زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛بخش نهم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"باید صد هزار تومان بدهى، " ...
قبل از سال هاى ٨٣ و ٨٤ به حج عمره مشرف شده بودم اما توفیق حج تمتع نصیبم نشده بود. خیلى دلم مى خواست به حج تمتع بروم اما به سختى نوبت حج تمتع به افراد مى رسید. یک روز یکى از همسفرهاى مکه به من گفت: "اگر گذرنامه افغانستانى داشته باشى، مى توانى به راحتى ویزاى حج تمتع بگیرى." من هم که خیلى علاقه داشتم به حج واجب بروم، راه و چاه کارهاى ادارى آن را از او پرسیدم. چون در تأسیسات ساختمان کار مى کردم، تعدادى از بچه هاى افغانستانى را مى شناختم. به یکى از برادران افغانستانى به نام سید محمد گفتم: "سید محمد، یک گذرنامه افغانستانى مى خواهم. مى توانى برایم جور کنى؟" گفت: "بله، پول که باشد، همه چیز مى شود." گفتم: "چقدر و چطورى؟" گفت: "صد هزار تومان پول و یک عکس بده تا برایت بیاورم." من هم پول و عکس را به او دادم. اما اصلاً فکر نمى کردم کارم درست شود. دیگر از آن پول دل کندم اما دو روز بعد گذرنامه را براى من آورد.
وقتى گذرنامه را به من داد، دیدم گذرنامه تروتمیز و مرتبى است و در قسمت مشخصات نوشته مرتضى، ولدِ حیدر، شغل: دکان دار. دو دوتا چهارتایى با خود کردم و بعد به حرم حضرت رضا [علیه السلام] رفتم و گفتم: "آقاجان، اگر قرار است که حواله کنید و ما به حج واجب برویم، بالاخره این شما و این هم گذرنامه ما." اما به دلم بد افتاد و با خودم گفتم: "اولاً من باحق حساب این گذرنامه را گرفتم و بعد هم با هویت دیگر و به نام افغانستانى قرار است به حج واجب بروم و بالاخره سهمیه چند نفر را پایمال مى کنم. آدم در عمرش یک بار ممکن است که به حج واجب مشرّف شود. بعد، این چه حج واجبى است که با این همه تضییع حق همراه باشد؟!" خلاصه منصرف شدم.
از طرفى در مجموعه بسیج بودم. گفتم اگر فرداروزى حفاظت گذرنامه را ببیند، مى گوید نکند تو جاسوس هستى و ممکن است برایم مشکل پیش بیاید. به مغازه رفتم و آن را در گاوصندوق گذاشتم و دیگر هم به سراغش نرفتم.
ادامه دارد ...
صفحه ٩
✍️ برگرفته از کتاب: "ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى
به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى