مادر شهید جاویدالاثر علی جمشیدی:
اول که از من اجازه خواست برود سوریه گفتم: تو اینجا پشت جبهه باش و خدمت کن. اما گفت: مامان رضایت بده بروم، آن زمانی که امام حسین(ع) شهید شد حضرت زینب(س) را به اسارت بردند. همه در عزاداریها میگویند ما آن لحظه کنار اهل بیت نبودیم اما الان که هستیم نمیگذاریم دوباره به حریم حضرت زینب(س) تجاوز کنند.
گریه می کرد، چه گریه هایی!!
و میگفت: بیبی جان من را بطلب، بگذار بیایم از حرمت پاسداری کنم. من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس میکردم قلبم در حال پرواز است.
گفتم: خدایا شکرت که چنین فرزندی به من دادی. با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم. نمی دانم آن روز چرا آنقدر خوشحال بودم.
خواهر شهید
مادرم ابتدا راضی نبود برای همین برای علی شرط گذاشت که اگر نماز صبحهایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن می دهد.
خب من هیچ وقت ندیدم علی نماز صبحش قضا شود اما برای اینکه اول وقت بخواند خیلی سختش بود. مانده بود چه کند؟ گفتم: علی قول بده و نذر کن میتوانی انجام بدی، مامان هم راضی میشه.
عبدالرضا جمشیدی برادر شهید:
علی نیم ساعت قبل از عملیات، یعنی روز پنجشنبه ساعت 12:35 دقیقه با من تماس گرفت. گفت به مامان زنگ زدم جواب نداده، کجاست؟
گفتم: سر زمین (شالیزار)است. گوشی را میبرم، چند دقیقه دیگر تماس بگیر بتوانی با او حرف بزنی. اما گفت:
نه دیگر نمیتوانم زنگ بزنم، سلامم را برسان...
دغدغه های شهید جاویدالاثر علی جمشیدی :
علی آقا به دنبال شهرت و پست نبود و بی ریایی از ویژگیهای بارز علی بود. دغدغه فرهنگی و دینی در شهرستان، مشکل شخصی شهید علی جمشیدی بود و ارتباطی به برخیها نداشت.
علی آقا تمام کارهایش در گمنامی بود او در بسیج سازندگی فعال بود و به مناطق محروم در سیستان بلوچستان برای کمک میرفت و در آن مناطق همه علی آقا را میشناختند.
معمولاً انسانها در یک زمینه پیشرفت و رشد چشمگیری دارند، جنبه مذهبی، فرهنگی، علمی و… اما علی آقا در تمام زمینهها صاحب نظر بود.
علی آقا در کارهای فرهنگی و مذهبی و رای زنیها همیشه پیش قدم بود کارهایی که بر عهده میگرفت به نحو احسن انجام میداد به طوری که هیچ کس باور نمیکرد که یک جوان ۲۰ ساله بتواند از عهده چنین کاری برآید.
آقا محمودرضا