گفتگو با همسر شهید عبدالصالح زارع ۱
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، در روزگاری که امنیت در زیر سایه ولایت و خون شهدا به کشور پهناورمان حاکم شده، شهدای مدافع حرم با غیرت و جوانمردی برای امنیت بلاد اسلامی از شر کفار، کیلومترها دورتر از مرزهای جغرافیایی ایران اسلامی به نبرد با متجاوزان به حریم اهل بیت رسول الله شتافتهاند. شهدایی که از جان شیرین و جوانی نابشان هزینه میکنند تا طعم شیرین امنیت به کل جهان چشیده شود...
شاید نیاز است جهان برای حضور موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آماده شود و شهدا زمینهسازان آن باشند...
شهید «عبدالصالح زارع بهنمیری» یکی از شهدای جوان مدافع حرم است که چند ماه قبل به خیل زمینهسازان ظهور پیوسته...
لذت کارهای باهمی
در کار خانه بسیار کمکم میکرد. من به شهر غریب رفته بودم و انگار صالح خود را موظف میدانست تمام تنهاییهای مرا پر کند. کارهایی مثل تمیز کردن سبزی و... فعالیتهای متداول او در خانه بود. یادم نمیآید که در خانه باشد و من به تنهاییسبزیها را تمیز کرده باشم. با اینکه نوع کار او هم به لحاظ جسمی و هم فکری بسیار پرمشغله و سخت بود، با این حال زمان زیادی را به من اختصاص میداد.
با اینکه آموزش نیروهایش، هم تمرکز نیاز داشت و هم تبحر، اما با وجود کار زیاد، هیچگاه در خانه ابراز خستگی نمیکرد. حتی در اوج خستگی اگر قرار بود جایی برویم، حتماً مخالفت نمیکرد. اینطور نبود که وقتی به خانه میآمد زمانش را به استراحت اختصاص دهد. با به دنیا آمدن محمدحسین کمکهایش در خانه چند برابر شد. پا به پای من برای تدارک مهمانیها تلاش میکرد، آنقدر که تا زمانی که من مشغول بودم، او هم نمینشست تا با هم از کارها فارغ شویم. از پخت و پز غذا گرفته تا مرتب کردن خانه و...لذت انجام کارهای باهمی را فراموش نمیکنم.
پیادهروی شبانه
اهل تفریح و گشت و گذار بود. اغلب شبها به پیادهروی میرفتیم، مخصوصاً اینکه خانه ما در نزدیکی دریا قرار داشت. پیادهروی فرصت خوبی بود که بیشتر و آسودهتر کنارش باشم و با او حرف بزنم. آنقدر با او بودن برایم لذتبخش بود که شاید هیچگاه تصور نمیکردم که قرار باشد روزی از او دل بکنم و ...
انتخاب اول: فقط جنگل
خواهر و مادر بزرگ، پدربزرگ و خاله صالح در بابلسر بودند. اغلب خودش بساط دورهمی فامیل را فراهم میکرد و برای تفریح، غذا را بیرون از خانه میخوردیم.
جنگل را هر دویمان دوست داشتیم و اگر قرار بود صبح تا عصر را جایی بمانیم، انتخاب ما حتماً جنگل بود! وقتی میرسیدیم، میگشت تا بهترین مکان را برای پهن کردن بساط پیدا میکرد، فضاهای خلوت، دنج و زیبا.
مهمان صالح
خودش هم حسابی سرحال و قبراق بود. انگار آرام و قرار را دوست نداشت. دائماً در حال تدارک لحظههای ناب برای بقیه بود. همانطور که گفتم در کار خانه هم کمک میکرد، حتی در پیکنیکها تقریباً برای انجام کارها پیشقدم بود، انگار همه مهمان آقا صالح بودیم! اما معمولاً من دست به سیاه و سفید نمیزدم تا همه چیز آماده شود.
جنگل را میگشت، چوب برای درست کردن آتش پیدا میکرد و خیلی هم ماهر بود برای این کارها.
من علاقه زیادی به چای داشتم، خصوصاً وقتی برای تفریح بیرون میرفتیم. معمولاً بقیه وقتی ببینند لوازم کاری مثل درست کردن چای فراهم نیست، از خیر آن میگذرند. آقا صالح اما چون میدانست من خیلی چای را دوست دارم، با هر سختی بود، حتماً بساط چای را فراهم میکرد. بقیه اقوام هم این موضوع را میدانستند و همیشه به خاطر این کار او سر به سرش میگذاشتند و با خنده به او میگفتند باز زهرا خانم چای خواسته!