مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

خاطره شهید محمد مسرور

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ق.ظ


من چهار سال از محمد بزرگتر بودم. زمان تولد محمد، خیلی خوشحال بودم که یک داداش کوچولو دارم.

 به خاطر مشغله‌ای که مادرم بیرون از منزل داشتند، من از محمد مواظبت می‌کردم. همه‌ی کارهای شخصی محمد را، من و برادر بزرگترم انجام می‌دادیم.

محمد، خیلی به من وابسته بود. در تمامی زندگی کوتاهش هیچ وقت او را تنها نگذاشتم.

خوشحالم که نماز خواندن را خودم به او یاد دادم

 علاقه‌ی فراوانی به شهدا داشت. تمام زندگیش را وقف شهدا کرده بود.

تمامی وسایل مورد نیازش را تا جایی که امکان داشت شهدایی انتخاب می‌کرد. لباس، دفتر و دست کلید و ....

به خاطر علاقه و احساس مسئولیتی که نسبت به شهدا داشت در حوزه علمیه‌، یکی از حجره‌های حوزه را گرفته بود برای واحد شهدا.

در واحد شهدا کارهای فرهنگی برای آن‌ها انجام می‌داد.

وبلاگی به اسم "شهود عشق" راه‌اندازی کرد که خاطرات شهدا، عکس‌ها، وصیت نامه‌های شهدا را در آن می‌گذاشت که بعد از مدتی آن را تبدیل به سایت کرد.

برای جمع‌آوری اطلاعات شهدا خیلی تلاش می‌کرد. با خانواده‌هایشان دیدار داشت و اطلاعات آن‌ها را با عشق فراوان جمع‌آوری می‌کرد. به خاطر اینکه زیاد با کامپیوتر سر و کار داشت گردن درد شدیدی گرفته بود ولی از آن چیزی به زبان نمی‌آورد.

یکی از دوستانش نقل می‌کند که یک روز به محمد گفتم تو که اینقدر با کامپیوتر کار می‌کنی آخر، ام اس میگیری!

در جواب محمد گفت: "جنگ نرم هم باید شهید داشته باشد".

محصولات فرهنگی را از قم تهیه می‌کرد و می‌فروخت و سود آن را برای واحد شهدا و کارهای شهدا استفاده می‌کرد.

زمانی که برای وسایل فرهنگی راهی قم می‌شد به ساده‌ترین وسیله نقلیه راضی می‌شد. می‌گفت نمی‌خواهم از پول واحد شما اضافی خرج شود.

یک روز، من در یکی از شبکه‌های مجازی، گروهی خانوادگی درست کردم و برادرهایم را وارد گروه کردم. شاید دو یا سه پیام فرستاده بودیم که محمد به من پیام داد که: شرمنده فاطمه، چون این اینترنتی که من دارم استفاده می‌کنم از واحد شهداست نمی‌توانم در گروه بمانم. ونمی‌توانم از هزینه‌ی شهدا برای موارد شخصی خودم استفاده کنم.

در صورتی که محمد خودش هزینه واحد شهدا را تهیه می‌کرد.

یک بار دیگر هم به یک برنامه کامپیوتری نیاز داشتم. گفتم محمد از حوزه که به خانه آمدی برنامه را برایم  روی فلش بریز و بیاور. در جوابم گفت این فلش واحد شهداست. فلش خودت را بده تا برایت برنامه بریزم.

من تصمیم گرفته بودم چهره‌ی شهدای شهرمان را نقاشی کنم.

محمد استقبال کرد و عکس‌های شهدا را برایم می‌آورد.

من هم شروع به کار کردم. محمد به من می‌گفت: "فاطمه! می‌شود زمانی که نقاشی‌ها تمام شد همه‌ی نقاشی‌ها را به من بدهی؟" من هم قبول کردم.

قرار شد یک نمایشگاه از نقاشی‌های شهدا برگزار کنیم.

اما من به علت گرفتاری‌های دانشگاه نتوانستم چهره‌ها را تمام کنم.

یک روز که محمد آمده بود خانه‌مان با لبخند ملیحی که همیشه بر لب داشت و با حالت شوخی گفت: فاطمه !!!

گفتم: "بله بگو" ....

گفت: "بیا همه عکس شهدای ایران را نقاشی کن".

من هم با خنده جواب دادم: "محمد اگر که من بخواهم این کار را انجام بدهم باید تا آخر عمرم نقاشی بکشم".

بعد هم گفت: "من همه هزینه آن را برایت مهیا می‌کنم".

 واقعا در دلم چنین آرزویی داشتم.

زمانی که من گرفتار پروژه دانشگاهی بودم، محمد مدام به من می‌گفت: فاطمه! دانشگاه به چه دردت میخورد بیا و عکس شهدا را بکش.

فقط شهدا به دردت می‌خورند.

پروژه دانشگاهی من هم در رابطه باشهدا بود.(تاثیر دفاع مقدس برنقاشی امروز ایران..).

برای کار پروژه هم، یکی از کتاب‌های شهید آوینی را که محمد خیلی به آنها وابسته بود و برایش خیلی مهم بود را به امانت گرفتم. (انفطار صورت-گرافیک ونقاشی)

محمد روی کتاب‌های شهید آوینی بسیار حساس بود. به من گفت مواظب این کتاب باش من خیلی روی کتاب‌های شهید آوینی حساسم و در حوزه که هستم آنها را در کتابخانه نگه نمی‌دارم و در کمد نگه‌داری می‌کنم. پس مواظبش باش.

گذشت تا اینکه، یک روز صبح خانمش با من تماس گرفت و گفت که محمد رفته تهران برای چاپ کتاب شهید آوینی. محمد ۵۰۰ تا از جمله‌های قصار شهید آوینی را درباره شهادت جمع‌آوری کرده بود و می‌خواست ببرد انتشارات شهید آوینی برای چاپ.

من ‌هم با محمد تماس گرفتم و گفتم محمد این کتاب شهیدآوینی را که به من امانت دادی حالا که رفتی انتشارات، لطفا برای من‌ هم یکی بخر.

با همه حساسیتی که روی این کتاب‌ها داشت گفت: "اصلا کتاب من برای خودت باشه". گفتم: "نه محمد. برای خودم بگیر".

و این برایم تعجب آور بود. تا اینکه متوجه شدم محمد برای اعزام به سوریه رفته. آن موقع بود که فهمیدم منظور محمد چه بوده است.

دلم تکان خورد. گفتم نکند محمد برنگردد....

(روای خواهر شهید)


مقام شهادت را فقط به مخلصین می‌دهند

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ق.ظ


محمد (مسرور) خوب فهمیده بود که مقام شهادت را فقط به مخلصین می‌دهند و لذا به گفته یکی از همراهانش در منطقه شلمچه، قبل از اذان صبح که بسیاری خواب بودند از خواب بلند می‌شد و شروع به تمیز کردن محوطه می‌کرد تا زائرین شهداء ظاهر منطقه را مثل باطنش پاک ببینند.

قرآن کریم یکی از اوصاف مومنین را رسیدگی به فقرا و نیازمندان می‌داند و اما محمد تا قبل از شهادت عامل به این هم بود.

در منطقه شیخ تجار سوریه، بچه‌های چند خانواده فقیر و نیازمند می‌آمدند و غذا می‌خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می‌کرد و ظهر و شب به آنان می‌داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می‌افتاد و به خانه‌های آنان(که شناسایی کرده بود) می‌رفت و غذا را به آنان می‌داد.

عاشقان شهادت می‌دانند که راه رسیدن به قرب الهی ادب در برابر اوست و لذا کسانی که با محمد مدتی بوده‌اند همه از ادب او نسبت به قرآن و اسماء‌الله می‌گویند که هیچ وقت حاضر نمی‌شد وقت خواب و استراحت پایش به سوی قرآن دراز باشد.

اینقدر این حساسیت زیاد بود که یکی از رفقایش می‌گفت: گاهی می‌شد وقت خواب با اینکه ظاهرا قرآن و اسماء‌الله نبود اما محمد خوابش نمی‌برد و می‌گفت احتمالا چیزی هست و بعد از جستجو معلوم می‌شد تا چیزی بوده است.



از دست نوشته‌های شهید محمد حسن قاسمی

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ق.ظ


در دوره ما ایراداتی به موارد بی ارزش گرفته شد که اصلا اهمیتی نداشت.

در مقابل، به موارد اخلاقی و ارزشی که بیشتر باید پرداخته شود، اهمیت داده نشد.

هرگونه قصور و کوتاهی از جانب دانشجویان باعث شروع شدن سخنرانی همیشگی " مدیون شهدا هستید" می‌شد و هرگونه کوتاهی از سوی فرماندهان باعث شروع شدن سخنرانی "از شهدا الگو بگیرید و قانع باشید" می‌شد.

مایه گذاشتن از شهدا آسان و عمل کردن به راه آنها دشوار است. مراقب باشید مدیون شهدا نشوید.

در زمان‌هایی که در اختیار گروه بودیم بیشتر به کمیت کار اهمیت داده می‌شد تا کیفیت.

کیفیت را سرلوحه کار قرار دهید.




در زندگی برنامه‌ریزی دقیقی داشت

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ

شهید روح الله قربانی از زبان همسرش:

روح‌الله در زندگی برنامه‌ریزی دقیقی داشت. یک دفترچه کوچک داشت که کارهای هفتگی، ماهانه و گاهی سالانه را در آن می‌نوشت. به من هم توصیه می‌کرد کارهایم را بنویسم تا با هدف جلو بروم. بسیار به درس، تحصیل و خواندن کتاب علاقه داشت. مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و تصمیم داشت زبان سوم را هم شروع کند. برای بزرگ‌ترها به خصوص پدر و مادر احترام خاصی قائل بود. با وجود مشغله کاری از پدر و مادرم می‌خواست هر کاری داشتند از او کمک بگیرند. بسیار روابط حساب‌شده‌ای با دیگران داشت و سعی می‌کرد روابط را حفظ کند. اگر مشکلی برای اقوام پیش می‌آمد روح‌الله ناراحت می‌شد و کمک می‌کرد تا حل شود. مدام دنبال چاره‌ای برای حل مشکل مردم بود. در صله‌‌رحم اگر وقت سرزدن به اقوام را نداشت حتماً تلفنی جویای احوالشان می‌شد. خیلی به تفریحات اهمیت می‌داد. بعد از مأموریت‌های طولانی و مشغله‌های کاری‌اش زمانی که بر‌می‌گشت برای من وقت زیادی می‌گذاشت و سعی می‌کرد بیشتر کنارم باشد تا نبودن‌هایش جبران شود. گاهی برای شام رستوران و برای قدم زدن و تفریح پارک می‌رفتیم. برای خرید نیز حوصله بسیاری داشت. من از تفریح و خرید کردن با روح‌الله بسیار لذت می‌بردم.

 @shahid_ghorbani


دوست و هم رزم شهید محرابی می گفت تو کوچه های تنگ وباریک دمشق 

که به حرم حضرت رقیه س ختم می شد راه می رفت ،گریه می کردو می گفت  

شرمنده ام حسین ع  که از غم سه ساله ی تو نمرده ام 

@shahidhos einmehra

سید ابراهیم تک بود، فردی با اخلاص و مظلوم ..

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ


روایتى از شهید مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سید ابراهیم)؛

بسم رب الشهداء

"اخلاص" ...

یکی از رفقای مشهدی سید ابراهیم می گفت:

شب شهادت امام صادق (علیه السلام) بود، سید ابراهیم با برادر شهید قاسمی دانا اومدن هیئت ...

هیئت ما اون زمان نزدیک به یک سال بود تأسیس شده بود و کم جمعیت بود. آخرایه هیئت شد و هیئت تمام شد. نزدیک ٦ نفر از بچه ها موندیم با سید ابراهیم صحبت می کردیم.

سید از حسن تعریف می کرد، آخرش که می خواست بره به ما گفت: "همیشه با اخلاص باشید و اصلاً به جمعیت هیئت نگاه نکنین که کم هستش یا زیاد، مهم اون معنویت و خلوص نیتی هستش که باید تو هیئت ایجاد بشه".

سید ابراهیم تک بود، فردی با اخلاص و مظلوم ...

روحش شاد ...

ان شاءالله مورد شفاعتش قرار بگیریم.

@labbaykeyazeinab

سالروز زمینی شدن شهید سجاد پورجباری

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ

اطلاع رسانی

بمناسب سالروز زمینی شدن شهید سجاد پورجباری برگزار می گردد

زمان:پنجشنبه ۹۶/۴/۸ ساعت ۱۷:۳۰

مکان:گلزار شهدای بندرگز(مزار شهید)

@jamondegan

سالروز ولادت جاویدالاثر علی سلطانمرادی

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ق.ظ

امروز نہ فقط تولد تو،

بلڪہ سرآغاز زندگے

تمام آنانیست ڪہ

باردیگر باتومتولد شدند

پس تولدمان مبارڪ...

جاویدالاثر علی سلطانمرادی

سالروز ولادت

هشتم تیر

@jamondegan

"شهید بیاضی زاده از عباد صالح خدا بود"

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ

شهید مدافع حرم سعید بیاضی زاده به روایت حجت الاسلام ماندگاری رئیس مؤسسه روایت سیره شهدا؛

"شهید بیاضی زاده از عباد صالح خدا بود" ...

شهید بیاضی زاده در عین اینکه طلبه بسیار قوی از نظر علمی بود ولی به شدت به تهجد و شب زنده داری و خلوت با خدا علاقه داشت؛ ایشان از جمله شهدایی هستند که واقعاً باید آنها عباد صالح خداوند گفت.

@labbaykeyazeinab

از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمی‌خواهم

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۹ ب.ظ

نمی‌دانم بنویسم یا نه، نمی‌دانم اشک اجازه می‌دهد یا نه، نمی‌دانم تا آخر توان نوشتم دارم یا نه.

اما وقتی یادم می‌آید که از کودکی تا الان باهم بودیم، وقتی یادم می‌آید که چقدر دوستش داشتم، وقتی یادم می‌آید خوب می‌شناختمش، با خود می‌گویم مگر می‌توانی ننویسی؟!

با خود فکر می‌کنم از کجا شروع کنم. شاید بهتر باشد از یکی از آن همه خواب‌های زیادی که در دفترش پیدا کرده‌ایم و با خط خودش نوشته بود شروع کنم:

"این خواب خیلی مرا خوشحال کرد. خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم می‌گوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت می‌رسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبسته‌ام و به امید شهادت در این دنیا مانده‌ام و هم اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهادت نصیبم می‌شود و منتظر آن هم خواهم ماند. تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمی‌خواهم."

شاید بعضی‌ها تعجب کنند‌. اما آیا عجیب است کسی که همه‌ی زندگی خود را وقف شهدا و ترویج یاد و نام شهادت کرده بودند؛ خود نیز بشارت شهادت بشنود؟

کسی که واحد شهدای حوزه علمیه را پایه‌گذاری کرد و بسیاری از طلاب، نوجوانان و دانشجویان به وسیله او با شهدا آشنا و مانوس شدند.

کسی که برنامه غبارروبی از مقبره شهدا را در هرشب پنجشنبه جزء برنامه طلبه‌ها و بسیاری از جوانان مشتاق کرد.

کسی که خادم الشهدا بودنش حتی در تعطیلات نوروز ترک نمی‌شد. کسی که سایتی بزرگ را برای ترویج یاد و خاطرات شهدا ایجاد کرد.

"شهود عشق" نام سایتی است که همیشه یادگار (شهید محمد سرور)او باقی خواهد ماند.



طلبه شهید مدافع حرم، محمّد مسرور در تاریخ ۱۳۶۶/۱/۱ در شهرستان کازرون، در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. ایشان کوچک‌ترین عضو و آخرین فرزند خانواده بود. از همان کودکی روح او توسط پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده با دین و مذهب و عشق به اهل بیت(ع) پرورش داده شد؛ به‌گونه‌ای که از سن ۵ سالگی علاقه شدیدی به مسجد داشت و با حضور در مسجد ملابرات وجود او با فضای پاک و معنوی مسجد عجین می‌شد. او از سن نوجوانی در پایگاه مقاومت فجر مسجد ملابرات کازرون، و بعد از آن در پایگاه مقاومت ثارالله مسجد "حاج رضا"، مشغول به فعالیت‌های فرهنگی بود و بیش‌تر اوقات زندگی پر برکت خود را در این فضا سپری می‌کرد.

از همان دوران نوجوانی علاقه و عشق وافری به اهل بیت(ع)، به خصوص اباعبدالله الحسین(ع) در وجود او موج می‌زد و در مراسم مذهبی به خصوص عزاداری‌ها حضوری مستمر داشت.

در سال ۱۳۸۵ جهت خدمت مقدس سربازی به مرکز ۰۵ کرمان اعزام ‌شد و پس از پایان دوران آموزشی به یگان ارتش ارومیه منتقل گردید. و در واحد عقیدتی سیاسی در سِمَت مسؤول اقامه نماز، مشغول به خدمت گردید.

پس از اتمام خدمت سربازی در کتابخانه مدرسه علمیه صالحیه مکتب الصادق(ع) شهرستان کازرون، به عنوان مسؤول کتابخانه با جدیت مشغول به خدمت به طلاب شد. و بعد از گذشت حدود دو سال، به تحصیل علوم حوزوی علاقه مند شده و رسما از سال ۱۳۸۸ در جمع سربازان امام زمان(ع) تحصیل علوم حوزوی را شروع کرد که تا قبل از شهادت به مدت ۷ سال در این راه مقدس قدم برمی‌داشت.

به ابتکار ایشان، واحد شهدا در حوزه علمیه کازرون، تاسیس گردید که این موضوع تاکنون سابقه‌ای در مدارس علمیه نداشته است.

ایشان با توجه به علاقه شدیدی که به شهدا و فرهنگ شهادت داشت، با تمام توان در این واحد فعالیت بسیاری در ترویج روحیه و فرهنگ شهادت انجام می‌داد. ازجمله اقدامات ایشان در این راستا برگزاری جلسات انس با شهدا برای دانش آموزان و دانشجویان و همچنین مراسم برنامه غبارروبی قبور مطهر شهدا در شب‌های پنجشنبه که با حضور طلاب و مشتاقان به شهدا  انجام می‌داد. ضمنا با ارائه محصولات فرهنگی در راستای احیای فرهنگ شهادت نقش پررنگی داشت.

در تمام مدت عمر نازنین این شهید، عشق به شهادت و شهدا در وجود پاک او فوران می‌کرد به گونه‌ای که بیش‌تر وقت و فکر ایشان به شهدا اختصاص داشت و تنها آرزوی ایشان شهادت در راه خداوند متعال بود.           

این عاشق واقعی امام حسین(ع)، شور و شوقی وصف ناشدنی به زیارت کربلا داشت و با هر سختی که بود سعی می‌کرد سالی یک بار این توفیق را برای خود فراهم کند و حتی رفتن به زیارت اربعین را برای خود نذری واجب قرار داده بود و هر سال در این فیض عظیم شرکت می‌کرد و خداوند متعال توفیق ۹ بار زیارت عتبات عالیات را نصیب او کرده بود.

عشق او به شهدا تمامی نداشت، به گونه‌ای که هر سال کل ایام تعطیلات عید نوروز در مناطق جنگی و به عنوان خادم الشهدا حضور داشتند.

ایام تابستان، به پابوس امام رضا(ع) رفته و بعضی سال‌ها به مدت یک ماه ساکن مشهد مقدس بود و از جوار ایشان کسب فیض کرده و در مسیر سلوک معنوی قدم برمی‌داشت و مورد عنایات آن حضرت واقع می‌شد.

حتی یک ماه رمضان به طور کامل در آشپزخانه حرم مشغول به خدمت به زوّار آن حضرت بود.

ایشان در ۶ شهریور ۱۳۹۴ در کنار قبور مطهر شهدای گمنام کازرون زندگی مشترک خود را آغاز کرد.

از خصوصیات اخلاقی ورفتاری  شایسته و بارز او می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

تقوای الهی و تقید به واجبات و ترک محرمات و انجام مستحبات، دل بریدن از تمامی تعلقات دنیوی، اخلاص در کارها، ذکر و دعا و تلاوت قرآن و نهج البلاغه، متانت و حیا در برخورد با نامحرم، جدیت در کارها و دقت زیاد در لقمه حلال و شرکت دائم و همیشگی در نماز جمعه و جماعت و نماز اول وقت و...

ایشان از آن جایی که عاشق مجاهدت در راه خدا بود، هنگامی که خبر دار شد که برای اعزام به سوریه ثبت نام می‌کنند از اولین افرادی بود که از طریق تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون اقدام نموده و با اینکه بیش از چهار ماه از عقد ایشان نگذشته بود از همه چیز دل کند و عازم میدان جنگ در سوریه شد.

 بعد ازحدو ۵۰ روز حضور در مناطق جنگی سوریه، سرانجام در روز جمعه ۹۴/۱۱/۱۶ در منطقه رتیان، بعد از عملیات آزاد سازی شهرهای نبل و الزهرا به آرزوی خود و وعده ای که امام سجاد(ع)، سال‌های قبل در خواب به او داده بود یعنی فیض عظیم شهادت، نائل آمد و نام خود را در زمره یاران واقعی حضرت مهدی(ع) ثبت نمود. روحش شاد و درجاتش رفیع باد.

«شهادت جان کندن نیست دل کندن است.» شهید محمد مسرور



دو شهید مدافع حرم از یک محل

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۵ ب.ظ

دو شهید مدافع حرم از یک محل

شهید حمیدرضا اسداللهی

شهید هادی ذوالفقاری


خاطره از شهید هادی ذوالفقاری

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ


مؤسسه‌ای در نجف بود، به نام اسلام اصیل، که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این موسسه کار می‌کردم.

اولین بار هادی ذوالفقاری را در این موسسه دیدم. پسر بسیار باادب و شوخ و خنده‌رویی بود. 

او در موسسه کار می‌کرد و همان جا زندگی و استراحت می‌کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطا درس می‌خواند. 

من ماشین داشتم. یک روز پنجشنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری می‌ری کربلا؟ 

گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفیق‌ها می‌ریم. راستی جا هم داریم، تو نمی‌خوای بیای؟!

گفت: جدی می‌گی؟ من آرزو داشتم هر شب جمعه برم کربلا. 

ساعتی بعد باهم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می‌گفتیم و می‌خندیدیم. شوخی می‌کردیم، سر به سر هم می‌گذاشتیم اما هادی ساکت بود. 

بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا می‌ریم. بسه، انقدر شوخی نکنید. 

او می‌گفت اما ما گوش نمی‌دادیم. 

برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه کرد. 

به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم. 

اما هادی گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هرکی باید تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمی‌گذاشتیم و کار خودمان را می.کردیم! 

در مسیر برگشت، باز همان روال را داشتیم. شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم.

هادی گفت: من دیگر با شما نمی‌آیم ، شما قدر زیارت امام‌حسین( علیه‌السلام ) را آن هم در شب جمعه نمی‌دانید. 

اما دوباره هفته‌ی بعد که به شب جمعه می‌رسید از من می‌پرسید کی می‌ری کربلا؟ 

هادی گذرنامه‌ی معتبر نداشت، برای همین، تنها رفتن، برایش خطرناک بود. دوباره با ما می‌آمد و برمی‌گشت. 

اما بعد از چند هفته‌ی دیگر به شوخی‌های ما توجه نداشت. او برای خودش مشغول ذکر و دعا بود. 

توی کربلا هم از ما جدا می‌شد. خودش بود و آقااباعبدالله(علیه‌السلام). 

بعد هم سرساعتی که باهم معین می‌کردیم می‌آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد.

شهید هادی ذوالفقاری مدافع حرم

پسرک فلافل فروش

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ

دل‌های زیادی را در غم فراقش بیمار کرد

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ب.ظ


 دوستان وفادار محمد حسن، به پاس مهربانی‌هایی که از او دیده‌اند،  هنوز فقدان دوستشان را برنتابیده‌اند و نتوانسته‌اند از او دل ببرند. 

و همین مساله باعث شده در سوز و سرمای زمستان چهار محال و بختیاری، از زمان دفن پیکر شهید در اواخر ماه صفر تا یکی دو ماه پاتوق هر شبه‌ی خیلی بچه بسیجی‌ها قبر محمد حسن باشد. اصلا انگار او را بین خودشان احساس می‌کنند و در کنار او همان بگو و بخند‌های زمان با او بودن را دارند. 

برایش شب چله گرفتند. جشن عید نوروز گرفتند تولد گرفتند. در هر مناسبتی کنار محمد حسن بودند و به گفته‌ی مادران و همسرانشان بعضی از آن‌ها بعد از رفتن محمد حسن، بیمار شدند و هنوز هم با گذشت قریب به نه ماه از شهادتش حال و هوای روحی دوستانش رو به راه نشده.

آری!

محمد حسن رفت و به وصال محبوبش رسید، اما دل‌های زیادی را در غم فراقش بیمار کرد.

شادی روح بلند و ملکوتیش و تسلای قلب‌های مجروح از رنج دوریش، علی‌الخصوص خانواده ارجمندش، سبدهایی از گلهای معطر صلوات تقدیم می‌داریم.