مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مکالمه آسمونی بین دو رفیق، دو شهید

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ق.ظ




شهید صدرزاده :

سلام داداش محمودرضا خوبی؟ چه خبرا؟بابا اینجا مثل اینکه خیلی خوش میگذره! دو ساله که منتظرم ویزای شهادتم جور بیام پیش شما. دلم واقعا واسه شما و بچه ها تنگ شده بود.

شهید بیضائی :

سلام خدمت آقا مصطفی عزیز . خدا رو شکر خوبم شما چطوری؟ 

میدونستم میای پیشمون، منتظرت بودم.

راستی چه خبر از اون طرف ؟

بچه ها هوای عمه جان زینب و دارن؟

شهید صدرزاده :

آره داداش خیالت راحت؛ بچه ها مثل کوه پشت عمه سادات وایستادن ...

شهید بیضائی :

خب خدا رو شکر  ...

شهید بیضائی و شهید صدرزاده :

کلنا عباسک یا زینب ...

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند ...

@Beyzai_ChanneL

خاطره تولد پسر شهید صدرزاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ق.ظ

روزی که محمدعلی متولد شد، آقامصطفی برای چندمین بار مجروح و در همان بیمارستان بستری شده بود. سید ابراهیم با شوخ طبعی همیشگی خود و برای فرار از نگاه پرستاران که نگران سلامت ایشان بودند و با پهلویی تیر خورده نزدیک هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم برداشت. تا محبت همیشگی خود را نثار همسرش  کند...

منبع :

@Shohadaye_Modafe_Haram

روایتی از خواب مادربزرگ شهید سید مصطفی صدرزاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ق.ظ

در منزل  تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با لبانی خندان  و سرشار از خوشحالی و با تعداد زیادی سربند رنگی نوشته شده، به پیش من آمد. همه سربندها روی شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا کنه
 شهید قریب به هشت بار در راه دفاع از حریم اهل بیت با مجروحیت جسمش ،حریم حضرت زینب را علمدار بود...

خودش میگفت:
دوشب هست که خواب میبینم تکفیریها روی سینه ام نشستند تا سرم رو جدا کنند منم فریادزدم و امام حسین آمد و فرمود:
 نترس درد ندارد عزیز من سر تو رو جدا می کنند، اما دردی حس نخواهی کرد؛ چون فرشتگان از هر طرف تو رو در بر خواهند گرفت.
چند روز بعد توی عملیات زخمی شد و داعشی ها اسیرش کردند و همونطور که توی خواب دید سر از تنش جدا کردند و عزالدین بی سر (شهید مدافع حرم ذوالفقار حسن عزالدین) فقط ۱۷ سالش بود
یا اباعبــــــــــدالله

منبع :
@Shohadaye_Modafe_Haram

شهید مدافع حـــــرم مهدی صابری
مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود رسیدن به سن سی سال برایم ننگ است مادرش گفت آخرین بار که از سوریه برگشت ایران باهم رفتیم مشهد بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقا خونه ایستاده میخنده، ازش پرسیدم چیه مادر چرا میخندی؟؟؟
 گفت: مادر امضای شهادتم امروز از امام رضا گرفتم بهش گفتم اگه تو شهید بشی من دیگه کسیو ندارم مهدی دستش رو به آسمون کردو و گفت: مادر خدا هست...

 ما روشنیم از مهر و ماه زینب
عالم فدای بارگاه زینب
چهاردهمین همایش ادبی سوختگان وصل
«در مدار ماه»
نکوداشت شهدای مدافع حرم
در دو بخش شعر و داستان
مهلت دریافت آثار: ۳۱ فروردین ماه ۹۵
موعد: ۲۰ اردیبهشت ماه ۹۵
میعاد: تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
ساعت: ۱۵ الی ۱۹
شماره تماس و نمابر:
۶۶۴۸۴۵۲۲
تارنما:
www.Sokhteganevasl.ir

دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران


چند وقت پیش(بعد شهادت سیدابراهیم) تصمیم گرفتیم، برای شهدای گمنام (منطقه کهنز) که سید ابراهیم برای تدفین این عزیزان توی پارک (کهنز) خیلی زحمت کشیده بود، برنامه گل ریزان برگزار کنیم.
علاوه بر تبلیغات عمومی که تو سطح شهر، برای این برنامه انجام شده بود، حدود 300 نفر رو هم دعوت نامه براشون فرستاده بودیم.
ولی متاسفانه حدود 50 تا 60 نفر بیشتر شرکت نکردن!!!
بچه هایى که برای این برنامه زحمت کشیده بودند، از چهره هاشون میشد فهمید که چه قدر از این موضوع ناراحت شدن.
چند نفری از بچه ها، بعد از پایان مراسم به قدری،ناراحت بودن که نتونستن جلوی بغض خودشون رو بگیرن و رفتن گوشه ای نشستن و شروع به گریه کردند.

شب مراسم گل ریزان، چند ساعتی که از پایان مراسم گذشته بود، رفتیم مزار آقامصطفی (سیدابراهیم)
شروع کردیم گلایه کردن:
آقا مصطفی، این شهدای گمنام دارن غریب میشن!!!
کلی تبلیغ کردیم، کلی دعوت نامه پخش کردیم ولی...
و کلی گلایه دیگه
چند شبی از این ماجرا گذشت
یکی از جوان هایى که آقامصطفی جذبش کرده و باعث تغییر مسیر زندگیش شده بود، اومد پیش ما
انگار خیلی شوکه بود!!!
 اون جوان گفت:
یه سوال دارم، چند شب پیش اینجا
(مزار شهدای گمنام) مراسمی داشتید؟
و چند سوال دیگر؟
اول نگران شدیم که خدای ناکرده سهل انگاری اتفاق افتاده باشه!!!
گفتیم:آره برای شهدا مراسم گل ریزان داشتیم
اتفاقی افتاده؟؟؟
بعد با لحن بغض آلود شروع به صحبت کرد:
دیشب خواب دیدم
این جا (مزار شهدای گمنام) مراسمی برپا شده بود.
دقیقا دم ورودی پارک
(ورودی مزار شهدای گمنام) دو تا آقا زاده خیلی زیبا ایستادن
مو به موی خوابم رو یادمه!!!
حتی،ریش های بوری داشتن!!!
هر کسی وارد میشد میگفتن؛
خوش آمدید
خوش آمدید
بفرمایید
بفرمایید
بعد رو به من کردند و گفتند:
این بچه ها برای ما مراسم گرفتن
اینا هم که میان، از میهمان های ما هستند.
ما خودمون تک تک این آدما رو دعوت کردیم.
همین که خودم خواستم رد بشم، دستم رو گرفتند و گفتند:
بایست، شما دعوت نشدی!!!
هر کس که میاد دعوت شده است!!!
حضرت زهرا سلام الله علیها از زائران ما هست...

منبع :https://telegram.me/shahidmostafasadrzade

آخرین پیامک شهید علی تمام زاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ق.ظ


سفر آخری که شهید به سوریه عازم بود پیامکی برای من ارسال کرد که بعد از شهادتش می شد به عمق نگاه او پی برد،
 جمله ای از شهید مرتضی آوینی که به تعبیر رهبری سید شهیدان اهل قلم هست، همون شخصیتی که علی تمام زاده کتاب هایش را می خواند و به دوستان توصیه میکرد که بخوانید،
 متن آخرین پیامک شهید علی تمام زاده به بنده ؛
"نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر...
صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است...
انشاءالله نایب الزیاره شما در زینبیه دمشق خواهم بود"
خاطره ارسالی از محمد مهدی قاسمی



سوریه که بود ، خبرنگاری حضور داشت که قصد مصاحبه با آقا رسول رو داشت...
رسول نه تنها مصاحبه نکرد!
موقع عکس گرفتن هم کلاهشو کشید جلو صورتش و گفت: اینجوری عکس بگیر
نقل از مادر شهید

شوخ طبعی ونحوه شهادت شهید حاج احمد مجدی

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۲ ق.ظ

یکی از دوستانش تعریف می کرد علی رغم اینکه فرمانده ما بود اما در عین رعایت مسایل شرعی و اخلاقی بسیار شوخ طبع بود و دائم لبخند بر لب داشت دوستان و بچه ها که از طوایف مختلف بوده به او می گفتن یادت باشد اینقدر که تو سر به سر ما میگذری ما هم جبران خواهیم کرد و بعد از شهادتت هیچ کاری برایت نمی کنیم و او باز هم با لبخندی همیشگیش جواب می دادا مطمئن باشید به طریقی از بین شما خواهم رفت که یکی به یکی شما عزادارم خواهید شد روز تشیع و لحظه تدفین پیکر خونین سردار شهید حاج احمد مجدی ما اعضای خانواده فقط نظارگر خیل عظیم دوستانش بودیم که با اشگهای چشمانشان مشغول دفن و وداع با او بودن.

شهید احمد مجدی مسئول عملیات لشکر 7ولیعصر بودن طراح و فرمانده عملیات ازادسازی حلب که با اصابت تیر به ریه به شهادت رسیدن متاسفانه در بیمارستان متوجه این مسئله نشده بودن و تصور کرده بودن که تیر فقط به ناحیه دستشون اصابت کرده.

شهادت۱۳بهمن94

@parastohaie_ashegh313

نماز شب شهید محمودرضا بیضایی

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ق.ظ

معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم. پذیرایی‌مان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که می‌خواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم! یک شب بعد از نصفه شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمی‌خواند. به نماز ایستاده بود. آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از نیمه شب بلند می‌شد می‌آمد توی اتاق پذیرایی و به نماز می‌ایستاد. هر شب هم که می‌گذشت نمازش طولانی‌تر از شب قبل بود. یک شب حدود دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب‌ خواندن برای تو ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا می‌کنی و صبح توی مدرسه چرت می‌زنی و هم اینکه تو هنوز به تکلیف نرسیده‌ای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری! صحبت که کردیم، فهمیدم طلبه‌ای در مورد فضیلت نماز شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد. بخاطر مدرسه‌اش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال می‌خواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست…


به نقل از همرزمش:

جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد.علیرضا نمازش رو  بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود کهتیر خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت... 

سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد...
وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد...

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

قسمتی از خصوصیات اخلاقی شهید مهدی قاضی خانی

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۳ ق.ظ

آقا مهدی قبله شهادتش یه خونه دادشته که میفروشد و پول این خونه رو به یه یتیمخونه در تهران هدیه میدهند و به بچه هایی که تو بسیج وضیعت مالی خوبی نداشتن کمک مالی می کردن،
خیلی شوخ بود با بچه ها شوخی های حلال وخنده دار می کرد بعدشم مهدی همیشه خنده رو و آدم تو داری بود نمیزاشت کسی از ناراحتیش ومشکلاتش باخبر بشه، آخه بچه ها خیلی دوستش داشتن. نمیخواستش بچه ها به مشکل بخورن، نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمی شد.

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

خاطراتی از شهید مدافع حرم علیرضا قلی پور 2

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ق.ظ


به نقل از همرزمش:
شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرآنمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم... 

علیرضا آماده شد بریم عملیات... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی دشمن حمله کرد، کم نیارم...



نقل از همرزمش:
نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش می زد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...
منبع:
@Shohadaye_Modafe_Haram