخلص...

از یه خادم مشتی و مقتدر...

از یه عمار سید علی خامنه ای....

از یه کسی که در با تقوا بودنش کمی از عرفا نداشت...

از یه دریادل با مرام....

از یه بنده صالح ناب...

از یه مرد واقعی....

از یه مهمان نواز مهربان...

از یه مرد بزرگی که عجیب بی ادعا بود...

از کسی که دوست نداشت دل کسی رو برنجونه...

از کسی که شدید خستگی ناپذیر، کار و تلاش می کرد...

از یه سرباز واقعی حضرت عباس در دفاع از حرم....

از یه مردی که به نظرم واصل بود یعنی اینقدر وصل بود به شاهرگ اصلی (خدا) که آخرش به آرزویی که داشت رسید...

از یه ارباب دلهای مهربون...

از یه مرد باحال که رفقا بهش میگفتن موتور قراضه سوار....

نمیدانم، شاید در دلت بگویی مگر می شود این همه خصوصیات خوب در یک نفر جا بگیرد؟؟؟!!!!

آری، می شود...

او کسی بود که از هر جهت نگاهش می کردی، جز خوبی چیزی در نگاهت جمع نمی-شد...!!!

درست متوجه شدی.... می خواهم از ابوعلی برایتان بگویم:

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید "مرتضی عطایی" مشهور به نام جهادی "ابوعلی" در 4 اسفند ماه 1355 مصادف با 5 ربیع الاول 1397 چشم به جهان گشود و در 21 شهریور ماه 1395 مصادف با 9 ذی حجه(روز عرفه) 1437 برای همیشه زنده نگه داشته شد...

تنها حرفی که می توانم در مورد ابوعلی بگویم این است:

با معادلات عقلی نمی توان ابوعلی را شناخت

باید به معنای واقعی خالص بشوی

باید جنس شهدایی پیدا کنی

که شاید بتوانی در آن حالت های مجنونی ات شهید ابوعلی را بشناسی...!!!!

و من الله توفیق

شهید زنده313

به یاد ابوعلی

ره ساله رو یک شبه طی کرد.

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ

سلام.ابو علی تعریف می کرد که شهید نجفی گناهانش رو یاد داشت میکرد.ابو علی می‌گفت بعد از شهادتش از تو جیبش دفترچه ای پیدا کردم دیدم هر روز گناهانش رو می نوشته گناهانی که بیشتر به ترک مستحبات میموند.ابو علی می‌گفت یک منطقه رو بعد از پس گرفتن از تکفیریا تثبید کردیم من رفتم یک خونه ای رو انتخاب کردم رفتم بالای پشت بام که منبع آبش رو چک کنم دیدم شهید نجفی بین منابع آب یکجوری نشسته که دیده نشه وداره زار زار گریه می کنه طوری که پهنای صورتش خیس شده وحسابی سیمش وصله. شهید نجفی یک گچکار بود ولی ره صد ساله رو یک شب طی کرد.کنار قبر شهید بودم که ابو علی اینو تعریف کرد.سحر جمعه ای بود یادش بخیر.

خاطره ای از شهید ابوعلی۲

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ


یک روز که آتش جنگ خوابید و نشستم تو ماشین تا به مقر برگردم دیدم پشت گردنم خیس شده دست کشیدم به پشت گردم ،تیز بود با دو انگشتم کشیدمش بیرون .     

  تازه از راه رسیده بود که در جواب سوال من که پرسیدم خوبی زخم های جدید چی داری که ترکش را از داخل ساکش در آورد و تعریف کرد .گفتم بیا ببینم هنوز زخم بود ترکش درست خورده بود روی اولین مهره ی گردنش و به استخوان گیر کرده بود با گوشی از پشت گردنش عکس گرفتم و نشانش دادم.گفت فکرش را نمیکردم که هنوز خوب نشده باشه .درست به اندازه ی یک بند انگشت اثرش تا آخر مانده بود.

ابوعلی  

"دم عشق،دمشق" 

@Labbaykeyazeinab

پاسداشت فرزندان شهدا

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ



 جمعی از فعالان فرهنگی مشهدمقدس برای محمدجواد، فرزند شش ساله شهید مدافع حرم محمدعلی خادمی جشن تولد گرفتند.

پ.ن : شایسته ست مجموعه های فرهنگی دیگر هم اقدام کنند 

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda

نشد که بشه

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ


وقتی  اومده بود قم تشییع شهید مکیان . بهشت معصومه دنبالش گشتم . جمعیت زیاد بود . نزدیک مزار شهید صابری پیداش کردم . خواستم برم جلو دیدم دور و برش خیلی شلوغه . هر کسی کاری داشت . 

نتونستم برم جلو . یخورده خجالت کشیدم . از دور نگاهش میکردم . 

یهویی از لا به لای افرادی که دورش رو گرفته بودن من حقیر رو دید . مصافحه و احوالپرسی و ... خواستم بیشتر باهاش حرف بزنم ، ولی اون دوستانی که دورش بودن دوباره دورش رو گرفتن و نتونستم حرف بزنم . 

چند دقیقه ای صبر کردم . ولی بی فایده بود . دوست داشتم همون موقع در مورد مصطفامون با هم صحبت کنیم . 

ابو علی هم فهمیده بود ولی از هر طرف گیر کرده بود آخرش موقع رفتن که میخاست سوار ماشین بشه در گوشی بابت اطرافیانش که اجازه و فرصت نمیدادن با یه برادر شهید حرف بزنه  ازم عذرخواهی کرد . 

گفت پابوس آقا اومدی مشهد حتما بزنگ بریم حرم خلوت کنیم و با هم بگیم و بشنویم 

ولی نشد که بشه 

ان شاالله مرتضی ما با مصطفی شما محشور بشه

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ

یادداشت سردار شهید حجت

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ب.ظ


یادداشت سردار شهید حجت در طرح ریزی عملیات آزادسازی دیرالعدس استان درعا زمستان93

 آقــاحــجــتــــــــــــ

https://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ