مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

مصاحبه با خواهر شهیدان بختی

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ


سن تحصیلات شهیدان بزرگوار بختی؟!

شهید مصطفی دیپلم و شهید مجتبی لیسانس.

از طرف کدام لشکر اعزام شدند؟!

از تیپ فاطمیون داوطلب بودن.

شهیدان مجرد بودند؟؟؟ یا متاهل؟؟؟

شهید مصطفی دو فرزند  دختر دارن مجتبی مجرد بودن.

هدف و انگیز شهیدان از رفتن به سوریه چه بود!؟

آقا مصطفی میگفتن اسلام در خطره ومرز نداره وخانوم زینب تنهان باید به کمکشون بریم .

پدر ومادراز همون اول موافق بودن ولی بقیه کم کم باصحبت های آقا مصطفی راضی شدیم. 

چند بار به سوریه اعزام شدند ودر سفر چندم به شهادت رسیدند؟!

بار اول بعداز75روز دفاع شهادت نصیبشان شد.

خبر شهادت رو چطور متوجه شدید؟؟  چه کسی به شما اطلاع داد؟

من آخرین نفر بودم که فهمیدم. وقتی که فکر میکردم حتما برادرهام از سوریه اومدن و من خبر ندارم. بالباس مشکی برادر مهدی متوجه شدم.

اول اقا مصطفی رو متوجه شدم ولی اصلا فکر نمی کردم خبر شهادت دوتا شونو تو یه شب بهم بدن وقتی به خودم اومدم سراغ اقا مجتبی رو گرفتم  دیدم همه باز هم گریه میکنن .چه قدر سخت بود

در کدام منطقه سوریه به شهادت رسیدند؟؟

تدمر

براتون مقدوره از نحوه شهادت بگید؟

دقیق کسی نمیدونه چون کسی همون لحظه اونجا نبوده فقط میدونم کنار هم با لبخند شهید شدن.

باترکش نارجنک که داخل سنگر انداختن شهید شدن.

پیکر شهیدان به ایران برگشت؟؟؟ در کجا ارام گرفتند؟!

بله اول که هویتشان معلوم نبود میخواستن قم به خاک بسپارن.بعد آوردن مشهد بهشت رضا.

خصوصیات اخلاقی معنوی شهیدان چه بود؟!

خیلی آروم ومتین بودن باحجب وحیا اقا مصطفی همیشه دغدغه نماز اول وقت ودائم الوضو بودن و داشت اقا مجتبی هم شوخ و باحیا.

به نظر شما چه عملی از شهیدان باعث پذیرفته شدن در محضر حضرت زینب بود؟؟

بی ریا بودن دوست نداشتن جایی دیده بشن  مجلسی میرفتن که کسی اونهارو نشناسه شنیدم هم رزمشون میگفت فقط دفاع میکردن نه عکسی نه چیز دیگه و تنها عکسشونو قبل از شهادتشون گرفتن.

خواب شهیدان رو میبینید؟! چطور حضورشون رو حس میکنید؟!

بله خواب نیست وقتی در اغوش میگیرمشون حسشون میکنم بوی بهشت میدن.وای چه بویی داره بهشتتتت.....

دیدار با رهبر انقلاب داشتید؟؟؟

من سعادت نداشتم ولی خانواده سعادتشو داشتن.

ودر اخر نکته ایی،خاطره ایی وتوصیه خواصی ممنون میشیم بهر ببریم از بیان شما.

التماس دعا دارم از همه عزیزان برای پدرم که در بستر بیماری هستن و آرزو دارم هرچه سریع تر سربازان اسلام پرچم رو به صاحب اصلی اقا امام زمان بدهند.

کانال شهیدمدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

 @ShahidMiladMostafavi

وعده شهادت...

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ


‍ بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

خاطره شهید 

بعد از شهادتش بدجوری احساس دلتنگی می کردم و تکلیف. دوست داشتم قدم در راهی بگذارم که او بخاطرش از جان و زندگی و فرزندانش گذشت.

تمام تلاشم را برای رفتن کردم و از خدا خواستم در این مسیر یاری ام کند.

چند ماه قبل از شهادتش اقدام کرده بودم اما حالا مصمم تر بودم.

چند دوره آموزش هم دیدم. ان شاالله به زودی برای انجام تکلیف و پاسبانی از حضرت بانو، به سرزمین عشق اعزام خواهم شد.

اربعین به نیابتش رفتم زیارت. خیلی به یادش بودم. برای دخترهایش هم کادو خریدم. دوتا عروسک.

از طریق همسر و دخترهایم عروسک ها را به دست دخترهایش رساندم. از اخلاقش باخبر بودم. کادوی هر کسی را قبول نمی کرد اما می دانستم این سوغاتی را از من که دوستش هستم می پذیرد.

همسرم برایم تعریف کرد که دخترها چقدر از عروسک ها خوششان آمده و حتی آن ها را به قاب عکس پدرشان هم نشان داده اند.

شب توی عالم خواب دیدمش. دلم خیلی برایش تنگ شده بود. داشت به من می خندید. کلی تشکر کرد بخاطر خوشحالی بچه ها.

گفت: من هم برایت یک هدیه دارم که سر وقتش به تو می رسانم.

اهل تلافی بود. اگر کسی کاری برایش می کرد، به هر نحوی می توانست جبرانش می کرد.

حالا من منتظر وعده هدیه ای هستم که از جانب او خواهد رسید. وعده شهادت...

راوی: دوست شهید پورهنگ

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


سید دوران آموزشی سربازیش رو تهران بود ، اون ایام مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان تقریبا تمام شبها رو سید میلاد از فرمانده اش اجازه گرفته بود می رفت مراسمات حاج منصور ارضی رو شرکت می کرد.

شب سوم محرم بود سید پیش من نبود رفته بود سوریه😭اون شب شهادتش بوده و من بی خبر بودم....

خیلی بیقرار بودم نتونستم همدان بمونم رفتم تهران خودم رو رسوندم مراسم مسجد ارک حتی یک لحظه یاد سید میلاد از ذهنم دور نمی شد...

خدایا چه شبی بود...

سید جان رفیق دعا کن بدهکاریمان به آقا امام حسین علیه السلام و شما را بدهیم.

راوی : دوست شهید

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

تخریب چی کسی بود که اول نفس خود را تخریب میکرد ...

سید مجتبی دوره های متعدد نظامی را گذرانده بود از جمله چند دوره مربی گری نظامی . دوره تخریب و ...

بیشتر اوقات خود را صرف آموزش به بچه های بسیج پایگاه ها می نمود و هر شب در یک پایگاه بعد از نماز مغرب و عشاء به آموزش و بکارگیری سلاح و سایر فنون نظامی می پرداخت از این رو بچه های بسیج علاقه و انس خاصی با سید گرفته بودند

هرساله با برگزاری رزمایش چند هزار نفری بسیجیان در پادگان قدس دزفول هنگام برگزاری رزمایش سید مجتبی قبل از اینکه فرماندهی گردان بیت المقدس و امنیتی شهرستان دزفول را برعهده گیرد انفجارات و کار تخریب رزمایش را انجام میداد و سرانجام با توجه به تخصصی که در امر تخریب داشت برای مقابله با دشمن و استکبار و دفاع از مظلومین به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد و در بامداد 94/09/16 در حین عملیات آزادسازی روستای زیتان در جنوب حلب بعد از شناسایی منطقه از حیث عدم وجود تله انفجاری و میدان مین با اصابت گلوله دشمن شهد شیرین شهادت را نوشید و دعوت حق را لبیک گفت و به خیل شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س)پیوست.

   یادش گرامی و راهش پر رهرو باد ...

                    شادی روح 

    شهید مدافع حرم فرمانده بسیجی 

      سیدمجتبی ابوالقاسمی

                 صلوات



بسیار دستگیر فقرا بود

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ب.ظ


‍ بسمِ ربِّ الشُهداءِ والصِّدیقین

بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است...

شهید مدافع حرم حمید رضا سیاهکالی مرادی 

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

خاطره ای از جاویدالاثر شهید حسن رجایی فر

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

دوسال قبل حسن اقا همراه خانواده به خانه ما یعنی (قم) آمده بودند.

من جمعه ها در حرم حضرت معصومه (س) در قسمت واحد روشنایی حرم خادم افتخاری بودم.

ما و حسن آقا به اتفاق جمعه به حرم رفتیم و بعد از زیارت باهم به واحد روشنایی رفتیم.

تا اینکه حرف از پارچه ی برروی سنگ قبر حضرت معصومه که ۳۰سال برروی سنگ قبر حضرت بودند شد.

رئیس خدام می گفت که قراره این پارچه تا چند روز دیگه عوض بشه و من قصد دارم یک تیکه از پارچه رو بگیرم اما کار خیلی سختیه.

حسن اقا ازاون به بعد این موضوع فکرش رو مشغول کرده بود وبعد از اینکه از حرف رفتیم از من پرسید ماهم میتونیم این پارچه رو بگیریم.گفتم خیلی سخته چون این پارچه سی سال برروی سنگ اصلی حضرت بود و یقینا ارزش معنوی بالایی داره.

حسن اقا با این حرف ها دست از تلاش برنداشت ودوباره رفتیم حرم تا قضیه ی تعویض پارچه رو جویا بشیم.

حسن اقا بعد از صحبت هایی که با خادمان انجام داد تلاش خود رای برای گرفتن پارچه دوچندان کرد.

اما وقتی که رئیس خادمان این موضوع رو شنید بعید می دونست که این کار شدنی باشه وحسن‌اقا بتونه این پارچه رو بگیره.

حاج حسن ناامید نشد و به خاطر پارچه چند روزی رو مرخصی گرفت و در قم ماند تا اینکه فردای ان روز دیدم که حسن اقا با لب های خندان در کنار رئیس خادمان ایستاده و‌پارچه ی کامل حضرت معصومه در دستشونه.

من که قضیه رو جویا شدم فهمیدم که این‌یک‌امر‌الهی بود و خود رئیس خادم ها تعجب کرده بود که چطور شد این پارچه به این راحتی به دست حسن اقا رسید.

خلاصه هرطوری بود حسن اقا با ارادت خاصی که نسبت به حضرت معصومه داشت پارچه را گرفت و میگفت این پارچه را می خواهم در محلم نصب کنم تا افرادی که وضعیت مالی خوب برای زیارت حضرت در قم رو ندارند از همون جا بتونن عرض ارادت داشته باشند.

وهمون طور شد وهمینک این پارچه مقدس در دارالاقرآن ثقلین که با همت خود شهید ساخته شد نصب شده و خیلی از مردم روزانه این پارچه را به نیابت از حضرت معصومه زیارت می کنند.

در ضمن حسن اقا قبل از شهادتشون وصیت کرده بودند که بعد از شهادتشان هنگام دفن کردن جنازه شان یک تکه از این پارچه مقدس را همراه خودشان دفن کنندو همین طور هم شد اما چون شهیدجاویدالاثر هستند این پارچه در یادمان شهید گذاشته شد.

جاویدالاثر شهید حسن رجایی فر

به نقل از خادمان حرم

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافـــع حـــرم قــــمــ

برگی از خاطرات شهید مدافع حرمین عسکرین(ع),

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ب.ظ


بعد از شهادت وحید , پیکر پاکش در عراق خیلی با شکوه تشییع شد, و پیکرش به زیارت اربابش در نجف و کربلا رفت, در حرمین برایش نماز میت خواندند ,با توجه به محبوب بودن وحید بین رزمندگان عراقی خواستار تدفین پیکر مطهر در عراق شدند, ولی به علت درخواست  خانواده شهید ,پیکر جهت تشریفات راهی کشور ایران و تبریز شد.....

نویسنده:فدای حرم(جعفر حبیب پور)

 ترجمه به عربی

الشهید مدافع حریم اهل البیت الامامین العسکریین 

وحید نومی گلزار 

بعد شهادت الشهید ، کان تشییع جسده الطاهر فی العراق تشییعآ مهیبآ شیع فی کربلاء و النجف ، و صلو له صلات المیت فی الحرمین الطاهرین (نجف و کربلا) .

و کان قد اوصى الشهید بأن یکون دفنه فی العراق ولکن بسبب طلب عائلته نقل جسده المطهر الى ایران -تبریز .

کاتب: فدا للحرم (جعفر حبیب پور)

اهلا و سهلا قناه , الشهید العاشورا https://telegram.me/joinchat/BbPJDkETg5guTX36zhyE9Q


بعد از چاپ کتاب شهید ابراهیم هادی منطقه فکه و مخصوصا کانال کمیل خیلی سر زبونها افتاده بود همراه با سید میلاد و چند تا از خادمین شهدا رفتیم فکه...

فکه بوی کربلا می داد غربت عجیبی داشت ، عطش رمل گرمای سوزان بیابان فکه عجیب شبیه کربلا بود 

این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدسی گذاشته ، پاهای برهنه اش😭 گواه مدعی من بود ، رسیدیم پشت کانال سیم خاردارها مانع عبور به کانال شده بود ، بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه اشک امان نمی داد 

تنها چیزی که مرحم دلمون بود روضه آقا سید الشهدا علیه السلام بود ، بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردیم سید بلند شد رفت به خادمهایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش می کنم من می خوام خاک این مکان مقدس رو ببوسم اونها گفتند به هیچ وجه نمی شه اجازه نداریم ، سید بغض کرده بود 

بالاخره اونها رو راضی کرد وارد کانال شدیم گفت بچه ها وارد که شدید سجده کنید و از شهدا حاجت بخواید و زود بیاید بیرون

تا درب کانال باز شد انگار درب بهشت باز شده بود بوی عجیبی می اومد لحظه های سنگینی بود سید میلاد رفته بود سجده و فقط داد می زد خاکها رو بر می داشت و به سر و صورتش می کشید 

اعتقاد داشت اگر استخوان شهدا رو از اینجا بردند گوشت شهدا هم با این خاک آغشته شده 

وقت تموم شده بود اما کسی نمی تونست بچه ها رو از اون زمین مقدس جدا کنه ، بچه ها رو بیرون آوردیم اما سیدمیلاد هنوز تو سجده بود با هر زحمتی که شده بود سید رو از کانال آوردیم بیرون وسوار ماشین شدیم و همه تا اردوگاه فقط گریه کردند

سید میلاد نتونست رانندگی کنه و نشست عقب و تا اردوگاه تو حال و هوای خودش بود.

بی تو من با خاطراتت چه کنم ؟؟!!

سیدمیلاد 

مرد مردان

کانال کمیل

راوی : دوست شهید( از خادمین شهدا)

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ


زمانی که مسجد اهواز یا قم را می ساختند بعد از آمدن از سر کار مثل یک کارگر ساده لباس می پوشیدند و برای کار راهی مسجد می شدند و اصلاً نگران نبودند کسی ایشان را با آن لباس ببیند. یعنی رضای خدا و خدمت بیشتر از حرف مردم برایشان مهم بود. و دوستاشان تعریف می کردند گاهی با همان لباس رسمی بانک راهی مسجد نیمه کاره می شدند و شروع به کارگری می کردند و وقتی به ایشان گفتند لباستان خاکی می شود گفتند: "این لباس و مقام دنیاست و دنیا زودگذر است و انسان باید به فکر لباس آخرتش باشد". یکی دیگر از دوستاشان تعریف کردند که ساعت سه صبح راهی مسجد شدند و دیدند ایشان مشغول شستن سرویس بهداشتی های مسجد هستند.

زمانی که مدیر عامل بانک انصار بودند بارها پیش آمده بود که شخصی برای گرفتن وام می آیند و مدارکشان یا ضامن هایشان کافی نبوده ایشان یک حساب شخصی داشتند که مخصوص قرض الحسنه بوده و به آن افراد وام می دادند بدون اینکه خودشان متوجه بشوند و بعد از باز پرداخت به افراد دیگر وام را می دادند.

ایشان بسیار به اسراف حساس بودند و تمام تلاششان این بود که از راهی بتوانند در هزینه های جاری مملکت صرفه جویی کنند. برای مثال هر روزی که هوا خیلی سرد نبود با دوچرخه به محل کارشان که بانک بود می رفتند تا سهمی در پاکیزه نگه داشتن هوا و صرفه جویی در بنزین داشته باشند.

بسیار به مسئله ولایت فقیه حساس بودند. 

یک روز بی مقدمه پیش مادرم می روند و می گویند: "حاج خانم به فضل خدا به درجه ای از ایمان به حضرت آقا رسیدم که اگر دستور بدهند وارد آتش بشو حاضرم این کار را انجام بدهم". بعد از شروع جنگ سوریه بی معطلی از همه بچه ها و نوه ها دل کندند و وارد آتش جنگ سوریه شدند.

@labbaykeyazeinab

معرفی شهید سید احمد حسینی

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ


سلام

من سید احمد حسینی هستم

سال 1366 در افغانستان و خانواده ای مسلمون و متدین 

به دنیا اومدم

پدرم طلبه هستن و  معلم قران و روضه خون امام حسین(ع)

مادرم خونه دار هستن

از همون بچگی کار میکردم تا کمک خرج خونه باشم البته درس هم میخوندم

ما یه زندگی خیلی ساده داشتیم

دوران ابتدایی و راهنمایی رو تو افغانستان تموم کردم

در کنار درس هم زبان انگلیسی رو یاد میگرفتم

من عاشق یاد گرفتن زبان های  مختلف بودم

زبان انگلیسی رو تا سطح بالا یاد گرفتم

13 سال بیشتر نداشتم که برای کار به ایران اومدم😊

سخت کار میکردم و تمام درآمدم رو برای خانواده ام در افغانستان می فرستادم😍

کنارش زبان رو هم دنبال میکردم

با تمام سختی و خستگی کار 

هیچ وقت نماز اول وقتم ترک نمی شد

خیلی کم حرف بودم و از غیبت متنفر بودم

16 سال داشتم که یه مقدار پول جمع کردم و  پیاده به کربلا رفتم

جاتون خالی خیلی حال داد

دو سال بعدش پدر و مادرمو به ایران اوردم و فرستادمشون کربلا برای زیارت

اخه اونا خیلی حق به گردنم داشتن

4 سال بعدش هم دوباره به پدر و مادرم زحمت دادم بیان ایران

این بار واسه خواستگاری

مهر ماه 89 ازدواج کردم

بعد از هتک حرمت به حرم عمه جانم در سوریه با همسرم صحبت کردم

و داوطلبانه عازم جبهه نبرد شدم

من اونجا تک تیرانداز بودم

و  جانشین فرمانده 

فروردین 93  عملیات سختی در 

تپه های لاذقیه داشتیم

چند روز درگیری طول کشید

خیلی نزدیک دشمن شده بودیم تا فاصله چند متری داعشی ها پیش رفته بودیم

بعد از درگیری های شدید فرمانده ما سید حسن به شهادت رسید

نزدیکش شدم و سرشو در بغلم گرفتم

و با بی سیم خبر شهادت فرمانده رو اعلام کردم

در همین حین تک تیرانداز دشمن با قناصه منو هدف قرار داد

تیر به سرم اصابت کرد

ولی هنوز جون داشتم

دوستام خواستن من و فرمانده رو با خودشون ببرن عقب اما من گفتم سریع برگرید اخه منطقه دست دشمن بود😭😭

داعشی ها به منو سید حسن رسیدن

همرزمای ما داشتن صحنه رو از دور میدیدن

وقتی به ما رسیدن سر از بدن منو و سید حسن جدا کردن

و سرها رو  در هوا تکون میدادن تا دوستام ببینن

بعد از 15 روز بچه ها منطقه رو پس میگیرن با تعجب میبینن

که هنوز از رگای بدن من خون تازه جاری هست و  بدن ها مون تازه و سالم مونده

بعد از یک ماه پیکرم به کشور برگشت و بعد از تشیع جنازه در قم و طواف در حرم حضرت معصومه سلام الله

در گلزار شهدای بهشت معصومه قم آروم گرفت.


خیبر ۲ جلوتر از فروسیه بافاصله  کیلومتر از بحاریه من بودمو با چنتا از برادرانه فاطمی  و تقریباً سوری های که تو موقعیت بودن شش نفر بودند  یه تویله کاو داریه کوچک بود که تمیزش کرده بودیم برا خواب واستراحت وبا چنتا سنگر برا تثبیت.

 من قبلا یه اموزشهای در رابطه با نظام دیده بودم  ولی خیلی ها تا اسم بی بی زینب به گوششان خورده بود  

وتهدید کردن مخالفین در رابطه با خراب کردن حرمها را شنیده بودند رگ حیدریشان به انها حکم جهاد دراین رابطه را داده بود و با شوق تمام جزئیات جنگ از خوب و بد را پذیرفته بودند ولی بعضی ها اطلاع زیادی از جنگ ونظام نداشتند.

 یه روز من با یکی از بچه ها به خاطر درست انجام ندادن وظیفه اش بحث کوچکی کردم  وانهم قضیه اش واقعا حساس بود درمورد نگهبانیه هنگام صبح بود اخه اخبار اینکه قبلا اونا پاتک اشونو صبح زده بودن

 وموفق شده بودند را میدانستیم اوقاتم تلخ بود درست بود موقعیت حساس بود ولی میبایست خیلی چیزا رو رعایت میکردم وقتی ابو حامد اومد همیشه صبح زود به همه سر میزد تا جایی که من یادمه  ابو حامد بعد نماز صبح بیدار بود خلاصه فهمیده بود قضیه رو رفتیم تو یه سنگر وتنها وشروع کردن به صحبت خیلی باهم صحبت کردیم 

یه نمونه از حرفهاش صبوری کردن واینکه من خودمو جای اونا بزارم  واینکه نمیشه نظام و قوانین جنگی را به سرعت به یه فرد عادی تحمیل کنی بود بعضی جاها باید مدارا کنی وبین نیروهات همدلی ایجاد کنی این باعث میشه همه باهم برادر بشن وپشت هم می ایستند روی تقواشون کار کن وسعی کن تعادلو بین نیروهات بر قرار کنی

اون روز هرچی که به من گفته بود نتیجه اش رو دیدم واگر غیر از اون بود هم عواقب بدش را هم دیدم 

 گاهی اوقات فکر میکنم ابو حامد در این چند سال چه سختی های کشیده که بی بی زینب با نوشیدن شربت شهادت از او پذیرای کرده.

روحشان شاد ویادشان همیشه گرامی


خاطره شهید 

بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

یکباری که با حاج محمد توفیق تشرف به زیارت امام رضا(ع) را داشتیم حدود ساعت 12شب رفتیم زیارت 

هنگام بازگشت از حرم تو یکی از خیابانهای مجاور حرم زن میانسالی سبزی بسته بندی کرده بود می فروخت. 

حاجی رفت جلو هرچی سبزی داشت که نسبتا زیاد هم بود خرید و اومد رفتیم محل اقامت که وقتی رسیدیم همه سبزی هارو ریخت تو سطل زباله ! 

علتشو جویا شدیم حاج محمد گفت: همون اول دیدم سبزیها پلاسیده و موندست اما ناموس شیعه نیمه شب تو خیابون بخاطر چندتا بسته سبزی مونده بود و این....  . 

امیدوارم روزی شرمنده او و افکار سبحانش نشیم صلوات قلبی بفرستید تسلی دل حضرت زهرا(س)

ارسالی دوست شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

روای حاجت توسط شهید دامرودی

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ب.ظ


میخاستیم بریم کربلا غروب  روز قبلش رفتم مزار رضا...

مزارشو باگلاب شستم و نشسم به درد دل و گریه با پسرم...

دیدم  یه خانوم و آقای غریبه  از ماشینشون پیاده شدن اومدن سر مزار رضا

یه زوج جوان بدون بچه بودن آب آوردن ک مزار رو بشورن دیدن گلاب ریختم دیگه اب نریختن

خانومش نشست ب گریه کردن و آقا پرسید شما چکاره این شهیدین

گفتم من مادرشم هردوشون  شروع کردن به گریه...

پرسیدم شما کی هستین?

گفت ما اهل تهرانیم.یه مراسمی بود برای شهدای مدافع توی تهران.اونجا اسم شهدا رو نوشته بودن گذاشته بودن  هر کسی میرفت یکی از کارتها رو برمیداشت و بعدش ب نیت اون شهید کاری انجام میداد ما هم یه حاجت داشتیم

کارت ما به اسم شهید رضا دامرودی در اومد...

ب نیت شهید دامرودی شما 40 روز دعای توسل و زیارت عاشورا خوندیم.

حاجتمونو هم گرفتیم دقیق  سر چهل روز حالا اینهمه راه اومدیم اینجا.

سبزوار بعدش هم پر سو جو کردیم تا روستای شما رو پیدا کردیم

تا شهید دامرودی رو پیدا کنیمو ازش تشکر کنیم.

 هر چی بهشون اصرار کردم ک شب رو خونه ما بمونین و صبح برگردید 

گفتن نه فقط اومدیم برای تشکر از شهید و باید برگردیم...

نقل شده از مادر شهید دامرودی

روستای دامرود

45 کیلومتری سبزوار

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

حاج سعید عزیز خوب به ارزویت رسیدی...