مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

آرزوی شهید عفتی

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ


شهید سجاد عفتی قبل از شهادت خود همیشه این حرف رو میگفت : آرزومه روی سنگ قبرم هک شه ، (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو ، نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم ) و سرانجام در تاریخ 1394/9/29 به آرزویش رسید. 

کانال سردارشهیدسجادعفتی

زندگینامه سردار عشق شهیدمدافع حرم سجادعفتی

https://telegram.me/modafeharamsajadeffati 

شہید مدافع حرم،محمد امیر محمدیان

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ


قسمتی از خصوصیت اخلاقی شهید

بسیار خوش برخورد با ایمان و نماز خوان، امر به معروف ، دل نشین خوش کلام،بسیار مهربان، با تقوا، حسینی، پیمان بسته با رهبری، دوستار محرم امام حسین ...

خیلی خیر خواه بود ،دست بخیر داشت با خانواده فامیل، برخورد بسیار خوبی داشت، فامیل دوست، حیدری، مولایی ، زمان شهادتش همه ما خوش حال بودیم ولی گریه میکردیم، چون به آرزویش رسیده بود، تا حالا هم برای رفتن به سوریه، چند جا پایگاه عوض کرد تا بتواند مجوز ورود به سوریه را بگیرد ...

نمازش اول وقت تا جایی که میتوانست میخواند، دروغ به هیچ وجه حتی درشرایط بسیار بد خطر ناک، روزه هم تا حالا نشده بود که تا حالا بشکند یا روزه خوری کند، از غیبت کردن متنفر بود هیچ وقت غیبت نمیکرد ..

🇮🇷 @parastohaie_ashegh313

شهید جاویدالاثر امیرکاظم زاده

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ


چه زیبا تابوت شهید گمنامی را گرفتی.

ودر تابوت خودت چیزی در پیدا نشد...

شهید جاویدالاثر امیرکاظم زاده 

جزء اولین شهدای مدافع حرم

نحوه شهادت انفجارمهیب

شهادت۹۲/۳/۱۴

@Shohadaye_Modafe_Haram

شهید مجتبی واعظی فاطمیون

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ

شهید«مجتبی واعظی»

فرزند:علی حسن

متولد:1372

شهادت:1392

محل مفقودی:حومه دمشق(زمانیه)

«مجتبی» متولد۱۳۷۴/۲/۲۰بوده و در تاریخ۱۳۹۲/۱۱/۸ به شهادت رسید.

«مجتبی »ازبچگی عاشق هیئت ،مسجد،دسته،روضه بود و همیشه حضوری فعال داشت

«مجتبی» اخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود، که من باید برم سوریه

اون اوایل بود که خیلی ها خبر نداشتن و نمیرفتن ما هم زیاد اطلاعی نداشتیم

خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و التماس میکرد تا پدر و مادرم راضی بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد.

چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم وصفر اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم نوحه میخوند.

شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت:مادرجان من باید برم حرم حضرت زینب(س)من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت.

مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم قم همه رفتیم،جز پدرم

در این مدت که ما نبودیم کار «مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد یه هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم

مادرمم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه رو انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یه جای دور میفرستاد.

ولی ته دلش ارام بود چون «مجتبی» روبه خداوحضرت زینب س سپرده بود

«مجتبی» روز جمعه بود که میرفت سمت تهران و تمام دوستاش بیان رفته بودن برای خداحافظی و من خیلی ناراحت بودم چون حتی موقع رفتن داداشمو ندیده بودم.

بهم زنگ زد و گفت: آبجی جان حلالم کن گفتم: داداش برو و زود برگرد مواظب خودتم باش،ولی« مجتبی» گفت: این راهی که من میرم برگشتنش باخداست؛«مجتبی»آرزوش شهادت بود.

بعد از شهادت«مجتبی» دوستاش و همرزمانش میگفتن: که« مجتبی »یکی از بچه های فعال ما بود که در هر معرکه جنگ شرکت میکرد و میگفت: تنها آرزوش شهادت هستش.

«مجتبی »و «رضا اسماعیلی» با هم به دست دشمن افتادن و به شهادت رسیدن.

البته میگفتن که «مجتبی» رفته بوده جلو و «رضا »هم به دنبالش رفته تا برش گردونه و بگه جلوتر نره چون منطقه دست دشمن بوده.

ولی «مجتبی »روی موتور بوده و نشنیده بود جلوتر که رفته؛ تکفیری ها با میل گردی میزنن تو سر «مجتبی» و از روی موتور میفته.

«رضا »هم که بعد «مجتبی» اسیر شده جلوی «مجتبی»شکنجه اش میکردن و در نهایت سرشو بریدن تا« مجتبی »هرچی میدونه رو لو بده.

طبق گفته همرزمانشون تکفیریها، خیلی اذیتشون کردن و در آخر به شهادت رساندن،ان شالله با حضرت زهرا(س) محشور بشن.

از همه ی کسانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم دعا کنید تا پیکر برادر عزیزم  پیدا بشه.

ڪاناڸ رسمے«سرداراڹ فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

سلام

فکرشو نمی کردم زمانی بیاد که دوست نداشته باشم قربون صدقه ی دخترم برم... اما این اتفاق افتاد.

دو روزه که دوست ندارم دختر دو سال و نیمه ام رو بغل کنم دو روزه که از بوسیدنش فراری ام...

دو روزه تا دخترم میاد خودشو جلوم لوس کنه و دلم رو ببره ، سعی می کنم از خودم دورش کنم...

نه اینکه فکر کنین بی وفا شدم، نه... خدا می دونه که چقدر دخترم رو دوست دارم و بهش دلبسته ام...

اما!!! سرتون رو درد نیارم این دو تا دختر خانوم که توی عکس می بینین فاطمه خانوم و ریحانه خانوم هستند

فاطمه پنج سال داره و ریحانه ده ماهشه...

این دو تا دختر معصوم بابا ندارن... باباشونم رو هم توی تصادف و بخاطر مریضی از دست ندادند.

باباشون توی سوریه فدایی حضرت زینب(س) شده و بهش میگن شهید مدافع حرم.

قصه اینه که به لطف خدا، به لطف خدا، به لطف خدا این دخترای عزیز و دوست داشتنی دو روزه مهمون خونه ی ما شدند.

توی این مدت با تمام خوشی ها و لذت های نوکری برا خانواده ی شهید، قصه ی یتیمی شون دلم رو به درد آورده

بهم حق بدین این روزها بغل کردن دخترم رو دوست نداشته باشم، آخه دیدن گریه های ریحانه ی هشت ماهه که دیگه آغوش پدرش رو نداره تا درونش آروم بگیره، آتیشم می زنه... بهم حق بدین که از دلبری های دخترم فرار کنم، آخه دیروز یهو دخترم وسط بازیهاش با فاطمه ی پنج ساله ی شهید، پرید سمتم و گفت این بابای منه... شاید این اتفاق یکی از سخت ترین لحظات زندگیم بود. اون لحظه نتونستم به صورت فاطمه ی بی بابا نگاه کنم و ببینم این حرف ناگهانی دخترم، با دلش چیکار کرد، فقط سعی کردم دخترم رو به کاری سرگرم کنم و از خودم دورش کنم...

این روزها با دیدن فاطمه ی بی بابا ، بابا بودن رو دوست ندارم.

این روزها وقتی ریحانه ی هشت ماهه آغوش باباشو نداره، من از بغل کردن دخترم لذت نمی برم

ای کاش این چند روز دخترم بهم نگه بابا و هزارای ای کاش سوزناک دیگه...

فقط آهای مسول مملکت آی کسایی که این روزها به هر دری زدین تا برین مجلس نگاه مظلومانه ی ریحانه ی شهید رو ببینین.

کاخ آرزوهای فاطمه که با شهادت بابا ویران شد رو ببینین میگن دخترا بابایی ان، اما این دو تا دختر دیگه هیچ وقت بابا ندارن.

بخدا در مقابل اینا مسیولین اگه کوتاهی کنین خون پدرشون یقه تون رو می گیره.

از انقلاب و اسلام دفاع نکنین به آه دل اینها کلاهتون پس معرکه ست

خیلی بابا نداشتن سخته.توی چشم بچه های شهید قلی پور اینو بارها خوندم.

سید محمد علی موسوی زاده




مدافعان حرمی که دیگر برنگشتند...

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ


هر سه نفر داخل تصویر، با فاصله کمی از یک دیگر خلعت شهادت پوشیده‌اند و پیکر هیچ کدام تا این لحظه به دست نیامده است‼

@Afsaran_ir

سقف آرزوهای یک شهید...

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ

وصیت نامه شهید مهدی صابری 

چقدر خوب می شد

 سرتوبدنم نداشته باشم

چقدر جالب ورویایی وزیباست

وقتی ارباب می آیند بالای سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه 

وبا دیدن شباهت های تو بدن من وشهزاده علی اکبر(ع)به کمی از آن غم وغصه بدن اربا اربا تسلی پیدا کند 

خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم

یاعلی اڪبر 

سقف آروزهای یک شهید 

آرزوی ما چی هست؟؟؟

@Shohadaye_Modafe_Haram 

شهید«مهدی جعفری» فاطمیون

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۴۳ ب.ظ


شهید«مهدی جعفری»

نام پدررسول جعفری

متولد:1374

شهادت:1394

محل شهادت:سوریه-عملیات بصری الحریر

گلزار:قم بهشت معصومه(س)

خاطره اے از شــ‌هید«مــ‌هدے جعفرے» به روایت خواهر‌شــ‌هید

خیلی به بچه های کوچیک علاقه داشت مخصوصا به «محمدامین» برادر کوچیکش که الان دوسالشه

شبا وقتی از سر کارش میومد همین که به «محمدامین» میگفتیم  «مهدی» اومد چهار دست و پا میرفت دم در 

وقتیم که رفت سوریه زنگ که میزد میگفت: گوشی رو بده به «محمد» با اینکه اون موقع «محمد» یه سالش بود و حرف زدن بلد نبود.

همش میگفت: تا من بیام «محمد» میتونه راه بره بعضی وقتا میگفت: اگه نبودم «محمد» جای منو پر میکنه.

ما هم میگفتیم: یعنی چی هر کسی جای خودشو داره جای تورو هیچکس پر نمیکنه.

الان مادرم میگه: «محمد» عین بچگی های «مهدی» شده الان «محمدامین» راه میره ولی دیگه «مهدی» نیست تاراه رفتنش رو ببینه.

ڪاناڸ رسمے«سرداراڹ فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

آخرین وداع با همسر شهید

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب

به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب 

کشیده غم دنیا به سوزِ دل و سینه 

از آن شهرِ مدینه، امان از دلِ زینب 

چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده 

دلش گشته پر از خون، امان از دلِ زینب 

و حال زینب مانده است و ...

آخرین وداع همسر دلسوخته و صبور شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری با پیکر مطهر همسرش که در شب رحلت حضرت زینب کبری (س) شربت شهادت نوشید ...

 @ravaayatefath ‌ ‌

کانال روایت فتح

شهید همه‌ فن‌حریف

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۵ ب.ظ

می‌گفت گوگـل اِرث روی نقشه سوریـه و عـراق خطا دارد و معتقد بــود این خطا عمـدی است.

گروه‌های مقاومـت نتیـجه ایـن خطا را در نشانـه‌گیـری دیـده بودنـد. محمودرضـا هم نشسته بـود مقـدار خطا را در آورده بـود و بعد از آن،مقدار خطا را دخـالت می‌داد  و به نیــروهای مقاومت آموزش و مشاوره می‌داد.

وقتی رزمنـدگان مدافع حـرم با خطای محاسبـه شـده محمودرضـا گـرا را تعیین کرده و خمپـاره می‌زدنـد،

تمام خمپـاره‌ها به هدف می‌خوردنـد.

محمودرضا بیضائی

ریشوهای با ریشه

 @ravaayatefath

فرازی از وصیت نامه شهید فرشاد حسونی زاده

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۱ ب.ظ

شهدا و ولایت فقیه

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ


می‌گفت: کسی که آقارا قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد!

برسردرخانه نوشته بود: 

هرکه دارد بر ولایت بدگمان،حق ندارد پا گذارد در این مکان.

نقل از همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی

@shahid_samanlo

رضا اسماعیلی به روایت همرزمش:

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ


شهید رضا اسماعیلی یکی از شیعیان افغانستانی مقیم ایران بود که حدوداً 19 سال سن داشت و چهره‎اش حقیقتاً از معصومیت خاصی برخوردار بود...

این شهید در دانشگاه فردوسی مشهد به تحصیل علم می‎پرداخت...

رضا جوانی برازنده و ورزشکار بود که نایب قهرمانی وزن 55 کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی را نیز در کارنامه داشت.

شهید اسماعیلی مدت ها پیش به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) داوطلب اعزام به سوریه شد و به زمره فاطمیون پیوست و بسیار سریع فنون رزم را آموخت.

  برای باز پس گیری شهرک شیعه نشین "زمانیه" واقع در غوطه شرقی از چنگال گروه های تکفیری درگیری شدیدی رخ داد و هر روز فقط چند ساعت آتش بس داشتیم.

 در یکی از این آتش بس ها متوجه عدم حضور یکی از نیروها شدیم که شهید اسماعیلی برای جستجوی او به محل درگیری رفت.

 رضا در حین جستجوی نیروی مفقود شده٬ با نیروهای دشمن درگیر و سپس زخمی ‎شد. متأسفانه وی به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر تکفیریون می‎شود.

... صبح یکشنبه ؛ششم بهمن ماه 1392ـ توانستیم شهرک زمانیه را از دست این قوم ظالم نجات دهیم و سریعاً منطقه را برای پیدا کردن نیروهای مفقود و شهید خود واکاوی کردیم...

... پیکر مطهر رضا اسماعیلی را درحالی یافتیم که سری بر بدن نداشت و این موضوع همگان را به گریه انداخت....

... پس از پایان درگیری وقتی به منطقه زینبیه رسیدم٬ دوستان از انتشار تصویر سر بریده رضا به وسیله تروریست ها خبر دادند...

 تا آنجایی که اطلاع دارم٬ پیکر بی سر شهید رضا اسماعیلی دوشنبه 7 بهمن ـ برای خانواده اش که از مهاجرین افغانی هستند به ایران فرستاده شد.

گفتنی است درباره نحوه شهادت شهید رضا اسماعیلی٬ برخی صفحات شخصی اعضای گروهک تروریستی جبهة النصرة در شبکه های اجتماعی مدعی شدند که سر شهید ابتدا به صورت نیمه و با رد شدن خودروی این تکفیریون وحشی از روی آن٬ جدا و سپس با چاقو به صورت کامل بریده شد....

خاطره از شهید صدرزاده (6)

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۱۷ ب.ظ

یکی از همشهری های پدرم  مدتها بود که ندیده بودمش توی کهنز زندگی میکنه چند روز پیش منزل ماامده بود بهش عکس سید ابراهیم رانشان دادم گفتم میشناسیش اصلا نمیدونست شهید شده گفت اره میشناسمش کنار مزار شهدا میامد برامون دعا میخواند وقتی گفتم شهید شده باورش نمیشد گفت جمعه ها میرفتیم سرمزار شهدا ی گمنام.

ما مدعیانِ صفِ اول بودیم .....!!!

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ

ایام نیمه شعبان برا انتظامات پارک سوار جمکران بچه های پایگاه را برده بودم جمکران

سامان دهی کردم و هر کدوم سر پستشون ایستاده بودند

خلوت ترین مسیر را که خیلی کسی ازش رد نمیشد دادم به سید مصطفی چون سنش خیلی کم بود گفتم شما اینجا وایس

چون خیلی اصرار کرده بود آورده بودمش. گفت فرمانده میشه یه بیسیم هم به ما بدید؟! 

خیلی پسره آروم و با ادبی بود دلم واسش سوخت یه بیسیمم دادم دستش گفتم حرف بیخودی نزنی توش به مرکز وصله

توگرمای تابستان قم تا 4عصر میخ کوب بدون چون و چرا سر جاش وایساده بود صورتش سرخ سرخ شده بود و دماغش سوخته بود

وقتی خواستیم برگردیم گفت سال بعدهم منو با خودتون میارید، گفتم اگه جلسه های مسجد را منظم شرکت کنی میارمت

سال بعد ایام نیمه شعبان گفتند خبری ازش نیست احتمالا دست داعش افتاده

ما فکر میکردیم به سن و ساله ......

هدیه به روح شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

https://telegram.me/ammarzabehi