شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شهیدی که هیچ وقت کودکش را بغل نکرد
تو زندگیش هرچی داشت بخشید به کسایی که نیاز داشتن ماشینشو فروخت برا کمک به یه خانواده وتهیه جهیزیه
از حقوقش همه رو میبخشید اگر میفهمید کسی از نیروهاش نیاز داره اگر خودش نداشت قرض میکرد و به دیگران کمک میکرد وقتی بهش اعتراض میشد که تو که خودت نداری صبر کن پولی گیرت اومد اونوقت کمک میکنی میگفت شایدبه من قرض بدن ولی به اون نه
کمک که میکرد هیچ وقت انتظار برگشت اون پولو نداشت
با اینکه تو سوریه عراق و حتی بین حزب الله همه به خوبی مرتضی رو میشناختن وروی فرمانده جوان ٣٢ ساله حساب ویژه باز میکردن
ولی اینجا کسی مرتضی رو نمیشناخت حتی کسی نمیدونست مرتضی فرمانده هست
یه لبخند ملایم همیشه رو لباش بود
خستگی ناپذیر تو هرچی که فکرشو میشه کرد از ماموریت که میامد در اوج خستگی حتی یک لحظه رو از خانواده دریغ نمیکرد
مرتضی دلم برات تنگ شده
حیف که خیلی کم پیش ما بود
حیف که لیاقتشو نداشتیم
بهش گفتم مرتضی بسه دیگه تا کی میخوای بری هر دفعه فقط یه لبحند میزد
گفتم تو یدونه هستیا فکر مادرت رو کن میگفت من نباشم یکی باید باشه که اونجا اون یه نفر هم مادر داره فرقی نمیکنه
ما ساده بودیم آقا مرتضی اونجا همه کاره بود و اونقدر مرد بود که اینجا حتی به یک نفر هم نگفته بود اونجا فرمانده تمام نیروهای حیدریون هست
بارها و بارها مجروح شد و جز همسرش وبرادر همسرش که همرزمش بود هیچ کس خبر نداشت
آدمو یه سری حرفا داغون میکنه که میگن برا پول رفتن برا حق ماموریت
کسی نمیدونه شنیدم تو حسابش وقتی شهید شد فقط ١٠٠ هزار تومان بود نه خونه ای نه ماشینی
چقدر بعضی ها کم لطفاً
یه روز تو یه عملیات مجبور به عقب نشینی شد همه افراد تحت امرشو به سلامت به عقب برگردوند
بهش گفتن به ایران برگرده درصورتی که لباسی نداشت برا برگشت یکی از بچه ها پولی بهش میده که لباسی تهیه کنه و برگرده یه پیراهن یه شلوار خرید با یه کفش کهنه برگشت
چه جوری یه سری از آدما میخوان جواب پس بدن که میگن اینا برا پول رفتن