مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور اسلام مدافع حرم حضرت زینب (س) غلامرضا کریمی از تهران به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.


بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور اسلام مدافع حرم حضرت زینب (س) احمدحسین بخشی از مشهداردهال کاشان به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

خادم الشهدا

@khadem_shohda


یا زینب مددی

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ


سوریه کجاست همونجاییکه  زینب هست

سوریه کجاست همونجاییکه شهیدو دادیم

سوریه کجاست همونجاییکه رقیه هستش

سوریه کجاست همونجاییکه مدافعان  میجنگند

سوریه کجاست همونجاییکه زینب پشت مدافعانشه 

ما پای انقلاب ایستادیم تا داعش کودک کش حمله نکنه ,

یا زینب مددی 

مداحی از خواهرزاده شهید تمام زاده

ما زیاران!!!!! چشم یاری داشتیم...

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ب.ظ


حال ما بد نیست، غم کم میخوریم...

کم که نه، هر روز کم کم میخوریم...

چند روزیست حالم دیدنیست...

حال من از این و آن پرسیدنیست...

گاه بر روی زمین زل میزنم...

گاه بر حافظ تفال میزنم...

حافظ دیوانه ام حالم گرفت...

یک غزل آمد که احوالم گرفت...

ما زیاران!!!!! چشم یاری داشتیم...

خود غلط؟؟؟؟ بود آنچه میپنداشتیم ..

ابوعلی

درد دلی صمیمانه با رفیق شفیق بسیجی مجاهد

مدافع حرم عقیله بنی هاشم ، سیدابراهیم...

شهیدمصطفی صدرزاده...

کسی که زندگی اش در مقاومت و ایثار و اقتدا به سیدناالقائد و زعیمنا المجاهد

امام خامنه ای عزیز خلاصه شد...

و غیرتش او را در تاسوعا به آغوش ساقی تشنه لب کربلا رساند...

او بزرگ شده بود آنقدر که در قواره نگاه زمینیان دیگر نمی گنجید...

او  صدر زاده بود صدر نشینی عرش را برگزید

سلام بر او...

روزی که زاده شد و روزی که جام بلا را سر کشید و روزی که در محشر خاکیان دامنش را به شفاعت می جویند...

کلمات منظوم زیر گفتنی هایی است دوستانه برای دوستی که دوستانش را در حسرت دیدن لبخندی از خود چشم انتظار 

قیامت گذاشت...

با دلی بی قرار تا به دمشق...

رفتی از شهریار تا به دمشق...

سالک رهسپار تا به دمشق...

رفته بودی چه کار تا به دمشق؟

پاسخم را به خاک و خون دادی...

غیرت عشق را جنون دادی...

رفتی از خویشتن سفر کردی...

در ره عشق ترک سر کردی...

ره صدساله را گذر کردی...

خویش را بر حرم سپر کردی...

نام تو چیست سید ابراهیم؟

نامت این نیست سیدابراهیم...

نامت آمد دلم دگرگون شد...

عقلم از سر گریخت مجنون شد...

واژه هایم گلوله و خون شد...

قلمم عضو فاطمیون شد...

چه قدر با اراده بودی تو...

مصطفی صدرزاده بودی تو...

خاکم از اشک بوی گل دارد...

قلمم میل درد دل دارد...

داغ صد سرو مشتعل دارد...

گله از مردم کسل دارد...

راستی من شنیده ام سیری...

زیر آتش چه قدر می گیری؟

این طرف ناگوار می سنجند...

نشئه را با خمار می سنجند...

مرده را با مزار می سنجند...

عشق را با دلار می سنجند...

کاش می شد به ما نشان بدهی...

چه قدر داده اند ...جان بدهی...

نرخ رفتن به سوریه چند است؟

پاسخت که همیشه لبخند است...

پاسخ من شهید آژند است...

قدر دل کندن از دو فرزند است...

دخترت همنشین درد شده...

پسر کوچک تو مرد شده...

در سرت فکرهای خام نبود...

در وجودت نمی حرام نبود...

سود تو در تب سهام نبود...

آسمان سهم خاص و عام نبود...

آسمان سهم اهل پرواز است...

راه آن بر کبوتران باز است...

ای که از این زمانه دلسردی...

هجرت از خویش تا حرم کردی...

باز فتنه رسید و نامردی...

کاش می شد دوباره برگردی...

آن طرف را رها کن و برگرد...

باز ما را صدا کن و برگرد...

عده ای با خیال جنگ جمل...

دائما عذرجو  زمان عمل...

نابرادر به وقت مکر و دغل...

زر پرستان مست لایعقل...

از مریدان منصب و پولند...

دور مولا به فتنه مشغولند...

ظرف برجام جام خالی بود...

چون درو روی نقش قالی بود...

محض سرگرمی اهالی بود...

کدخدا فکر گوشمالی بود...

هرچه گفتیم هیچ نشنیدند...

هرچه گفتیم باز خندیدند...

این طرف تا بنفش ابلق شد...

فرق مولا دوباره منشق شد...

موش دیوارها دهان لق شد...

فیش های حقوق ناحق شد...

حق به جانب ببین طلبکارند...

از من و تو چه قدر بیزارند...

حق ما چیست ؟ بی صدا مردن...

در غریبی،گلوله ها خوردن...

حق آن هاست دائما...بردن....

ملک در زعفرانیه، جردن...

حق آن هاست رانت و صرافی...

حق آن هاست مفت حرافی...

حق ما چیست؟ شوکران به سبو...

خار در چشم و استخوان به گلو...

سینه ای پر ز حرف های مگو...

حق ما چیست مصطفی؟ تو بگو...

تو بگو با سکوت سنگ مزار...

از شهادت، از انتظار، ایثار...

تو کجایی رفیق؟ دل تنگم...

در مصاف ریا و نیرنگم...

ساز ناکوک می زند چنگم...

خشم و بغضم شده است آهنگم...

هله ای تیرها مرا بزنید...

دم شمشیر ها مرا بزنید...

بزنیدم به تیغ تهمت و انگ...

بزنیدم به شیوه نیرنگ...

بزنیدم بدون هیچ درنگ...

بزنیدم به رسم مسلخ و جنگ...

بزنیدم به وقت تنهایی...

مثل سیدرضای بطحایی...

دو پرستوی دمشق

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ب.ظ

به نام مهربان خدایی که شهادت را ارمغان قلب های عاشق قرار داد...

نامشان مصطفی بود و مهدی ...

در جبهه های نبرد همه این دو را سید ابراهیم و غلامحسین می شناختند...

دو برادر از جنس دو دوست...

هردو برای خودشان یلی  بودند...

مصطفی پدر محمد علی شش ماهه ...

مهدی تک پسر و پشت و پناه خواهران و مادر ,امید پدر...

پدر مهدی چنین گفت:بعد از مهدی, مصطفی شد پشت و پناه قلب مجروحم ...

خصلتش بود, تاب ماندن نداشت,در حاشیه چشمانش غروب غریب موج میزد...

پرواز مهدی و حسن را شاهد بود...

بغض درد آلودی حنجره قلبش را سخت تنگ کرده بود...

به مهدی سفارش کرده بود: سلامم را به ارباب عاشقان برسان...

تاسوعا را غنیمت دید و بر قله سعود رفت تا نماز عشق را پشت عباس حرم اقامه کند...و کوچید ...

پدر مهدی باز هم شاهد عروج فرزند دیگرش شد...

این روزها در نگاه پدر مهدی,عکس دو آشیانه خالی از کوچ پرستو هایی عاشق بود...

مهدی!خیلی آقایی! دست به سلام رساندنت داداش حرف نداره...

میشه سلام این شکسته بال زمینگیرو هم به ارباب عاشقان برسونی؟؟؟

"شوق پرواز" کبوتر های زخمی قرار قلب مسکینم شده...

تقدیم به مهربان شهید تل قرین"شهید میرزا مهدی صابری"و عاشق شهید حلب "شهید مصطفی صدر زاده"...دو پرستوی دمشق

ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw

شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان "بخش یازدهم"؛

بسم رب الشهدا و الصدیقین

"بخیه سمج" 

دستش همراه سید ابراهیم مجروح شده بود، هر دو رو با هم فرستاده شدن برای درمان بیشتر به بیمارستان، توی مسیر سید ابراهیم شروع کرد 

کلنا داغونتیم یا زینب ...

سید ابراهیم و تولد پسرش ابو علی و عمل و گذاشتن یک پاییه نگهدارنده برای انگشت شصتش، گذر زمان و عملیات محرم و روز تاسوعا و شهادت سید ابراهیم بعدش هم که خود مرتضی رحمی به دست مجروحش نمیکرد و بی واهمه هر کاری میکرد، بیل میزد، سنگر میساخت و ... تا دوباره یکی از روزها گفت 

(...) این دستم و چکار کنم و این آتل و چطوری درش بیارم گفتن باید چند ماهی بمونه و طاقتم و در آورده. پیگیری کردم گفتن اینجا باز نشه بهتره 

گفت راستی کلا بخیه هاش و کشیدم فقط دو سه تا مانده و در نمیاد، نگاه کردم خیلی نسبتاً تو عمق بود 

گفتمش من برات در میارمش، 

خندید 

گفتم جداً، یعنی بهم اعتماد نداری 

گفت بسم الله 

دستکش جراحی پوشیدم و تیغ جراحی و پنس 

اطرافیان داشتن منع میکردند منو، گفتم الا و بلا باید درش بیارم 

جدیت منو که دیدن، فقط نظاره گر شدن 

بماند درونم چه گذشت، گفتم باید حواسشو پرت کنم، فهمیدم 

مرتضی راستی یادته سید ابراهیم و ...

شروع کرد به گفتن 

منم بسم الله، اولیش و کشیدم بهش نشان دادم 

یه لحظه سکوت گرفتن همه 

گفتم، من که گفتم، خوب ابو علی بقیه اش رو بگو جدی نگیر 

بحمدالله 3 تا بود هر 3 تا رو کشیدم 

یه نگاهی کرد و تشکر 

بغلش کردم و گفتم به من میگن (...) نه ...

کلی خندیدیم 

با دیدنش روحیه همه ما شاد میشد 

ولی حیف که گره خورده کار من و امثال من بدست ایشان باز میشه و تا الان فرجی نشده 

شادی ارواح طیبه شهدا و شهدای مدافع حرم صلوات

ابوعلی

خاطرات همرزمان

"دم عشق،دمشق"

@labbaykeyazeinab

دست‌هایی که نثار دفاع از حرم شد

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ


جانباز مدافع حرم از حزب الله لبنان..

که عباس گونه دستهایش پیشکش مولا شد..

کانال آخرین خبر

@akharinkhabar


هرسال دو روز مونده به محرم تو مسجد فاطمیه، مراسم تشت گذاری برگزار میشه...

امسال هم مثل سالهای قبل بچه ها داشتن مسجد رو آماده میکردن..که دقیقا دو روز مونده به مراسم خوابی دیدم.

تو خواب دیدم حامد اومده محله و به سمت مسجد میره....

منو که دید مثل همیشه دستشو بالا آورد و بلند گفت:

سلام خاله..

منم جواب دادم و پرسیدم: مادرت چطوره؟

گفت: خاله اومدم بنرهای محرم رو نصب کنیم.

قراره مامانمم بیاد مراسم.

حامد جان!

امسال دومین سال حضورت درمحضر سید الشهداست.

حامد جان در این یک سال معرفت خود را ثابت کردی به دوستدارانت، زین پس نیز تنهایمان نگذار و در سختی ها و مشکلات زندگی دستمان را بگیر و کمک حالمان باش.

 آقا محمودرضا

از روند عملیات عاشورا اطلاع دارید؟

عملیات عاشورا در عراق منجر به آزادسازی منطقه «جرف‌الصخر» از اشغال تکفیری‌های داعش و القاعده شد؛ منطقه‌ای که در جنوب بغداد و شمال کربلا قرار دارد. یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیاده‌روی اربعین بود. در روند اجرای عملیات بود که روح‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک به جلو می‌روند و بعد از اتمام کار و در فاصله‌ای که منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبه‌ای، پناه می‌گیرند که در همین حین تله انفجاری کنار مخروبه منفجر شده و روح‌الله به همراه همرزمانش به شهادت می‌رسد.

چطور از شهادت ایشان مطلع شدید؟

دقیقاً در زمانی که قرار بود روح‌الله به ایران برسد، او و همراهانش را با تابوت به ایران آوردند. من از روز جمعه تا صبح یک‌شنبه هیچ اطلاعی از او نداشتم. با پدر روح‌الله تماس گرفتم اما ایشان هم بی‌اطلاع بودند و به من گفتند شاید رفته باشد زیارت که نتوانسته تماس بگیرد، اما من نپذیرفتم. بعد از تماس من دوستان روح‌الله به شرکت پدرشوهرم رفته بودند و ابتدا گفته بودند که روح‌الله مجروح شده اما بعد پدر روح‌الله خودش گفته بود می‌دانم که شهید شده است. روز تشییع 40 روزی می‌شد که از رفتن همسرم می‌گذشت. توان نبودن او در این 40 روز برای من بسیار سخت بود. چند روز بی‌خبری از او هم برایم خیلی دشوار گذشت. نمی‌دانم مادران و پدران شهدای مفقودالاثر چطور می‌توانند این همه سال صبوری کنند و تاب بیاورند. شهدایی که ما به آنها مرهون و مدیونیم. روز اول محرم سال 1393 پیکرش را با شکوه تشییع کردیم. ساکش را برای بازگشت آماده کرده بود و سوغاتی هم برای بچه‌ها خریده بود. ما همه کارهایمان را برای آمدنش انجام داده بودیم. دخترم برای پدرش نقاشی کشیده بود. خدا طور دیگری روح‌الله را به من و خانواده‌ام برگرداند. روح‌الله اولین باری بود که شش امام را زائر شد و بعد هم اینگونه ائمه حاجت او را داده بودند.

آنچه گاهی برخی از خانواده شهدا بعد از شهادت عزیزانشان با آن رو‌به‌رو می‌شوند، حرف‌هایی از جنس طعنه و کنایه است آن هم از چرایی حضور بچه‌های مدافع حرم در دفاع از حرمین شریفین؛ این بحث‌ها برای شما هم پیش آمد؟

بله متأسفانه. بعد از شهادت روح‌الله گاهی حرف‌ها و کنایه‌هایی به گوشم می‌رسید. کنایه‌هایی از جنس چرایی رفتن و حضور بچه‌های مدافع حرم. کنایه و طعنه از اینکه پدر روح‌الله سال‌ها پیش از این در دوران دفاع مقدس با عراقی‌ها می‌جنگید و امروز پسرش برای دفاع از آنها و تأمین امنیتشان به شهادت رسید. (پدر روح‌الله هشت سال در دوران جنگ در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشت).

و من تنها یک پاسخ برای آنها دارم و آن این است که امروز «لبیک یا خامنه‌ای لبیک یا حسین» است. امروز از زبان حضرت آقا فریاد هل من ناصر ینصرنی به گوش می‌رسد. چطور می‌شود بی‌تفاوت بود وقتی امام زمانت ندا سر می‌دهد. مگر نه اینکه در زیارت عاشورا می‌خوانیم: «یا لیتنی کنا معک».

روح‌الله قبل از اعزام می‌گفت: تکلیف الان من دفاع از حرم امام‌حسین‌(ع) است. تکلیف الان ما دفاع از مرزهای عراق و سوریه است. جبهه همان جبهه است فقط خاکش عوض شده است، خاکش عراق است اما جبهه نبرد حق علیه باطل است. هدف اصلی آنها کشور ما است. آنها به خاطر امنیتی که در مرزهای ما وجود دارد نمی‌توانند به خاک کشورمان تعدی کنند و می‌خواهند بازوانمان را قطع کنند تا راحت‌تر به کشورمان مسلط شوند.با توجه به رابطه‌ای که بچه‌ها با پدر دارند، حال و هوای زینب و حسین بعد از شهادت پدرشان چگونه بود؟

بچه‌ها هم می‌دانند که پدرشان دیگر باز نمی‌گردد. زینب همان زینت پدر به خاله‌اش می‌گفت خاله دیدی بابایم یک قاب عکس شده. بابا مصنوعی شده است. پسرم خیلی بی‌تابی می‌کرد آنقدر که برای آرام شدنش مجبور بودیم او را سوار ماشین کنیم و در شهر بچرخانیم. شهر هم پر بود از عکس‌های روح‌الله. همه‌اش عکس‌ها را نشان می‌داد و بابایش را صدا می‌کرد. حسین خیلی بی‌تابی می‌کرد. بعید می‌دانستم بار دیگر او به حالت عادی برگردد، تا اینکه 40روز بعد از شهادت روح‌الله به سفر مشهد رفتیم.

وقتی به مشهد رفتم گویی به حسین ما جانی دوباره داده بودند. من می‌گفتم حسین من دیگر حسین نمی‌شود. حسین در حرم من را صدا زد و گفت مامان بابا روح‌الله را می‌بینی. او می‌توانست روح‌الله را ببیند اما من نه. زندگی من با عشق شروع شده بود و تا آن روز لحظه‌ای از آن عشق کم نشد. یک بار هم به خوابم آمد و در جواب دلتنگی‌ها و بی‌تابی‌هایم گفت که من و تو دوباره با هم زندگی می‌کنیم.

کلام آخر

11 سال زندگی من با روح‌الله مقدمه‌ای بودکه امروز من به ان جایگاه که باید رسیدم. زیارت حضرت زینب (س)‌و دختر سه ساله امام حسین(ع)‌ من را به شعور رساند تا در شهادتش و در نبودن‌هایش گله نکنم و نگویم چرا، چرا و چرا...

خدا قبل از عذاب و سختی صبر هر بلا و مصیبت را به انسان می‌دهد. اما باید امید داشته باشیم که خدا بصیرت را هم به ما بدهد، که اگر بصیرت نباشد کور خواهیم بود. امیدوارم خداوند بصیرت را به فرزندان ما هم بدهد. آن‌هم برای ادامه مسیر درست و صحیح. این روزها فقط می‌گویم روح‌الله جان ! دست‌هایت آرزوی دست‌هایم.

نویسنده:  صغری خیل فرهنگ 

منبع : روزنامه جوان

جانش را فدای امنیت زائران اربعین کرد ۱

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ
چندی پیش که خبر شهادت حبیب سپاه، سردار شهید حسین همدانی در آن سوی مرزها به گوشمان رسید، حرف‌ها و حدیث‌ها و کنایه‌ها از حضور نیروهای ایرانی در دفاع از حرمین شریفین از سوی برخی از جریان‌ها شنیده شد
طعنه هایی که گاهی شیرینی شهادت عزیزانمان رادر کاممان تلخ می‌کند. اما بر حسب یک اتفاق با خانواده شهید مدافع حرم روح‌الله مهرابی از اصفهان آشنا شدیم که اول محرم سال 1393 به شهادت رسیده است. همصحبتی با همسر این شهید پاسخی بود بر تمام آن کنایه‌ها و طعنه‌های نا اهلان. چراکه شهید مهرابی در روند اجرای عملیات عاشورا برای پاکسازی و برقراری امنیت جهت عبور زائران کربلای حسینی به فیض شهادت نائل آمده بود تا امثال ما به راحتی و بدون هیچ دغدغه به خیل عظیم راهپیمایان اربعین حسینی بپیوندیم و خود را به ارباب دشت نینوا برسانیم. آنچه در پی‌می‌آید حاصل همکلامی ما با زهره شهری‌زاده همسر شهید مدافع حرم روح‌الله مهرابی است. 

خانم شهری‌زاده از خودتان بگویید، چطور با شهید مهرابی آشنا شدید؟

من زهره شهری‌زاده همسر شهید مدافع حرم روح‌الله مهرابی هستم. من متولد 1365 و روح‌الله هم متولد 1361بود. من و همسرم 11سال با هم زندگی کردیم. روح‌الله 21 سال داشت که تصمیم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل یزد هستم و روح‌الله اهل اصفهان. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان یعنی پیش از به دنیا آمدن من و روح‌الله رابطه خانوادگی‌مان با هم آغاز شد. این ارتباط خوب و صمیمانه بین خانواده‌ها ادامه داشت تا اینکه من و روح‌الله بزرگ شدیم و به سن و سال ازدواج رسیدیم . در یکی از این دید و بازدیدها بود که روح‌الله از خانواده‌اش خواسته بود به خواستگاری‌ام بیایند، اما خانواده من مخالفت کردند. آن زمان من اول دبیرستان بودم. مخالفت خانواده به خاطر دوری راه و کمی سنم بود. سه سالی طول کشید تا در نهایت خانواده‌ها رضایت دادند و ما با هم ازدواج کردیم. من دانشگاه اصفهان قبول شدم و برای ادامه تحصیل و زندگی به اصفهان رفتم. کارشناسی‌ام که تمام شد خداوند دخترم زینب را به من داد و سه سال بعد هفتم ماه صفر، پسرم حسین به جمع خانواده ما اضافه شد. روح‌الله ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت. برای همین در انتخاب اسامی بچه‌ها ارادتش را نشان داد. می‌گفت زینب، زینت خانه پدر است و هویت جدید من. همیشه خودش را با عنوان اینکه پدر زینب است به دیگران معرفی می‌کرد. 

چطور شد که همسرتان به جمع مدافعان حرم پیوست؟

روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود و می‌خواست ادامه تحصیل بدهد که بحث اعزام داوطلبانه‌اش به عراق و سوریه پیش آمد. در مؤسسه شهید زین‌الدین فعالیت داشت. اما از ادامه تحصیل صرفنظر کرد و برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانه راهی شد. بهمن ماه سال 1392 بود که رفت به زیارت امام رضا (ع) و گفت از امام رضا (ع) ‌یک کربلا خواسته‌ام. من خیلی خوشحال شدم گفتم تنها برو اگر بخواهی ما را با خودت ببری برایت سخت می‌شود و زیارت نمی‌چسبد. اما روح‌الله دلش می‌خواست ما با او باشیم. من گفتم تنها برو بعد که بچه‌ها بزرگ‌تر شدند با هم می‌رویم. مدتی بعد آمد و گفت بچه‌ها می‌خواهند به عراق بروند و من با اصرار از ایشان خواستم که حتماً همراهشان برود شاید این همان زیارتی است که او از امام رضا(ع) طلب کرده است. از همان روز همه کارهایش را کرد و آماده شد. ساکش را هم بست. وسایل در گوشه‌ای از خانه مهیا بود تا خبرش کنند و راهی شود. در نهایت 22 شهریور ماه سال 1393 بود که تماس گرفتند و بعد از هماهنگی‌های لازم راهی شد. روح‌الله از ما خداحافظی کرد و از من هم طلب حلالیت کرد. نمی‌دانم اما این خدا‌حافظی‌اش جنس دیگری داشت.

موقعی که به عراق رفت از ایشان خبر داشتید؟

ما به خاطر مدرسه زینب به یزد رفته بودیم. روح‌الله همواره با من در تماس بود و از حال و روزش جویا می‌شدم. آخرین باری که با من تماس گرفت گفت: یا خودم می‌آیم یا من را می‌آورند! من هم به ایشان گفتم دیگر از این حرف‌ها نزن. این بار که برگردی دیگر نمی‌روی. خندید و گفت: خانم تازه کار ما اینجا شروع شده است. چند باری برای بازگشت به فرودگاه آمده بودند اما شرایط جوی اجازه پرواز نداده بود و از طرفی هم برای عملیات به آنها نیاز داشتند برای همین مجدداً به پایگاه برگشته بودند. نهایتاً روح‌الله در اول محرم سال 93 در عملیات عاشورا به شهادت رسید.






شهدای هیئتی

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۲ ب.ظ


سال قبل در مجلس ارباب

امسال در محضر ارباب

شهید علیرضا شمسی پور

شهادت ١٣٩۵/٢/١٣

پنجوین عراق

تصویر محرم ٩۴

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda


https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8EazsObYH3rA

شهدای مدافع حرم قم

وصیتنامه شهید حاج اکبر نظری

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ب.ظ



به گفته یه دوست گویا وصیت شهید حاج حسین علیخانی هم همین بوده

به گفته سردار ریحانی این وصیتنامه چندین ساعت قبل ازتشییع و تدفین این شهدا بدست سردار رسیده بود

خادم الشهدا 

@khadem_shohda

به ورزش پارکور علاقه داشت

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ب.ظ

شهید محمدرضا دهقان: 

به ورزش پارکور علاقه داشت.

هیجــــانش را در این ورزش خالی می کرد.

گاهی در مدرسه، خیابان و پارک حرکاتی انجام می داد. اما مراقب بود.

از ارتفاع نمی ترسید و جسارتی مثال زدنی داشت.

با دوستانش که تمرین می کرد، موفق تر از بقیه بود و گاهی کرکری که می خواندند، او برنده می شد.

آمادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت.

نقل‌ازدوست‌شهید

بانکــ‌اطلاعات‌شهدای‌‌مدافـع‌حـــرمـ 

@haram69 

شهادت رو با هیچ چیزی عوض نمی کنم ...

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

 «غــلامــحــســیــن»

"  حرف گنده تر از دهان " 

شهادت رو با هیچ چیزی عوض نمی کنم ... . 

هنگام شهادت یقین دارم آقا اباعبدالله الحسین ع ، میان بالا سرم 

یادداشت های مهدی

─═हई╬«شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─

 @shahid_saberi