مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است



بسم رب الشهداء

"خصوصیات اخلاقى و ورود به یگان موشکى فاطمیون" ...

برای اولین بار شهید سید مجتبی حسینی را تاریخ ١٣٩٢/١٢/٢٠ در شهر دمشق هنگامی که از مرخصی برگشتم دیدم.

وقتی از مرخصی برگشتم در بخش نیروی انسانی در کنار شهید رضا بخشى (فاتح) و معاون رضا بود.

همیشه در همه کارها و مسئولیت هایی که به شهید داده می شد، موفق بود.

خصوصیات اخلاقی بسیار مهربان و دلنشینى داشت. تا جایی که اگر دوستان در اتاق عملکرد نادرستى داشتند، بدون ناراحتى از ایشان به بیرون اتاق می رفت.

بعد از مسئولیت در نیروی انسانی، در تاریخ ١٣٩٣/١/١ تعدادى از بچه ها از منطقه ملیحه در شهر دمشق گلچین شده بودند و قرار بود به سمت شهر لاذقیه برویم که در فرودگاه دمشق سید مجتبی هم به همراه فاتح به فرودگاه آمد و لیست نیروها را در دست داشتند.

آن هواپیما باری بود و بچه ها در دو طرف و وسط هواپیما نشسته بودند و داخل هواپیما مقداری تاریک بود. در این حین، فاتح اسم مجتبی را صدا زد و مجتبی که در کنار بنده بود و عینک دودی را به صورت خود زده بود، جواب نمی داد و می گفت: هیچی نگو من هم می خواهم بیایم. فاتح چندین بار دنبال او گشت و چند بار از کنارمان رد شد ولی مجتبی را نشناخت و در آخر او را پیدا کرد. هر چه به مجتبی می گفت که بیا بریم پایین و تو اینجا لازم هستی و نباید بروی مجتبی گوش نمی داد و می گفت: من باید بروم. هر چه فاتح گفت اخراج می شوی و ... تأثیری نداشت. او با ما آمد و در آخر فاتح هم گفت: پس مراقب خودت باش. در اینجا بود که او از نیروی انسانی به یک نیروی جنگی تبدیل شد.

بعد فتح قله ای در لاذقیه، او همراه ما و تعدادى از بچه ها به حلب آمد و بعد از چند دوره او به شهر حما رفت و در آنجا کار با موشک و ... را یاد گرفت. در دوره بعد در تاریخ ١٣٩٤/١/١٨ او را در شهر دمشق و در یگان موشکی فاطمیون دیدم. او و شهید مصطفی حسینی هر دو فرمانده موشکی بودند. تا عملیات بصرالحریر رخ داد و او به همراه چند تن از بچه های موشکی به عملیات آمدند.

شب قبل از عملیات، در مقرمان توى درعا بچه ها با هم عکس مى گرفتند. من، سید مجتبى و سید مصطفى در اتاق موشکى بودیم که مسئول فرهنگى آمد و تک تک از بچه ها عکس یادگارى گرفت. 

زمان عملیات سه دسته شدیم. بچه هاى مجتبى هم سه دسته شدند و به عملیات رفتند.

شب ساعت ١٠ راه افتادند و به منطقه رفتند. صبح ساعت ٤ درگیرى شروع شد و تا ساعت حدود ١١ فردا خوب بود و منطقه دست ما بود تا اینکه دشمن زیادى فشار آورد و منطقه تقریباً داشت سقوط مى کرد و ما هم کم کم بچه ها را عقب کشیدیم و نیروها کلاً عقب مستقر شدند.

ما تصور مى کردیم سیدمجتبى و دوستانش شهید شدند. تا اینکه حدود یک ساعت بعد صداى بیسیم سیدمجتبى آمد که ما زنده ایم و تقریباً ٢٠ الى ٢٥ نفر هستیم و تعدادى زخمى داریم و نمى توانیم با سرعت عقب بیاییم.

بیسیم زدند و پى ام پى آمد. با دو پى ام پى و دوشکا جلو رفتیم که آن ها را بیاوریم که به روستاى اول نرسیده، صداى بیسیم سیدمجتبى آمد که "این ماشین ها شما هستید؟" ما گفتیم "کدام ماشین ها؟! ما که هنوز نرسیدیم". سیدمجتبى گفت "فقط حلالمان کنید". خلاصه آن ها درگیر شدند.

ما هم نتوانستیم جلو برویم چون دشمن به روستاى اول رسیده بودند. ما از آنجا برگشتیم. ما شب مقدارى ماندیم چون فکر مى کردیم شاید بچه ها برگردند. از این جهت هر چند ساعت یک تیر رسام مى زدیم که اگر بچه ها مسیر را گم کرده باشند به این طرف بیایند. شب، چهار الى پنج نفر از بچه ها به ما رسیدند ولى سیدمجتبى و دوستانش نبودند. 

در آخر ما فهمیدیم که سیدمجتبى و دوستانش همانجا جامانده و شهید شدند. سیدمجتبى با سید مصطفى یکجا شهید شدند.

سید مجتبى بچه خیلى خیلى خوبى بود. عشق شهادت داشت و به آرزویش هم رسید.

ان شاءالله در آن دنیا شفیع ما باشد.

 @labbaykeyazeinab

تولدت مبارک داداشم..

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ب.ظ

ما

 در ره عشق تو 

اسیران بلاییم

کس نیست 

چنین عاشق بیچاره 

که ماییم ...

تولدت مبارک داداشم.. 

شهید بصرالحریر 

سید مجتبی حسینی 

تولد:8/5/62

شهادت:31/1/94

خواهرانه..

@bosrolharir_dara

اصلا اهل تعارف نبودن

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۶ ب.ظ

‍ « بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن »

خاطرات شهید 

شهید مرتضی خیلی دوست داشتن با دوستان قدیمی و هیئتی اش رفت وآمد داشته باشیم. و به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم... وزمانی که نوبت منزل مامی شد ایشون تاکید داشتندکه همه چیز ساده وبه دورازتشریفات باشد. تاهمه احساس راحتی وصمیمیت بکنند.هیچوقت اجازه نمی دادندکه دو نوع غذاتدارک ببینم.

صمیمیت شهید مرتضی ودوستانش به حدی بود که یادم می اید در  ماه مبارک رمضان یکی ازدوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد  وچون ما درسفرمشهدبودیم منتظرشدندتا برگردیم وبعداین مهمانی برگزار شد . دوستان شهید مرتضی خیلی به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادرخطاب می کردندـ. و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغیر نشد...

اکنون هم دوستان ایشان به بنده ودخترانمان نازنین زهزا و فاطمه سلما" محبت بسیاری دارندو خاله ودایی دخترها هستن وباید اعتراف کنم از نزدیکانی که ادعای صمیمیت میکنند دلسوزترند.، در زمان حیات شهید مرتضی هر بار در منزل ما مهمانی بود به همه میگفتند من به کسی تعارف نمی کنم خودتان مشغول باشید و حتی منزل پدر بنده هم که می آمد ،سر سفره اگه کسی به ایشان تعارف می کرد می گفتند: به من چیزی نگویید من معذب میشوم .اصلا اهل تعارف نبودن این از خصوصیات عامیانه شهید است .

شهید مرتضی مسیب زاده 

راوے : همسر شهید

@mostafa_sadrzadeh 

خودت نیامدے...

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ

وسایلت را آوردند از شهرعشق...

ولے خودت نیامدے...

ڪجایے اے دواے دردم....

رو خارو خاشاڪ صحرایے

پیکر مطهر بازنگشت...

شهید محمداینانلو

@mostafa_sadrzadeh


آرزویش شهادت در راه اسلام و قرآن بود

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۱ ب.ظ

 شهید اکبر شهریاری یکی دیگر از مدافعان ایرانی حرم عقیله بنی هاشم(س) است. او متولد اول فروردین ماه ۱۳۶۳ بود و در اول بهمن ماه ۱۳۹۲ در حوالی حرم حضرت زینب(س) به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

مادر شهید: «اکبر جوان بسیار آرام، با ادب و مؤمنی بود، من نمیدانستم که وی مداح اهل بیت، حافظ و قاری قرآن کریم است. اینها را پس از شهادت او فهمیدم. در واقع من فرزندم را پس از شهادتش شناختم.

اکبر بسیار با ادب، با تقوا و اهل نماز جمعه بود، در بسیج بسیار فعال بود و از همان کودکی با مسجد انس داشت. به یاد دارم از هفت سالگی نمازهایش را کامل میخواند و از همان دوران بار کارهای خود را خودش به دوش می کشید. این شهید عزیز متأهل و صاحب یک فرزند به نام محمد باقر بود و خدا را شاکرم که در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید»

همسر شهید نیز ادامه داد: من مدت کمی با شهید شهریاری زندگی کردم و شاید ابعاد شخصیتی وی را به خوبی درک نکردم، اما همین قدر بگویم که وی بسیار به قرآن کریم تأکید داشت. همیشه به ما توصیه میکرد تلاش کنید روزانه زمانی را برای تلاوت قرآن صرف کنید. خودش هم همیشه یک قرآن همراه داشت و هر زمان که میتوانست به خواندن آیات الهی مشغول می شد.

همسرم مشغله کاری زیادی داشت از این رو من نتوانستم خوب بشناسمش، او حافظ کل قرآن بود، اما از آنجایی که انسان متواضعی بود نگذاشت کسی این قضیه را بداند. به هر حال مشیت الهی این بود که وی از بین ما برود و نتوانیم از وجودش بهره ببریم.

برادرشهید: اکبر از کودکی به ائمه (ع) و قرآن علاقه داشت و در هیأت و مسجد بسیار فعالیت میکرد با وجود اینکه انسان بسیار آگاه و متفکری بود اما همیشه خود را بسیار پایین نشان می داد، به او میگفتم: ما را راهنمایی کن اما میگفت: من به نصیحت شما نیاز دارم. درواقع تواضع یکی از مهمترین ویژگی های شخصیتی او بود.

احترام زیادی برای پدر و مادر قائل بود و هیچگاه با آنها بلند صحبت نمی کرد. همیشه در پاسخ به درخواست های اعضای خانواده از کلمه چشم استفاده میکرد، همیشه جوانان را به ورزش، درس خواندن و احترام به پدر و مادر توصیه میکرد.

آرزویش شهادت در راه اسلام و قرآن بود و در آخرین سفری که به کربلا داشت میگفت: من حاجتم را از آقا گرفتم.

یک روز پیش از شهادت، یکی از دوستانش مجروح میشود. هنگامی که اکبر بالای سرش میرود به اکبر میگوید: محمود بیضایی شهید شده و چند شب قبل از شهادت در خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید شهریاری) در باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است.

فردای آن روز اکبر هم در اطراف حرم مطهر حضرت زینب(ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 @farhangsorkh

نمیخوام چشمم به گناه بیفته

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ


همسر شهید علیرضا بریری:

همیشه وقتی که برای منزل به وسیله ای احتیاج داشتیم ایشون میگفتند من شما رو میرسونم بازار شما خرید کنید نمیخوام چشمم به گناه بیفته.

با این وضعیت جامعه که آنقدر بی بند وباری هست جایی برای ما نیست و در تمام لحظات تمامی سعی خودشون میکردند که حتی نگاهشون سهوا هم به نامحرم.

 @Agamahmoodreza

دوست دارم تو کشور خودم درس بخونم

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ


سال ۹۱ یا ۹۲ بود که یک ناو زیر دریایی را طراحی کرد و به همراه پدرش بردن سازمان نخبگان .

سازمان نخبگان هم بالاترین امتیاز رو بهش داد.

که من بعد ها فهمیدم البته پدرش میدونست که توسط یکی از دوستانش طرحش رو فرستاده بود کانادا که اونجا طرحش رو پذیرفته بودن و براش دعوت نامه فرستادن که بیایید کانادا ادامه تحصیل بدید.

که یک روز آمد گفت که طرحم رو پذیرفتن دعوت شدم کانادا . پدرش خیلی تشویقش کرد که برو درست رو بخون بعد بیا کشورت خدمت کن .

گفت:نه بابا دوست ندارم برم کانادا دوست دارم تو کشور خودم درس بخونم.

(راوی  مادر شهید )

شهید مدافع حرم 

 سید مصطفی موسوی

@jamondegan

گفت که شهادت عسل است و از عسل شیرین‌تر؛ این را استادمان در کربلا به ما آموخت.

و چه زیبا نوشت که کربلا رفتن خون مى‌خواهد.

جان ناقابل ما شیعیان هدیه‌اى برای مقدمه‌سازى ظهور حضرت مى‌باشد ان شاءالله، و ان شاءالله آقامون از ما راضی باشند.

 عکس نوشت:

شهیدان مدافع حرم سجاد طاهرنیا و محمدرضا الوانى

 @labbaykeyazeinab


آقا محمود همیشه کم می خورد و کم می خوابید و تا پای جان تلاش می کرد و خستگی براش مفهومی نداشت.

اون قدر خسته به خانه میومد که در حالت نشسته خوابش می برد و با اون همه خستگی سعی می کرد به من هم در کارهای کمک کنه که دلم نمیومد و نمیذاشتم.

همیشه می گفت: "باید کم بخوری و کم بخوابی و تلاش کنی تا از لحظات عمرت برای اون دنیا ذخیره ای جمع کنی".

@labbaykeyazeinab

ﺍﺯﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میﺧﻮﺍﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﮒ ﻣﺤﻤﺪ ص ﻗﺮار دهد.

ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻭﻻﯾﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﯿﺮﻭﺧﻂ ﻭﻻﯾﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭلی فقیه ﺑﺎﺷﻨﺪ همچنین ﺍﺯ ﻣﺴﻮﻟﯿﻦ درخواست دارم ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭﻻﯾﺖ ﺑﺎﺷﺘﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻡ و ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻧﺮﺳﺪ ﻭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺤﺮﺍﻥ و ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺁﺳﯿﺐ ﻭﺁﻓﺖ ﺍﺳﺖ

"ﯾﺎ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻧﯽ ﺳﻠﻢ ﻟﻤﻦ ﺳﺎﻟﮑﻢ ﻭﺣﺮﺏ ﻟﻤﻦ ﺣﺎﺭﺑﮑﻢ ﺍﻟﯽ ﯾﻮﻡ القیامه" 

ﺩﯾﻦ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺪ ﻭ ﻣﺮﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.

ﺷﻤﺮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ اسرائیل ﻭ ﺧﺎﺋﻨﯿﻦ به ﺍﺳﻼﻡ یعنی ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻣﺎﻫﯿﺘﺸﺎﻥ ﺭا مشخص ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .

ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﻡ ﺣﮏ ﮐﻨﯿﺪ

‏ «ﺷﻬﯿﺪ ﺭﺍﻩ ﮐﺮﺑﻼ  ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﺮﻡ» 

کانال جاماندگان قافله شهدا 

@jamondegan

خاطره ای از شهید مهدی قاسمی

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۹ ب.ظ


سال ۹۱ رو باغم واندوه نبودن مادران عزیزمون شروع کردیم خدا رو شکر آقا مهدی روحیه ی خوبی

داشتن وهمین به من انرژی وامید زندگی میداد فصل بهار بود وزمزمه ی فروش گاوداری و سرمایه ی عمر وجوانیه همسرم آقا مهدی صاحبخونه منزل روگذاشته بود برای فروش وهر روز مشتری و...ازطرفی نگرانیه خالی کردن خونه بود و خانه بدوشی و از طرف دیگه قرضی که آقا مهدی گرفته بود برای نزدیکانش وقولی که برای پس دادن اون بدهی داده بود هر روز وهر ساعت خون دل میخورد که این پول روباید پس بده وبه موقع ندادن بدهی رسم مردونگی نیست با مشکلات عصبی که برای همسرم پیش اومد زخم داخلیش خونریزیه شدیدی پیدا کرد به طوری که لحظه به لحظه پرپر شدنش رو میدیدم.

پزشک فوق تخصص گفتن باید زودتر جراحی بشه ولی آقا مهدی قبول نمیکرد برای من وبچه ها وعزیزم لحظه های سختی بود نمیدونستم چکار کنم با توصیه های مختلف و..تلاش میکردم تقویتش کنم وهرچی که میخورد انگار

جذب بدنش نمیشد تا میلاد آقا صاحب الزمان عج.

 بیست روزی کم و بیش مونده بود توسل کردم و برای سلامتیه آقا نیت کردم ومتوسل شدم به حضرت علی اصغر شش ماهه ع شب نیمه شعبان عروسیه خواهر زادم بود وبا این حال آقا مهدی دل ودماغ رفتن نداشتم .

گفت خانم بیا بریم برات طلا بگیرم گفتم مگه واجبه نمیخوام بااین حال وروزت گفت گاوداری فروختم یعنی نمیتونم برای خانمم طلا بگیرم؟؟ 

حال روحیه خوبی نداشتم رفتیم وبرام گردنبندی گرفت  اون سال هیچکس کوچه رو تزیین نکرده بود

 هر سال بچه ها ی کوچه جمع میشدن وبا کمک آقا مهدی تمام کوچه رو تزیین میکردن

 درست چهاردهم تیربود وهوا خیلی گرم آقا مهدی با اون حال ورنگ وروشکه زرد وبی رمق بود نردبان آورد و

پرچم و وسایل تزیین گفت تا شما به کارتون برسید من ومحمدحسین جلو کوچه روتزیین میکنیم

خیلی قشنگ سر کوچمون روتزیین کردن همون شب که شب میلاد آقا امام زمان عج  بود اشتهای آقا مهدی باز میشه ومیتونه غذا بخوره  بعد از یک روز هنوز مهمون بودیم که آقا مهدی میگه خانم یه چیز میگم فعلا به

 کسی نگو، انگار دیگه خبری نیست وخونریزیش قطع شده بود وهنوز داروهای جدیدش رو شروع نکرده بود ،

 به لطف خدا  تواون شب عزیز شفا میگیره.

خدای مهربانم به آقا مهدی ، جان وعمر دوباره میده تا سرباز آقا باشه ودر راه دفاع از حریم اهل بیت واسلام ناب وحریم ولایت هجرت کنه ودر جهاد فی سبیل الله جان به جان آفرین تسلیم کنه وشهید یعنی زنده همیشه جاوید باشه.

مهدی جان شهادتت مبارک

میلاد شب نیمه شعبان ۱۳۴۹

مصادف با تولد آقا امام زمان

 عج

شهادت شب تولد خانم زینب کبرا س

    ۱۳۹۴/۱۱/۲۵

وصیت نامه شهید محمدتقی ارغوانی

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد الله رب العالمین، شکر و سپاس خدایی که نعمت زندگی عطا کرد و مرا لایق زیستن در میان خوبترین و بهترین امت اسلام یعنی شیعه که الحق عاقبت بخیری در گرو تبعیت از این مسلک است، قرار داد.

اینجانب تقی ارغوانی فرزند ایوب در کمال صحت عقل و با میل و اراده خود این وصیت نامه را در حضور همسرم و فرزندم امیر حسین ارغوانی تنظیم و توسط همسرم به نگارش در آمده را به یادگار باقی می‌گذارم.

بزرگترین سرمایه زندگیم حضور در مسجد و رشد در محفل بسیجیان است.

تا زنده بودم لحظه‌ای از خدمت خلق غافل نشدم که می‌دانم اندک بوده است.

اما اکنون سفارش من به همسر مهربانم که بهترین یار زندگیم و بانویی یگانه برای من بوده است، طلب بخشش و حرکت در مسیر حضرت_زهرا(س) و تربیت فرزندم به بهترین شکل ممکن است و سفارشم به فرزندم همواره احترام به مادرش و پشتیبانی و حمایت و همراهی از او در زندگی است.

پدر و مادر من، بهترین پدر و مادر دنیا بوده‌اند و شرمنده زحمات آنها هستم. امیدوارم حلال و برایم آرزوی رحمت و مغفرت کنند.


🔸از برادران و خواهرانم که همیشه همراه و هم قدم و پشتیبانم بودند نیز طلب بخشش دارم، اگر در جایی کوتاهی کرده‌ام.

به خود می‌بالم که دشمن همیشگی اسرائیل غاصب بودم و پیرو رهبر و ولایت فقیه، امیدوارم که خداوند ببخشاید گناهان مرا.

انا الله و انا الیه راجعون

بخش دوم وصیت نامه شهید محمدتقی ارغوانی که بعد از اولین اعزام به سوریه نوشتند

١٣٩۴/٧/١۶

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند را شاکرم که قسمت شد نائب الزیاره همه علاقه‌مندان پابوس حضرت زینب (سلام الله علیه) و رقیه سه‌ساله باشم.

زندگی که داشتم سرشار از معجزات پیاپی بود که مهمترین بهترین و بارزترین اتفاق زندگی این حقیر، زندگی در کنار همسر مهربان، باوفا، محترم و مومنه و بسیار بامحبت و از خود گذشته که هرچه موفقیت و سربلندی دارم مدیون همسر بی نظیرم هستم.

و برای پسرم توصیه می‌کنم همیشه احترام و تکریم مادر را سر لوحه زندگی قرار دهد.

مدیون پدر و مادر و خانواده هستم و از پدر و مادر همسرم حلالیت می‌طلبم.

خانواده مهربان و شیرین تر از جانم، پدر و مادر، خواهر برادر و همه بستگان، الحمدلله که در جمع شما بودم.

این مرقومه در تاریخ ۹۴/۷/۱۶ توسط این حقیر تقی ارغوانی نگاشته شد.

تا باشد که همگان بدانند زندگی من، خانواده من و خانواده من یعنی ولایت و ولایت مداری

جانم فدای رهبر، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر استکبار

تقی ارغوانی ۹۴/۷/۱۶


رضایم رضای خداست

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۳ ب.ظ

مادر شهید (ارغوانی) می‌گوید: بار اول که رفت من هنوز راضی به رفتنش نبودم. رفت و برگشت و گفتم: «خوب شد که برگشتی» گفت: «نه خوب نیست. تو اگر مرا دوست داری اجازه بده که بروم و راضی باش.» گفتم: «اگر خودت این را می‌خواهی انشا الله کارت جور می‌شود.» زود جور شد و دوباره رفت. راضی هستم. الحمدلله .

او در انتها با بیان توصیه همیشگی شهید می‌گوید: همیشه می‌گفت صبور باشید. قبل از این پسرم، یک دختر ۳۰ ساله داشتم که فوت کرد. من وقتی برای رفتن تقی به سوریه بی‌تابی می‌کردم محمد تقی می‌گفت: «پس مادرهای سه شهید چه بگویند و چه کار کنند وقتی شما اینطور بی‌تابی می‌کنی؟ اگر من شهید شوم و تو گریه کنی به من مدیونی.» من هم گفتم: «چشم؛ گریه نمی‌کنم.» الان هم گریه نمی‌کنم. رضایم رضای خداست.

همسر شهید (ارغوانی) می‌گوید: اولین بار که شهید عزم رفتن کرد زمانی بود که تصاویری از حضرت زینب(س) را دید و چون علاقه بسیاری به من و فرزندم داشت از من کسب اجازه کرد که بنده هم با کمال میل موافقت کردم. 

مدت اولین ماموریت به ۴۳ روز رسید و ایشان به سلامت برگشتند. وی ادامه داد: اما زمانی که این بزرگوار برای بار دوم تصمیم به رفتن گرفت بنده راضی نبودم و دلشوره عجیبی داشتم، به او گفتم شما که ادای دین خود را یک بار انجام داده‌اید؛ من راضی نیستم.

آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید گفت هر چه شما بگویید چون راضی نیستی من هم دیگه در این رابطه صحبت نمی‌کنم.

همسر شهید ارغوانی در حالی که بغض خود را پنهان می کرد،

گفت: همان شب خواب دیدم که حرم حضرت زینب(س) از همه طرف در حال خراب شدن است  و بنده هم در آن حالت به گریه و ناله می پردازم، در همین حال حضرت زینب(س) آمدند و گفتند اگر می خواهید که حرم ما اهل بیت سرپا بماند در این راه باید خون و جان بدهید که در این لحظه از خواب بیدار شدم و شهید هم از بیدار شدن من بیدار شد و من در همان لحظه خوابم را تعریف کردم و گفتم که من مخالفتی با رفتن شما به سوریه ندارم.

به همین جهت همسرم را برای بار دوم با ایمان قاطع فرستادم و زمانی که رفت مطمئن بودم که برنمی‌گردد به همین دلیل از او خواستم که یک بار تمام خانه را دور بزند و تا جایی هم که می‌توانستم او را برای رفتن همراهی کردم.


وصیتنامه شهیدمدافع حرم محمدکاظم توفیقی

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۱ ب.ظ


ﺑﺴﻢ ﺭﺏ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﻭ ﺍﻟﺼﺪﯾﻘﯿﻦ

ﺑﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻓﺨﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﺲ

ﻏﻼ‌ﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮ ﮔﻮﺵ ﺣﺴﯿﻨﻢ

ﮐﺠﺎ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﮔﺬﺍﺭﺩ

ﻏﻼ‌ﻡ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺭﺩ


ﺑﺎ ﺳﻼ‌ﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﻧﺒﯽ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ(ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ) ﻭ ﺭﻫﺒﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺧﺎﻣﻨﻪ ﺍﯼ


ﮐﺮﺑﻼ‌ ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺯﯾﻨﺐ ﻧﺒﻮﺩ

ﻧﺎﯼ ﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺯﯾﻨﺐ ﻧﺒﻮﺩ

ﺑﺎ ﻋﺮﺽ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ؛ﯾﻌﻨﯽ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻫﺴﺖ ﺟﻮﻥ ﺑﺪﻡ؟

ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﻮﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺭﻓﺖ.ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺟﯿﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺟﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ.ﻣﯿﺸﻪ ﺧﺪﺍ؟؟؟؟

ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺣﮑﻤﺘﺶ ﺑﺮﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻡ؟

ﻭﻟﯽ ﺍﻻ‌ﻥ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ (ﮐﻨﻢ) ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ(ﺳﻼ‌ﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ) ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ.

ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺑﯽ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﻭ ﭘﺴﺖ،ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎﻩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭ ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﯼ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺍﻟﻌﺒﺎﺱ ﮐﻢ ﻃﺎﻗﺖ،ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺯﯾﻨﺐ (ﺳﻼ‌ﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ) ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﻢ.

ﻭ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ،ﺭﺍﻩ ﻣﻘﺪﺳﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻢ ﺍﻧﺸﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﯾﺎ ﺭﻭﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻓﺮﺟﻪ) ﺑﺎﺷﻢ.

ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻋﻤﺮ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ،ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻣﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻧﺎﯾﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻋﺼﻤﺖ ﻭ ﻃﻬﺎﺭﺕ(ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻤﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﻢ. 


ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺳﻼ‌ﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ) ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ،ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ(ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﺬﻑ ﮔﺮﺩﯾﺪ)

ﺍن شاﺀﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﻨﻢ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺍن شاﺀﺍﻟﻠﻪ ﺟﻠﻮ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺎﺷﻢ.

ﺿﻤﻨﺎ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ(ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻤﺎﯾﻠﯽ ﺑﻪ ﭘﺨﺶ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﺫﮐﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ) ﯾﺎﺩ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻤﺎﺕ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﺼﺎﯾﺐ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ (ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﺎﻡ ﻓﺎﻃﻤﯿﻪ ﻭ ﺍﯾﺎﻡ ﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﺻﻔﺮ ﻭ ... 

ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺧﯿﺮﺷﺎﻥ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﻧﮕﺬﺍﺭﻧﺪ

کانال شهدای مدافع حرم

@mostafa_sadrzadeh

درس عاشقی

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ


 یک بار دیدم گوشه دستش سوخته! بهش گفتم دستت چیشده؟ 

گفت: این روزا چند بار شیطان اومده سراغم، منم اینجوری ازش پذیرایی کردم...

شهید هادی ذوالفقاری

 @mashgheh_eshgh