مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

خیلی امام رضایی بود

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۰۲ ب.ظ

بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠

سیره شهید 

خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند.

هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد.

انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشده، دوباره راهی می شد.

می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم."

همیشه باب الجواد را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به گنبد و با حضرت حرف می زد.

می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده.

مانند خیلی از بزرگان  حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد.

سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود.

موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه آن را امضا 

می کرد...

شهید پورهنگ

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

نوار کاسِت

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ


شهید مدافع حرم سیدرضا طاهر

نوار کاسِت

اوایل دهه هشتاد بود.

کاسِت یکی از خواننده ها که الان اون ور آب هست رو خریدم 

به آقا رضا نشون دادم

 گفت :اینا چیه گوش میدی گفتم: این مجوز فرهنگ و ارشاد داره.

 گفت: مجوز فرهنگ و ارشادِ این دولت ملاک نیست. راست میگفت وزیر فرهنگ و ارشاد که از کشور خارج شد اون خواننده هم رفت

 کلا تو کارا و حرفای آقا رضا موندم.

خیلی آدم زرنگی بود زرنگیش روهم آخرش با شهادت نشون داد.

ڪانال خـاڪـےها

telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g


برگی از خاطرات شهید مدافع حرمین عسکرین (ع) شهید ظهر عاشورا کربلایی وحیدنومی گلزار...

وحید که مدتی در عراق بود ,دنیا را واقعا از چشمش انداخته بود ,حتی روزی که پدرش او را در جریان مراسم عقد خواهر وحید قرار داد و از او خواست در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد ,وحید راهی ایران شد ولی در مرز مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی گذاشتند , و وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد و از مرز باز هم راهیه منطقه ,برای مبارزه با تکفیری ها شد...

نویسنده:فدای حرم(جعفر حبیب پور)

ترجمه_به_عربی

خاطره_القسم_الثانی

الشهید دافع حریم اهل البیت الامامین العسکریین *علیهم السلام*وحید نومی گلزار 

فی مدة  تواجده فی العراق ، اصبح وحید زاهدا فی دنیاه و معرضا عنها ، اصبح قلبه سماویآ ، حتى عندما اتصل به والده و اخبره عن ضرورة حضوره فی مراسیم عقد قران أخته طلب منه القدوم الى ایران ، قرر وحید الذهاب و عند وصوله الى حدود مهران اتصل به رفاقه و اخبروه عن مجریات العملیه ......

و هکذا اختار وحید الحضور فی الجبهه على الحضور فی عقد اخته العزیزه ، و سلک نفس الطریق و لکن باتجاه بیجی للقتال فی صفوف الغیارى ..

کاتب :فدا للحرم(جعفر حبیب پور)

اهلا و سهلا ,قناه الشهید العاشورا

https://telegram.me/joinchat/A816Bj0oijLN_LyeKDcmCw

نحوه شهادت شهید علیدوست

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۲ ب.ظ


توفیق  داشتم لحضه شهادت ایشون کنارش بودم  ..... 

بعد از ازاد سازی روستا از دست داعش 

فرداش ترکش به پهلوشون میخوره وشهید میشن

شهید علیدوست اینطوری شهید شدن

اون  روز  تو خط  نیرو  زیاد  بود  رضا دامرودی  از  گردان ما شهید شد  علیدوست از قم  و  همدان ۳تا شهید داد و اصفهان ۴تا    اومدیم  عقب خط تمام شهدا اونجا بودن

یک  هفته  طول کشید  ولی چند یگان  درگیر  اون  روستا بودن

بچه هدی تیپ ویژه  صابرین  ۷تا شهید دادن همون روز.

شهید عیسی رضایی

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ


میخواهم مدافع حرم باشم

به قدرت ایران اسلامی می نازیم

ازعدم سفربه اروپاوانتخاب حضور درسوریه خرسندیم

دین ما دین عقلانیت است.

شهید عیسی رضایی اولین شهید  شهر پرند میباشد.

شهیدعیسی رضایی باتوجه به علاقه ای که به فعالیت های عمرانی داشت توانست درحوزه کاشی کاری وگچ کاری ساختمان حرفه ای شود.

به هموطنانش درفعالیت های فرهنگی و قرآنی همکاری میکرد وهمیشه دراین عرصه پیشتازبود.

علاقه زیادی به پیوستن به صف مدافعان حرم داشت.

اولین جرقه اش برای حضورش در صحنه نبردجبهه های مقاومت اولین بار درتشییع یکی از هموطنانش در امامزاده طالب درذهنش تداعی شد.

شهید عیسی رضایی همیشه دغدغه شهادت داشت ومعتقدبود: سنگر ما در سوریه است ونبایداجازه دهیم تا

تروریست ها وارد ایران شوند. 

وبا وحدت واتحاد میتوان سوریه را ازدست گروه های تروریستی تکفیری آزاد کرد.

شهید زمانی راهی جبهه های حق علیه باطل گشت که سفرمهاجران به کشورهای اروپایی بتازگی آغازشده بود

ومیتوانست به همراه همسرو پسرکوچکش زندگی بهتری در آنجاداشته باشد اما او سوریه را انتخاب کرد.

سرانجام نیز دوهفته پس از اعزامش درتاریخ۱۵مرداد ۱۳۹۵، در نبرد محاصره حلب زمانیکه متوجه می شود فرمانده گردان مجروح شده وبه کمک نیاز دارد،برای کمک به سمت فرمانده مجروح میرود ...

اما مورد اصابت گلوله قرارمیگیرد ومانند مادرش حضرت زهرا (س) از ناحیه پهلو مجروح ودرکنار فرمانده اش برای همیشه جاودانه میشود.

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ


پدر شهید سید میلاد مصطفوی تعریف می کرد.

می گفت من بیشتر بارهایی که سید میلاد رو می بردم به مشهد امام رضا بود.

بار رو می بردم میدان تا نوبتم می شد سیدمیلاد حتما می رفت مزار شهدا و برمی گشت.

یک باری که نشد بره توی راه می رفتیم.ماشین هم سرویس داشت.تو راه جایی نگه داشتیم ،  چنددقیقه ای استراحت کردیم  ، دیدم سید میلاد نیست  ، چنددقیقه ای منتظرش موندیم تا برگرده. وقتی اومد ازش پرسیدم کجا بودی ، گفت اون بالای تپه مزار شهدای گمنام بود رفتم فاتحه ای بدم و بیام

پرسیدم از کجا فهمیدی مزار شهدای گمنام اونجاست ،گفت توراه که می اومدیم دقت کردم ، تابلویی بود که نشون میداد اون بالا مزار شهدا هست....

سید جان رفتی به شهدای گمنام چی گفتی که اینچنین مهمانشان شدی آقا

راوی : حاج سید عباس مصطفوی پدر بزرگوار شهید 

شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

رزمندگان، سید را پدر فاطمیون می خواندند

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ

 سیدحسین حسینی (سید)

فرمانده شهید سید حسین حسینی با نام جهادی سید، در تاریخ 1/1/45 در منطقه ارزگان افغانستان بدنیا آمدند. 

پس از تولد همراه با خانواده به نجف اشرف رفتند. پدرشان سید حیدرازعلمای نجف بودند.  

در سن هفت سالگی پدرشان را از دست دادند و با وفات پدرشان دوباره به افغانستان برگشتند.  

در سن 15 سالگی به ایران مهاجرت کردند و برای ادامه ی تحصیل به حوزه علمیه پا گذاشتند. 

شهید والامقام حسینی، مشغول به تحصیل بودند تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و بلافاصله راهی جبهه های نبرد ایران و عراق  شدند وچند ماه افتخار حضور در جبهه را داشتند. برای شهید حسینی همانند هزاران شهید افغانستانی هشت سال جنگ تحمیلی، اسلام مرزی نداشت. 

سید در مشهد ازدواج کرد و شغل خیاطی را پیشه ی خود کرد.  

ایشان به هنگام شروع جنگ با طالبان از طریق سپاه حضرت محمد(ص) به افغانستان رفتند و تقریبا هفت سال در جنگ شرکت کردند وسپس به ایران بازگشت. 

تا اینکه سال 92 زمزمه هایی از جنگ و ناآرامی در سوریه شنیدند و با همرزمانشان در سپاه حضرت محمد(ص) جلسه هایی بطور مخفیانه شروع شد تا اینکه تصمیم به رفتن گرفتند و خانواده را درجریان گذاشتند . 

در 22/2/92 برای اولین بار به سوریه اعزام شد. یکبار برای مرخصی برگشت ولی برای باردوم که به ایران برگشت، دیگر کسی صدایش را نمی شنید. رزمندگان، سید را پدر فاطمیون می خواندند. 

شهید حسینی، از اولین شهدای لشکر غیور فاطمیون بودند. ایشان دست راست شهید ابوحامد، فرمانده فاطمیون بود و مسئولیت حفاظت اطلاعات فاطمیون را برعهده داشت. از بزرگی ایشان همین بس، که در شهادتش، سردار ابوحامد گفت: «کمرم شکست» پس از شهادت ایشان، سردار ابوحامد شهید فاتح را به عنوان جانشین خود 

برمی گزیند. 

سردار حسینی به تاریخ 30/5/92 در منطقه دمشق، غوطه شرقی، منطقه فروسیه که بعدها مشخص شد، همان محل عبور کاروان اسرای کربلا بوده است، به مقام اعلای شهادت نایل می شود و مهمان عمه اش زینب کبری سلام الله علیها می شود. 

https://telegram.me/joinchat/CJu9MUC-fhmVz7FpaW044w


هیچوقت مناسبت ها واعیاد ائمه اطهار رو یادش نمیرفت...

و سعی داشت توی این مناسبت ها با یک شاخه گل بیاد خونه تا چراغ معرفت اهل بیت توی خونه ما خاموش نشه.

عادت همیشگیش بود وقتی از درمیومد تو گل رو پشتش قایم میکرد و اول مناسبت رو تبریک میگفت بعد گل رو... 

من هم تقریبا تموم گلهایی که میاورد رو خشکشون میکردم نگه میداشتم...

خاطره از همسر شهید

شهید رضا دامرودی 

الگوی همسر داری

معرفت_اهل_بیت

ولادت امام حسن عسگری علیه السلام مبارک باد.

کانال شهید دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

‍ محمد خیلی به ائمه ارادت داشت

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ


‍ محمد خیلی به ائمه ارادت داشت ، ولی چهارتن از این بزرگواران همه زندگی محمد بودند 

حضرت زهرا (س) ، امام حسین (ع ) ، امام رضا (ع) و حضرت علی اکبر (ع) . امروز که به شهادت محمدم نگاه می‌کنم ، می‌بینم ارادت او کار خودش را کرد و آنها با محمد معامله کردند ... 

محمد در رکاب امام حسین (ع) در صحرای کرب و بلای سوریه شهید شد ، 

چون حضرت زهرا (س) بی‌نام و نشان ؛

و مانند امام رضا (ع) در کشوری غریب ؛ و چون علی‌اکبر (ع) در سن 27 سالگی آسمانی شد . او به هر آنچه دوست داشت رسید . 

روزهای بی‌محمد بر من سخت می‌گذرد ، 

همه دلتنگی‌های همسرانه‌ام را گذاشته‌ام پیش مادرمان حضرت زهرا (س) و زینب (س) تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم و بگوییم :

 « اللهم تقبل منا هذا القلیل ... »

به روایت همسر عاشق و صبور شهید مدافع حرم جاویدالاثر  ، محمد اینانلو

@shahidharm


خانواده یک شهید لبنانی اتاق خواب شهید رو تبدیل به موزه وسایل شخصی شهید کردند ...

@khadem_shohda


مادر و خواهرانشان از وقتی که به سوریه رفته بودند خیلی نگران و ناراحت بودند و در آخرین سفری که به ایران داشتند از ایشان می خواهند که به همان کارهای فرهنگی در مسجد بپردازند و دیگر سوریه نروند.

ایشان در حالی که با دست به سر خودشان می زدند و اشک می ریختند می گویند: "مگر من مرده باشم که حرم حضرت زینب [سلام الله علیها] به دست این تکفیری ها بیافتد" و از مادرشان که همیشه جلسات قران برگزار می کردند می خواهند که دیگر در جلساتشان زیارت عاشورا نخوانند. 

و می گویند: "ما در زیارت عاشورا آرزوی همراهی با امام حسین [علیه السلام] را داریم و اگر راضی به رفتن من نباشید پس خواندن این زیارت بی فایده است".

به این ترتیب رضایت مادرشان را می گیرند و دوباره راهی می شوند.

@labbaykeyazeinab

خاطره ای از یکی از رزمندگان فاطمینون

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ


نمیدونم باید از کجا شروع کنم 18 سال بیشتر ندارم درس و مشق را رها کردم و عازم منطقه شدم رفتیم آموزشی خیلی برام سخت بود ولی گذشت وقتی بردنمون پای پرواز که بریم سوریه دیگه دل تو دلم نبود فقط هر چه سریع تر دوست داشتم حرم بی بی رو ببینم فردا عصر رفتیم حرم قربونش برم مثل باباش علی(ع) می مونه ابهت و جذبه خاصی داشت اصلا زبانم بند اومده بود و نمیدونستم به بی بی چی بگم رفتیم داخل صحن حرم وضو گرفتیم و رفتیم سمت حرم وقتی چشمم به ضریح افتاد نه میتونستم چیزی بگم و نه اشک بریزم رفتم جلو پایین پا رو بوسیدم و دستم رو وصل کردم به شبکه های ضریح بی بی و پیش خودم زمزمه هایی کردم و آخرش که داشتیم برمیگشتیم سرم رو چرخوندم سمت گنبد گفتم خانم جان((شهادت ما یادت نره)) و رفتیم مقر دو سه روزی موندیم و رفتیم سمت منطقه...،،خلاصه رسیدیم به مناطق عملیاتی حلب، رفتیم برای دریافت تجهیزات نظامی،چند شب مونده بود به محرم الحرام تا اینکه روز عروسی رسید(تو منطقه وقتی میخوایم هجوم کنیم میگیم میخوایم بریم عروسی) شب اول محرم شده بود قبل از اینکه بریم خط رفتیم یه مقر دیگه برای نماز جماعت و عزاداری....از همون جا یک راست راهی خط شدیم (به دلیل مسائل امنیتی اسم فرماندهان و  مناطق عملیاتی نامبرده نمیشود) بعد  از پاکسازی منازل رفتیم سمت تل به تل میگن تپه یا کوه.... از عصر که هجوم کردیم تا  نزدیک ساعت 6 صبح فرداش طول کشید خلاصه رفتیم بالای تل بعد3، تا 5، ساعت درگیری یکدفعه گفتن که عقب نشینی کنید که ما هم مشغول درگیری و اتیش ریختن بودیم قیچی شدیم 3 نفر مونده بودیم پشت یه خاکریز خلاصه قرار شد که با تاکتیک آتش گریز بریم عقب من اولین نفر پا شدم برم سمت جنگل زیتون که پیکاچی از پشت خاکریز بلند شد و شروع کرد تیر اندازی که یه دونه گلوله هم نصیب من حقیر شد و اصابت کرد به ساق پام اون دو نفر هم میخواستن بیان سراغ من کمک که اسلحه ام رو گرفتم سمت شون گفتم اگه بیاین خودم میزنمتون گفتم فقط تجهیزات تون رو به من بدین حالا 12 تا خشاب داشتم و 4 تا نارنجک شروع کردم به تامین گرفتن تا اون دو نفر فرار کنن اونها رفتن و من موندم تنها دیگه مهمات هم نداشتم و فقط برام نارنجک ها مونده بود گذاشتم تو جیبم و بیسیم رو گذاشتم رو خط 7 تا بتونم صدای بچه هارو بشنوم شروع کردم سینه خیز رفتن نزدیک 300 متر راه رو اومدم دیگه حال نداشتم حرف بزنم از پشت سر هم صدای تکفیری ها میومد و شعار میدادن کمی ترسیده بودم ولی متوسل شدم به بی بی زینب کبری سلام الله علیها  چشم هام رو باز کردم دیدم نزدیک یه خاکریز هستم حال نداشتم داد بزنم و همینجوری از پام خون میرفت موجی هم شده بودم گوش هام هم هیچی نمی شنید بیسیم رو پرت کردم پشت خاکریز فقط دیدم که دو نفر اومدن منو بردن پشت خاکریز گذاشتنم لای پتو و دیگه بیهوش شدم و چشم باز کردم دیدم در بیمارستان حلب هستم....(خاطره ای کوتاه از جزء کوچکی از لشگر همیشه پیروز فاطمیون) جانباز ولایت مهدی.ا با نام جهادی ذوالفقار....

نخبه جنگی

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ


در یکی از عملیات ها طرحی برای حمله ریخته شد که شهید توسلی با آن مخالفت کرد و اصرار داشت که طرح اشتباه است  ولی بقیه گفتند طرح درست است و نقشه آماده اجرا شد .  

در آغاز عملیات در ظرف 5 دقیقه 11 نفر از رزمنده ها شهید شوند .... بعد از عملیات فهیدیم که حق با شهید توسلی بود .   

حاج قاسم 

در یک عملیات چند گردان به طور مشترک در عملیات شرکت کرده بودند و همه گردان ها به جز گردان فاطمیون شکست خورده بودند . از حاج قاسم سلیمانی سوال کردند که نبرد را ادمه بدهیم یا عقب نشینی کنیم ؟ 

حاج قاسم گفت : آقای توسلی در عملیات هستند ؟ 

گفتیم : بله . حاج قاسم گفت : پس ادامه بدهید که ان شالله پیروزید 

ارتباط با خانواده

در ایامی که در جبهه بود توسط یکی از شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم . ایشان معمولا اول روز یا آخر شب پیام ها را بررسی می کرد . خیلی کم مرخصی می آمد و اگر هم می آمد مجبور بود خیلی زود برگردد . تازه در همان مدت کمی هم که بود به دیدار خانواده شهدای مافع حرم می رفتند . مخصوصا شهید سید حسین حسینی که اولین شهید افغانی مدافع حرم بود که به گفته خود شهید توسلی ، خیلی حاجت ها در جریان جنگ از توسل به این شهید گرفته بود .

شهادت 

روز دوشنبه 9 اسفند 1393 بود . یک عده ای از بچه ها به فرماندهی ابو حامد در حال آزاد سازی تپه تل قرین در حومه صنعا بودند. یک منطقه را از نیروهای تکفیری باز پس گرفته بودند و خودشان را تثبیت کرده بودند . که جبهه النصره شروع می کند به شلیک خمپاره به مواضع بچه های فاطمیون . و یکی از آن موشک ها به مقر ابو حامد اصابت می کند و ابو حامد به همراه رضا بخشی به آرزوی دیرینه خودش می رسد .

خبر شهادت 

شب قبل از شهادت شان با هم از طریق شبکه های مجازی با هم صحبت کرده بودیم . آخرین پیامش گفت گوشیم شارژش داره تموم میشه ، نگران نباشید . التماس دعا .                                                                                                                    من هم نوشتم به خدا سپردمت . فردای آن روز در همین شبکه دیدم که یک نفر پست گذاشته است که فرمانده فاطمیون ، ابو حامد به شهادت رسیده است . اما چند دقیقه بعد تکذیب شد . از همان لحظه شروع کردم شماره شو گرفتم . اما خاموش بود . خیلی سعی کردم که بچه ها از حالتم متوجه چیزی نشوند . بچه ها را خواباندم . خودم خوابم نمی برد . داشتم با عکسش حرف می زدم که به خواب رفتم . با صدای اذان بیدار شدم . صدای اذان آرامش عجیبی در من ایجاد کرد . بعد از نماز سراغ گوشی رفتم  و دیدم زیر عکس اش نوشته اند : انا لله و انا الیه راجعون.

تشییع

14 اسفند 93 پیکر ابو حامد به همراه ابو فاتح و چند نفر دیگر از شهدا در مشهد تشییع خیلی خوبی شد  و بعد به خاک سپرده شدند . وقتی دیدم ابو فاتح و ابو حامد با هم تشییع و تدفین شدند یاد روزی افتادم که فاتح آمد و گفت : حاجی ! ابو حامد تکلیف من را روشن نمی کند . من هم خندیدم و گفتم : این دفعه احتمالا می خواد مسوولیت بهتری بهت بدهد و جای بهتری بفرستد تو را . 

وقتی کنار هم دفن شدند فهمیدم منظورش چه بود .

درایت شهید پورهنگ د رفتنه ۸۸

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ


خاطره شهید 

یکی از خیابان های اصلی شهر بخاطر ازدحام عده زیادی آشوبگر مسدود شده بود. 

با تعداد زیادی موتور حرکت کردیم به سمت محل مورد نظر.

 ماموریت داشتیم تا زمانی که نیروی انتظامی میرسه محل رو کنترل کنیم. بعضی از مردم هم توی اون خیابان بودند و راه گریزی نداشتند.

 به سختی رسیدیم به آن خیابان. موتورها اکثرا گیر کردند و نتوانستند از شلوغی ها عبور کنند. 

حاج محمد یه یا زهرای بلند گفت و از توی ازدحام رد شد.

 با درایتی که داشت تونستیم اون منطقه رو به سرعت پاکسازی کنیم و خیابان را تحویل نیروی انتظامی بدیم.

راوی: دوست شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


شهید  در کدام منطقه سوریه به شهادت رسیدند؟! و از کدام ناحیه؟!

دلاقیا شهرحما

برای حفظ خط ابتدادست چپشون تیرمیخوره ومجروح میشن وبهشون میگن سیدشمابرگردین عقب ولی ایشون باهمون دست زخمی میگن من برای عقب نشینی نیومدم وباهمون حال که مجروح بودن حفظ خط میکنن وبااصابت گلوله به پهلوچپ وگردن به بالاشهیدشدن وباپیروزی وآزادی منطقه.

خبر شهادتشون رو چطور متوجه شدید؟!

چه کسی به شما خبر داد؟!

اول که ازسپاه زنگ زدن وگفتن ایشون مجروح هستن.

امابعداباخونواده ی همسرم تماس گرفتن وبهشون گفتن شهیدشدن خیلی سخت وسنگین و غیرمنتظره بود.

پیکر ایشان به ایران بازگشت ؟؟؟

ودر کجا ارام گرفت؟؟؟؟

بله پیکرایشون دربهشت معصومه درشهرقم واماروح ایشون درملکوت وبهشت باشهداس.

خصوصیات اخلاقی ایشان چه بود؟؟

واینکه بابچه هامهربون بودن واحترام به بزرگترهاروداشتن ومن فقط پر پروازشهیدبودم 

ایشون واجباتشون روندیدم ترک کنن نمازاول وقت وگرفتن روزه ورفتن به هیئت وخواندن قران.

به نظر شما چه عملی از ایشون باعث پذیرفته شدند در محضر حضرت زینب بود؟؟؟

اعتقادنزدیک وقلبی به آقاابالفضل داشتن طوری بودکه هرسال شب عاشورانذرآقارو روترک نمیکردن.

دیدار با رهبر انقلاب داشتید؟؟!

نه کم سعادتی بنده حقیربوده.

خواب شهید رو میبینید؟!

چطور حضورشون رو احساس می کنید؟!

بله خواب ایشون روخیلی دیدم اماانگارواقعیتی هستن که نمیشه انکارکنم وحضورایشون رو درهمه ی لحظات حس میکنم.

و در آخر توصیه، خاطره ایی خاصی ،ممنون میشیم بهر ببریم،از بیان شما.

من کوچیک ترازاونم که بتونم توصیه کنم اماخاطره زیاددارم قبل شهادت خواب دیدم که هردوتامون پشت سرآقانمازخوندیم وآقابعدنمازبه همسرم شکلات میدن وقتی بیدارشدم به همسرم گفتم خندیدن وگفتن حتمااتفاقی میافته که خیلی مهمه.

وبعدازشهادت ایشون روزهفت شهیدخانمی غریبه واردمسجدشدن وگفتن خواب شهیدوحدودا10سال پیش دیدن که شهیدکنارضریح آقاامام حسین ایستادن وامام جماعت مسجدمیگن این جوان خادم آقاامام حسین هستن واون خانم دقیقاخواب روموقعی دیدن که همسرم کربلابودن ومن مطمئنم شهادت روهمونجاازخودآقاامام حسین ع گرفتن.